علي کميلي در جديدترين مطلب وبلاگ "آرمان خواهي" با بررسي موانع رشد کشور نوشت: پيشتر تصور ميکرديم اگر مثلا دولت عوض شود مسائل خود به خود حل خواهد شد. جلوتر که آمديم ديديم نه! مساله عميقتر است. به سراغ جنبشنرمافزاري و توليد علم رفتيم با اين تصور که مانع اصلي حرکتمان آنجاست. پيشتر که آمديم ديديم که همه آنها هست و همه آنها نيست! يعني همه آنها عوامل ايجابي و مقتضيات اصلاح کشورند اما مانعي وجود دارد که اگر رفع نگردد، مقتضيات موجود نيز امکان بالفعل شدن نخواهند داشت و آن چيزي نيست جز: «نفت»
نميخواهم مثال اين مانعيت را در عرصههاي مختلف بزنم چنانچه اميرخاني در «نفحات نفت» خود پرداخته و ديگران در جاهاي ديگر و بهتر است با مخاطبي که دغدغه فرهنگ و تربيت و کار تشکلي دارد سخن از تاثيرات آن عامل در اين عرصه بزنم.
طبيعي است که با گذشت سه دهه از پيروزي انقلاب سؤال کنيم که چرا در دوران حاکميت حکومت اسلامي بر کشور نيز نميتوانيم از «سيستم» آموزشي و بويژه آموزش و پرورش و آموزش عالي کشور انتظار داشته باشيم که نيروهايي با حدنصاب و حد پائين مطلوبيت در منظومه فکري انقلاب اسلامي تحويل جامعه دهند و هنوز که هنوز است بر روندهاي کمکي چون «تشکل»ها تکيه ميکنيم و حدنصاب يابي را از آنان انتظار ميبريم که طبعا حجم خروجي مجموع اينها با حجم خروجي آن سيستم قابل مقايسه نيست! براستي ريشه مسأله کجاست؟!
اين تشکلها نيز با آسيبهاي مهمي دست به گريبانند. به زعم حقير اگر قرار باشد مهمترين آسيب تشکلهاي فرهنگي کشور را نام ببريم بايد از آن تعبير به «کار محوري» و يا خروجي محوري به جاي «نيرومحوري» کنيم! بدين معنا که عمده تشکلهاي فرهنگي کشور چه در حوزه دولتي و چه غيردولتي معطوف به برنامه و فعاليتهايي شدهاند که ويترين آنهاست و از موضوع فعاليتشان که همان نيرو يا به تعبيري «انسان» است فاصله گرفتهاند. اين آسيب در آنها که بيشتر به دولت و ارگانهاي دولتي تمايل يافتهاند مشهود است و به همان اندازه نيز غيرقابل درمان! چه چنين آسيبي در تشکلهاي کاملا مردمي عمدتا ريشه در جهل به موضوع دارد. اين تغيير جهت باعث شده تا کارايي آنها کم شود و در عين انجام هزاران برنامه فرهنگي در کشور، شاهد اثربخشي متناسب با آن را نباشيم! اما سؤال اين مقال معطوف به نتايج اين روند نيست و به علل آن متوجه است. راستي علت ايجاد چنين آسيبي چيست؟!
به نظر ميرسد حاکميت فرهنگ نفتي بر کشور که خود به بزرگ شدن دولت و کاهش نظارت و افزايش بروکراسي و فساد و کاهش کارآمدي و افزايش توقعات و کاهش انگيزه منجر شده در اينجا نيز با هدف اقناع منبع حامي مالي و ظاهرسازي موفقيت اقدامات و... به فشلشدن عمده اقدامات فرهنگي و تربيتي نيز انجاميده و دغدغههاي پاک اوليه را با پيچ و خمهاي اداري و مناسبات ناسالم و پوچ به اقداماتي فرمايشي و انفعالي و کليشهاي بدل نموده است! اينجاست که بايد گفت حيف از آنچه بود و حسرت بر آنچه هست!
اينجاست که تصويب بودجههاي کلان فرهنگي و توزيع آنها در استانها نيز حتي نميتواند به تحولاتي مثبت بيانجامد و شاخصهاي فرهنگي را تغيير اساسي دهد هر چند در بهترين حالات و از خلال ايدههايي نو، ميتواند به چند اقدام «پراکنده» موفق نيز بيانجامد.
آنچه در پايان اين يادداشت کوتاه ميتوان نتيجه گرفت آن است که اگر قرار باشد تشکلهاي فرهنگي، فرهنگي شوند و موضوع فرهنگ يعني انسان و اجتماع را تحت تاثير واقعي خود قرار دهند، بايد که از نگاه و منابع دولتي فاصله بگيرند.
با طي اين روند، مانع رشد برداشته خواهد شد و آنگاه است که مقتضيات و اقدامات ايجابي، آثار خود را نشان خواهند داد و بالندگي را به مجموعههاي فرهنگي تربيتي تقديم خواهند کرد. ان شاء الله
پيشتر تصور ميکرديم اگر مثلا دولت عوض شود مسائل خود به خود حل خواهد شد. جلوتر که آمديم ديديم نه! مساله عميقتر است.