سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
**********
16 آذر تولد دو شعار
محمدهادی صحرایی در کیهان نوشت:
16 آذر سال 1332 خورشیدی، یعنی 110 روز بعد از کودتای 28مردادی که آمریکا و انگلیس، دولت مردمی مصدق را با دلار و به زور قمه و ساتور شعبان جعفری ساقط کرد و شاهگریخته پهلوی را به کشور برگرداند و دادگاه مصدق شروع شده بود، محمدرضای پهلوی به پاس قدردانی وخوش خدمتی به اربابان خود و جبران ترس خود از ملت و فرارش از کشور، سه دانشجوی ایرانی به نامهای مصطفی بزرگنیا، احمد قندچی و آذر شریعترضوی را در دانشگاه تهران و با شلیک مستقیم تیرجنگی به شهادت رساند. جرم این سه آذر اهورایی، اعتراض به سفر کاردار سفارت انگلیس به تهران و محاکمه مصدق بود که همزمان با سفر نیکسون معاون رئیسجمهور آمریکا به ایران نیز بود که بعد از آن همه جنایت، همچنین اسقاط دولتِ مردم و کشتار بیگناهان و هتک ایران در جهان و... صورت میگرفت. گویی آب از آب تکان نخورده و هیچ اتفاقی نیفتاده و آمریکا و انگلیس جنایت و خیانتی نکردهاند که اینچنین مورد اعتماد شاه ایران هستند.
کسانی که دشمنی آمریکا و انگلیس با ایران را به خاطر انقلاب و بعد از تسخیر لانه جاسوسی میدانند یا نادانند یا ناباب. وگرنه نباید داستان را از نصفه تعریف کنند که نامردی است. مثلاً اگر کینه شتری آمریکا از ما به خاطر شعارهای انقلابی و محو اسرائیل از زمین و امثال اینها بود، مدعیان بفرمایند که شعار مصدق، مرگ برآمریکا بود یا مرگ بر انگلیس؟ مصدق حزباللهی و خانواده شهید بود یا بسیجی و سپاهی؟ دولتش میخواست اسرائیل را از صفحه روزگار محو کند یا آمریکا را شیطان بزرگ میدانست؟ او هم که حقوقدان بود و اتفاقاً مخالف انگلیس. آیا او هم زبان دنیا را نمیدانست؟ سؤال بسیاری از مردم از جامعهشناسان و روانشناسان این است که واقعاً چرا عدهای مردم را – دور از جان- مثل خود فرض میکنند؟ دیوار بیاعتمادی به آمریکا در زمان مصدق بلند بود یا کوتاه؟ شهدای 16آذر 32 پرچم آمریکا را در دانشگاه آتش زدند که پاسخشان سرب داغ شد؟ یا با جهان درافتادند که در خون خود غلتیدند؟
مشکل ما در صد سال اخیر و مخصوصاً در این 40 سال انقلاب با کار به دستانی است که ناصالح بوده و هستند و یکی دوتا نیستند. در زمینه تاریخ و تدوین کتب درسی ضعف مفرط ما نفوذ کسانی بوده و هست که یا تاریخ را نمیدانستند یا خدا را، که وقایع مهم را از حافظه مردم خط زدند و مأموریت « بیتاریخ سازی » کشور را خوب انجام دادند. نسل کشی عجیب و تاریخی انگلیس از ایران در سالهای 1295 تا 1298 خورشیدی که در آن نیمی از جمعیت 18میلیونی ایران به کام مرگ افتادند و حتماً یکی از دلایل روی کار آمدن رضاشاه نیز همین بود، در هیچ کتاب تاریخی درسی و غیر درسی مدرسه و دانشگاه و حوزه نیامده است و اگر نبود تشکیک صحیح و به جا در افسانه هولوکاست، و نیاز به « فریاد تاریخ » در برابر مستکبران، هیچگاه این قتل عام، حتی در همین سطح ضعیف امروزی هم مطرح نمیشد. عجیبتر از این سکوت، تلاش وسیع گروهی است که قصد دارند با فراموشاندن تاریخ، دهان خون آلود دشمنانی که مردم ایران را سالها به دندان کشیدهاند پاک کنند و از دیوهای وحشی آمریکا و انگلیس، کدخدا و شرکای تجاری بسازند.
شاید اگر گروههای مختلف علمی و جوان، بر پیامدهای آن قحطی بزرگ بر فرهنگ و اجتماع و سیاست و اقتصاد و... تمرکز کنند، واقعیات ارزشمندی به دست آید. از این صنف فراموش شدهها در تاریخ کم نیستند. انقلاب خونین مسجد گوهرشاد که در حمایت از علما و فرهنگ ایرانی و حدود 7 ماه قبل از کشف حجاب صورت گرفت هم به بلای نسیان و تحریف مبتلا شد. آمدن و رفتن رضاشاه، داستان کشف حجاب، خیانتها و خباثتهای 50-60 ساله ریپورترهای پدر و پسر، روی کار آمدن محمدرضا، ملیسازی نفت، فرار شاه و کودتای 28 مرداد، معضل روشنفکران متحجر و... و تاریخ انقلاب، از اسناد لانه جاسوسی تا قرارداد الجزایر و ماجرای مذاکرات منجر به آزادی گروگانها و مک فارلین و... و دهها فراز و نشیب تاریخ ایران که جایی در کتب درسی و فیلمها و فیلمنامهها و برنامهها و بازیهای رایانهای حتی داخلی ندارند. و واقعاً چه دستهایی در کار است که نمیخواهد مردم واقعیات تاریخ ایران را بدانند؟
شاه برای ابراز مراتب چاکری و نوکری خود به سردمدارانش باید از جوانان وطن قربانی میگرفت و صدای در گلو مانده مردم را خفهتر میکرد؛ که حکایت ضحاکها همین است. چه روزی برای انتقام از مردم مظلوم ایران، بهتر از 16 آذر 32 و چه قشری آزاردهندهتر از دانشجوها برای حکومت خودکامه پهلوی. دانشجویان به باز شدن پای انگلیس و آمریکا به ایران معترض بودند. میگفتند چرا شاه روابط با انگلیس یا همان بریتانیا را از سر میگیرد؟ و چرا باید معاون رئیسجمهور آمریکا به ایران بیاید؟ آن هم 110 روز بعد از کودتای 28مرداد و خباثت انگلیس و دست داشتن آمریکا در اسقاط دولت قانونی مردم. و اصلاً به جای شاه چرا مصدق محاکمه میشود؟ سؤالات به حقی است که شاه یا باید راستش را میگفت که دست نشانده آمریکا و انگلیس است یا اینکه جواب سؤال را با سرب داغ میداد که داد.
یکی از دلایلی که برای تولد فلج جریان روشنفکری در ایران گفته میشود همین است که دانشجویان سال 32، ذات خبیث آمریکا و انگلیس را 66 سال پیش شناختند و به مبارزه برخاستند ولی هنوز برخی مدعیان روشنفکری نه اینان را دشمن میدانند و نه دشمن میگیرند و نه اجازه میدهند کسی درباره آنها سخن بگوید و بنویسد. این عجیب نیست؟ دلیل متون درسی بی« مرگ برآمریکا و انگلیس » امروز ما همین است. دانشجوی آزاده سال 32 تا 98 میتواند مردانه صدا بلند کند و حق خود را از شیطان بزرگ و شیطان پیر، مطالبه کند ولی کم نیستند روشنفکران و سیاسیون و تحصیلکردگان غربزدهای که ترس خود را پشت توجیهات خودساخته پنهان میکنند و زبانشان به حق نمیچرخد. اگر میتوانستند موسای کلیمالله را به خاطر نمک خوردن از مبارزه با فرعون باز میداشتند و محمد امین را از مقابله بااشرافِ مشرک میهراساندند. و شرم برآن نان و نمک و مال و مقامی که زبان را از حق گفتن بیندازد و مردان را چون فلج فکری به کنج تسامح با خونخواران بکشاند.
به دستور شاهی که برترین هنرش فرار بود و مظلومکشی، در 16 آذرماه 32، مأموران به دانشگاه تهران ریختند و با رگبار مرگبار خود، دانشجویان را غافلگیر کرده و در این میان سه دانشجوی وطن را به شهادت رساندند. فردای آنروز نیکسون، در میان تدابیر شدید امنیتی و نیروهای تودرتوی نظامی در دانشگاه تهران حضور یافت و دکترای افتخاری حقوق را از دست قاتل دانشجویان دریافت کرد و به عنوان یک حقوقدان قلابی و بیشرم، به غیرت نداشته شاه و روشنفکرنمایان درباری خندید و رفت. یکی از روزنامهها در همان روزها مطلبی خطاب به نیکسون نوشت که در آن بااشاره به میهمان نوازی ایرانیان آمده بود: «آقای نیکسون! وجود شما آن قدر گرامی و عزیز بود که در قدوم شما سه نفر از بهترین جوانان این کشور یعنی دانشجویان دانشگاه را قربانی کردند».
از این روز به بعد شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر شاه» از اندیشه و گفتار انقلابیون به شعار مردم ایران تبدیل شد و دانشجویان اولین زخم خونین آمریکا را بر تن وطن دیدند و لمس کردند اما یک دهه بعد امام خمینی مرحله نهایی تحقق این شعار را در زیر پرچم نورانی اسلام آغاز کرد و سرانجام به ثمر نشاند.
تقلای بیهوده لیبرالهای سیه روست که میخواهند چهره شیطان بزرگ را بزک کنند وگرنه تاریخ ما گویای چهره پلید آمریکاست. بیاعتمادی به آمریکا علم هزار بار تجربه شده است. اگر بتواناشتباه مصدق در اعتماد به آمریکا را توجیه کرد و تبعیدش را تنبیه او دانست ولی هرگز نمیتوان از گناه لیبرالهایی که ایران امروز را به زحمت آمریکا و مذاکره با او انداختند گذشت و آنها را هنوز پُرروهایی دید که تنبیه نشدهاند و از رو نرفتهاند. فتنههای این سالها و مخصوصاً ماه گذشته کشور نتیجه همان فکرفلجی است که قادر به فهم حقیقت یا اقرار به آن نبوده و نیست و هنوز هم در راه کج خود لج میکنند. نمیفهمند که انقلاب اسلامی ایران اهل باج دادن، حتی در شرایط جنگ سخت تحمیلی و تحریم تحمیلی و فتنه نرم 88 و آشوب و بلوا و فتنه پیچیده 98 نبوده و نیست و سادهلوحان و پوچاندیشان، هر کاری بکنند هم نمیتوانند با این وطن فروشیها، نظام را به مذاکره با شیطان وادار کنند. مگر شیر به شغال باج میدهد؟
صندوق، درمان دردهای امروز ما
علی ربیعی در ایران نوشت:
آذرماه، ماه قانون اساسی است و حقوق شهروندی. زخمی که در آبان بر پیکره ملی ما وارد شد جز به نوشداروی حقوق اساسی ملت و جاری شدن حقوق شهروندی در حیات هرروزه شهروندان ترمیم نخواهد شد.
سال گذشته ما چهلمین سالگرد پیروزی انقلاب را برگزار کردیم. امسال اما با یک چهلمین سالگرد متفاوت مواجه هستیم: چهلمین سالگرد تأسیس حاکمیت قانون.
«عارفان در دمی دو عید کنند».یک عید برای به گور سپرده شدن نظم کهن و ناسازگار با حق تعیین سرنوشت و آزادی واستقلال وحقوق شهروندی. عید دیگر برای آمدن نظم نوین. سال پیش ما چهلمین سالگرد بهگور سپردن نظام دیکتاتوری را پشت سر گذاشتیم و امسال باید به استقبال چهلمین سالگرد آمدن آزادی و قانون و حقوق شهروندی برویم. باید سعی کنیم با الهام از الگوی درخشان «همه باهم» که منجر به تولد قانون اساسی و مجلس شورای اسلامی شد، یک بار دیگر همه باهم شویم و همه سلایق و گرایشهای ملت را در همه مراحل انتخاباتی لحاظ کنیم. هرچه زخمها و مصائبی که در آبان دچار آن شدیم عمیق باشد باید جمهوریتمان را عمق تازهای ببخشیم و پلی از حقوق شهروندی بزنیم برفراز همه دردهایی که ناخواسته در آبان ایجاد شد و شکافهایی که تحریمگران و ایادی رسانهای تحریمها ظالمانه سعی در حفاری آن دارند. سخن گفتن از عید آن هم در معنای مضاعف آن، این روزها دشوار مینماید. درهمان اوان زخم آبان، از جنگ و جدال روایتی سخن گفتم که میتواند در پیامد نسنجیده خود این زخم را تازه نگه دارد و شکافها وگسل را هم تعمیق کند. متأسفانه هرچه از زخمهای التیام نیافته آبان عبور میکنیم میبینم که چگونه آنان که در کسب مجلس و 1400 بهانه یافتهاند، نه در دل غمی دارند و نه رنج و درد مردم. سرمستانه نه تنها به نقد بلکه با تحریف و توهین در پی کسب قدرت شادمانه پای میکوبند. باید مصیبت قربانیان و بازماندگان و داغداران را به رسمیت شناخت وغم آنها را یک غم همگانی و ملی دانست.
بیسبب نیست که رهبری بخشی از قربانیان را شهید دانستند و بخشی دیگر را که از سر هیجانات جوانی در یک آشوب جمعی ذوب شده بودند مخاطب خود قرار دادند و برضرورت دلجویی ملی تأکید کردند. رسانههای مروج جنگ و تحریم میخواهند آن خونها را خرج عبور از اصل انتخابات و جریانی در داخل آن خونها را خرج کسب قدرت کنند. باید از این روایت خونین عبور کرد که زخمی تازه میزند برزخمهای در حال بهبودی. چهرههای اپوزیسیون نما در رسانههای طراحی شده توسط لابیهای اسرائیلی جنگ وتحریم یکی پس از دیگری ظاهر شده و گفتمان مرگ وخون را به بیانهای گوناگون ترویج میکنند. باید گفتمان زندگی را درکار آورد که آن کید صهیونیستی به کنار رود. باید از زندگی سخن گفت و انتخابات مجلس را چنان در معرض ظرفیتسازی نوین قرار داد که ظرفی وسیع شود برای تجلی اراده ملی همه ایرانیان با همه رنگهای ملی این سرزمین.
ما میتوانیم برتحریمها که مشخصاً و صریحاً بهمنظور تحریک ملت به شورشگری طراحی شدهاند غلبه کنیم و توانمند شویم به شرط آنکه واقعاً همه توان خود را به میدان آوریم و فضایی برای شکوفایی وتحقق استعدادهای همه شهروندان با همه سلایق وعلایق فکری وسیاسی وزیستی خود فراهم نماییم. مجریان تحریمهای ضد ایرانی مدام ظرفیتهای کشف ناشده تحریم را به رخ میکشند و هربار خبر از تحریمی تازه میدهند. آیا ما نیز بهظرفیتهای مقاومت اجتماعی و دموکراتیک خود آگاهی داریم و میدانیم که اگر نیروی زندگی خواهی و مسالمتجویی و صلحطلبی یک ملت تجمیع شود چه انرژی عظیمی آزاد خواهد شد؟ میگویم «تجمیع» نیروهای اجتماعی، اما درستتر آن است که بهجای جمع و تجمیع نیروها، از ضرب و همافزایی دموکراتیک و عاطفی نیروها سخن بگوییم که فرآورده نهایی آن بسی بیش از حاصل جمع تک تک نیروها و جریانهای سیاسی و اجتماعی جامعه است.
ما باید بهرغم همه فراز و نشیبها کماکان توازن شایسته میان چرخه سانتریفیوژها و چرخیدن زندگی شهروندان استوار را استوار سازیم. هرجا این توازن طلایی برهم بخورد جامعه ما دچار آشوب و ناامنی خواهد شد.
انتخابات در مفهوم آزاد و قانون اساسی بنیاد خود میتواند تبدیل به جشنواره عبور از رنجها و زخمها باشد و بخصوص زخم آبان را بهخاطرهای حزن آلود اما قابل تحمل تبدیل کند. چهل سال قبل در چنین روزهایی رفراندوم قانون اساسی باشکوه تمام خود برگزار شد و راه را بر تولد نخستین انتخابات آزاد تاریخ پارلمانی این کشور گشود. هنوز پدران قانون اساسی زنده بودند که مجلس اول به دور از هر نوع نگاه تنگ نظرانه و در زیر نظارت مردمی برگزارشد. ما باید فهم خودمان از قانون اساسی را به فهم آن بزرگان و پدران قانون اساسی چندان نزدیک کنیم که حضور آزادانه نامزدهای همه احزاب و همه جناحها و همه سلایق ملی و مذهبی و وفاداران قانون اساسی و ایران در انتخابات و در کرسیهای مجلس را نه فقط تحمل کنیم بلکه تنها راه نجات کشور در مقابل تحریمها وتهدیدهای نوین بدانیم.آیا راه دیگری به جز بسیج حداکثری همه شهروندان ایران با همه گرایشهای سیاسی و سبکهای زیستی وجود دارد که بتواند از پس تحریمها و فشارهای حداکثری و چالشهای جدید اقتصادی و جمعیتی و زیستمحیطی و... برآید؟ آیا میتوان بدون بازگشت به نقطه تأسیس قانون اساسی و مجلس و بدون احیای اراده معطوف به تأسیس نهادهای مردمسالاری، مردم را برای حل مشکلات خود بسیج نمود؟ تحریمها را گاهی و یا کمی تا قسمتی میتوان دور زد اما جامعه را نمیتوان دور زد وراه حلی اقتصادی و یا سیاسی منهای جامعه و مردم ابداع کرد. خیلی صریح باید گفت که پس از آبان دیگر نمیتوان انتخابات را به شیوه سابق برگزار وتکرار کرد باید با الهام از الگوی مجلس نخست و با نگاه به ایران قرن نوین 1400، تکاملی نوین در شیوه اجرایی کردن اصل انقلابی «ملت-دولت آن هم به رأی ملت» بهعمل آورد و دوباره همان ایران شد که نسل جدید رؤیای جهانی شدن آن را در سرمی پروراند. تحریمگران میخواهند ایران را تبدیل به جزیرهای محصور وجدا از جهان کنند. ایران اما از بدو ظهور خود درپهنه تاریخ جهانی بوده و امروز جهانیت خود را از خلال حضور و نمایش دموکراسی بزرگ اعاده خواهد کرد و تحریمگران را به عقب خواهد راند.
خواب تازه آمریکایی ها برای عراق
امیر مسروری در خراسان نوشت:
عراق پس از استعفای نخست وزیر وارد دوران جدیدی شده که به آن دولت پیشبرد امور می گویند. دولتی که در بسیاری از شرایط اختیاراتش کمتر از دولت رسمی است و نمیتواند بسیاری از فرمان های رسمی در عراق را صادر کند. در چنین شرایطی عراق با خلأ جدی قدرت مواجه شده که در شرایط کنونی بغداد، بسیار خطرناک است. در روزهای گذشته شاهد حملات هستههای داعش برای تسلط به مناطقی در دیاله، نینوا و الرمادی بودیم. داعش در نزدیکی فلوجه، کمتر از ۴۰ کیلومتری پایتخت عملیات بزرگی انجام داد که با آمادگی حشدالشعبی مجبور به عقب نشینی شد. آن چه مشخص است، هسته های داعش در عراق یکی پس از دیگری در حال پیوند خوردن به یکدیگر و تشکیل گروه های کوچک، سریع و چابک است؛ موضوعی که از آن به عنوان عملیات های چریکی یا پارتیزانی یاد می کنند. کارشناسان معتقدند، این اقدام داعش برای ایجاد بحرانهای مقطعی امنیتی و نا امن سازی مناطقی است که کمتر در درگیریها و تظاهرات اجتماعی عراق حضور دارند. از سوی دیگر، به نوشته الشرق الاوسط، احتمال افزایش حملات تروریستی توسط داعش به عنوان گرگهای تنها نیز وجود دارد، به این معنا که داعش با تشکیل هستههای خودرو، اهداف از پیش تعیین شدهای را در عراق از بین خواهد برد تا سیاست افزایش حملات تروریستی برای بی ثباتی این کشور را دستور کار خود قرار دهد. در حقیقت نتیجه این سیاست می تواند موجب افزایش نارضایتی عمومی و فشار به نهادهای حکومتی برای پذیرش سریع تر خواستههای بازیگران داخلی غیر هم سو با تفکر مقاومت شود. یعنی هرچه سریع تر تحت هر شرایطی دولت تشکیل شود، حتی اگر وابسته یا وامدار به واشنگتن باشد.از طرف دیگر طرفهای غربی در عراق با مشکلی جدی به نام حشدالشعبی مواجه اند. در چند روز اخیر و پس از حملات در دیاله و بسیاری از شهرهای الانبار و نینوا، این نگرانی برای داعش و حامیانش ایجاد شده که بودن حشد راه مقابله با بغداد را سخت خواهد کرد.
از طرفی آیت ا... سیستانی حاضر نیست به سبب مشکلات موجود و ناامنیهای اخیر در این کشور، فتوای خود را برای مبارزه با تروریسم مدت دار کند یا پس بگیرد؛ در نهایت تا تشکیل دولت و حذف حشد به فرمان نخست وزیر یا تغییر قانون اساسی به نفع واشنگتن، پنتاگون مجبور است حشدالشعبی را در عراق تحمل کند. بر همین اساس مرحله جدیدی از پروژه براندازی نرم در عراق کلید خورد که از آن می توان با عنوان «تخریب مرجعیت و مرجعیت سازی» یاد کرد. در این طرح، بازیگران خارجی ضمن تضعیف آیت ا... سیستانی به دنبال آن هستند شخصیتها و چهرههای جدیدی را معرفی کنند که میتوانند جایگزین شان شوند یا مقابل شخص ایشان قرار بگیرند. شخصیتهایی که هیچ یک نه تنها مشخص نیست تحصیل کرده کجا هستند بلکه به یک باره، مجتهد و مرجع دینی شدند. طی چند هفته اخیر، تریبون رسانههای معارض مقاومت در عراق ناگهان با چرخشی فراوان در اختیار افرادی قرار گرفته که حتی پیشتر اسمی از آنان در نجف یا کربلا نبود. افرادی که هیچ هویت دینی مشخصی ندارند اما خود را مرجع تقلید شیعی صدا می کنند. در این طرح آمریکایی ها به دنبال تضعیف مرجعیت و پایگاه اجتماعی آن و درگیر سازی شیعیان با یکدیگر است. ظرفیتی که آیت ا... سیستانی از ابتدای بحران ۲۰۰۳ تلاش کرد با یکپارچگی و انسجام به آن هویت دهد،در طرح جدید در برابر هم قرار گرفته و به دنبال حذف یکدیگر است. همان سیاست همیشگی «اختلاف بینداز و حکومت کن!»سیاست آمریکا در مرحله جدید ضمن تضعیف عراق، تجزیه این کشور و از بین بردن هر نوع انگیزه اجتماعی در قالب محور مقاومت است. برای این که اثبات کنیم گفتمان حاکم بر نظامات و ترتیبات امنیتی آمریکا در منطقه علیه مقاومت است، نیازی به ارجاع نیست اما باید به این نکته توجه شود که آمریکا می داند تا زمانی که محور مقاومت وجود دارد، هیچ دستاوردی در عراق یا کشورهای غرب آسیا برایش شکل نخواهد گرفت. هزینه هفت تریلیارد دلاری هزینه کمی نیست. شکست آمریکا موجب تقویت نیروهای مقاومت شده است.
روزنامه واشنگتن پست در گزارشی نوشت : «به رغم تابستانی مملو از رویارویی و تقابل در خلیج فارس، اکنون کشورهای حاشیه خلیج فارس بیشتر مایل به مذاکره با ایران و نیروهای نیابتیاش هستند زیرا اعتماد پیشین خود را به آمریکا به عنوان یک محافظ نظامی مورد اعتماد از دست دادهاند.» هرچند تمرکز این گزارش بر ایران بوده اما حقیقت این است که آمریکا می داند قدرت محور مقاومت از تهران تا غزه فشار را برای کاهش توان مداخله جویانه آمریکا افزایش داده و واشنگتن در بسیاری از کشورها دچار سردرگمی و گیجی شده است. آمریکا برای خروج از این گیجی، سیاست تجزیه را در پیش گرفته و به دنبال به هم ریختن ترتیبات منطقه ای است. این جاست که می توان با استفاده از حوادث اخیر منطقه، اوضاع عراق را تحلیل کرد. در گام اول آمریکا به دنبال ایجاد ناامنی، تضعیف دولت و سرنگونی دولت مرکزی، در گام دوم حذف عنصری مهم چون حشدالشعبی و بازیگری مهم چون مرجعیت نجف و در مرحله نهایی نابود سازی کشورها و تجزیه آن ها و شکل دهی با نظم سیاسی جدید است. در این طراحی، حوادث اخیر عراق اهمیت ویژه ای دارد. ارسال سلاح از امارات به کردستان عراق، دخالت امارات برای کودتا در بغداد، تظاهرات و آتش زدن مراکز مذهبی و دینی در عراق و حمله به مرجعیت عراق بخشی از سناریوی جدید آمریکا در این کشور است.بدین معنا باید منتظر حوادث جدیدی از ناامنی با کارشکنی و افزایش خلأ قدرت در عراق بود.
جولان دشمنان ایران در توقف دیپلماسی
حشمت ا... فلاحت پیشه در آرمان نوشت:
جمهوری اسلامی ایران باید دیپلماسی تازهای را در قبال برجام شکل دهد. ما نباید در میدانی بازی کنیم که آمریکاییها برایمان طراحی کردهاند. اگر واقعیات اجرایی صحنه برجام را در نظر بگیریم، نباید الان نشست کمیسیون مشترک برجام تشکیل میشد. در جلسهای که بین اعضای برجام شکل گرفت باید علت تحریمهای آمریکا علیه ایران بررسی میشد که خلاف نص صریح برجام است و نه تلاش برای فعالسازی مکانیسم ماشه. این نشان میدهد که اعضای برجام مرعوب قدرت آمریکا شدهاند و موضوع به سمتی پیش میرود که اعتراض ایران در موضوع تحریمها بررسی نمیشود و اروپاییها همان خواست آمریکا را درمورد فعالسازی مکانیسم ماشه در دستور کار قرار میدهند. اما اینکه چکار باید کرد؟ معتقدم جمهوری اسلامی ایران باید دیپلماسی کاملا ظریفی را در حوزه دیپلماسی هستهای و دیپلماسی برجامی خود به کار بگیرد به گونهای که پرونده ایران وارد شرایط اضطرار نشود و قطعنامههای تازهای علیه جمهوری اسلامی ایران صادر نشود. درواقع ما این دوران انتقال را بگذرانیم، بعد از آن شرایطی فراهم شود برای اینکه گفتوگوهای سازنده داشته باشیم. معتقدم قطع کلیه کانالهای ارتباطی در دیپلماسی خارجی و حتی قطع کلیه لابیها با دولت و کنگره ایالت متحده آمریکا باعث شد که دشمنان قسم خورده جمهوری اسلامی ایران در آنجا صاحب نقش و نفوذ باشند. بهعنوان مثال آقای برایان هوک الان دقیقا یکسری اطلاعات و دادههایی را در مورد تحولات سیاسی ایران دارد مطرح میکند که کاملا دروغین هستند و توسط یکسری گروههای معارض مطرح میشوند که سابقه گسترده تروریستی دارند ولی توانستهاند به لابی اصلی در آمریکا در قبال ایران نزدیک شوند. لذا معتقدم باید لابیهای دیپلماسیمان را در قبال آمریکا قوی کنیم. به هر حال درست است که دولت ترامپ عملا از مواضعش در مورد برجام خیلی دور شده ولی میبینیم گروههایی که تروریستی محسوب میشوند نیز در محافل دموکرات نفوذ کردهاند و اینها باعث شده هم دیپلماسی مستقیم و هم دیپلماسی غیرمستقیم در کشور ما عملا نتواند کمکی به سیاست هستهای کشور بکند. واقعیت قضیه این است که یک هجمه تحت عنوان سندسازی دارد علیه ایران شکل میگیرد. مجموعهای از تحولات داخلی ایران تا مسائل منطقهای و هستهای یعنی در سه بُعدِ تحولات داخلی ایران، موضوع هستهای و برنامه هستهای ایران و بحث نفوذ منطقهای ایران یکسری سندسازیها شکل میگیرد برای اینکه از این ادعاها و اطلاعات استفاده کنند و پرونده ایران را دوباره ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد ببرند. این یک دام جدی است که در این شرایط دیپلماتهای جمهوری اسلامی ایران باید فعالتر عمل کنند و در عین حال رفتارهای کشور هم رفتارهایی باشد که بتواند به دیپلماسی کشور کمک کند. این مقطع، مقطعی تحت عنوان تجمیع دشمنان جمهوری اسلامی ایران علیه ایران است که باید آن را پشت سر بگذاریم و بعد از آن فضاهای حیاتی بیشتری برای ما شکل میگیرد تا بتوانیم مانع از این شویم که پروندهمان دچار شرایط اضطرار در شورای امنیت شود.
رسالت جنبش دانشجویی در گام دوم انقلاب
سیدعبدالله متولیان در جوان نوشت:
امسال جنبش دانشجویی در ایران ۷۰ ساله میشود. نگاهی به سیر تحول و تطور این جنبش نشان میدهد که توانسته در مسیر اهداف حقطلبانه و عدالتجویانه حرکت کند. بررسی نقش جنبش دانشجویی در گام دوم انقلاب مستلزم نگاهی اجمالی به سیر تحول جنبشهای دانشجویی از آغاز تاکنون است. تحولات جنبش دانشجویی به دو مقطع «پیش از انقلاب و زمان طاغوت» و «پس از انقلاب اسلامی» قابل تقسیم است:
مقطع پیش از انقلاب به چهار فصل قابل تقسیم است:
۱ - ظهور و بروز علنی جنبش دانشجویی در ایران به سال ۱۳۲۸ و متأثر از بسط تفکر چپی، کمونیستی، تودهایها و جبهه ملی و در جهت حمایت از مصدق و نهضت ملی شدن صنعت نفت باز میگردد. به دنبال کودتای امریکایی ۲۸ مرداد و با بازگشایی دانشگاهها در سال ۳۲ و از سرگیری فعالیتهای سیاسی و تظاهرات دانشجویان، رژیم طاغوت فعالیتهای سیاسی آنان را ممنوع و در روز ۱٤ آذر ماه با تظاهرات دانشجویان در اعتراض به ورود نیکسون به ایران برخورد کرده و بالاخره در روز ۱۶ آذرماه، وحشیانه روی دانشجویان دانشکده فنی دانشگاه تهران آتش گشوده و ضمن مجروح کردن شماری از دانشجویان، سه تن از آنان را پیش پای رئیسجمهور امریکا که به ایران آمده بود به مسلخ و قربانگاه برد. از این رو واقعه ۱۶ آذر سرآغاز تحول در جنبش دانشجویی محسوب میشود.
۲ - در شرایطی که با سیاستهای مداخله جویانه امریکاییها، جبهه ملی ایران (بهعنوان پرچمدار فعالیتهای سیاسی)، به ابزار سیاسی دولت تبدیل و وجاهت و اعتبار خود را از دست داده بود، فصل دوم جنبش دانشجویی «همزمان با نخستوزیری دکتر امینی و تلاش برای انجام اصلاحات امریکایی و ایجاد به اصطلاح «فضای باز سیاسی» و «مخالفت حضرت آیتالله بروجردی با اصلاحات ارضی»، با تشکیل نهضت آزادی با تمایلات دینی و استقلال سیاسی آغاز و رنگ و بوی مذهبی به خود گرفت.
۳ - با روی کار آمدن اسدالله علم و تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و حذف قسم به قرآن در سوگند نمایندگان و مخالفت علمای قم بهویژه مخالفت امام خمینی (ره) و متعاقب آن برگزاری رفراندوم برای لوایح ششگانه شاه و از جمله اصلاحات ارضی، جنبش دانشجویی اسلامی به حمایت از امام خمینی (ره) مبارزات سیاسی خود را شکل داده و فصل سوم فعالیت خود را رسماً با رنگ و بوی مذهبی و در عرض جریانات الحادی و التقاطی آغاز و حمایت و پیروی از امام بهعنوان شاخص فعالیتهای جنبش اسلامی دانشجویان مطرح گردید. با تبعید حضرت امام به ترکیه و عراق مبارزات دانشجویان رنگ و بوی خشونت به خود گرفته و شاخهای از دانشجویان از نهضت آزادی منشعب شده و به مبارزات چریکی روی آوردند، اما به دلیل خفقان شدید و سلطه ساواک بر دانشگاهها تا سال ۱۳۴۸ تحرک قابل ملاحظهای از سوی دانشجویان ملاحظه نمیشود. صدور بخشنامه رئیس دانشگاه شیراز مبنی بر ممانعت از ورود دانشجویان دختر با چادر به دانشگاه در سال ۱۳۴۸، به مثابه جرقهای بود که به شعلهور شدن مجدد جنبش دانشجویی منجر شد و به فاصله کوتاهی به سایر دانشگاههای سراسر کشور سرایت کرده و دانشجویان دانشگاهها به بهانههای مختلف از جمله اعتراض به افزایش بهای بلیت اتوبوس و شهریه و... به تجمعات اعتراضی و صدور بیانیه میپرداختند.
٤ - فصل چهارم جنبش دانشجویی به سالهای دهه ۵۰ منتهی به انقلاب اسلامی باز میگردد. از سال ۱۳۵۰ به بعد «برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله»، «افزایش تحرکات ضد دینی رژیم شاه»، «گسترش ولنگاریهای اجتماعی و اخلاقی در جامعه»، «لجام گسیختگی اخلاقی در برگزاری بازیهای آسیایی در تهران» و... روز به روز موجب گسترش و تقویت جنبشهای دانشجویی و پررنگتر شدن نقش دینی در آنها شد و بالاخره در سال ۱۳۵۷ جنبش دانشجویی اسلامی نقش مؤثر و مهمی را در پیروزی انقلاب اسلامی ایفا میکند.
جنبش دانشجویی در مقطع دوم و پس از انقلاب در جایگاه موافق و مدافع نظام نوپای اسلامی حیات سیاسی خود را با «دفاع از انقلاب اسلامی» و «مقابله با تحرکات گروهکها در محیط دانشگاهی» آغاز و طی چهار دهه گذشته، در چهار فصل مسیر کمال را پیموده است:
۱ - با پیروزی انقلاب اسلامی، محیط دانشگاهها به میدان تاخت و تاز و فعالیت گروهکهای وابسته به شرق (شوروی) و غرب (امریکا) در سه قالب چپ، راست و التقاط تبدیل شد و فصل اول جنبش دانشجویی با ایجاد انجمنهای اسلامی دانشجویان مسلمان و در راستای دفاع از نظام اسلامی و مقابله با فعالیت گروهکها آغاز شد. تسخیر لانه جاسوسی از سوی دانشجویان خط امام، مهمترین و مؤثرترین و نقطه عطف فعالیت راهبردی جنبش دانشجویی انقلابی در دهه اول انقلاب محسوب میشود و از آنجا که بدون اطلاع حضرت امام انجام شد مصداق تام و تمام «آتش به اختیاری» نیز هست که بلافاصله با مهر تأیید امام، انقلابی بزرگتر از انقلاب اول نام گرفته و شاخصی محکم برای فعالیتهای جنبش دانشجویی تلقی میشود و از این رو است که با انقلاب فرهنگی، جنبش دانشجویی تعطیل نشده، بلکه فعالیت خود را در جبهههای جنگ ادامه داد و با تقدیم شهدای دانشجو، دین خود را به انقلاب ادا و به باروری درخت نوپای انقلاب کمک کرد.
۲ - با پایان یافتن جنگ تحمیلی و راهاندازی مجدد دانشگاهها، فعالیت دانشجویی متأثر از فضای سیاسی حاکم بر دولت سازندگی و فعالیت احزاب سیاسی به بیراهه رفته و تشکلهای دانشجویی به ستاد تبلیغاتی و تابلوی اعلانات جریانات و جبههبندیهای سیاسی تبدیل شده و با تشکیل دولت اصلاحات، متأسفانه بخشی از جنبش دانشجویی فصل دوم فعالیت خود را با رنگ و بوی اپوزیسیون ادامه داده و در نتیجه خسارات قابلتوجهی به این جنبش وارد شد و محیط دانشجویی شاهد دو طیف موافق و مخالف اصل نظام در دفتر تحکیم وحدت شد.
۳ - با اوجگیری تحرکات احزاب اصلاحطلب در دانشگاهها و واقعه کوی دانشگاه، شاهد احساس تکلیف دانشجویان بهویژه دانشجویان بسیجی در دانشگاهها و گسترش فعالیتهای سیاسی تشکلهای بسیج دانشجویی و غلبه تفکر انقلابی بر تفکرات ضد انقلابی و اپوزیسیونی مخالف نظام در محیطهای دانشگاهی هستیم که از آن تحت عنوان فصل سوم جنبش دانشجویی پس از انقلاب یاد میشود.
٤ - طی دو دهه گذشته، بهویژه در سالهای منتهی به چهل سالگی انقلاب اسلامی، جنبش دانشجویی وارد فصل چهارم فعالیت پس از انقلاب خود شده و در جایگاه صاحبان اصلی انقلاب؛ «نهضت مطالبهگری از مسئولان»، «دفاع از نظام اسلامی در برابر هجمه خناسان و نفوذیها»، «احیای راه و سیره امامین انقلاب»، «مقابله با گرتهبرداریهای فاجعه بار از اقتصاد لیبرالیستی»، «مقابله با انحراف مدیران نظام از خط امام و گرایش به اشرافیگری و...»، «راهاندازی اردوهای جهادی در مناطق محروم» و... با تأکید بر خصلتها و ویژگیهای عدالتخواهی، استکبارستیزی انقلاب را در دستور کار خود قرار داده و با شور و نشاط زائدالوصفی خود را برای پذیرش مسئولیتهای خرد و کلان نظام اسلامی آماده میکند. اینک در پنجمین دهه انقلاب و سال آغازین گام دوم انقلاب اسلامی، جنبش دانشجویی ۷۰ ساله، تکلیفی بس بزرگ و حیاتی را بر دوش خود احساس میکند و با استفاده از تجارب گرانسنگ و ارزشمند چهار دهه گذشته، خود را برای پذیرش مسئولیتهای زیر و در چارچوب بیانیه گام دوم آماده میکند:
۱ - تأکید بر تحول در سبک مدیریت موجود و حرکت به سمت مدیریت جهادی و انقلابی
۲ - تأکید بر ایجاد تحول در سبک زندگی ایرانی اسلامی
۳ - مقابله با نفوذ جریانی و موردی در محیطهای علمی و غیرعلمی
٤ - تأکید بر جوانگرایی در نظام مدیریتی کشور
۵ - اعلام آمادگی برای پذیرش مسئولیتهای اجرایی و تقنینی و... در کشور (یادآوری میشود یکی از نقاط ضعف کشور در سالهای آغازین انقلاب سپردن پستهای مدیریتی کشور به دانشآموختگان خارج از کشور بود که از این راه خسارات جبران ناپذیری به فرهنگ، اقتصاد، اخلاق و... در کشور وارد شده است.)
۶ - دفاع از نظام اسلامی در برابر موج سنگین تبلیغات منفی رسانهای غرب که با سوءمدیریت داخلی در باورها و ایمان و اعتقادات و اعتماد مردم اثر منفی داشته است.
۷ - و از همه مهمتر سرعت بخشی به جبران عقبماندگی علمی کشور در تمامی زمینههای مورد نیاز کشور و تبدیل ایران به قطب علمی جهان.
حقیقت این است که جنبش دانشجویی به حق خود را صاحب اصلی انقلاب میداند و رهبر معزز و معظم انقلاب نیز قویاً با اعتماد راسخ به توانمندی و قدرت معجزهآسای جنبش دانشجویی دل بسته و این حقیقت را در جلسات متعدد اختصاصی با دانشجویان مطرح ساختهاند. اینک وقت آن است که جنبش دانشجویی طرحی نو دراندازد و مسیر بازگشت به راه امام را با اقتدار تمام در دستور کار خود قرار دهد.
آمدم، اما با عرق شرم
محمدعلی وکیلی در ابتکار نوشت:
چهارسال پیش در چنین روزهایی با آرمانهای روشنی وارد عرصه انتخابات شدیم. عزم ما این بود که با حضور در قدرت، راه اصلاحِ آن را تسهیل کنیم. غرض این بود که گرهای از کارِ کشور بگشاییم. اساساً گمان میکردیم در راهِ خیرِ عمومی قدم برداشتهایم. تصور ما این بود که مجلس کمکار و محافظهکار نهم را عوض کنیم و مجلسی کارآمدتر و پویاتر بسازیم. درتصور ما، صلاح ملک و ملت در این تغییر لحاظ شده بود. آن زمان که به وزارت کشور جهت ثبتنام گام نهادیم، مرادی جز صلاح مردم و مقصدی جز اصلاح امور نداشتیم. مردم نیز همان زمان مشتاقانه به پای صندوقها شتافتند و سپس امیدوارانه چشم به عملکرد ما دوختند. مردم نیز در گمانها و تصورات بالا با ما همراه و همدل بودند. در واقع آن چیزی که ما خیرعمومی میدیدیم خواست عمومی نیز بود.
اکنون که به عقب مینگرم روزهای پرفرازونشیبی در نظرم رژه میروند. سرعت تحولات به قدری بود که انگار یک عمر گذشته است. امروز اما خود را مقابل مطالباتِ زیادی که بر زمین مانده میبینیم. امروز حجم زیادی از مشکلات حل نشده در این برش از تاریخ قابل رویت است. از همین روی، مقابل چهرههای ناامید مردم شرمندهایم. از خداوند میخواهیم که دلهای مردم را نرم کند تا ما را بهخاطر وضع فعلی ببخشند. ما تمام سعی خود را بکار بستیم اما بدون تعارف، حجم مشکلات فراتر از انتظار بود. چهارسال پیش تصور میکردیم که مسائل زیادی در کشور وجود دارد اما نه اینسان! میدانستیم که جاهایی کشور از ریل خارج شده، اما گمان نمیکردیم که ریل را از جا کنده باشند! از بیرسمی روزگار شنیده بودیم، اما تخمینمان از بادهای ناموافق اینقدر نبود.
عملکرد ما حتماً فرازوفرود داشته است، حتماً در کارِ ما نواقصی بوده است، اما با این همه، سعی کردیم که همیشه برای پاسخگویی حاضر باشیم. در واقع، با همه اشتباهات احتمالی، خود را مُقَید کرده بودم که از هیچ پرسشی فرار نکنم؛ چراکه فکر میکردم هر مسئولی چون معصوم نیست میتواند اشتباه کند و مردم وکیلِ معصوم انتخاب نکردهاند اما شهروندان یک حق قانونی و شرعی و بنیادی دارند که مسئول را دائم رصد کنند و مورد پرسش قرار دهند. در کلِ سلوک نمایندگی، سعی کردم این حق بنیادین را بجا بیاورم. حتی زمانی که مصاحبه دادن خلاف مصالح سیاسی و شخصی خودم بود نیز از پرسش هیچ خبرنگاری فرار نکردم؛ چون تصور میکنم این حق، بنیادینترین حقِ یک شهروند است و نقض آن به هر بهانهای، گناه کبیره سیاست مدرن است. ما ممکن است اشتباه کنیم، اما به هیچ بهانه ای خود را از معرض خبرنگاران (بهعنوان نمایندگان پرسشگرِ جامعه) دور نکردم. در این میان هم گاه سهو سخن پیش آمده و هم گاه شیطنت رسانهای، اما هیچکدام باعث نشد که این فریضه واجبِ سیاست را ترک کنم.
راستش را بخواهید، پس از چهارسال بدون تعارف باید بگویم که از پدر و مادری که توان تامین جهیزه دخترشان را ندارند شرمندهام. در مقابل مادر یک شهید که شهادت فرزندش کمرش را خم نکرد، اما بیکاری فرزند دیگرش او را شکسته و خموده کرد، سرم پایین است. از راننده تاکسی که هزینه سوختش بیش از درآمدش است خجالت میکشم. شرمندهام که نتوانستم برای کارآفرینان و صنعتگرانی که به ناگاه سرمایهشان آب رفت و زیر فشار خم شدند، کاری بکنم. از اینکه نشاط و امید دانشجویان سوزانده شد، قلبم میسوزد. میدانم که در دوران ما آینده چه دلهرهآمیز شده است. میدانم که اعصاب جامعه چقدر ساییده شده است. میدانم که مطبوعات چه خزانی را سپری میکنند. میدانم که معلمان چه فشار معیشتی را تحمل میکنند. میدانم که بهخاطر همه اینها باید سرم پایین باشد و عرق شرم کنم. میدانم که این حقوق تضییعشده، تا همیشه بر ذمه ما مسئولان خواهد ماند و روزی دادارِ هستی، از ما حساب خواهد کشید.
باری؛ اکنون نیز هرچند از چهرههای غمبار و ناامید مردم خجالت میکشم که خیابانها را تا وزارت کشور طی کنم، اما به امید گشایش در زندگی مردم این راه را دوباره با توکل به حضرت باریتعالی میروم.
دوباره به انتخابات میآیم اما با عرق شرم از انباشت مشکلات و این وجهِ تراژیکِ سیاستورزی در عصر کنونی است!
به بهانه تعظیم و تکریم یحیی علوی!
محمدکاظم انبارلویی در رسالت نوشت:
کریستین بونو، فیلسوف، عارف و اسلامشناس فرانسوی در سن 62 سالگی در ساحل عاج هنگامی که برای تبلیغ وترویج فرهنگ اهل بیت رفته بود چشم از دنیا فروبست. او با مرگی مشکوک شهریور ماه گذشته بهدرود حیات گفت.
بونو سال 1975 میلادی در یک خانواده مسیحی و کاتولیک در آلمان متولد شد و تا 10 سالگی در آلمان بود و سپس به استراسبورگ فرانسه رفت. یک نیروی درونی او را به آشنایی به ادیان شرقی کشاند.
همزمان با اوجگیری انقلاب اسلامی در ایران در اثر آشنایی با آثار رنهگنون، فیلسوف مسلمان فرانسوی مسلمان شد. همین کشش باعث شد او به رشته زبان و ادبیات عرب و اسلامشناسی روی آورد و در دانشگاه سوربن ضمن آشنایی با آثار هانری کربن با عرفان شیعی آشنا شود. او تحت تأثیر آثار احمد تیجانی، عارف و اسلامشناس بزرگ آفریقایی، مذهب شیعه را انتخاب کرد و خود را یحیی علوی نامید. عنوان رساله دکترای او در دانشگاه سوربن «الهیات در آثار فلسفی و عرفانی روحالله خمینی» بود که سال 1995 از رساله خود دفاع کرد. چهار سال بعد این اثر به عنوان پژوهش سال در ایران برگزیده شد. او برای تدوین رساله خود سال 1991به ایران آمد و مدت هفت سال در جلسات درس و بحث آیتالله سیدجلال الدین آشتیانی در مشهد شرکت کرد.
همین باعث شد 15 سال در مشهد اقامت کند و اثر بزرگ و به یاد ماندنی خود را در ترجمه و تفسیر قرآن به زبان فرانسه به دنیای اسلام هدیه کند. این اثر بزرگ قرآنی در سال 2000 میلادی در قم به همت مؤسسه فرهنگی ترجمان وحی، مرکز ترجمه قرآن مجید به زبانهای خارجی چاپ و منتشر شد.
اثر برجسته دیگر او «آیین انقلاب اسلامی»، منتخبی از آثار و بیانات امام خمینی (ره) به زبان فرانسه است که در سال 2003 منتشر شد. مرگ خاموش این فیلسوف و اسلامشناس بزرگ فرانسوی که 40 سال معادل عمر انقلاب اسلامی، به فرهنگ و معارف اهل بیت (ع) خدمت کرد، ضایعه بزرگی برای دنیا اسلام است. یحیی علوی یکی از اعضای فعال فرانسوی مجمع جهانی اهل بیت (ع) بود که برای تبلیغ، ترویج و تکریم معارف و شعائر الهی کربلا و عاشورا و تعظیم مصائب امام حسین (ع) به کشور ساحل عاج رفته بود. یحیی علوی بدون شک یکی از مجاهدان مدافع اسلام، ولایت و انقلاب اسلامی به شمار میرفت. این کمترین با آنکه دستی در رسانه دارم، مرگ او را از طریق برنامه «عصر» آقای نادر طالب زاده از شبکه افق سیما مطلع شدم.
متأسفانه در تکریم شخصیت علمی او در حوزه و دانشگاه و معرفی آثار گرانقدر وی کار چندانی صورت نگرفته است. جاذبه دیدگاههای فلسفی و عرفانی اسلام به ویژه فیلسوفان شیعی هر متفکر و پژوهشگر را در هر نقطه جهان به طور طبیعی به سوی اسلام و فرهنگ اهل بیت (ع) میکشاند. هیچ مکتبی جز اسلام در جهان قادر نیست حقیقت هستی و فلسفه وجودی انسان را تبیین کند و تصویر درستی از سیر تاریخ داشته باشد.
همین جاذبهای که امام خمینی (ره) در نامه به گورباچف بر آن تکیه کرد. لیبرالیسم و سوسیالیسم و دیگر ایسمها و ایستهای غربی و شرقی هر کدام براساس یک دیدگاه هستی شناسانه و فلسفی استوار است. وقتی امواج این دیدگاهها به ساحل اقیانوس بیکران اندیشه فلسفی و عرفانی شیعه میرسد، از هیاهو و غرش میافتد و طالب حقیقت را تسلیم میکند. نامه امام (ره) به گورباچف گرچه مورد استقبال مقامات سیاسی و حاکمیت آن روز اتحاد جماهیر شوروی واقع نشد اما در جامعه علمی و دانشگاهی آنها اثر وجودی خود را گذاشت و نسلی از روشنفکران، فیلسوفان و جامعهشناسان روسی را تربیت کرد که سالها بعد اثر خود را در سیاست خارجی و دیدگاههای حاکمان روسیه نشان داد. الکساندردوگین و اصحاب علمی او در دانشگاه مسکو از این تیره و تبار هستند. اکنون روسیه اصرار دارد با جمهوری اسلامی روابط راهبردی داشته باشد و هزینه این رویکرد را عملا میپردازد. نظیر آن را در سوریه و دور زدن تحریمها میبینیم. ای کاش وزارت خارجه ما که این همه همت در ترمیم روابط با غرب دارد و نتیجهای هم نگرفته در شناخت روسیه جدید، چین جدید و هند جدید همت میگماشت.
اکنون هزاران اندیشمند از سراسر جهان به قم و مشهد میآیند برای کسب معارف الهی که بخشی از آنها را مجمع جهانی اهل بیت (ع) و جامعه المصطفی تحت پوشش قرار داده است. آثار وجودی اینها به زودی در تغییر رویکردهای علمی به ویژه حوزه علوم انسانی در غرب و شرق عالم را شاهد خواهیم بود. وجود نازنین شیخ احمد زکزاکی در نیجریه و مجاهدات عظیم این مرد بزرگ و پیروان او نمونهای از ظهور چنین پدیدهای در جهان است.
این جمله غلط مارکس که گفته بود: «فیلسوفان تاکنون برای تفسیر جهان آمدهاند اما من برای تغییر جهان آمدهام» قابل تأمل است. او میدانست هر «تغییری» بر یک «تفسیری» استوار است و با جاذبه مفهوم تغییر جهان سمومات تفسیر خود را پنهان میکرد. او و نسلی از فیلسوفان غرب بنا را گذاشتند به مبازره با دین و خدا و آموزههای دینی، محصول «تغییر» آنها از جهان، ظهور دو جنگ عظیم جهانی بود که میلیونها نفر را به کام مرگ برد و نسلی از حرامزادگان و حرام خوران را در رأس برخی از حکومتهای غربی گذاشت که برخی از رهبران و برگزیدگان مردم در حکومتهای آمریکایی و اروپایی این تغییر و تفسیر را نمایندگی میکنند. ترامپ مثل اعلا و اتم این دسته از رهبران غربی است.
امروز صدها متفکر غربی و شرقی در دپارتمانهای علوم انسانی، به ویژه در جامعهشناسی ،تاریخ ادیان و ... حقیقت اسلام را در یافتهاند. این رشد علمی آنها را به حلقه دروس حوزههای علمیه در قم و مشهد و اصفهان کشانده است. ضعف رسانه در ایران باعث شد مردم خودمان از مشاهده این چهرههای نورانی محروم بمانند مثال زنده آن همین شخصیت عظیم علمی کریستین بونو فرانسوی، ببخشید یحیی علوی است. تکریم و تعظیم شخصیت وی و معرفی آثار او و دیدگاههای فلسفی و عرفانی او کمک میکند ما حیات فکری وی را در مجامع علمی خود تضمین کنیم. برخی در همین دانشگاههای ما هنوز مشغول تبلیغ و ترویج فلسفه غرب و علم سکولار هستند و نمیخواهند قبول کنند از 40 سال پیش با پدیداری انقلاب اسلامی یک انقلابی در دیدگاههای فلسفی و نحلههای فکری اندیشمندان جهان پدید آمده و آنها را به سوی معارف اسلامی و به ویژه معارف اهل بیت (ع) میکشاند.