به گزارش مشرق، دبکا فایل سایت نزدیک به موساد بعد از ترور داریوش رضایی نژاد از داریوش رضایی نژاد به عنوان ستاره نوظهور در صنعت هسته ای ایران نام می برد. از 26 تیرماه 79 تا یک مرداد 90 چیزی نزدیک به 11 سال و سه روز پس از آغاز زندگی مشترک داریوش رضایی نژاد مقابل چشمان همسر و دختر کوچکش آرمیتا ترور شد. روایت آشنایی شهره پیرانی با داریوش رضایی نژاد به سال های حضورشان در آبدانان برمی گردد و انجمن دانشجویان آبدانانی مقیم تهران که داریوش رئیس آن انجمن بود و شهره پیرانی نایب رئیس. روایت طنزی است در بین دوستان داریوش و شهره که رئیس؛ نایب رئیس را گرفت و انجمن از هم پاشید. پاسخ شهره پیرانی به خواستگاری داریوش رضایی نژاد یک بیت بود: گر شرم و طبع دخترانهام بگذارد/ سوال عشق تو را جواب خواهم داد
شهره پیرانی در گفت وگو با مشرق از غربتی که در ماههای اول ترور کشیده اند انتقاد دارد، می گوید آمادگی ترور را داشته اند اما آنچه که در تخیلش بود با آنچه که در واقعیت اتفاق افتاد قابل مقایسه نیست.
فکر می کردید داریوش رضایی نژاد قربانی ترور شود؟
سال های اول زندگی ام نه! همیشه اما یک ترس همراهم بود که زندگی به این خوبی را از دست ندهم. داریوش عشق وافری داشت. تا روز آخر که کنار ما بود این عشق را نشان می داد. زندگی ما زبانزد بود و از این جهت همیشه یک ترس همراه من بود که مبادا این زندگی را از دست بدهم. ولی سال های آخر زندگی مان چرا. فکر می کردم.
یعنی بعد از ترور دانشمندان هسته ای، این فکر سراغتان آمد؟
بله. عملا بعد از ترور دکتر علیمحمدی، دکتر شهریاری و دکتر عباسی که خوشبختانه ناموفق بود این حس همیشه با من بود. شب ها و روزها. تا جایی که گاهی وقت ها شب ها از خواب بیدار می شدم، به داریوش نگاه میکردم که آیا داریوش نفس می کشد یا نه؟ پیراهنش با نفس هایش بالا و پایین که می رفت خیالم راحت میشد. روزی که ترور اتفاق افتاد تصور کنید فقط به پیراهن داریوش نگاه می کردم. مثل آن حسی که خیلی از شب ها با من بود. پیراهنش بالا و پایین می رود؟ لحظات اول می رفت...امیدوار بودم که زنده بماند.
می توانید حس تان را در آن لحظه توصیف کنید؟
من آدم احساساتی هستم، آمادگی ترور را هم داشتم. ولی آن چیزی که در تخیل خودم با آن سروکله میزدم، با آن چیزی که در واقعیت اتفاق افتاد، زمین تا آسمان فرق می کرد. چون همکار داریوش بودم بارها با خودم فکر می کردم و با خودم این تصور را داشتم که اگر داریوش ترور شود من تنها به این اداره نمی روم. نمی توانم جای خالی داریوش را تحمل کنم. این تفکر همیشه همراه من بود همیشه. ولی این موضوع را نمی توانستم باور کنم.
باهم در این باره صحبت کرده بودید یا آن واهمه و ترس را پیش خودتان نگه داشته بودید؟
بله! خود داریوش هم آمادگی اش را داشت. داریوش چندین سال تلفن مشکوک داشت. تا حد خیلی کمی هم من این تلفن های مشکوک را داشتم. آمادگی ترور را داشتیم. ما باهم بحث کرده بودیم که آیا اگر این اتفاق بیفتد چه کار کنیم؟ من کجا باشم؟ آیا در تهران بمانم؟ به ابدانان برگردم؟ حتی یکی از دوستان داریوش می گفت چه صحبت های دردناکی شما باهم داشته اید. می دانید تا این حد صحبت کرده بودیم، یعنی هیچ چیزی بین ما نبود... (با آهی از درون خودش ادامه می دهد) ولی بازهم خیلی فرق می کند، اصلا آن لحظه قابل توصیف نیست. معمولا به من می گویند صدای رسایی دارم اما در آن لحظه می خواستم داد بکشم و از همسایه ها کمک بگیریم نفسم بالا نمی آمد. صدایم در نمی آمد. با خودم می پرسیدم واقعا این اتفاق افتاد؟ خیلی دردناک بود.
تلفن های مشکوک چه بود؟ تهدید بود؟ تطمیع بود؟
داریوش تلفن هایی از خارج از کشور داشت. هیچ وقت در این تلفن ها صحبتی هم رد و بدل نمی شد. حتی همان روز ترور، نیروهای امنیتی به ما گفتند که ایشان باز تلفن داشته است. اصلا داریوش یک شماره به اسم مشکوک در موبایلش ذخیره کرده بود.
با مسئولان امنیتی این مسائل را در میان گذاشته بودید؟ گفته بودید که داریوش این تلفن ها را دارد و احساس می کنید جانش در خطر است؟
داریوش
موارد امنیتی را مو به مو رعایت می کرد. داریوش نیروی متخصصی بود که دبکا فایل بعد
از ترورش از او به عنوان ستاره نوظهور در صنعت هسته ای ایران معرفی کرد. اما هیچ
وقت در ایران به داریوش پرداخته نشد. در یک سال گذشته و بعد از ترورش هم به او
پرداخته نشد. ولی من به تخصص و توانایی علمی داریوش ایمان دارم. می دانید این
موضوع را نمی شود انکار کرد که خیلی زمان لازم است تا کسی مثل دکتر علیمحمدی، دکتر
شهریاری و یکی مثل داریوش تربیت شود. واقعیت این است که این افرادی که آگاهانه در
خدمت بودند، ترور شده اند. مدیران داریوش می گویند انگشت شمارند کسانی که تخصص
داریوش را دارند. داریوش در حوزه تخصصی خودش 12 سال مستمر کار عملی انجام داده
است. اما اگر به این فکر کنم که کاری که داریوش انجام می داد ناتمام مانده است،
برایم آزار دهنده است و میدانم کار او زمین نمی ماند. چون هدف دشمن هم این بود که
این کار را متوقف کند. ما این را نمی خواهیم. بیشتر از هر چیزی برایم این موضوع
اهمیت دارد که این کار به سرانجام برسد. این خیلی برایم اهمیت دارد. چون داریوش
جانش را در راه این کار گذاشته است.
سرویس های جاسوسی از 5 سال قبل تر با داریوش در ارتباط بودند. این اطلاعات از کجا درز می کرد؟
زمان که بگذرد مشخص می کند درزهایی در سیستم وجود داشته است. افراد خیانتکاری که خریداری شده اند و آگاهانه اطلاعات را در اختیار سرویس های غرب قرار می دهند و افرادی که ناآگاهانه این کار را می کنند. کاری که سعی کردند روی داریوش هم انجام بدهند. داریوش 5 سال قبل از ترورش چندین ای میل از دانشگاههای فرانسه دریافت کرده بود. می گفتند ما به تخصص شما احتیاج داریم و حاضریم با تمام امکانات، رفاهی، تحصیلی در اختیار شما قرار دهیم و شما در این حوزه تحصیل کنید. این ها در واقع شیوه هایی بود برای به دام انداختن و تطمیع داریوش. داریوش اما باهوش تر از این حرفها بود که در این دام ها قرار بگیرد. با این که وضعیت خوبی از لحاظ درآمدی و رفاهی نداشتیم و بعد از 11 سال زندگی مشترک یک خانه 60 متری در خیابان بنی هاشم داشتیم داریوش به این ای میلها پاسخ نداد.
بنا به مسائل امنیتی در اوایل اعلام نشد که داریوش دانشمند هسته ای بود. این موضوع اذیتتان نکرد.
چرا. آن غربتی که ما بعد از ترور دست و پنحه نرم کردیم وصف ناشدنی است. یک گلوله هم به پهلوی چپم خورده بود، در آن شرایط در بیمارستان از ارمیتا دور، از داریوش دور، من استرس زیادی داشتم...
فهمیده بودید که داریوش شهید شده است؟
اولین
نفر در بیمارستان به من گفتند. این برای من وحشتناک بود. یکی از قسمت های دردناک
قضیه این بود. شما نمی دانید چه روزهایی را من با آرمیتا گذراندم. وقتی اول مهر ارمیتا را برای اولین بار مستقل
می خواستم ببرم مهد، خیلی روز شلوغی بود. 5 ساعت در ترافیک بودم. وقتی برگشتم، روی
تخت نشستم با صدای بلند گریه کردم. هیچکس نبود. تنها کسی که انصافا از روزهای اول
سر می زد به ما آن هم نه به خاطر مسئولیتش در سازمان انرژی اتمی، بلکه به
خاطراینکه فقط درد ما را تا حدودی درک می کرد دکتر عباسی بود و همسر ایشان. با
لحاظ اینکه از لحاظ امنیتی این امکان برایشان وجود نداشت که بیایند اما حتی تا
بهشت زهرا آمدند. خانم شهریاری، بعدها خانم علیمحمدی. فقط ماها بودیم که درد ترور
را چشیده بودیم و همدیگر را درک می کردیم. وگرنه کسی دیگری سراغی از ما نمی گرفت
که بگوید شما زنده اید؟ بعد از داریوش چه اتفاقی برای شما افتاد؟
بخش دردناک تر قضیه هم چیز دیگری بود. خب شش تا گلوله به بدن داریوش اصابت کرده بود. قلب، بازو، گردن، سر و دوتا ریه. فردای آن روز بهشت زهرا که رفتیم همچنان امیدوار بودم. شب تا صبح دعا می کردم داریوش زنده شود. یک دفعه کاور را که اوردند، زیپ کاور را باز کردند، داریوش انگار خواب بود. بخیه های خیلی درشتی روی گردنش بود که فهمیدم جای گلوله هایی است که به گردنش اصابت کرده است. خیلی برای من این صحنه دردناک بود. صحنه دیگری هم که برایم دردناک بود این بود که وقتی تابوت داریوش را دیدم که رویش نوشته بودند دانشجوی شهید! اصلا مانده بودم. خب من درک می کنم. مسائل امنیتی را درک می کنم. اما این صحنه برایم دردناک بود.
ارتباطتان با خانواده شهدای دیگر چگونه است
هر چهار خانواده با هم در ارتباط هستیم. همه از دوستان خیلی خوب هم هستیم. تا این اتفاق نیفتاده بود درکی از، از دست دادن همسر نداشتم ولی وقتی این اتفاق افتاد خانم علیمحمدی را خیلی خوب درک کردم خانم شهریاری را خیلی خوب درک می کردیم الان هم باهم ارتباط داریم.
شما نامه ای هم به بان کی مون نوشتید و از او درباره ترور همسرتان بازخواست کردید..
بعد از ترور داریوش سریعا یک نامه از زبان خودم و ارمیتا آماده کردم که می خواستم برای احمد شهید بفرستم. بار احساسی این نامه نسبت به نامه ای که شما دیدید و خواندید. بعد فکر کردم رشته تخصصی من علوم سیاسی است و شاید بهتر باشد که از دیدگاه تخصصی خودم به این موضوع نگاه کنم به خصوص اینکه در موضوع ترور هم قبل از ترور داریوش کار کرده بودم. و یک جوری مستقل و مستدل از آن ها پاسخ بخواهم. هیچ عکس العمل قاطعی من از هیچ نهاد حقوق بشری و بین المللی ندیده بودم. ولی واقعیتش این بود که هیچ انگیزه ای برای ارسال نامه هم نداشتم. چون حس می کردم که کمتر توجهی به داریوش می شود. تا اینکه آقا تشریف آوردند منزل ما، دیدم که توجهات به داریوش زیاد شد. و از اطلاعاتی که ایشان نسبت به کار داریوش داشتند انگیزه گرفتم. ترجیح هم دادم نامه را به بان کی مون دبیر کل سازمان ملل بفرستم که مقامی بالاتر از احمد شهید بود. نامه را تنظیم کردم. هم بحث های احساسی داشت، هم بحث های تخصصی درباب ترور.
جوابی؟
به هیچ عنوان. چون یکی از محکومان اصلی در این قضیه خودشان هستند.