به گزارش مشرق به نقل از مهر، مهدی قزلی در دومین سفر خود به شهر کرمان، سعی کرده همزمانی و همزبانی سفر و قلم جلال پس از 54 سال را یک بار دیگر تجربه کند که در 11 قسمت با درج عکسهای نویسنده در پی هم منتشر میشود. اینک بخش آخر (یازدهم) این سفرنامه:
شب در کرمان به دو کار رسیدم؛ اول اینکه بروم مسجد ملک که حالا اسمش امام خمینی (ره) است را ببینم و دیگر اینکه بروم سینما. مسجد بسیار بزرگ بود و قدیمی و شاید قدیمیترین مسجد معروف کرمان و جالب اینکه مناره نداشت. وسط حیاط حوض بزرگی بود با فوارههای آب و صدایی که پخش میشد و در ایوانهای چهار ضلع مسجد و تا نماز شروع بشود، عکس گرفتم و با مردم در شبستان ایستادیم به نماز. پیشنماز پیرمردی خمیده بود و فکرش را بکن لهجه شل کرمانی با عارضه پیری در صدا جمع بشود، چه نمازی میشود! این امام جماعت را باید با احترام فرستاد دور کاری! و روحانی فعال و جوانی گماشت که به زعم خیلیها که تجربه زیادی در کار با جوانها دارند مسجد فعال یکی از ارکانش پیشنماز فعال است.
دیواره مسجد جامع (امام خمینی) کرمان
بین دو نماز غفیله خواندند و پیرمردی بلندگو به دست ذکر نماز را گفت و همان پیشنماز با قد خمیده نافلههایش را خواند تا از ما که جوانتریم بهینه استفاده کرده باشد توانهایش را و معلوم شود دود از کنده بلند میشود.
مسجد هرچند مثل ماهان همه جور سن و سالی نمازگزار داشت، ولی اینجا هم کار دست پیرمردها بود. بعد از نماز رفتم سراغ سینماهایی که جلال آلاحمد هم از شان گفته بود و پرسان پرسان پیدا کردم دو تایشان را یکی «ماه پیشانی و فتیلهها» را داشت و دیگری «قلادههای طلا». فتیله که به سنم نمیخورد و قلادههای طلا را هم دیده بودم که در بین آثار آقای ابوالقاسم طالبی، واقعاً کار خوب و رو به جلویی بود. معلوم بود طالبی سریال 24 را خوب دیده! آدم صریح و بیشیله و پیلهای است این طالبی و از آن اصفهانیهای تمام عیار. هر دو خصلت صراحت و اصفهانی بودنش آفت فیلمسازیاش هم شده و اگر نبود این دو خصلت جایگاهش در سینمای ایران بسیار بهتر بود.
بگذریم! بلیت سینماها 2000 تومان بود؛ یعنی نصف سینماهای خوب تهران و باران آرام آرام میبارید و فروردین داشت تمام میشد.
نمای داخلی حمام گنجعلیخان
صبح از خواب بلند شده و نشده اول بلیت قطار برگشت را تلفنی هماهنگ کردم و بعد موقع صبحانه مرور کردم ببینم کجاها را نرفتهام. همه جا را دیده بودم جز حمام و مدرسه گنجعلیخان که هر دو روز اول که رفتم بسته بودند. بعد از صبحانه یک راست رفتم سراغ مجموعه گنجعلیخان. از بازار که میگذشتم، دیدم دم دکان یک عطاری دو ـ سه نفر آفتاب سوخته دو گونی بزرگ به عطار میدهند و عطار وزن میکند و معلوم شد که یک دوا و داروی گیاهی از کوه جمع کردهاند برای فروش. رفیقی که مدتی در کرمان زندگی کرده بود و میگفت کرمان به خاطر وضعیت جغرافیاییاش پر است از گیاهان دارویی مهم و کمیاب و این حرف را شکارچی جوان هم تأیید کرد.
رفیق ما میگفت: برای هر اتفاقی در زندگی یک کرمانی یک پکیج گیاهان دارویی وجود دارد؛ مثلاً یک مامای قدیمی بقچه داروهای گیاهی همراه خودش دارد اگر بخواهد برود برای زایمان. او همین طور میگفت کرمان یک مرکز است واقعاً که همه چیزهای مهم و منسوب به آن اطرافش هستند؛ جای خوش آب و هوا که ماهان است، شهر سوخته که در جیرفت است، پسته مرغوب که در رفسنجان است، خانههای کنده در کوه که در میمند است، فرش عالی کرمان در راور است و بزرگترین عمارات خشتی دنیا که در بم بود با آن زلزله قیامتش.
حمام گنجعلیخان را دیدم و لذت بردم و نکته جالبش برایم آن سنگ مرمر یک تکه و بزرگی بود که از دریچههای نور به آن میتابید و چون سنگ مرمر نور را رد میکرد از محل نور معلوم میشد چه وقت روز است در داخل حمام چون حمام هیچ دریچه و پنجرهای رو به بیرون نداشت و البته کار راحتتر این بود که زمان را از خود حمامی بپرسند. به هر حال بر عکس جناب جلال که قلمش با تکنولوژی تند است، فکر میکنم کمک پیشرفتهای علمی برای داشتن حمام در خانهها قابل تقدیر است؛ والا باید برای حمام رفتن هم کاغذ بازی راه میانداختیم و نوبت و کارت الکترونیکی حمام و لابد سهمیه آب داغ و ...
سفرنامه در حال مرمت گنجعلیخان
بعد از حمام رفتم سراغ مدرسه (کاروانسرا) گنجعلیخان که اولش با نیت مدرسه علمیه ساخته شده و بعد تبدیل شده به کاروانسرا. به همین دلیل داخل آن کاشی کاری هم دیده میشود در حالی که در کاروانسراهای ما کاشیکاری وجود ندارد.
حکمت این ساخت و سازهای معطوف به دین در دوره صفویه هم که معلوم است. شاههای صفوی برای اینکه در رقابتی شاهانه با عثمانیها بودند به شدت روی مسائل هویتی مخالف با آنها کار میکردند و چون آنها سنی بودند اینها با توجه به زمینه خوب مردم ایران، تشیع را رسمی کردند و با ساختن مدرسه علمیه و مساجد و ... تشیع را توسعه و رواج دادند. یکی از دلایل همکاریهای علما با این شاهان هم همین بوده که علمای شیعه بعد از قرنها فرصتی برای تنفس یافته بودند و عجیب است که ما قدر انقلاب اسلامی و امام خمینی را کمتر میدانیم. آن دنیا بعضی از علمای شیعه که مشکل و مسأله محدودیتهای مذهبی داشتهاند برای کار و مطالعه و تدریس و زندگی با کف گرگی توی صورت بعضی از ما خواهند آمد که امروزه در نعمت امنیت مسلمانیم و شیعه آن هم نه برای اینکه شاهی پادشاهیاش پابرجا بماند! چه منبری رفتم بگذریم.
کاروانسرای گنجعلیخان در حال تعمیر بود. یکی از کسانی که آنجا کار میکرد
میگفت از وقتی ساخته شده این بنا تا امروز تعمیر نشده و این اولین بار
است. کاروانسرا به هم ریخته بود. قسمتی کارگاه در و پنجرهسازی بود، جایی
بنایی میکردند و بعضی از اتاقها کلاسهای علمی دانشجویان هنری برگزار
میشد و داشتند قلمزنی میکردند و نقاشی و ... چند دانشجو هم متر برداشته
بودند و این طرف و آن طرف را اندازهگیری میکردند و مینوشتند.
در همین اوضاع از پلهها رفتم بالا و به اتاقهای طبقه بالا سرکشیدم که هیچ وقت در این جور بناها فرصتش پیش نمیآید. از پنجره طبقه دوم عکس گرفتم و البته خیلی کوتاه و چند دقیقه بعد شناسایی شدم و محترمانه پرتم کردند از آنجا بیرون. هر چند به نظرم ارزشش را داشت دیدن اتاقهای کوچک و دنج طبقه دوم که هر کدام به طریقی به دیگری راه داشتند و هر کدام پنجرهای رو به حیاط. راستش اول فکر کردم این مدرسه، مسجد است، ولی بعد فهمیدم مسجد مجموعه گنجعلیخان به خاطر وجود مسجد جامع و مسجد ملک که خیلی بزرگ بودهاند، کوچک در نظر گرفته شده و در حد انجام فرایض کسبه همان جا.
مهدی قزلی نویسنده سفرنامههای «جای پای جلال»
از مدرسه که بیرون آمدم، احساس میکردم که دیگر کارم در کرمان تمام شده و البته گوش به زنگ علی بودم تا اگر برنامهای از دراویش در ماهان برقرار بود، خبرم کند که نبود و نکرد. و آنچه باقی ماند اینکه جلال آلاحمد درباره زنان و دختران یزدی در «سفر به شهر بادگیر» و بعد زنان کرمانی در «گذری به حاشیه کویر» نکاتی گفته که فکر میکنم مشاهدات و نکاتش قابل تأمل و اعتناست و به نظرم احتیاجی نیست با تکرار آن خودم را مغضوب جامه نسوان کنم؛ به غیر از اینکه آنچه جلال گفته بود از بددهانی زنان کرمانی را ندیدم. و آخر اینکه انگلیس در زمان جلال در کرمان هم کنسولگری داشته، مثل یزد و الان که فکر میکنم میبینم بد نیست اگر یک نفر درباره جانمایی کنسولگریهای انگلیس در قرن گذشته تحقیق کند!