کد خبر 128801
تاریخ انتشار: ۲۸ خرداد ۱۳۹۱ - ۱۱:۵۲

یک مترجم گفت: به نظر من ترجمه‌های مختلف از آثار کوئیلو یک ننگ ادبی برای فرهنگ ما محسوب می‌شود. مولانا خیلی مختصر‌تر، بهتر و حتی مدرن‌تر در مثنوی و معنوی به داستان کیمیاگر پرداخته بود.

به گزارش مشرق به نقل از فارس، علی اکبر فلاحی در سال 1377 برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات اسپانیایی وارد دانشگاه علامه طباطبایی تهران شد. وی در سال 1381 از این دانشگاه  به عنوان دانشجوی نمونه فارغ التحصیل شد و همزمان برای شرکت تدریس در این دانشگاه دعوت به کار شد و در ادامه به تحصیل در زبان شناسی پرداخت.

اولین ترجمه او از زبان اسپانیایی به «منطقه کمانچ» اثر آرتورو پرز ربرته بود. وی مدتی در مکزیک و ونزوئلا اقامت داشت و در دومین گام ترجمه به سراغ «آب سوخته» اثر کارلوس فوئنتس رفت. فلاحی در مقام مترجم معتقد است که مترجم باید تعهد داشته باشد و هر چیزی را که در متن آورده می‌شود ترجمه نکند، زیرا تفاوت‌های فرهنگی مانع از هضم این آثار در زبان مقصد می‌شوند.

احاطه او به زبان، ادبیات و فرهنگ اسپانیایی بهانه‌ای شد برای انجام این مصاحبه که متن آن را در ادامه خواهید خواند: 

  آقای فلاحی بگذارید در ابتدا بحث را با کلمه ادبیات آمریکای لاتین شروع کنیم. در مورد آمریکای لاتین برخی از مترجمان به مانند آقای اسدالله امرایی معتقدند اصلا اصطلاحی به نام ادبیات آمریکای لاتین نداریم و باید ادبیات هر کشوری از آمریکای لاتین را با نام خودش بخوانیم مانند ادبیات کشور مکزیک، ادبیات کشور شیلی و... نظر شما راجع به این تقسیم‌‌بندی چیست؟ آیا با این گونه طبقه‌بندی موافق هستید؟

ایشان در کجا چنین بحثی را مطرح کرده‌اند؟

آقای امرایی در مقدمه کتاب «ما سه نفر هستیم» که مجموعه داستانی از نویسندگان آمریکای لاتین است، چنین بحثی را مطرح کرده‌اند.

البته آقای امرایی مترجم بزرگی هستند اما من چندان با این نظر موافق نیستم و دلایلی هم برای آن دارم. اگر بخواهیم در مورد ادبیات آمریکای لاتین صحبت کنیم باید در ابتدا به اصطلاح ادبیات آمریکای لاتین بپردازیم. در ایران بیشتر جا افتاده که ادبیات آمریکای لاتین شامل کشورهای اسپانیایی زبان است اما این غلط است. ادبیات آمریکای لاتین زبان‌های پرتغالی و فرانسوی را هم در بر می‌گیرد. آمریکای لاتین به معنای کشورهای قاره آمریکا هستند که آنها زبان‌هایی را صحبت می‌کنند که ریشه آنها رومی بوده است. اما در ایران شما وقتی از یک مترجم حرفه‌ای هم در مورد ادبیات آمریکای لاتین می‌پرسید اول از همه به یاد مارکز می‌افتد و هیچ وقت سراغ نویسندگان کشورهایی مانند هائیتی و برزیل که زبان آنها فرانسوی و پرتغالی است، نمی‌روند.

این ادبیاتی که ما در ایران با نام ادبیات آمریکای لاتین می‌شناسیم در اسپانیا با نام ادبیات آمریکای اسپانیایی شناخته می‌شود و این اصطلاح تمام این کشورها را در بر می‌گیرد. حال معادل این اصطلاح را هر چه در زبان فارسی بگیریم باید از دو نکته مغفول نشویم. در این ادبیات یا باید وحدت را در نظر بگیریم یا کثرت را.

وحدت در ادبیات آمریکای لاتین در ابتدای امر به زبان آنها که اسپانیایی است باز می‌گردد. اما کثرت ناشی از یک روند تاریخی است که به شکل‌گیری کشورهای آمریکای لاتین اشاره دارد. این دو جنبه همیشه در تقسیم بندی ادبیات‌آمریکای لاتین وجود دارند؛ اگر کسی نسبت به طبقه‌بندی ادبیات آمریکای لاتین در چارچوب ملت‌ها اقدام کند این امر به قیمت نادیده گرفتن جنبش‌ها، تاثیر و تاثرات سبکی و نگرانی‌ها و دردهای مشترک ملت‌ها تمام می‌شود. شما خواه، ناخواه که وارد ادبیات آمریکای لاتین بشوید، جنبش‌هایی وجود دارند که این‌ها مرز ندارند یا تاثیر و تاثرات سبکی هستند که مرز نمی‌شناسند و نگرانی‌ها و دردهای مشترکی هستند که به ملت خاصی باز نمی‌گردند و به همه آنها را در بر می‌گیرد. پس زمینه همه اینها ادبیات است.

به نظر من نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین از هر ملیتی که باشند دارند یک واقعیت را بیان می‌کنند اما هر نویسنده‌ای با توجه به ملیتش یک واقعیت ادبی را با ویژگی‌های منطقه‌ای آن کشور می‌آمیزد. این یعنی این که وقتی شما هر نوشته‌ای را می‌خوانید، شباهت‌های بسیاری در میان آنها پیدا می‌کنید اما شاخ و برگ آنها متاثر از منطقه و ملیت آن نویسنده است.

به نظر من نمی‌توان طبقه بندی ادبیات آمریکای لاتین را با توجه به ملیت‌ آنها انجام داد زیرا با این کار بیشتر به شاخ و برگ‌ها و نه تنه اصلی ادبیات آمریکای لاتین خواهیم پرداخت.

شناخت مخاطبان ایرانی از ادبیات آمریکای لاتین تا چه اندازه است؟ در دهه 70 میلادی ادبیات آمریکای لاتین دوران شکوفایی خود را سپری کرد و آثار نویسندگانی چون مارکز، یوسا، فوئنتس و ... به فارسی ترجمه و منتشر شدند و حتی اخیرا کار آخر یوسا با عنوان «رویای سلت» ترجمه شده و منتظر کسب مجوز از ارشاد است. مترجمان ما تا چه اندازه در معرفی نویسندگان این مرز و بوم موفق بوده‌اند؟

متاسفانه در صنعت نشر ایران مشکلی که وجود دارد و آن این است که در ترجمه‌های خود به سمت آثاری می‌رویم که قبل از ترجمه به فارسی به انگلیسی ترجمه شده باشند و فروش خوبی داشته باشند. ما در ایران ادبیات را از دریچه ترجمه‌های انگلیسی می‌بینیم که کاری صددرصد اشتباه است. زیرا نیاز فرهنگی من ایرانی با روحیات آن انگلیسی زبان بسیار متفاوت است. بسیاری از نیارهای آن انگلیسی زبان بسیار متفاوت از نیازهای من انگلیسی زبان است و ما خیلی از این نیازها را نداریم.

ترجمه آثار پائولو کوئیلو در ایران نمونه بسیار خوبی از این اشتباهات است. ترجمه آثار پائولو کوئیلو در ایران فقط به خاطر پرفروش بودن آن در بازار نشر انگلیسی انجام شد و در ایران تا این اندازه مورد توجه قرار گرفت. اگر اثر ادبی به مانند «کیمیاگر» در ایران پر فروش می‌شود و ترجمه‌های مختلفی از آن انجام می‌شود به نظر من یک ننگ ادبی برای فرهنگ ما محسوب می‌شود. قبل از اینکه کوئیلو رمان کیمیاگر را بنویسد، مولانا خیلی مختصر‌تر، بهتر و حتی مدرن‌تر در مثنوی و معنوی به آن پرداخته بود. از سوی دیگر مولانا این شعر را چند قرن پیش سروده بود و ما در فرهنگ خود چنین چیزی را داشتیم. اما پائولو کوئیلو این چند بیت را برداشته و تبدیل به یک رمان پر حجم کرده که خواندن آن در این روزگاری که زمان از ارزش بسیاری برخوردار است بسیار مشکل می‌نماید.

حال در ایران ناشران و مترجمان ایرانی بدون توجه به اینکه ما پیش از این چنین مفهومی را در فرهنگ خود داشته‌ایم، سریعا آن را ترجمه و منتشر می‌کنند و به خورد مخاطب ایرانی می‌دهند. به نظر من این کارها صد در صد اشتباه هستند و متاسفانه این اتفاقات برای آثار ادبیات آمریکای لاتین اتفاق افتادند.

ما این اشتباه را در مورد سر آمدان ادبیات آمریکای لاتین نیز انجام داده‌ایم. برای مثال واقعا چند تا از آثار مارکز شاهکار هستند که ما تمام آثار او را چندین و چند بار به فارسی ترجمه کرده‌ایم؟ من که خودم تجربه زندگی در مکزیک و ونزوئلا را داشتم و با بسیاری از نویسندگان آمریکای لاتین در تماس بودم چنین چیزی را ندیدم. بسیاری از آنها معتقدند که مارکز یک یا دو شاهکار بیشتر ندارد. حتی بسیاری از آنها آن گونه که ما آثار مارکز را در ایران می‌شناسیم، نمی‌شناسند. حتی خود مارکز نیز در سخنرانی‌های خود بارها عنوان کرده که من هنوز یک روزنامه‌نگار هستم. همین کار را ما با ایزابل آلنده و آثار او انجام دادیم. واقعا چند تا از کارهای آلنده قابلیت ترجمه داشتند؟ این آثار به دلیل پر‌فروش بودن در زبان انگلیسی به فارسی ترجمه می‌شوند که چندان جالب نیست.

به نظر من مترجم باید برای خودش تعهد داشته باشد و در پی معرفی نویسنده باشد. آقای نجف دریابندری کسی بود که توانست به ما ایرانیان نویسنده معرفی کند. حتی انتشارات هم باید در پی این کار باشد و به مخاطب ایرانی نویسنده معرفی کند نه اینکه صرفا به دنبال ترجمه مجدد از آثار یک نویسنده که آثارش قبلا منتشر شده، باشد.

در مورد بزرگان ادبیات آمریکای لاتین باید گفت که شما هم که در ابتدای بحث خودتان به نویسنده‌های دوران شکوفایی اشاره کردید تنها از چند نویسنده نام بردید و دیگر نویسندگان مطرح را از یاد بردید چون شما هم آنها را نمی‌شناسید زیرا آنها به مخاطب ایرانی معرفی نشده‌اند. شما به «مارکز»، «فوئنتس» و «یوسا» اشاره کردید و نام کسانی چون «خولیو کورتاسار(آرژانتینی)»، «خوسه دنوسو(شیلیایی)»، «روا‌ گاستوس‌‌(پاراگوئه‌ای)»، «گابریلا میسترال‌(شیلییایی)»، «خوان کارلوس اونتی(اوروگوئه‌ای)» که پایه گذار رئالیسم جادویی(realismo magico) بود و بعدها مارکز آمد و به تقلید از او کتاب «صد سال تنهایی» را نوشت یا ماریو بندتی اوروگوئه‌ای که چند سال پیش از دنیا رفت، اشاره ای نکردید.

در مکزیک نیز نویسندگانی مانند «خوسه امیلیو پاچکو» هستند که ما اصلا از آنها اطلاعی نداریم. سرخیو بنتون دیگر نویسنده مکزیکی است. اما در مورد آرژانتین ما بهتر عمل کردیم مانند بورخس که کارهای زیادی از او ترجمه کرده‌ایم. «ارنستو ساباتو» و «خولیو کورتاسار» از نویسندگانی بوده‌اند که برخی از آثار آنها به فارسی ترجمه شده‌اند. گابریلا میسترال که برنده نوبل ادبی است و تاکنون در ایران تنها یک اثر از او ترجمه شده که به دروه گفتگوی تمدن‌ها باز می‌گردد.

«روا گاستوس» پاراگوئه‌ای به دلیل اینکه کمی پیش از دوران شکوفایی کتاب نوشته بود، کتاب او به انگلیسی ترجمه و پرفروش نشد و اینکه او به مانند دیگر نویسندگان آمریکای لاتین تبعید نشد، کمتر مورد توجه قرار گرفت. او یک سه‌گانه دارد که واقعا شاهکار محسوب می‌شود اما تا به حال چندان به آن توجه نشده است.

در حال حاضر نگاه جهانیان به کشورهای ادبیات آمریکای لاتین چیست؟ آیا هنوز هم نویسندگان این سرزمین را غول‌های ادبی می‌دانند یا نه این ادبیات دچار افول شده و از دوران شکوفایی فاصله گرفته است؟

ادبیات آمریکای لاتین هنوز در حال رشد و بالندگی است و در سفرهایی که به ونزوئلا و مکزیک داشتم شاهد این بودم که بسیاری از آثار آنها به انگلیسی ترجمه می‌شوند. اما در ایران ناشران ما با توجه به اینکه بیشتر دنبال گردش مالی خود هستند چندان به معرفی آثار دیگر اقدام نمی‌کنند. ناشران ما این ریسک را نمی‌کنند که به سراغ شناساندن نویسندگان جدید بروند و در نتیجه هنوز از اعتباری که بر سر برخی اسم‌ها وجود دارد دارند هزینه می‌کنند.

به نظر من چرا آدم فرهیخته‌ای مانند بهمن فرزانه باید به سراغ ترجمه آثاری برود که چندان مهم و اثر گذار نیستند. البته بخشی از این تقصیر به گردن مترجم است و بخش دیگری به گردن ناشر که هر اثری را به صرف نام مشهورش منتشر می‌کند. آقای فرزانه مطمئنا نویسندگان بیشتری را می‌شناسد و حتی دوست دارد نام‌های جدیدی را معرفی کند اما کدام ناشر این را می‌پذیرد که دست به انتشار چنین آثاری بزند؟

شما در انتخاب کتاب برای ترجمه، چرا از میان‌ آثار و نویسندگان ادبیات آمریکای لاتین به سراغ فوئنتس رفتید و کتاب «آب سوخته» را ترجمه کردید؟‌

من زمانی که به سمت ترجمه این اثر رفتم اصلا به فکر این نبودم که نویسنده این اثر فوئنتس است و از شهرت زیادی برخوردار است بلکه به دلیل اینکه این اثر در جامعه امروز ایران خصوصا جامعه شهری حرفی برای گفتن داشت به سراغ ترجمه این اثر رفتم. این اثر به گونه‌ای است که شاید هنوز هم که از ترجمه آن می‌گذرد، درست شناخته نشده است. این کتاب تقابل سنت و مدرنیسم در جامعه را نشان می‌دهد.

آقای فلاحی با برخی از مدرسان اسپانیایی که در مورد این کتاب صحبت می‌کردم عنوان می‌کردند این کتاب به طور کامل ترجمه نشده‌ است؟ آیا چنین چیزی واقعیت دارد و شما بخش‌هایی از این کتاب را حذف کرده‌اید؟

بله من این کتاب را با توجه به فرهنگ خودمان ترجمه کردم و برخی از صحنه‌های اروتیک آن را حذف کردم. بسیاری از دوستان و خوانندگانی که این اثر را خواندند بسیار از آن تمجید کردند زیرا ماجرای سنت و مدرنیسم را در جامعه ترسیم می‌کند. اگر من این اثر را با صحنه‌های اروتیک‌ آن ترجمه می‌کردم، مطمئنا بسیاری از خوانندگان را پس می زد و از خواندن باز می‌داشت.

مترجم هدفش از ترجمه یک اثر باید چیست؟ به نظر من خواننده یک اثر ترجمه شده را از نگاه یک مترجم می‌بیند. مترجم نباید هر چی را که در اثر آمده ترجمه کند و نسبت به ترجمه خود بی‌تعهد باشد و بگوید به من ربطی ندارد و در اثر این گونه آمده است.

با این تعاریف شما، برخی‌ها این امر را خیانت در ترجمه قلمداد می‌کنند؟ آیا شما چنین اعتقادی ندارید؟

من این گونه نمی‌‌بینم زیرا ما باید یک اثر را با توجه به فرهنگ خودمان ترجمه کنیم و باید توجه کنیم که خوانندگان این اثر چه کسانی خواهند بود. همان گونه که وفاداری بسیار زیاد در ترجمه باعث می‌شود متن شما مکانیکی و تصنعی شود از سوی دیگر من اعتقاد ندارم که باید خیلی آزاد ترجمه کرد. به نظر من موقع ترجمه این موارد باید مورد توجه قرار بگیرد و من به این امور بسیار توجه می‌کنم.

برای نمونه بسیاری از ناسزاها خیلی راحت در آمریکای لاتین مورد استفاده قرار می‌گیرد اما در ایران ما نمی‌توانیم به راحتی آنها از این اصطلاحات استفاده کنیم. به نظر من ترجمه من از فوئنتس به این شیوه چیزی از وزن ادبی فوئنتس کم نمی‌کند.

نظر شما در مورد گفته برخی منتقدان که عنوان می کنند نویسندگان آمریکای لاتین هرزه‌نگار هستند چیست؟ آنها معتقدند که بسیاری از این نویسندگان‌ در کتاب‌های خود به طور صریح به مسائل جنسی اشاره می‌کنند؟ از سوی دیگر برخی از مترجمین ایرانی هم عنوان می‌کنند که به خاطر همین مشکل، بیشتر ترجمه‌های آنها در ارشاد گیر می‌کند؟

حالا که سوال به اینجا رسید بگذارید من نظر صریح خودم را در مورد ترجمه را بیان کنم. از نگاه من مترجم وظیفه دارد پیش از ترجمه به این فکر کند که چه چیزی را برای مخاطب ایرانی ترجمه می‌کند. به عنوان نمونه، برای نویسنده‌ای مانند فوئنتس که در فرهنگ آمریکای لاتین رشد کرده و کتاب می‌نویسد، فرهنگی به عنوان فرهنگ پورنو مطرح نیست. در آمریکای لاتین کانون و مفهوم خانواده چیز دیگری است و روابط میان زن و مرد و حتی اولیاء و فرزندان بسیار متفاوت است و شاید بسیاری از موارد فرهنگی آنها برای ما ایرانیان قابل هضم نباشد. این موارد شاخ و برگ‌های فرهنگ ادبیات آمریکای لاتین هستند اما در پس زمینه و بطن اثر شاهد موضوعاتی مانند عدالت طلبی، استقلال، آزادی و رهایی از دست رژیم های سرکوبگر و ... است. این شاخ و برگ‌ها با توجه به شرایط فرهنگی هر کشور متفاوت هستند و در ادبیات آمریکای لاتین نیز در حالی که به موضوع عدالت پرداخته شده شاخ و برگ‌های داستان با توجه به فرهنگ‌ آنجا چیز دیگری هستند.

اما در مورد ترجمه اعتقاد شخصی بنده این است و اگر به من بگویند که شما هیچ محدودیتی در ترجمه ندراید و هر چیزی را که شما ترجمه کنید و بنویسید ما چاپ می‌کنیم، خود شخص بنده بسیاری از این موارد را ترجمه نخواهم کرد زیرا به نظر من این ترجمه را قرار است یک خواننده فارسی زبان بخواند. ما باید این را قبول کنیم که هنوز بسیاری از افراد جامعه ما سنت‌گرا هستند و این ریشه در فرهنگ ایرانی اسلامی ما دارد.  

آقای فلاحی، شباهت‌های ما و آمریکای‌ لاتین تا چه اندازه است و ما چقدر نقاط اشتراک داریم؟ همچنین نظر شما در مورد راه اندازی شبکه تلویزیونی «اسپان تِ وِ» چیست؟

پس‌زمینه ذهنی ما ایرانیان و کسانی که در آمریکای لاتین زندگی می‌کنند بسیار شبیه به یکدیگر است. موضوعاتی مانند استعمار ستیزی، عدالت طلبی، آزادی خواهی و ظلم و ستم‌های آمریکا از مواردی هستند که تشابه فراوانی بین ما و مردم آمریکای لاتین دارند. اما باید توجه داشته باشیم که تشابهات فرهنگی ما با آنها از این فراتر نمی‌روند. فرهنگی که در زندگی روزمره ما ایرانی‌ها و فرهنگ روزمره‌ای که در آنجا وجود دارد، بسیار متفاوت هستند.

از نظر من این شبکه می‌توانست خیلی سال‌ پیش از این راه‌اندازی شود و همین الان هم که این اقدام صورت گرفته باید گفت که بسیار خوب و مثبتی بوده. امیدوارم این رسانه جای خود را در میان مردم آمریکای لاتین باز کند و کانالی باشد برای تبادل اطلاعات و معرفی فرهنگ و تاریخ و جغرافیا و زبان ایران به کشورهای آمریکای لاتین.

آینده زبان اسپانیایی در ایران را چگونه پیش بینی می‌کنید با توجه به اینکه در حال حاضر موسسات فراوانی برای تدریس این زبان حضور دارند آیا روزی خواهد رسید که زبان اسپانیایی به مانند زبان فرانسه جای خود را میان عموم مردم باز کند؟

بیشترین گویش‌وران اسپانیایی در خود اسپانیا هستند و با توجه به شرایط اقتصادی این کشور فکر نمی‌کنم که به این زودی‌ها به پای کشورهایی چون فرانسه برسد. کشورهای امریکای لاتین در حال رشد هستند اما رشد آنها هم به شکلی نیست که بتوانند وزنی برای خود ایجاد کنند. این احتمال هست که در سال‌های آینده به مانند فرانسه شود. اما ما هنوز در اسپانیایی افرادی هم وزن با اساتید فرانسه نداریم. نیروهای متخصص فرانسوی ما بسیار قوی‌تر از این هستند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس