ين است که تصميم گرفتيم با چهره يک روزهخوار به ميان مردم برویم.
آقا آتیش داری؟
دم در يکي از پاساژها خبرنگار ما، سيگاري از جيب بيرون ميآورد و شروع ميکند و... خطاب به چند رهگذر:
آقا! آتيش داري؟... داداش آتيش داري؟...
پاسخ اکثر رهگذران به او يک کلمه است:
- نه!
دو مرد جوان که ظاهرا بدنهايشان را در باشگاههاي بدنسازي ورزيده کردهاند، ميايستند و يکي ميخواهد با فندک سيگار همکارمان را روشن کند. خودمان را مياندازيم وسط معرکه:
"نزن داداش، نزن! اون فندک لعنتي رو روشن نکن. ماه رمضونه مثلا."
رويمان را به روزهخوار الکي ميکنيم:
"برادر من ماه رمضوني مراعات کن. ميخواي سيگار بکشي؟!"
جوانهاي تنومند بي خيال ميشوند و بدون اينکه کلمهاي بگويند، هاج و واج نظاره ميکنند و سريع از مهلکه در ميروند!
قديمترها يک بازي داشتيم به نام "دور دور عباسي، خدا منو نندازي"! يحتمل اين بازي را به خاطر داريد. حکايت ما و سوژه روزهخواري الکي هم همين بود. يکي از اين بچههاي گروهمان که در اينجا از ذکر نامش خودداري ميکنيم، براي پيدا کردن يک سوژه آنقدر دور یک پارک دورمان داد که نزديک بود ماه رمضاني از فرط خستگي به ملکوت اعلاء بپيونديم.
"آقا آتيش داري؟"
مرد ميانسال فندکاش را از جيباش بيرون ميآورد. ميخواهد سيگار را روشن کند که از راه ميرسيم:
آقا روشن نکن! اين چه کاريه تو ماه رمضون سيگار! اونم در ملا عام؟!
همکار مثلا سيگاريمان خودش را از ما جدا ميکند و با گفتن واژه مشهور و کاربردي "برو بابا" از ما دور ميشود. مرد ميانسال ميگويد:
"- من خودم روزه هستم اما وقتي کسي طلب چيزي ميکند، نميتوانم نه بگويم. با خودم فکر ميکنم شايد مشکلي داشته است!"
کنار یک مسجد
آخرين سوژهاي که خودش اصطلاحا "قلپي" افتاد توي دامنمان کنار مسجد پارک بود. وقتي با جناب عکاس محترم ايستاده بوديم تا آخرين هماهنگيهاي لازم را داشته باشيم، يکهو به صورت نامحسوسي گوشمان به صداي جواني خورد که مشغول صحبت با مردي ميانسال بود، آن جوان ميگفت:
- حاج آقا اصلا رعايت نميکنن. الان رفتم تو مسجد ميبينم يک نفر نشسته راحت داره چيزي ميخوره. انگار نه انگار که ماه رمضونه...
باور بفرماييد آن قدر خوشحال شديم که از تولد آرمسترانگ (اولين نفري که پا به کره ماه گذاشت) خوشحال نشديم! انگار اقدامات نامحسوس ما اثرگذار واقع شده بود و تلنگري بر جامعه وارد آمده بود. سريع گردن چرخانديم و با آن جوان و مرد ميانسال حاضر در صحنه باب صحبت را بازکرديم. البته نه به عنوان خبرنگار. گفتيم:
"راست ميگه آقا. الان ما داشتيم تو پارک ميرفتيم پسره نشسته بود تو ملا عام ساندويچ ميخورد! بهش ميگم نخور آقا! ميگه به شما چه؟! خب اين درسته واقعا؟!"
مرد با ناراحتي ميگويد:
"- زشته. البته شايد تو کل اين پارک به اين بزرگي فقط يکي دو نفر روزه نباشن اما هم اونا بايد رعايت کنن هم من و شما بايد با احترام تذکر بديم..."
همکارمان که کمي آن سوتر تظاهر به روزهخواري ميکرد و خودش را در اين صحنه لو نداده وارد بحث ميشود:
"اين حرفا چيه؟ مگه مسلموني فقط به روزه و نمازه؟!"
مرد جوان: "پس به چيه؟ نماز و روزه از واجبات خداست. بعدم نبايد که تو ملا عام چيزي خورد. پس حرمتها چه ميشه؟"
"حرمت چيه آقا؟! من الان تو خيابون چيزي بخورم حرمتا ميشکنه."
مرد ميانسال: "درست نيست پسرم. ما مسلمون هستيم. اگه نميتونيم روزه بگيريم لااقل حرمت روزه و ماه مبارک رو نگه داريم."
یک چهارراه پر رفت و آمد انتخاب بعدی بود.
چهارراه در يک بعد از ظهر پيش از افطار، يعني حدود همان ساعت 6 عصر، در حدي شلوغ بود که بتوان روي نيمکتهاي سنگي تعبيه شده براي ايستگاه اتوبوس نشست و منتظر سوژه شد. روزهخوارنما با نايلون سفيدي که در دست دارد و حاوي خوراکي است به صورت کاملا ناشناس روي سکوهاي ايستگاه اتوبوس مينشيند. ساندويچ سردي را که پيش از اين تهيه شده است از نايلون بيرون ميآورد و تنها ژست خوردن به خود ميگيرد. هنوز در گير و دار باز کردن بسته سس است که خبرنگار دیگرمان را ميرسانيم بالاي سرش:
- آقا چه کار ميکني؟ ماه رمضونه مثلا!
- خب چه کار کنم ماه رمضونه؟!
- خجالت بکش. حتي اگه مشکل خاصي داري لااقل برو يه گوشه که کسي نبينه...
- مگه جنايت ميکنم که برم يه گوشه؟! ميخوام ساندويچ بخورم.
- لااقل حرمت ماه رمضون رو نگه دار. مردم روزه هستن...
- خب روزه باشن. من که روزه نيستم...
- خب برادر من روزهخواري تو ملا عام ميدوني جرمه؟!
- اولا بنده برادر نيستم داداش! در ثاني برو آقا جان دنبال دردسر نگرد.
نگاه حاضران در ايستگاه که منتظر آمدن اتوبوس شرکت واحد بعد از تاخير احتمالي 250 دقيقهاي هستند به سوي سوژه جلب ميشود. چند دختر خانم جوان که کمي آن طرفتر نشستهاند صدايمان را ميشنوند. يکيشان برميگردد و ميگويد:
- آقا! چه کارش داري؟! بذار ساندويچش رو بخوره طفلک...
- يعني چه بخوره خانوم؟! شما هم از کارش دفاع ميکنيد. روزهخواري تو ملا عام جرمه. نبايد لااقل حرمت ماه مبارک رو نگه داره؟
- خب شايد نميتونه. شايد عذري داره...
همکارمان که تا چند لحظه پيش تظاهر به روزهخواري ميکرد، با هماهنگي قبلي خودش را مياندازد وسط معرکه:
- اصلا خانوم من ميخوام بدونم به اين آقا چه که اومده به من گير ميده. من دلم ميخواد ساندويچ بخورم. نميدونم ايشون با من چه کار داره؟!
در آستانه کتک خوردن قرار گرفتيم!
وسط پارک يک حوضچه بزرگ است. درمیان جوانهاي بي شماري که آن جا نشسته بودند. بسته بيسکويت را از کيف در ميآورد و به جواني که در تفکرات غرق شده است تعارف ميکند:
- بفرما داداش...
- مگه شما روزه نيستي؟
- روزه؟! نه!
خودمان را ميرسانيم سر وقت سوژه و جواني که تعارف را رد کرده است.
- آقا چه کار ميکني؟ زشته جمع اش کن...
- چه رو جمع اش کنم؟
- اون بيسکويت رو بذار تو کيفات ماه رمضونه!
يکي دو جوان ديگر که از آن جا رد ميشوند جر و بحث ما را ميبينند و وارد بحث ميشوند، يکيشان ميگويد:
- چه شده داداش؟
- نيگاش کن تو رو خدا. اومده نشسته اينجا تو ملا عام داره چيزي ميخوره. بهش ميگيم ماه رمضونه، ميگه به شما چه!
- خب داداش راست ميگه، مراعات کن.
جر و بحث بالا ميگيرد. دو سه نفر از جوانها چيزهايي در گوش هم ميگويند و وقتي ميبينيم اوضاع اصطلاحا "پس" است، سريع خودمان را لو ميدهيم:
ما خبرنگار هستيم...
آب سردي بر پيکرهشان ميريزيم. اول که ميخندند و باورشان نميشود اما بعد ميگويند:
- البته ممکن است يکي واقعا مشکل داشته باشد. اين رفتار هم درست نيست که آدم بيايد و گير بدهد.
ديگري نظري ديگر دارد و ميگويد:
- به نظر من امر به معروف هم شرايط خودش را دارد که شما اينجا رعايت نکرديد. شايد ميشد خيلي محترمانهتر به اينگونه افراد تذکر بدهيم.
تو خود بخوان حديث مفصل...
يک ضربالمثل معروف است که ميگويد: "تو خود بخوان حديث مفصل از اين مجمل"! شايد سراينده اين ضربالمثل محترم منظورشان اين بوده است که ديگر جا نداريم و باقي نماها و صحنههايي که خبرنگار ما با تظاهر به روزهخواري به ميان مردم رفته است را خودتان تصور کنيد.
فقط خواستيم اين آخر کاري متذکر شويم هنوز تا پايان ماه مبارک چند روزی باقي مانده است. حال سوال اين است که اگر شما در خيابانهاي شهر با چنين سوژهاي رو به رو شويد، چه واکنشي از خود نشان ميدهيد؟! به نظر شما بهترين روش برخورد با اين قضيه چه ميتواند باشد؟