کد خبر 120412
تاریخ انتشار: ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۳:۴۸

زندگی در عصر امروز، نیازمند روابط گسترده است.روابطی که در طول روز بر اساس قوانین اجتماعی و شرعی و اخلاقی صورت می گیرد تا فرد بتواند زندگی سالم و درستی داشته باشد و بر پایه آن به اهداف عالی انسانی خویش دست یابد.

به گزارش خبرنگار وبلاگستان مشرق , نویسنده وبلاگ راه اینجاست در وبلاگ خود نوشت :
هرچه این روابط صحیح تر وسالم تر انجام شوند و نتیجه مطلوبی بر جای بگذارد مسلم بدانید استرس ها و فشار های روحی و روانی کمتری برخوردار است و پیش آگهی مناسب تری نسبت به آینده خواهد داشت.

 داستان ما دارای یک سری فرضیات است:

فرض اول: یک دانشجو را فرض کنید که برای انجام کارهای اداری خود سر و کارش به اداره دانشگاه می افتد

فرض دوم: دانشجوی مفروض نسبت به اداره و محیط آن بی اطلاع است و نحوه برخورد کارمندان برایش تکراری نیست.

فرض سوم: دانشجو وارد محیط اداره می شود. ابتدا با خود مرور می کند که چه باید بگوید و حتی پاسخ های احتمالی را هم از نظرش می گذراند.

 

ساعت 8 صبح : اغلب اتاق ها بسته اند. تازه دیروز یکی از اهالی همان جا! به او قول داده بود اول وقت کارش را راه می اندازد. او فکر می کرد اول وقت یعنی 8 صبح! دیروز ساعت 2 مراجعه کرده بود  و او را رد کرده بودند و لبخندی زده که جانم چرا الان می آیی؟ مگر نمیدانی آخر وقت است؟

آخر دانشجوی بی اطلاع فکر می کرد آخر وقت یعنی ساعت2:30

 

ساعت 8:10 دقیقه. یادآوری اتفاقات دیروز برایش جالب بود. همه اش با خودش می گوید حتما برای آن فرد مشکلی پیش آمده بود که با او برخورد درستی نداشت و کارش را عقب انداخته!!!آخر فقط یک امضا بود...

                                                                                       

8:15 دقیقه صبح. کم کم درها گشوده می شوند.امیدوار می شود. اما نگران است چون کلاسش با نظر استاد و دانشجویان ساعت 8:15 دقیقه شروع شده!!! هنوز کارمند مجهول الحال نرسیده است. انشا... ترافیک باشد یا....

دانشجو به این فکر می کند که این بندگان خدا که انقدر راهشان دور است که ساعت 8 سر قولشان( نه ساعت رسمی ورود!) نمی توانند حاضر باشند؛ کی میخواهند صبحانه بخورند و خود را دلداری می دهد که حتما سر راه چیزی می خورند!

این فکر ها چقدر طول کشیدند. ساعت 8:30 است. بالاخره شرفیاب شدند جناب کارمند. از دستش دلخور است....

 

کم کم جاگیر می شود . سلام علیک با همکاران و احوالپرسی با آنها و خوش و بش با زیر دست و رو دست...

شد 8:45 دقیقه. بالاخره امضا شد و ارجاع با مرحله بعدی...چقدر خوب... چقدر بوی خوبی می آید.مدت هاست بوی خوش غذای مادرم...چقدر آنجا شلوغ است. یعنی خبری شده!؟

 

بله اغلب اتاقها پر نشده خالی شدند. انگار اینها مدت هاست همدیگر را ندیدند. چه شده که انقدر دلشان برای هم تنگ شده که ابتدای کارشان باید همدیگر را ببینند؟؟؟

خدای من چه میبینم!؟ صبحانه ای که در باره اش کلی دل برایشان سوزانده بودم.

 

عجب خیالی می کرد دانشجوی ساده...یک کم منطقی هم نیست بداند آن ساعت احتمال اینکه دانشجویی مراجعه کند کم است و اغلب سر کلاس هستند. لزومی ندارد کارمندی که مدتی طولانی را در راه بوده و صبحانه نخورده؛بیخودی درون اتاقش بنشیند!کمی فکر کن.  حالا نمیدانم چرا عده ای هستند که حتی صبحانه را هم داخل اتاق خویش میل میکنند و همزمان کار می کنند. و اصلا نمیفهمم چرا بعضی هاشان ساعت 8 می آیند و چرا همه شبیه هم نیستند.

دم خروس را باور کنیم یا قسم ....

( عجب حق و باطل در هم آمیخته اند!!!)

 

ساعت 9 صبح؛ به بخش بعدی می رود برای تائید نهایی...در اتاق باز است و منشی نا پیدا. از اتاق کناری که از همان آدمهای عجیبی است که صبحانه را با همکارانش نمی خورد  و سر وقت آمده! سراغ منشی را میگیرد...او با لبخندی می گوید متاسفم. باید بگردی و پیدایش کنی. دانشجو قبلا هم اداره رفته بود و تنها کاری که نکرده بود جست و جو برای یافتن منشی بود!

9:15. منشی پیدا می شود.

9:20: منشی ایثار گر از صبحانه اش صرف نظر می کند تا به حال ارباب رجوع رسیدگی کند...

نامه را مطالعه می کند. اشتباه آوردی...طبقه بالا لطفا!

دانشجو یاد گرفته است مثبت اندیش باشد.

9:30: با غرو لندی زیر لب که (آخر دانشجو این موقع صبح مگر کلاس ندارد!!!) نامه امضا می شود.

دانشجو با تعجب می گوید:ببخشید! حتما من بد موقع مزاحم شما شده ام....

 


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس