به گزارش مشرق، «گرمخانه» ها اگرچه برای ما گرمخانه است؛ اما برای بیخانمانهای شهر خانه است و چشم امیدشان در این دنیا فقط به همین خانههای جمعیتی دوختهشده. برخی از بیخانمانها به امید سقف همین گرمخانهها به زندگی برگشتهاند, اعتیادشان را ترک کردهاند. شغلی پیدا کردهاند و یاد گرفتهاند روی پای خود بایستند. آنها خیلی خوب قدر این سرپناه را میدانند. حتی اگر نامش «گرمخانه» باشد. گرمخانه «آفتاب نیلوفری» در منطقه ۲۲ تهران مختص به زنان بیخانمان است.
شروع سال جدید در گرمخانهها چه خبر بود؟ آیا بیخانمانها هم توانستند تحویل سال نو را در گرمخانهها درک کنند؟ اتفاقاً «مه زاد دُری» مدیر گرمخانه آفتاب نیلوفری میگوید: « امسال تلاش کردیم رنگ و بوی سال نو را در گرمخانه بیشتر از سالهای دیگر عیان کنیم. برای این کار دکوراسیون گرمخانه را تغییر دادیم. حتی اسباب و اثاثیه جدید خریداری کردیم تا مددجوها امید بیشتری پیدا کنند.
مددجوها در چیدمان وسایل به ما کمک کردند و سفره هفتسین چیدند و تا آخرین روز سیزدهم عید تلاش کردند هرروز سفره هفتسین را با طراوت نگه داشتند تا سبزههای سفره هفتسین را در روز سیزده به در گره بزنند.»
خیران به گرمخانه میآیند
دری میگوید: «روزی نبود که مددجوهای دست به دعا بر ندارند و خدا را شکر نگویند. روزهای عید با دعوت از گروه موسیقی و برگزاری جُنگ شادی، تلاش کردیم سال پرنشاطی را آغاز کنیم از قبل به همه اعلام کرده بودیم که سر یکساعتی کنار هم حضورداشته باشند. گروه موسیقی و شعرخوانی را به گرمخانه دعوت کردیم تا برای ساعتی هم شده مددجوها دردها و رنجهایشان را فراموش کنند. مجری برنامه از مددجوها درخواست کرد که آرزوهایشان را روی کاغذ بنویسند و بهترین آرزوها را به مسابقه گذاشت. جالب اینکه بهترین نوشته مربوط به خانم جوانی بود که آرزو داشت آنقدر دارایی داشته باشد تا بتواند مدد سرایی را برای حمایت از زنان بیخانمان تأسیس کند که زنان بتوانند در آن تحصیل و کار کنند و فردایی بهتر بسازند. با شنیدن این آرزو احساس کردیم توانستهایم اندیشه و تفکر مددجوها را به سمتوسوی سازندگی سوق دهیم.
در همین مراسم اتفاقهای جالبی افتاد. یکی از خیران داوطلب شد هزینه تحصیل یکی از مددجوها را تقبل کند. خیر داوطلب قول داد هزینه کلاسهای زبانآموزی یکی از مددجوها را بر عهده بگیرد. این دست اتفاقها باعث شده است که مددجوها تلاش و حرکت بیشتری داشته باشند، حتی بسیاری از مددجوها ترغیب شدند در همین ابتدای سال قدمهای مطمئنتری برای رشد و پیشرفت خودشان بردارند. تعدادی از مددجوها با سرمایه گزاری خیران، اجناسی مثل پوشاک را خریداری و دستفروشی کنند. حتی قرار است تعدادی به کارگاهها برای کار و آموزش معرفی شوند. برخی بهواسطه معرفی معتمدان، پرستاری کودک و یا کهنسالان را بر عهده بگیرند. البته پیشازاین هم تعدادی از مددجوها به این کارها مشغول بودند.»
خانهای برای همهروزهای سال
مراکز گرمخانه زیر نظر سازمان شهرداری فعالیت میکنند و مثل بقیه مکانهای خاص شهر نظم خودشان را دارند؛ چهبسا نظمی سختگیرانهتر، تا هر فردی با هر سلیقهای بتواند زیر سایه گرمخانه به آرامش نسبی برسد. طی دو سال گذشته نظم و نظام این گرمخانهها تغییر اساسی داشته است. طوری که پیشازاین گرمخانهها با غروب آفتاب پذیرای مهمان میشدند و حدود ۸ صبح همه افرادی که شب را در آنجا گذرانده بودند گرمخانه را ترک میکردند.
میتوان گفت سابق گرمخانهها فقط یک خوابگاه شبانه برای بیخانمان ها بود؛ اما حالا بیخانمانها میتوانند شبانهروزی در گرمخانهها بمانند و سه وعدهغذای گرم بخورند. مهمتر اینکه در این مدت خیران این مراکز را شناختهاند و کمکهای معنوی و مادی آنها شامل حال بیخانمانهای شهر شده است.
اینجا خانه مددجوها است
«مه زاد دُری» مدیر گرمخانه آفتاب نیلوفری معتقد است که در شغل آنها تعطیلات معنای خاصی ندارد چون گرمخانههای شهر تعطیلی بردار نیستند «طی سالهای گذشته گرمخانه آفتاب نیلوفری مددجو محور اداره شدهاند. مددکارهای داخل گرمخانه تلاش میکنند آرامش مددجوها را مهیا کنند ما شاهد هستیم که بسیاری از بیخانمانهای وقتی به گرمخانه میآیند بعد از مدتی تصمیم میگیرند روی پای خودشان بایستند و تلاش میکنند که شغلی برای خودشان دستوپا کنند و زندگی بهتری برای خودشان رقم بزنند. این همان اتفاقی بود که با تأسیس گرمخانهها از آنها انتظار میرفت. در گرمخانهها مددکارها بهصورت مداوم حضور دارند. پزشکان و روانپزشکان مشاوران نیز بهصورت هفتگی به این مراکز مراجعه میکنند. حتی کارگاههایی برای زندگی بهتر در گرمخانهها تشکیل میشود و اتفاقات خوبی در گرمخانهها به وقوع میپیوندد.»
تحصیل در گرمخانهها
دُری میگوید: «گواه حرف من اتفاقاتی است که حال و هوای گرمخانه را عوض کرد و اهالی این خانه جمعیتی، با امید بیشتری به زندگی ادامه میدهند. مثلاً الهام یکی از مددجوهای گرمخانه آفتاب نیلوفری آرزوی یادگیری زبان انگلیسی سالها بر دلش مانده بود آرزوی او را با یکی از خیران در میان گذاشتیم و حالا قرار شده است که به یکی از موسسههای آموزش زبان انگلیسی معرفی شود و همه هزینههای آموزشی تأمین شود. این اولین قدم در راستای آموزش است و امیدواریم روزی همه بیخانمانها در راستای رشد و حرکت قرار بگیرند
و در این راستا تلاش میکنیم در صورت امکان، مددجوها را به دامن خانواده بازگردانیم بهمحض اینکه مددجو به گرمخانه مراجعه میکند ما تلاشمان را شروع میکنیم؛ اما هستند افرادی که بهتر است در همین گرمخانه بمانند.»
سه اتاق مجزا در یک گرمخانه
دُری توضیح میدهد: «افرادی که به گرمخانه پناه میآورند در سه گروه تقسیمبندی میشوند. گروه اول که در اتاق یک اسکان داده میشوند، افرادی هستند که مواد مخدر استفاده میکنند. اتاق دوم افرادی هستند که بهصورت موقت به گرمخانه میآیند و اولین شب را در این اتاق میگذرانند که به آن اتاق گشت میگوییم. اتاق سوم که اتاق بیخانمانها است و افرادی هستند که به دلایلی از خانه و کاشانه خود دورافتادهاند مثلاً از شهرستانها به تهران آمدهاند؛ همینجا ماندگار شدهاند و راه برگشتی ندارند؛ در واقع بیخانمانهایی هستند که اعتیاد ندارند. در بین این افراد کسانی هستند که بالغبر سه سال است که در گرمخانه ماندگار شدهاند.
اتفاقاً برای گروه سوم تجهیزات جدیدی مثل تختهای نو با رختخوابهای تمیز و مبلمان خریداری کردیم تا حس رقابتی را بین سالن معتادها و بیخانمانهای ایجاد کنیم جالب است که تعدادی که مواد مخدر استفاده میکنند با این اتفاق انگیزه ترک اعتیاد پیدا کردهاند. هرچند در گرمخانهها اصلاً امکانات اینچنینی وجود ندارد و برای ترک باید به کمپهای ترک اعتیاد مراجعه کنند؛ اما مددکاران و مشاوران ما سعی میکنند انگیزه ترک اعتیاد را بین معتادان به مواد مخدر به وجود بیاورند. قرار است برای یکی از همین مددجوها که قبلاً اعتیاد داشته و چند ماهی از ترک اعتیادش میگذرد. جشن بگیریم و او را به اتاق شماره ۳ یعنی اتاق بیخانمانها دعوت کنیم.»
بیخانمانها روی صحنه نمایش
یکی از بزرگترین اتفاقی که حدود دو ماه گذشته در گرمخانه آفتاب نیلوفری رخ داد روی صحنه رفتن یک گروه نمایشی از بین همین زنان بیخانمان بود. خوشبختانه این گروه نمایشی مسئولان را بیشتر متوجه افراد آسیبدیده اجتماع و استعدادهای این گروه کرد. امید میرود که این نمایش بتواند بارها و بارها روی صحنه برود و حداقل برای آنها هم علاوه بر حمایت معنوی حمایت مادی و اقتصادی داشته باشد.
نمایش درمانی در بین زنان بیخانمان
حضور «میر کمال میر نصیری» از خبرگان «نمایش درمانی» در بین بیخانمانهای گرمخانه آفتاب نیلوفری یکی از همین اتفاقهای مثبت اخیراست. دکتر میر نصیری پیشازاین گروهی از سالمندان ویلچر نشین و معلولان کهریزک را در تئاتر رستم و سهراب به صحنه «تالار وحدت» برده بود و مورد اقبال مردم و مسئولان قرار گرفت. همچنین چندین مرتبه کارتنخوابهای زن و مرد نیز در سالهای گذشته در گروه نمایش درمانی او قرا رفته و مسیر زندگیشان تغییر کرده است.
«مه زاد دُری» مدیر گرمخانه آفتاب نیلوفری معتقد است: «حضور خیران و افرادی که دغدغه حمایت از اقشار آسیبپذیر جامعه را دارند بسیار میتواند به ما کمک کند وظیفه ما تنها این نیست که گرمخانهها را برای جای خواب مهیا کنیم. بلکه تلاش میکنیم تا از همه امکانات استفاده میکنیم تا بتوانیم علاوه بر حمایت رو حی و روانی و جسمی، استعدادهای این عزیزان را پیدا کنیم و عزتنفس ازدسترفتهشان را به آنها بازگردانیم.»
مدیر گرمخانه میگوید: «برای درک بهتر این تغییرات بهتر است با افرادی که در این نمایش درمانی حضور داشتند همصحبت شوید. تا خودشان از تغییرات روحی روانی و حضورشان در گرمخانه بگویند.
کارتنخوابها در تالار ایوان شمس
سهیلا را معرفی میکنند یکی از نقشهای اصلی تئاتر درمانی که همین یک ماه پیش در تالار «ایوان شمس» روی صحنه رفت.
سهیلا را در گرمخانه ملاقات میکنیم. هنوز شاخه گلی را که روی صحنه نمایش از نمایندگان اداره ارشاد هدیه گرفته است بهصورت خشکشده به یادگار روی میله تختش چسبانده است.
میپرسم: بازی در این نمایش برای تو چه عایدی داشت؟
میگوید: « چه عایدی بهتر از پیدا کردن خدا. من خدا را طی شش ماه تمرین کردن، در وجود خودم پیدا کردم.»
صدایش میلرزد و با همان حس و حال میگوید: «اگر بازی من را روی صحنه نمایش میدیدید این گفته من را بهتر درک میکردید حس میکردم برای اولین بار پا به این دنیا گذاشتهام.»
من آدم بدی بودم
بااینکه بیشتر از یک ماه از اجرای نمایش گذشته ؛ اما هنوز هم که روز اجرای نمایش را به خاطر میآورد هیجان به وجودش سرازیر میشود، ماسک صورتش را پوشانده؛ اما چشمان اشکبارش از ما پنهان نمیماند، نفس عمیقی میکشد: «من آدم بدی بودم. خیلی آدم بدی! به خودم رحم نمیکردم. خودم را دوست نداشتم. در ۳۱ سال گذشته من فقط جسم بودم. در این گرمخانه با روبهرو شدن با آدمهایی که دغدغه حمایت از افرادی مثل من را داشتند متولد شدم. من زنده شدم. مهمتر از همه اتفاقات، آشنایی با دکتر میر نصیری بود که اگر در این گرمخانه نبودم هیچوقت نمیتوانستم دکتر را ملاقات کنم. من برای تولد دوبارهام، بیشتر از ۶ ماه با خودم جنگیدهام. با خودم کلنجار رفتهام. با خودم دعوا کردهام. خودم را نوازش کردم. خودم را بخشیدم و اینهمه برای من آسان نبود.۶ ماه گذشته برای من طور دیگری بود. ۶ ماه است که دارم شکل میگیرم شبیه یک نوزاد تا اینکه تولدی دوباره داشته باشم. جالب این بود که کل نمایش ما یک داستان جذاب بود با آیههای قران. هرروز یک آیه را میخواندیم. بحث میکردیم. اوایل درکش بسیار سخت بود؛ اما بعدها باورش کردیم شنیدن آیهها قلبم را آرام میکرد. نمایش ما پر بود از آیههایی که حالا کلمه به کلمهاش برجانم نشسته. انگار معجزه قران من را شفا داد. هرروز ورزش میکردیم. هرروز خودمان را بیشتر میشناختیم. انگار هرروز یکپوست دیگر میانداختیم.
معجزه قرآن برای سارق صندوق صدقات
میپرسم: همه اشتیاقت برای این بود که روی صحنه، نمایش بازی کنی؟ رسیدن به این خواسته باعث رشد شما شد؟
چشم میدوزد به دورتر: «نه! اصلاً اینطور نیست یعنی فقط این نیست و نخواهد بود. مسیری که برای رسیدن به صحنه طی کردم باعث رشد من شد. اصلاً شما کجای این دنیا دیدید دختری که سالها اعتیاد داشته از خانه فرار کرده.۱۳ سال در خیابانهای شهر خوابیده. اصلاً اسمش کارتنخواب است بتواند بیاید روی صحنه؟ بیاید بایستد جلوی چشم همه مسئولان فرهنگی کشور، نمایش بازی کند؟ آنهم نمایش انسانیت.
من از زمین و زمان میترسیدم. ترسم را با پرخاش نشان میدادم. کجا دیدید دختری سالها با لباس مبدل پسرانه از صبح تا شب سرش در سطل زباله باشد؟ صدایش را کلفت کند؟ و به همه بگوید من پسرم و با فروش ضایعات سطل زباله، زندگیاش را سر کند؟ حتی استاد سرقت از صندوقهای صدقات باشد. حالا همین دختر روی صحنه بایستد جلوی چشم همه و دیالوگ بگوید آنچه به من انرژی میدهد. پیدا کردن خودم است پیدا کردن آرامش. پیدا کردن خدا در وجودم.»
من متولد شدم
«حالا متوجه شدید نمایشی که من بازی کردم با همه نمایشهای دیگر فرق دارد. مسئولان نمایش را دیدند و من زایش خود را به چشم خودم دیدم. لحظهای را دیدم که یک انسان خودش را باور کرده و عاشق خدایش شده. اینها بازی نیست یک واقعیت است. خدا کند همه آنهایی که مثل من هستند بفهمند که میتوانند یک روز روی پای خودشان بایستند.»
دستش را روی سینهاش میگذارد تا کمی تپش قلبش را آرام کند خالکوبیهای روی دستش نمایان میشود. نگاهم به گلهای سرمهای تودرتو روی دستش گره میخورد دستش را جلویم صورتم میگیرد و میگوید: «از این خالکوبیها متنفرم از خیابانهای جنتآباد متنفرم. همه این خالکوبیها را وقتی نشئه بودم برایم کوبیدند. کاش این خالکوبیها نباشد که هرکدامشان برای من یادآور روزهای بیخانمانی است. از وقتی به گرمخانه آمدم زندگیام سروسامان گرفت. ترسهایم کم شد. سقف بالای سرم به من اجازه داد فکر کنم.»
سهیلا کمی مکث میکند و همانطور که آستینش را پایین میکشد تا خال کوبیش را بپوشاند میگوید: «۱۳ سال آوارگی در خیابانهای شهر کم نیست. ۱۳ سال ترس از تاریکی کم نیست.۱۳ سال شبها را کنار آتش خوابیدن کم نیست و ۱۳ سال دلتنگی برای پدرم کم نیست.»
کاش پدرم من را بخواهد
سهیلا به واژه پدر که میرسد اشکش سرازیر میشود: «آرزو میکنم که پدرم من را بپذیرد روزی باعث سرشکستگی او شدم و دیگر حاضر نشد من را ببیند. همه تلاشم را میکنم که گذشته را جبران کنم و باعث افتخار پدرم شوم. من تازه خدای درونم را پیدا کردم مطمئنم که به من کمک میکند. من حالا آدم بهتری شدهام این را دوستانم میگویند. آدمهای اطرافم من را دوست دارند. تلاش میکنم به دیگران کمک کنم. همه اینها را به خاطر این دارم که آدمهای خوبی پیداشدهاند که در همین گرمخانه دست من را گرفتهاند. من را از اعتیاد نجات دادند جای خواب به من دادند. به من اعتماد کردهاند با آدمهای فرهیختهای که در خواب هم نمیدیدم در این گرمخانه همکلام شدهام. من حالا کار میکنم و دستم توی جیب خودم هست باورم نمیشود که من در این گرمخانه زندگی شرافتمندانهای دارم.»
میپرسم سختترین روزهای زندگیات کی بود؟
لبخند تلخی میزند و میگوید: «وقتی لباس پسرانه میپوشیدم و وانمود میکردم که پسرم. همیشه میترسیدم لو بروم و همه بفهمند که من دخترم. هرچند در همان شرایط دو مرتبه دستگیر شدم و بار آخر وقتی متوجه شدند صندوق صداقت سرقت میکنم. به کلانتری منتقلم کردند. همانجا بود که خودم اقرار کردم دخترم. من را به گرمخانه معرفی کردند و از وقتی شبها جایی برای خوابیدن پیدا کردم شرایطم رفتهرفته بهتر شد. همه آرزویم این است که روزی آنقدر رشد کنم که خانواده من را بپذیرند و از همینجا به خانه بروم.»
سهیلا مکث میکند و آنوقت صدایش را در گلو میاندازد و میگوید: «من از همینجا به خانه میروم.»