کد خبر 894506
تاریخ انتشار: ۲۷ شهریور ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۸

رجز نوعی شعر است که سلحشوران و پهلوانان در آغاز نبرد می خواندند و اغراض متعدّدی از بیان آن داشتند. در روز عاشورا نیز یاران حضرت سیّدالشهداء(ع) و خود آن بزرگوار با رجزهایی به نبرد پرداخته اند.

حسینیه مشرق -  رجز نوعی شعر است که سلحشوران و پهلوانان در آغاز نبرد می خواندند و اغراض متعدّدی از بیان آن داشتند. در روز عاشورا نیز یاران حضرت سیّدالشهداء(ع) و خود آن بزرگوار با رجزهایی به نبرد پرداخته اند که در کتب مقاتل نقل شده است. مقاله حاضر نگاهی گذرا به این اشعار و محتوای آن ها دارد.

  پیشگفتار

پنجاه سال پس از پیامبر بزرگوار اسلام، کسانی که خود را مسلمان معرفی  می کردند، آگاهانه امام معصوم(ع)، سید جوانان بهشت و پنجمین نفر از اهل بیت عصمت و طهارت را به جرم خروج بر خلیفه وقت، همراه با همه خاندان و اصحابش به طرزی فجیع قتل عام نمودند. سؤال این است که در این نبرد نابرابر چه کسانی و با چه عقیده ای خون بهترین اهل زمین را ریختند؟ آیا آنچنان که پاره ای از منابع گفته اند آنان شیعه امام حسین(ع) بوده اند؟ و اگر شیعه نبودند عقیده ایشان چه بوده است؟ آیا در شعرهایی که در روز عاشورا رد و بدل شده اشاره ای به عقاید ایشان شده است؟ چرا کسانی که سر حضرت سیدالشهداء را از تن جدا کردند خود را مسلمان می دانستند؟ این چه اسلامی است که پاره تن پیامبر (ص) را پاره پاره می کنند و تکبیر می گویند و زنان و دختران خاندان رسول خدا(ص) را به اسارت می برند و ...

               یا نفس لا تخشی من الکفّار     وَاَبْشِری برحمه الجبّار

               مع النبیّ السیّد المختار            قَد قَطعوا بِبَغْیِهم یَساری

بیشتر بخوانید:

آیا امام حسین(ع) از اول به قصد کربلا حرکت کرد؟

یاد اباعبدالله(ع) مرهمی بر زخم‌های اسارت بود

فَاَصْلِهِم یا ربّ حَرَّ النّار[2]

«ای نفس از کفّار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیدۀ خدا، تو را به رحمت خدای جبّار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند، پروردگارا، آنان را به آتش [دوزخ] وارد کن.»

این فریاد کیست؟ این بانگ رسای قمر منیر بنی هاشم است که در گوش تاریخ پژواکی هماره دارد. این کلام بزرگ مردی است که تلو معصوم است و امام چهارم(ع) دربارﮤ او می فرماید: همانا عمویم عبّاس(ع) درجه ای در روز قیامت دارد که همه شهدا به آن غبطه می خورند.[3]

و امام صادق(ع) می فرماید: خداوند رحمت کند عمویم عبّاس را، به  راستی او دارای ایمانی سخت و بصیرتی ژرف در دین بود.[4]

چنین بزرگ مردی سپاه کوفه را کفّار معرّفی می کند. این رجز و سایر رجزهای اصحاب عاشورا به  خوبی نشان می دهد که قاتلان امام حسین(ع) تنها نام اسلام را یدک می کشیدند و عرصۀ نبرد عاشورا آوردگاه دو دین است؛ یکی باطل و دیگری حق. اگرچه پیروان یزید از حربۀ دین علیه دین استفاده می کردند و می خواستند خود را صاحب دین واقعی نشان دهند ولی بصیرت اصحاب عاشورا نقاب نفاق را از چهرۀ یزیدیان کنار زده و حقیقت را بی پرده به تاریخ و وجدان بیدار مردم همۀ قرون و اعصار نمایانده است.

پژوهش حاضر بر آن ست که با تکیه بر رجزهای اصحاب حضرت سیدالشهداء(ع) و بنی هاشم و شخص آن حضرت، ماهیت و اعتقاد قاتلان آن بزرگوار را افشا کند و نشان دهد که آنها نه تنها شیعه حضرت اباعبدالله(ع) بلکه سنی های محبّ اهل بیت هم نبوده اند. بلکه ناصبیانی بوده اند که مورد لعن خدا و رسول6 و اهل بیت: و همه مؤمنین اند.

دین باطل از کجا نشأت گرفت؟ و موضع اهل بیت: در برابر آن، چه بود؟

با غروب خورشید رسالت، ماجرای سقیفه شکل گرفت و افرادی بر منبر پیامبر(ص) برآمدند که از خلافت آن حضرت فقط به بُعد حکومت سیاسی می اندیشیدند. آنان کلام رسول خدا(ص) در غدیرخم که امّت را به تمسّک به قرآن و اهل بیت فرمان داده بود آگاهانه زیرپا نهادند.[5] کسانی که نه وارثان علم پیامبر بودند و نه از جانب او برای خلافت تعیین شده بودند.

کوشش های اهل بیت رسول خدا(ص) یعنی امام عارفان، امیر مؤمنان حضرت علی بن ابی طالب(ع) و دختر گران قدر پیامبر(ص)، بانوی بانوان بهشت، حضرت صدّیقه طاهره، فاطمۀ زهرا (سلام اللَّه علیهما) برای احقاق حق مولی الموحدین و جلوگیری از انحراف به جایی نرسید و حمله به بیت شریف امام معصوم که سبب شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیهما شد[6] ابعاد دیگری از اهداف و انحراف حکومت را آشکار کرد.

پیامبر(ص) در 23 سال دوران رسالت خود با سه گروه دشمن مواجه شد و با ایشان به نبرد پرداخت که به ترتیب عبارت اند از: کفّار و مشرکین، یهود و منافقین؛ امّا تنها بر دو گروه نخست پیروز شد و نتوانست منافقان را ریشه کن کند. سؤال اینجاست که منافقان پس از رحلت پیامبر(ص) چه شدند؟

در مدّت بیست و پنج سال حکومت خلفا، هیچ کار کلیدی و مهمّی به بنی هاشم و به  ویژه به امیر مؤمنان واگذار نمی شود. بهانۀ خلفا این است که قریش دوست ندارد هم نبوّت و هم خلافت در یک خانواده (اهل بیت) باشد.[7]

در این سال های طولانی، نسلی به دنیا می آید که نه پیامبر را دیده و نه جانشین برحق او را، و طبیعی است که هیچ شناختی نسبت به امام زمان معصوم خود و جایگاه وی در اسلام ندارد. بدعت ها و انحراف ها یکی پس از دیگری توسّط خلفا پدید می آیند و نسل نوخاسته بی آن که بداند، آن بدعت ها را جزء دین می انگارد و گردن می نهد و عمل می کند تا جایی که تبدیل به عادت می شوند. بُعد معرفتی دین به فراموشی سپرده می شود و دین خلاصه می شود در اجرای پوسته ای  از اعمال عبادی که آن  هم کم  و  بیش توسّط حاکمان دست کاری شده بود، مانند: وضو و نماز جماعت و... و به  ویژه جهاد، بی آن که از اهداف معنوی و مشروعیّت آن پرسیده شود.

جلوگیری از بیان و تدوین احادیث نبوی به بهانه های واهی[8]، امّت را از علوم نبوی محروم کرد و راه دسترسی به شناخت اهل بیت و فضایل ایشان را بست.

پس از رسول خدا(ص) بسیاری از اعراب مرتد شدند.[9] این موضوع به  خوبی نشان می دهد که افراد جزیره العرب، هنوز آن طور که باید و شاید، اسلام را نمی شناختند و ایمان وارد قلب هایشان نشده بود.

آیا شایسته نبود آنان که خود را جانشین پیامبر(ص) معرّفی کرده بودند و قبایل مرتد را به ضرب شمشیر به اطاعت دوباره از حکومت برگرداندند، قبل از هر کار به تعلیم و تربیت ایشان می پرداختند؟ امّا افسوس که اغراض سیاسی و عدم علم و آگاهی موجب شد که همین اعراب را به فتح کشورها فرستادند. بعضی از این فاتحان فجایعی آفریدند که تاریخ از بیان آن شرمگین است.

آیا اجازه داشتند که به کشورهای دیگر حمله کنند؟ مگر ندیدند که تمامی جنگ های زمان رسول خدا(ص) بر او تحمیل شده بود؟ آیا اسلام با شمشیر مردم را مسلمان کرد یا با محبّت؟ آیا ندیدند بلال ها و عمّارها در دوران مکّه زیر شکنجه تا پای مرگ استقامت می کردند؟ آیا پیامبر(ص) آن ها را به زور سرنیزه مسلمان کرده بود، یا با نشان دادن ارزش ها و مهر و محبّت؟ آیا خداوند جلّت عظمته نفرمود: «لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ»[10]«اگر خشن و سخت دل بودی از دور وبرت پراکنده می شدند»؟

آیا امیر مؤمنان جهاد در راه خدا را دوست نداشت که در فتوحات دوران خلفا شرکت نکرد؟ پس چرا در آخر عمر شریفش در جمل و صفین و نهروان شمشیر می زد؟ آیا او همان نیست که می فرمود: «واللَّه هزار ضربۀ شمشیر بر فرق من برایم گواراتر است از این  که در بستر بمیرم»[11]، پس لاجرم باید پذیرفت که آن حضرت نه حکومت خلفا را مشروع می دانست و نه فتوحات ایشان را.

همچنین حاکمان برای برخی از صحابه حق تشریع قائل شدند و هرجا که خواستند به اجتهاد خود عمل کردند، حتّی اگر خلاف نص قرآن بود.[12]

به کار گماردن کارگزارانی از قبیل معاویه، مغیره بن شعبه، ولید بن عقبه بن أبی معیط، سمره بن جندب، عبداللَّه بن عامر بن کریز و امثال ایشان که از تقوا و ارزش های اسلامی بی بهره بودند؛ برگی دیگر از کارنامۀ خلفا در این دوران است.

در یک  کلام؛ جاهلیت عرب ـ که در دورۀ بیست و سه سالۀ رسالت پیامبر(ص) با زحمات طاقت فرسای آن بزرگوار و فداکاری های امام علی(ع) چون آتشی زیر خاکستر شده بود و می رفت تا به کلّی نابود شود ـ پس از پیامبر(ص) دوباره شعله ور شد و ریاست طلبی و دنیادوستی و زراندوزی و حبّ شهوات و... بعضی از اصحاب را واله کرد.

اسلام ناب که به فرمودۀ پیامبر(ص) تمسّک بی چون و چرا از ثقلین (قرآن و اهل بیت) بود تا امّت هرگز گمراه نشود، به شعار «حسبنا کتاب اللَّه»[13] فرو کاست و موجب دوری امّت از اهل بیت گردید. مردم دچار انحراف در عقیده و عمل شدند[14] و مکتبی انحرافی شکل گرفت که گرچه نام اسلام را یدک می کشید، در تمامی اصول و فروع با اسلام ناب فاصله ها داشت.[15] در آغاز، این اختلاف چندان مشهود نبود، امّا هرچه می گذشت بیشتر و بیشتر رخ می نمود.

ایّام خلافت امیر مؤمنان علی بن ابی طالب(ع) فرا رسید و مردمی که خسته از تبعیض ها و ظلم ها بودند خواستار حکومت او شدند، حال آن که جز اندکی از صحابه و یاران باتقوای آن حضرت کسی اسلام راستین الهی و پیشوای معصوم آن را نمی شناخت و به فرموده خود آن حضرت "افقها مه آلود و تاریک شده و صراط مستقیم و راه و روش سلوک زمان پیامبر تغییر یافته است."[16] امام معصوم   -که جان رسول خدا(ص) و تبلور اسلام ناب بود- بلافاصله با کنار گذاشتن والیان فاسد، به تطهیر جامعه از بدعت ها همّت گماشت، امّا ناکثین و قاسطین و مارقین قد برافراشتند و سه جنگ ویرانگر را بر امیر مؤمنان تحمیل نمودند.[17]  

امام(ع) همان گونه که پیامبر فرموده بود ابتدا با نصیحت و خیرخواهی و سپس از سر ناچاری به نبرد با فتنه گران پرداخت. حاصل این فتنه ها شکاف بین مسلمین و پدیدار شدن نواصب و تضعیف حکومت علوی و تقویّت دشمنانی از قبیل معاویه و عدم تحقّق تطهیر جامعه از بدعت های دوران خلفا بود.  

عدم شناخت مردم از خاندان رسول خدا را به  خوبی در سخنان امام حسن مجتبی(ع) - هنگامی  که امیر مؤمنان او را به کوفه فرستاد تا برای جنگ با ناکثین نیرو فراهم آورد- و واکنش سرد مردم کوفه شاهدیم.[18] آنان که به امام پیوستند، با آنان که در جبهۀ مقابل بودند در علم و عمل و عقیده چندان تفاوتی نداشتند.

نسلی که پیامبر را ندیده بود و از اسلام فقط تعالیم خلفای سه گانه را می شناخت و بدنۀ اصلی جامعه را تشکیل می داد، در این جنگ ها رودرروی اسلام نبوی اصیل ایستاد و ابزار دست دشمنان امیر مؤمنان شد، همان امیر مؤمنانی که پیامبر فرمود: یا علی، جز مؤمن کسی تو را دوست ندارد و جز منافق کسی با تو دشمنی نمی ورزد.[19]

تأسّف بار این است که کسانی که در رکاب امام بودند نیز ـ جز تعدادی بسیار اندک ـ شیعۀ سیاسی بودند، یعنی در عقیده و عمل پیرو خلفا و دوست دار ایشان بودند و امیر مؤمنان را، تنها برای حاکمیت بهتر از دیگران می دانستند نه آن که او را در جمیع جهات، امام معصوم و مقتدا و واجب الاطاعه بدانند. کم نبودند افرادی از سپاه امیر مؤمنان مانند ربیع بن خثیم که در جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین دچار تردید جدی بودند و حتی درخواست کناره گیری از جنگ        می کردند؛[20] یا در اثنای جنگ از امیر مؤمنان(ع) می پرسیدند "ما نماز می خوانیم و آنها نیز نماز می خوانند. ما روزه می گیریم و آنها نیز روزه می گیرند و ... آیا ما برحقیم یا آنها؟"

و امیر مؤمنان در پاسخ می فرمود: به عمار یاسر مراجعه کن؛ هنگامی که آن مرد از عمار همین سؤال را می پرسد عمار می گوید: ... مواضع ما اینک همان مواضعی است که به روزهای بدر و اُحد و حنین در زیر پرچمهای پیامبر خدا(ص)داشتیم و آنان در مواضع احزاب مشرک آن روزها قرار دارند. آیا آن لشکر و یکایک افرادش را می بینی؟ به خدا سوگند چنان می خواستم که تمام کسانی که همراه معاویه آهنگ پیکار با ما کرده و از دینی که ما بر آنیم جدا  شده اند پیکری واحد بودند و من آن پیکر را به شمشیر می زدم و تکه تکه      می کردم...[21]

یا امیرمؤمنان در پاسخ کسی که از تردید بعضی از مردم گزارش می داد که نمی دانند حق با خلفاست یا با امام علی(ع)، می فرمود: حق را بشناس اهل آنرا خواهی شناخت.[22]

ریشه این عدم شناخت و سرگردانی، پیروی از پیشوایان باطلی است که بیست و پنج سال به جای امام معصوم بر اریکه قدرت تکیه زدند و مردم را گمراه کردند. در زمان پیامبر(ص)، مرز بین حق و باطل آشکار بود و همه مردم، از پیامبر معصوم -که کردار و گفتار او فصل الخطاب بود- تبعیت می کردند. اما اینک سالها بود که حق و باطل به هم آمیخته بود و گروه ها و احزاب گوناگونی پدید آمده بودند. زمانی طولانی همراه با آرامش، لازم بود تا امیر مؤمنان بتواند به تدریج مردم را تربیت کند و اعتقادات آنها را اصلاح فرماید.

 دشمنان آن حضرت نیز این نکته را دریافته بودند. لذا علاوه بر سه جنگ ویرانگر که بر آن بزرگوار تحمیل نمودند، می کوشیدند تا موضع آن جناب نسبت به خلفا علنی شود، و طبیعتاً افراد بی بصیرتی را که در سپاه آن حضرت بودند رودرروی او قرار دهند. در جنگ صفین کسی نظر آن حضرت را در باره خلفا جویا شد. امام فرمود: اکنون چه جای این حرف است؟ همچنین معاویه در نامه های متعدد سعی می کرد امام را به موضع گیری شفاف در باره خلفا وادار کند و امیرمؤمنان همچنان طفره می رفت، چرا که شرایط را مناسب نمی دید. روشن است که اگر امام از خلفا و عملکرد آنها راضی بود آن را به صراحت در شورای شش نفره پس از عمر بیان می فرمود. اما به عکس، آنجا که فرصتی می یابد و شرایط مقتضی است، رأی خود را در باره خلفا صریح و بی پرده باز می گوید.[23]

اهل عراق بر خلاف اهل شام که بافت اجتماعی یکدستی داشتند، از قبیله های مختلف و سرزمین های مختلف با عقاید و سلایق و فرهنگ های متفاوت و بعضاً متضاد بودند. اردوگاه های نظامی بصره و کوفه که هزاران جنگجو از قبایل و فرهنگ های مختلف را در خود داشت، تبدیل به شهر شد و ساکنان آن، بی آنکه امام معصوم را بشناسند، در رکاب او به جنگ با شامیان پرداختند. 

اوضاع عراق با دسیسه های معاویه روز به روز بدتر می شد. مردم عراق اگر با معاویه می جنگیدند، نه به خاطر اسلام و ارزش های آن بود؛ بلکه به سبب تفاخر جاهلی و جلوگیری از سیطرۀ شام بر عراق بود. اگر دعوای گذشتگان شان         ـ مضری و یمانی  ـ یا امثال آن بود، اینک همان کینه ها در دعوای شام و عراق بروز و ظهور می یافت.

مردم عراق دو دسته بودند: اهل سنّتی که دوست دار خاندان پیامبر بودند و تا زمانی که منافع دنیوی شان در خطر نبود، در رکاب ایشان با شام می جنگیدند (هرچند همچنان به بدعت های خلفا پایبند بودند و در یک کلام تولّی داشتند ولی تبرّی نداشتند)، و دستۀ دیگر که کمتر بودند، دشمن اهل بیت و ناصبی بودند همچون خوارج و سرسپردگان به بنی امیّه و خون خواهان عثمان. البته تعداد اندکی از شیعیان اهل بیت هم بودند که عدد آن ها از چند هزار نفر تجاوز نمی کرد و امیر مؤمنان بسیاری از ایشان را برای ادار ۀ سرزمین های وسیع به اطراف و اکناف فرستاده بود.

امیر مؤمنان در اواخر حکومتش آرزو می کرد که ای کاش ده نفر از سربازان خود را بدهد و یک نفر از سپاهیانِ شام، از آن او باشد.[24] این نشان می دهد که بین عقاید اهل عراق و اهل شام چندان تفاوتی نبود وگرنه امام معصوم هرگز هیچ غیر شیعه ای را بر شیعه ترجیح نمی دهد.

نمونه های فراوانی از اعتراض یا دلخوری از عملکرد امام (برای مثال پس از جنگ جمل و درخواست غنیمت از امام).[25]یا عدم همکاری و سکوت مرگ بار در برابر دعوت آن حضرت (برای مثال هنگامی  که امام فرمان جهاد با معاویه می داد).[26] یا فرار به جبهۀ دشمن را در این سال ها (از جنگ جمل تا شهادت امام) از این افراد، شاهدیم.[27]

جنگ صفین هزاران کشته داشت تا جایی که بعضی از سربازان شام فریاد می زدند که عرب نابود شد.[28] اگر هر کشته نمایندۀ یک خانواده باشد، این جنگ هزاران خانوادۀ عزادار در شام و عراق برجای نهاد. بر این تعداد، کشته های نهروان و خانواده های عزادار خوارج را بیفزایید؛ آن گاه دلیل عدم اطاعت و سکوت و عدم اجابت دعوت امام معصوم در دو سال آخر حکومتش را درمی یابید. [29]

اعرابی که در بیابان ها به غارت گری روزگار می گذراندند، و بی آن که پیامبر را ببینند یا تربیت شوند، ناگاه خود را در کاخ های تیسفون و سرزمین های آباد یافتند و در اموال حرام و لذّات گناه آلود غرق شدند؛ با حکومت امام(ع) نه  تنها از ادامۀ آن فتوحات و درآمدها و لذّت های نامشروع منع شدند؛ بلکه در جنگ های داخلی و تحمیلی بی حاصل، اسیر فقر و رنج گردیدند و عزیزان خود را از دست دادند. این دنیاپرستان نه بصیرت صحیحی داشتند و نه می توانستند منشأ این مشکلات را شناسایی کنند. لاجرم با تبلیغات سوء معاویه و عمرو عاص و سایر دشمنان، مقصّر اصلی را امام معصوم می دیدند و بغض او و خانواده و یاران باوفای عارف و اندک او را در دل هایشان آبیاری می کردند. 

با شهادت امیر مؤمنان(ع) که جان رسول خدا(ص) بود، خلافت به امام مجتبی(ع) رسید.

امام مجتبی(ع) مردم را برای جنگ با معاویه فراخواند و با تعدادی از اهل کوفه و اطراف آن به  سوی مدائن رفت. در ساباط مدائن یکی از خوارج با خنجر به ایشان هجوم برد و زخمی عمیق در ران آن حضرت که بر اسب نشسته بود ایجاد کرد، امام را به منزل عموی مختار بن ابی عبیده ثقفی بردند و به مداوای او پرداختند.[30]

معاویه از سویی با فرستادن لشکرهای کوچک و بزرگ و حمله به شهرها و روستاها و کشتار مردم بی دفاع و غارت اموال و ایجاد ناامنی سعی داشت تا چنین به مردم عراق القا کند که امام مجتبی(ع) عاجز از برقراری آرامش است و به درد خلافت نمی خورد. از سوی دیگر با مکاتبه با بزرگان عراق، ایشان را به وعدۀ اموال و پاداش های عظیم تطمیع می کرد و از یاری با امام معصوم باز می داشت.

امام(ع) هنگامی که با تن بیمار به کوفه باز می گشت، در اردوگاه نظامی خودش با پخش یک شایعۀ دروغین مورد غارت سپاه خودش قرار گرفت، به گونه ای که اگر اندک شیعیان آن حضرت نبودند شهید می شد.

این حوادث نشان می دهد که از اسلام راستین و شیعیان پیامبر(ص) و علی(ع) جز اندکی باقی نمانده بود. زاویۀ انحراف و دین دروغینی که در سقیفه پایه ریزی شده و در آغاز ناچیز می نمود اکنون به حدّی گسترده بود که دیگر نمی توانست به موازات اسلام نبوی و علوی ادامه طریق دهد.

اسلام دروغین رو در روی اسلام واقعی قرار گرفته بود و دیگر نمی توانست اهل بیت: را تحمّل کند و یکی از این دو باید برچیده می شد. امام مجتبی(ع) هم می توانست چون برادرش امام حسین حماسه ای  چون عاشورا به وجود آورد؛ زیرا شهادت در راه خدا آرزوی همۀ آن بزرگواران بود، امّا مانع بزرگ دیگری باقی بود و آن عدم شناخت کوفیان از معاویه بود.

این مردم دنیا پرست، از دور وصف معاویه را شنیده بودند، ولی از نزدیک او را ندیده بودند. جاسوسان معاویه از این دشمن غدّار و مکّار، چهره ای  ساخته بودند که تا واقعیّت فاصله ای  بسیار داشت. اگر امام تن به نبردی نابرابر می داد و کشته می شد، چه نتیجه ای  به دست می آمد؟ معاویه پیروزمندانه می آمد و بر مسند خلافتی می نشست که با شمشیر به دست آورده بود و هیچ کس دربارۀ مشروعیّت یا عدم مشروعیّت او و حکومتش نمی پرسید؛ لذا امام(ع) پس از نظرخواهی از مردم دربارۀ جنگ با معاویه و اصرار مردم بر عدم جنگ، تن به صلحی تحمیلی داد؛ امّا شروطی برای این واگذاری حکومت قرار داد. از زمرۀ این شروط این بود که معاویه به احکام قرآن و سنّت پیامبر عمل کند و پس از خودش حکومت را به کسی ندهد.[31]

 امام(ع) به خوبی می دانست که معاویه به آن شروط عمل نخواهد کرد، لاجرم چهرۀ منافق و پلیدش افشا خواهد شد و همین طور هم شد. معاویه پس از ورود به کوفه و گرفتن بیعت از همه در حضور همه عهد نامۀ صلح را پاره کرد و گفت: «من برای نماز و روزه با شما نجنگیدم، بلکه می خواستم بر شما حکومت کنم و اینک به خواستۀ خود رسیده ام، از این پس اگر کسی با من مخالفت کند، سر و کارش با شمشیر و تازیانۀ من خواهد بود.»[32]

معاویه سال چهل و یک هجری را سال سنّت و جماعت نامید؛[33] زیرا دیگر کسی با او نمی جنگید و همۀ پیروان خلفا اینک خواسته یا ناخواسته به خلافت او تن داده بودند. در مساجد نمازهای جماعت با شکوه برپا می شد، ولی در همین مساجد که از خراسان تا شمال آفریقا در همۀ شهرها گسترده بود، بر منبرها بر امام معصوم امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) لعن و سبّ می شد و هیچ  یک از پیروان خلفا اعتراض نمی کردند.[34]

در ماه رمضان  مردم روزه می گرفتند و احکام شرعی خود را از فقیهان درباری -که بر سفرۀ رنگین بنی امیّه نشسته بودند- می پرسیدند، امّا هیچ کس از اهل بیت رسول خدا(ص) سؤال نمی کرد. اگر کسی نام علی بر فرزندش می نهاد، کشته می شد، تا چه رسد به آن که علاقه یا ارادتی از خودش نسبت به اهل بیت نشان دهد.

معاویه دستور داد تا شیعیان را هرجا که یافتند بکشند[35] و دستور داد تا عالمان خودفروختۀ دربارش به جعل حدیث بپردازند و هرچه خوبی در پیامبر و اهل بیت اوست، به خلفای ناحق نسبت دهند و هرچه بدی در آن ها یا در بنی امیّه هست به پیامبر و اهل بیت نسبت دهند.[36]

کار به جایی رسید که از فراوانیِ احادیث دروغین به تنگ آمد و گفت: «حدیث دربارۀ مظلومیّت عثمان زیاد شده، از این پس دربارۀ فضائل خلفا و معاویه حدیث بسازید». معاویه بیست سال خلافت کرد و همۀ مخالفین خود را یا با شمشیر و یا با سم از پای درآورد. زبان بعضی را نیز با سکه های طلا و نقره بست.[37]

ده سال ایّام امامت امام مجتبی(ع) در چنین جوّی سپری شد. در این سال های تلخ خفقان و رعب، شیعیان یا کشته می شدند یا آواره می گردیدند. معاویه پس از آن که بارها امام مجتبی(ع) را مسموم کرد و نتیجه نگرفت، عاقبت با همکاری دختر اشعث بن قیس منافق که همسر آن حضرت بود، ایشان را مسموم کرد و به شهادت رساند.[38]

با شهادت امام مجتبی(ع) امامت به امام حسین(ع) رسید. ده سال دوران امامت حضرت مصادف با سال های پایانی خلافت معاویه بود. فساد بنی امیّه چنان گسترده شده بود که حتّی پیروان خلفا به آن معترف بودند. معاویه برخلاف شروط صلح نامه برای فرزند آلوده اش یزید از همه بیعت گرفت. تنها امام حسین(ع) و دو نفر دیگر باقی ماندند که بیعت نکرده بودند. معاویه در سال شصت هجری درگذشت و خلافت به یزید رسید. یزیدی که آشکارا شراب می خورد و زنا می کرد و کاری جز شکار و سگ بازی و میمون بازی نداشت.[39]

اینک اسلام اموی که حاصل اسلام خلفای جور بود، باید تکلیفش را با خاندان نبوّت یعنی اسلام ناب نبوی، علوی، حسنی و حسینی روشن می کرد. دو دین رو در روی هم ایستاده بودند که هر دو مدّعی بودند جانشین پیامبرند. یکی با تمام اهرم های قدرت و ثروت یعنی زر و زور و تزویر و دیگری با امامت، پاکی، معصومیت، زهد، عبادت، شجاعت، شرافت خانوادگی، و در یک کلام آینۀ تمام نمای خدا در زمین.

عاشورای سال شصت و یک هجری فرا رسید و فاجعه ای  که پیامبر(ص) از آن خبر داده بود اتفاق افتاد. امام حسین(ع) با اندک یاران با وفایش در نبردی نابرابر در کربلا به شهادت رسید. آن هم نه به دست ایرانیان یا رومیان یا حبشیان، بلکه به دست مردم کوفه؛ یعنی پیروان خلفا و بنی امیّه.

ابن زیاد با تطمیع و تهدید، کوفیان را دسته  دسته روانۀ کربلا می کرد، امّا گزارش ها می گوید که عدّۀ زیادی بین راه می گریختند. این ها آن گروه از پیروان خلفا بودند که دوست دار اهل بیت بودند. امّا آن ها که در کربلا امام(ع) را محاصره کردند و حتّی به کودک شیرخوارش ترحّم نکردند، ناصبیانی بودند که کمر به دشمنی اهل بیت بسته بودند.

در این مقاله با استناد به رجزهای اصحاب عاشورا و رجزهای برخی از دشمنان، تقابل دو دین که از آن یاد کردیم اثبات می شود. پس نتیجه می گیریم که امام حسین(ع) را نه تنها شیعیانش نکشته اند، بلکه اهل سنّتِ دوست دارِ اهل بیت هم نکشته اند.

رجز چیست؟

رجز نوعی از شعر عربی و از قدیمی ترین اوزان آن است. بحر رجز از همۀ اوزان عربی ساده تر و بی تکلّف تر است و شاید نخستین مرحله از مراحل شعر عربی بوده و گفته اند که نثر مسجّع موزون به مرور ایّام به رجز تبدیل شده است.  سادگی و روانی رجز سبب شد تا بعضی از نقّادان قدیم ادب عرب، از جمله ابوالعلاء معرّی آن را «أخفض طبقه من الشّعر» یعنی پایین ترین درجۀ شعر بنامند. نخستین کسی که رجز را طولانی و تبدیل به قصیده کرد، «أغلب عِجلی» است که در زمان پیامبر(ص) می زیست. سپس عجّاج آن را به کمال رساند. گفته اند أغلب عجلی و عجّاج در شعر رجز مانند امرؤالقیس[40] و مُهَلهل[41] در قصیده می باشند.[42]

رجز را بحر مزدوج هم می گویند؛ زیرا قافیه در هر دو مصراع از یک بیت، مشترک است. مثلاً مالک اشتر در رجزی در جنگ صفین می فرماید:

آلیت ُ لا أرجع حتّی أضربا      بسیفی المصقول ضرباً معجباً

             أنا ابن خیر مذحج مرکّبا         من خیرها نفساً و أمّاً و أباً[43]

بحر رجز در مقاصد متعدّدی بکار گرفته شده است؛ از جمله بعضی از دانشمندان برای بیان مطالب علمی از این بحر استفاده کرده اند. مانند اکثر الفیه ها؛ از صرف و نحو[44] گرفته تا فقه و اصول[45] و سایر رشته های علوم.[46]

یا الفیه هایی که توسّط شاعران در مدایح[47] یا مراثی یا مناقب[48] اهل بیت: و دیگران سروده شده است.

یا رجزهایی که پهلوانان و سلحشوران در میدان های نبرد، (ارتجالاً یا غیر ارتجالاً) سروده اند. در این نوشتار، سخن ما پیرامون نوع اخیر است که سابقه ای  طولانی در شعر عرب دارد و از پرداختن به انواع دیگر، به جهت پرهیز از إطالۀ کلام چشم می پوشیم.

وزن رجز معمولاً تکرار واژۀ مستفعلن است[49]، مانند این بیت از الفیه ابن مالک:

             مصلیاً علی النّبی المصطفی      و آله مستکملین الشّرفا

مستفعلن مستفعلن مستفعلن     مستفعلن مستفعلن مستفعلن

در فارسی هم این بحر با انواع سالم و غیرسالم و مثمن و مسدس و مربع و... آمده است. [50]

پی نوشت:

[2]. مناقب آل أبی طالب: ج 3 ص 256، بحار الأنوار: ج 45 ص 40.

[3]. وروی عن علیّ بن الحسین(ع): «رحم اللَّه العبّاس فلقد آثر وأبلی، وفدی أخاه بنفسه حتّی قطعت یداه، فأبدله اللَّه عزّ وجلّ منهما جناحین یطیر بهما مع الملائکه فی الجنّه کما جعل لجعفر بن أبی طالب، وأنّ للعبّاس عند اللَّه تبارک و تعالی منزله یغبطونها جمیع الشهداء یوم القیامه.»

مقتل أبو مخنف: ص 176، الأمالی: ص 547 ح 10، الخصال (الصدوق): ص 68 ح 101، بحار الأنوار: ج 44 ص 298 ح 4 (عن الأمالی والخصال).

[4]. وروی عن أبی  عبداللَّه الصادق(ع) أنّه قال: «کان عمّنا العبّاس بن علیّ نافذ البصیره، صلب الایمان، جاهد مع أبی عبداللَّه(ع) وأبلی بلاءاً حسناً ومضی شهیداً.»

مقتل أبو مخنف: ص 176، سر السلسله العلویه (أبی نصر البخاری): ص 89.

[5]. در بارۀ متن حدیث غدیر و اسناد آن از طرق فریقین علاوه بر کتاب ارزش مند و مفصّل «الغدیر» می توانید به کتاب کم حجم و پر فایدۀ (خطابۀ غدیر در آینۀ اسناد) از محمّد باقر انصاری رجوع فرمایید.

[6]. در کتاب (الهجوم علی بیت فاطمه / عبدالزهراء مهدی) تمام راویان این واقعه را در چهارده قرن معرّفی نموده است.

[7]. شرح نهج البلاغه (ابن أبی الحدید): ج 1 ص 189: أَنَّهُ قَالَ عُمَرُ لِابْنِ عَبَّاسٍ:... إِنَّ قَوْمَکُمْ کَرِهُوا أَنْ‏ تَجْتَمِعَ‏ لَکُمُ‏ النُّبُوَّه وَالْخِلَافَه فَتَذْهَبُون فِی السَّمَاءِ بَذَخاً وَ شَمَخا. بحار الأنوار: ج 31 ص 75 (عنه).

المسترشد (الطبری): ص 616 ح 282: وروی عثمان بن أبی شیبه قال: حدثنا حریز عن الأعمش عن طارق بن شهاب قال: لما قدم عمر الشام لقیته أسقفتها ورؤسها، وقد تقدمه العباس بن عبد المطلب علی فرس، وکان العباس جمیلا بهیا، فجعلوا یقولون: هذا أمیرالمؤمنین، ویقولون له السلام علیک یا أمیرالمؤمنین فیقول: لست بأمیرالمؤمنین وأمیرالمؤمنین ورائی، وأنا واللَّه أولی بالامر منه، فسمعه عمر قال: ما هذا یا أباالفضل؟ قا: هو الذی سمعت، فقال: لکنی أنا وإیاک قد خالفنا بالمدینه من هو أولی بها منی ومنک، قال العباس: ومن هو؟ فقال: علی بن أبی طالب قل: فما الذی منعک وصاحبک أن تقدماه؟ فقال: خشیه أن یتوارثها عقبکم إلی یوم القیامه، وکرهنا أن تجتمع لکم النبوّه والخلافه!!. قال له العبّاس: إن من حسدنا فإنّما یحسد رسول اللَّه. تاریخ الطبری: ج 3 ص 289.

کتاب سلیم بن قیس: ص 153: فلما تخوف أبو بکر أن ینصره الناس وأن یمنعوه بادرهم فقال له: کل ما قلت حق قد سمعناه بآذاننا وعرفناه ووعته قلوبنا، ولکن قد سمعت رسول اللَّه(ص) یقول بعد هذا: (إنا أهل بیت اصطفانا اللَّه وأکرمنا واختار لنا الآخره علی الدنیا، وإن اللَّه لم یکن لیجمع لنا أهل البیت النبوه والخلافه). فقال علی(ع): هل أحد من أصحاب رسول اللَّه(ص) شهد هذا معک؟ فقال عمر: صدق خلیفه رسول اللَّه، قد سمعته منه کما قال. وقال أبو عبیده وسالم مولی أبی حذیفه ومعاذ بن جبل: صدق، قد سمعنا ذلک من رسول اللَّه(ص).

[8]. تذکره الحفاظ (الذهبی): ج 1 ص 2: ومن مراسیل ابن أبی ملیکه ان الصدیق جمع الناس بعد وفاه نبیهم فقال إنکم تحدثون عن رسول اللَّه(ص) أحادیث تختلفون فیها والناس بعدکم أشد اختلافا فلا تحدثوا عن رسول اللَّه شیئا فمن سألکم فقولوا بیننا وبینکم کتاب اللَّه فاستحلوا حلاله وحرموا حرامه.

الطبقات الکبری (ابن سعد): ج 5 ص 188: قال القاسم بن محمّد بن أبی بکر: إنّ الأحادیث کثرت علی عهد عمر بن الخطاب فأنشد الناس أن یأتوه بها فلما أتوه بها أمر بتحریقها.

الطبقات الکبری (ابن سعد): ج 2 ص 336: قال محمود بن لبید: سمعت عثمان بن عفان علی منبر یقول: لا یحل لاحد یروی حدیثا لم یسمع به فی عهد أبی بکر ولا عهد عمر.

[9]. هنگامی که ابوبکر به مسند خلافت تکیه زد بسیاری از اعراب مرتد شدند و جنگهای ردّه اتفاق افتاد که شرح آنها در اکثرکتب تاریخ اسلام آمده است از جمله در الفتوح (ابن اعثم کوفی): صص 9 تا 46.

[10]. آل عمران: 159.

[11]. قال أمیر المؤمنین(ع) فی خطبه یوم الجمل: «والذی نفس ابن أبی طالب بیده لألف ضربه بالسیف أهون علیَّ من میته علی الفراش».

نهج البلاغه: ج 2 ص 2، الکلام 123، الکافی: ج 5 ص 53 ح 1 وح 4، الجمل (المفید): ص 190.

الفتوح (ابن اعثم الکوفی): ج 2 ص 468، تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 209، ربیع الأبرار (الزمخشری): ج 4 ص 134، الفتوح (ابن اعثم الکوفی): ج 2 ص 468، المناقب (الخوارزمی): ص 185، مطالب السؤول (محمّد بن طلحه الشافعی): ص 213.

2. رک : اجتهاد در مقابل نص (سید عبدالحسین شرف الدین/ ترجمه علی دوانی).

.[13] صحیح البخاری: ج 7 ص 9: عن ابن عبّاس قال: لما حضر رسول اللَّه(ص) وفی البیت رجال فیهم عمر بن الخطاب قال النبیّ(ص) هلم اکتب لکم کتاباً لا تضلّوا بعده، فقال عمر: إنّ النبیّ(ص) قد غلب علیه الوجع وعندکم القرآن، حسبنا کتاب اللَّه، فاختلف أهل البیت فاختصموا منهم من یقول قربوا یکتب لکم النبیّ(ص) کتاباً لن تضلّوا بعده ومنهم من یقول ما قال عمر، فلمّا أکثروا اللغو والاختلاف عند النبیّ(ص) قال رسول اللَّه(ص) قوموا.

وانظر: المسترشد: ص 681، الأمالی (المفید): ص 36 ح 3، بحار الأنوار: ج 22 ص 474 ح 212.

مسند أحمد: ج 1 ص 324 و336، صحیح مسلم: ج 5 ص 76، السنن الکبری (النسائی): ج 3 ص 433 ح 5852، صحیح ابن حبان: ج 14 ص 562.

[14]. نهج البلاغه خطبه 3 (شقشقیه).

2. بازشناسی دو مکتب (ترجمه معالم المدرستین) سید مرتضی عسکری / ترجمه محمدجواد کرمی.

[16]. نهج البلاغه ، خطبه 92 ؛ شرح نهج البلاغه ، ابن ابی الحدید ، ج 7، ص 91.

.[17] معانی الأخبار: ص 204 ح 1: قال الصادق(ع): قال رسول اللَّه(ص) لأمّ سلمه: یا أمّ سلمه، اسمعی واشهدی هذا علیّ بن أبی طالب سیّد المسلمین، وإمام المتّقین، وقائد الغرّ المحجّلین، وقاتل الناکثین والمارقین والقاسطین. قلت: یا رسول اللَّه، من الناکثون؟ قال: الذین یبایعونه بالمدینه وینکثونه بالبصره. قلت: من القاسطون؟ قال: معاویه وأصحابه من أهل الشام. قلت من المارقون؟ قال: أصحاب النهروان.

[18]. شرح الاخبار (القاضی النعمان): 1: 382 – 386/324.

[19]. سنن الترمذی: ج 5 ص 306 ح 3819، الأمالی (الصدوق): ص 197 ح 208: قال رسول اللَّه(ص): إنّ اللَّه عزّ وجلّ قد عهد إلیَّ أنّه لا یحبّک إلّا مؤمن، ولا یبغضک إلّا منافق.

3. وقعه صفّین، ابن مزاحم المنقری/ ص 115.

1. همان/ ص 322.

2. کتاب الأمالی (الشیخ الفید). ص 3 / المجلس الأول / ح 3 .

 1. نهج البلاغه. خطبه سوم (شقشقیه).

1. نهج البلاغه / خطبه 96.

[25]. دعایم الاسلام (القاضی النعمان): 1: 395، باب الحکم فی غنایم اهل البغی.

[26]. معانی الاخبار (الصدوق): 309 –310/ 1، دعائم الإسلام (القاضی النعمان): ج 1 ص 390، الأغانی (أبی الفرج الأصفهانی): ج 16 ص 444.

[27]. منهم: یزید بن حجبه، خالد بن معمر، قیس بن قره بن حبیب، مصقله بن هبیره، وغیرهم کثیر من وجوه العرب والقبایل، انظر شرح الاخبار: 2: 96، و انساب الاشراف (البلاذری)، البدایه والنهایه (ابن کثیر): 7: 343، عنهم الکورانی فی جواهر التاریخ: 3: 38.

[28]. الفتوح (ابن اعثم الکوفی): 3: 170، مناقب آل أبی طالب: ج 2 ص 363، بحار الأنوار: ج 32 ص 588.

[29]. نهج البلاغه: ج 1 ص 187، الخطبه: 97.

.[30] الاخبار الطوال (الدینوری): ص 217، البدایه والنهایه (ابن کثیر): ج 8 ص 16، علل الشرائع (الصدوق): ج 1 ص 221، الإرشاد (المفید): ج 2 ص 12.

[31]. الفتوح (ابن اعثم الکوفی): ج 4 ص 290، مطالب السؤول (محمّد بن طلحه الشافعی):357، الفصول المهمّه (ابن الصباغ): ج 2 ص 728.

[32]. المصنف (ابن أبی شیبه الکوفی): ج 7 ص 251 ح 23: قال سعید بن سوید: صلّی بنا معاویه الجمعه بالنخیله فی الضحی ثمّ خطبنا فقال: ما قاتلتکم لتصلوا ولا لتصوموا ولا لتحجوا ولا لتزکوا، وقد أعرف أنکم تفعلون ذلک، ولکن إنما قاتلتکم لا تأمر علیکم، وقد أعطانی الله ذلک وأنتم له کارهون.

[33]. الأربعین (الماحوزی): ص 100: وما یشهد بذلک أنّ المذکور فی تواریخهم وسیرهم أنّ أوّل من سمّاهم بأهل السنّه والجماعه معاویه أو یزید ابنه.

ذکر ابن بطه فی الإبانه: أنّ معاویه سمّی سنه أربعین سنه اجتماع الناس علیه سنّه وجماعه.

وذکر الکرابیسی وهو من أهل الظاهر: أنّه إنّما سمّی هذا الاسم یزید بن معاویه لما دخل رأس الحسین(ع)، فکان کلّ من دخل من ذلک الباب سمّی سنیّا.

وذکر العسکری من عظمائهم وذوی الأمانه عندهم: أنّ معاویه سمّی ذلک العام عام السنّه.

وذکر ابن عبد ربه فی کتاب العقد، قال: لمّا صالح الحسن(ع) معاویه سمّی ذلک العام الجماعه.

[34]. انظر الصوارم المهرقه (الشهید التستری): 224، قال: ثمّ سبّ معاویه وبنو أمیّه أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب(ع) علی المنابر ثمانین سنه.

کتاب سلیم بن قیس: ص 314: قامت الخطباء فی کل کوره ومکان وعلی کل المنابر بلعن علیّ بن أبی طالب(ع)والبراءه منه والوقیعه فیه وفی أهل بیته: بما لیس فیهم، واللعنه لهم.

معجم البلدان (الحموی): ج 3 ص 191: قال الرهنی:... لعن علیّ بن أبی طالب رضی اللَّه عنه، علی منابر الشرق والغرب، الخ.

[35]. کتاب سلیم بن قیس: ص 316: ثم اشتد البلاء بالأمصار کلها علی شیعه علی وأهل بیته:، وکان أشد الناس بلیه أهل الکوفه لکثره من بها من الشیعه. واستعمل علیهم زیادا أخاه وضم إلیه البصره والکوفه وجمیع العراقین. وکان یتتبع الشیعه وهو بهم عالم لأنه کان منهم فقد عرفهم وسمع کلامهم أول شئ. فقتلهم تحت کل کوکب وحجر ومدر، وأجلاهم وأخافهم وقطع الأیدی والأرجل منهم وصلبهم علی جذوع النخل وسمل أعینهم وطردهم وشردهم حتی انتزعوا عن العراق. فلم یبق بالعراقین أحد مشهور إلا مقتول أو مصلوب أو طرید أو هارب.

منهم: حجر بن عدی واصحابه الذین قتلوا صبراً بأمر من معاویه فی مرج العذراء، تاریخ دمشق (ابن عساکر): ج 12 ص 214 - 217.

ومنهم: عمرو بن الحمق، من السابقین الذین رجعوا إلی أمیر المؤمنین(ع)، وکتب الحسین(ع) فی جواب کتاب کتب إلیه معاویه لعنه اللَّه: «أو لست قاتل عمرو بن الحمق صاحب رسول النبیّ(ص)، العبد الصالح الذی أبلته العباده، فنحل جسمه، وصفَّرت لونه...»، فکان عمرو عظیم المنزله عند أمیر المؤمنین والحسن والحسین:، قتله معاویه لعنه اللَّه علی حصن الموصل، ورفعوا رأسه علی القناه وهو أوّل رأس نصب علی الرمح فی الإسلام، وکان شهادته فی زمن الحسین(ع). اختیار معرفه الرجال (الطوسی): ج 1 ص 248 ح 96.

ومنهم: محمّد بن أبی بکر، قتله معاویه فی سنه 38 بید معاویه بن حدیج وأحرقوه فی جوف جیفه حمار. تاریخ الطبری: ج 4 ص 78.

ومنهم: مالک الأشتر، فقد دسّ السمّ لمالک الأشتر، فأقبل الذی سقاه إلی معاویه فأخبره بمهلک الأشتر فقام معاویه خطیباً وقال: أمّا بعد: فإنّه کانت لعلیّ یمینان قطعت إحداهما یوم صفّین یعنی عمّار بن یاسر، وقطعت الأخری الیوم یعنی الأشتر. تاریخ الطبری: ج 4 ص 71.

[36]. انظر کتب: کتاب الأربعین (محمّد طاهر القمّی الشیرازی): ص 289، احادیث ام المؤمنین عائشه (مرتضی العسکری): ج 2 ص 11، حیاه الإمام الحسین(ع) (الشیخ باقر شریف القرشی): ج 2 ص 154.

[37]. کتاب سلیم بن قیس: ص 317 : وکتب معاویه إلی عماله: انظروا من قبلکم من شیعه عثمان ومحبیه وأهل بیته وأهل ولایته والذین یرون فضله ویتحدثون بمناقبه، فأدنوا مجالسهم وأکرموهم وقربوهم وشرفوهم، واکتبوا إلی بکل ما یروی کل رجل منهم فیه واسم الرجل واسم أبیه وممن هو). ففعلوا ذلک حتی أکثروا فی عثمان الحدیث وبعث إلیهم بالصلات والکسی وأکثر لهم القطائع من العرب والموالی. فکثروا فی کل مصر وتنافسوا فی المنازل والضیاع واتسعت علیهم الدنیا. فلم یکن أحد یأتی عامل مصر من الأمصار ولا قریه فیروی فی عثمان منقبه أو یذکر له فضیله إلا کتب اسمه وقرب وشفع. فلبثوا بذلک ما شاء الله. ثم کتب بعد ذلک إلی عماله: (أن الحدیث قد کثر فی عثمان وفشا فی کل قریه ومصر ومن کل ناحیه، فإذا جاءکم کتابی هذا فادعوا الناس إلی الروایه فی أبی بکر وعمر، فإن فضلهما وسوابقهما أحب إلی وأقر لعینی وأدحض لحجه أهل هذا البیت وأشد علیهم من مناقب عثمان وفضائله). فقرأ کل قاض وأمیر من ولاته کتابه علی الناس، وأخذ الناس فی الروایات فی أبی بکر وعمر وفی مناقبهم. ثم کتب نسخه جمع فیها جمیع ما روی فیهم من المناقب والفضائل، وأنفذها إلی عماله وأمرهم بقرائتها علی المنابر وفی کل کوره وفی کل مسجد. وأمرهم أن ینفذوا إلی معلمی الکتاتیب أن یعلموها صبیانهم حتی یرووها ویتعلموها کما یتعلمون القرآن وحتی علموها بناتهم ونسائهم وخدمهم وحشمهم. فلبثوا بذلک ما شاء الله.

الاحتجاج (لطبرسی): ج 2 ص 17: وفیه: وکتب معاویه إلی جمیع عماله فی جمیع الأمصار: أن لا تجیزوا لأحد من شیعه علی وأهل بیته شهاده، وانظروا قبلکم من شیعه عثمان ومحبیه ومحبی أهل بیته وأهل ولایته، والذین یروون فضله ومناقبه فأدنوا مجالسهم، وقربوهم، وأکرموهم، واکتبوا بمن یروی من مناقبه واسم أبیه وقبیلته، ففعلوا، حتی کثرت الروایه فی عثمان وافتعلوها لما کان یبعث إلیهم من الصلات والخلع والقطایع، من العرب والموالی، وکثر ذلک فی کل مصر، وتنافسوا فی الأموال والدنیا، فلیس أحد یجئ من مصر من الأمصار فیروی فی عثمان منقبه أو فضیله إلا کتب اسمه، وأجیز، فلبثوا بذلک ما شاء الله. ثم کتب إلی عماله: إن الحدیث فی عثمان قد کثر وفشا فی کل مصر، فادعوا الناس إلی الروایه فی معاویه وفضله وسوابقه، فإن ذلک أحب إلینا وأقر لأعیننا، وأدحض لحجه أهل هذا البیت، وأشد علیهم، فقرأ کل أمیر وقاض کتابه علی الناس، فأخذ الرواه فی فضائل معاویه علی المنبر فی کل کوره وکل مسجد زورا، وألقوا ذلک إلی معلمی الکتاتیب فعلموا ذلک صبیانهم، کما یعلمونهم القرآن، حتی علموه بناتهم ونساؤهم وحشمهم، فلبثوا بذلک ما شاء الله، الخبر

[38]. عیون الأنباء (ابن أبی أصیبعه): ص 174: وقال فیه: وفی تاریخ الطبری أن الحسن بن علی رضی اللَّه عنهما مات مسموما فی أیام معاویه وکان عند معاویه کما قیل دهاء فدس إلی جعده بنت الأشعث بن قیس وکانت زوجه الحسن رضی اللَّه عنه شربه وقال لها إن قتلت الحسن زوجتک بیزید فلما توفی الحسن بعثت إلی معاویه تطلب قوله فقال لها فی الجواب أنا أضن بیزید. مع الفحص لم نجده فی تاریخ الطبری، ویمکن أن حذفوه من طبعته الفعلیّه أو من نسخته المعروفه. الإرشاد (المفید): ج 2 ص 15.

[39]. تاریخ الیعقوبی: ج 2 ص 220: وفیه: وکتب معاویه إلی زیاد، وهو بالبصره، أن المغیره قد دعا أهل الکوفه إلی البیعه لیزید بولایه العهد بعدی، ولیس المغیره بأحق بابن أخیک منک، فإذا وصل إلیک کتابی فادع الناس قبلک إلی مثل ما دعاهم إلیه المغیره، وخذ علیهم البیعه لیزید. فلما بلغ زیادا وقرأ الکتاب دعا برجل من أصحابه یثق بفضله وفهمه، فقال: إنی أرید أن آتمنک علی ما لم آتمن علیه بطون الصحائف، ایت معاویه فقل له: یا أمیر المؤمنین إن کتابک ورد علی بکذا، فما یقول الناس إذا دعوناهم إلی بیعه یزید، وهو یلعب بالکلاب والقرود، ویلبس المصبغ، ویدمن الشراب، ویمشی علی الدفوف، وبحضرتهم الحسین بن علیّ، الخبر.

[40]. امرؤالقیس بن حُجرالکندی: امیر بنی أسد از شعرای زمان جاهلیت قبل از اسلام و برترین آنها به سبب وسعت خیال و بیان احساس واقعی وژرفای ادراک و قدرت تصویر و آوردن معانی کامل در عبارات موجز است.

[41]. عدیّ بن ربیعه التغلبی معروف به مُهلهِل: دایی امرؤالقیس و از شعرای نام آور دوران جاهلیت است. (المجانی الحدیثه، ج 1، فؤاد إفرام البستانی، چاپ دارالمشرق، بیروت، 1993).

[42]. التّونجی، محمّد، المعجم المفصّل فی الأدب 2: 472، نشردارالکتب العلمیّه، بیروت، 1993 م و نیز نگاه کنید به مقاله ارجوزه در فضایل امیرالمومنین(ع)، آیه اللَّه العظمی خوئی (ره)، بخش مقدمه به قلم نگارنده این سطور، مجله سفینه، شماره 13، ص 163.

[43]. وقعه صفین (المنقری): 174، الفتوح (ابن اعثم الکوفی): ج 3 ص 15، المناقب (الخوارزمی): ص 216.

[44]. مانند: الفیه ابن مالک در نحو که بر آن شرح های فراوان نوشته اند.

[45]. مانند: الالفیه النفلیه از شهید اوّل محمد بن مکی (م 786 ق).

[46]. مانند: عنوان الشرف فی وشی النجف

مجموعه اسم تاریخی لأرجوزه فی تاریخ النجف و هی ألفیه و زیاده نصف الألف. للشیخ محمد بن الشیخ طاهر السماوی المولود بالسماوه فی 1294 و المتوفی بالنجف 1370 أوله:

                                    أحمد من قد أنشأ السماء              و الأرض و امتازهما إنشاء

                                    و بعد فالمذنب ذو المساوی            محمد بن طاهر السماوی‏

                                    یقول خذ إلیک عنوان الشرف         أرجوزه تضمن تاریخ النجف‏

و تمامه ألف و مائتان و خمسون بیتا، رأیته بخطه ضمن مجموعه من أرجوزاته، و طبع بالنجف 1360 و زید علیه فصار ألف و نصف ألف. أورد فیه من المعجزات المنقوله سبع عشر، و مما رآها بعینه خمسه، و أورد سبعین بیتا من بیوتات النجف فی خمسین فصلا فی 95 ص.

الذریعه الی تصانیف الشیعه / شیخ آغا بزرگ طهرانی / رقم 2265.

[47]. مانند الفیه شیخ أزری که در مدح امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) سروده است.

[48]. مانند الفیه آیه اللَّه العظمی خوئی (ره) که در بیان مناقب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب(ع) سروده است.

[49]. ولی انواع دیگر چون مشطور یا منهوک یا... نیز دارد که پرداختن به ساختار آن ها از غرض این بحث خارج است.

[50]. رک: دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، واژه (رجز)، موسسه دهخدا، تهران، 1370 ه. ش.

مراجع و منابع:

القرآن الکریم.

1. أحادیث أم المؤمنین عائشه، السیّد مرتضی العسکری، المتوفّی: معاصر، الطبعه الخامسه، 1414، نشر: التوحید للنشر.

2. الاحتجاج، الشیخ أحمد بن علیّ الطبرسی، المتوفّی: 548 (ه.ق)، تحقیق، تعلیق وملاحظات: السیّد محمّد باقر الخرسان، نشر: دار النعمان للطباعه والنشر، النجف الأشرف، 1386 (ه.ق).

3. الأخبار الطوال، ابن قتیبه الدینوری، المتوفّی: 276 (ه.ق)، تحقیق: عبد المنعم عامر، الطبعه الأولی، 1960، نشر: دار إحیاء الکتب العربی.

4. الاختصاص، الشیخ المفید، المتوفّی: 413 (ه.ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، السیّد محمود الزرندی، نشر: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت، 1414 (ه.ق)، الطبعه الثانیه.

5. اختیار معرفه الرجال، الشیخ الطوسی، المتوفّی: 460 (ه.ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: مؤسّسه آل البیت: لإحیاء التراث، قم، 1404 (ه.ق).

6. الأربعون، محمّد طاهر القمّی الشیرازی، المتوفّی: 1098 (ه.ق)، تحقیق: السیّد مهدی الرجائی، نشر: المحقّق، 1418 (ه.ق)، الطبعه الأولی.

7. الإرشاد، الشیخ المفید، المتوفّی: 413 (ه.ق)، تحقیق: مؤسّسه آل البیت: لتحقیق التراث، بیروت، 1414 (ه.ق)، الطبعه الثانیه.

8. الأغانی، أبی الفرج الأصفهانی، المتوفّی: 356 (ه.ق)، نشر: دار إحیاء التراث العربی.

9. الأمالی، الشیخ الصدوق، المتوفّی: 381 (ه.ق)، تحقیق: قسم الدراسات الإسلامیّه، مؤسسه البعثه، قم، نشر: مرکز الطباعه والنشر فی مؤسسه البعثه، 1417، الطبعه الأولی.

10. الأمالی، الشیخ المفید، المتوفّی: 413 (ه.ق)، تحقیق: حسین الأستاد ولی، علی أکبر الغفّاری، نشر: دار المفید للطباعه والنشر والتوزیع، بیروت، 1414 (ه.ق)، الطبعه الثانیه.

11.أنساب الأشراف، أحمد بن یحیی بن جابر (البلاذری)، المتوفّی: 279 (ه.ق)، تحقیق: الدکتور محمّد حمید اللَّه، نشر: معهد المخطوطات بجامعه الدول العربیه بالاشتراک مع دار المعارف بمصر.

12. بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمّه الأطهار:، العلاّمه المجلسی، المتوفّی: 1111 (ه.ق)، الطبعه الثانیه المصححه، نشر: مؤسسه الوفاء، بیروت، 1403 (ه.ق).

13. البدایه والنهایه، ابن کثیر، المتوفّی: 774 (ه.ق)، تحقیق: علی شیری، الطبعه الأولی، 1408، نشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت – لبنان.

14. تاریخ الطبری، محمّد بن جریر الطبری، المتوفّی: 310 (ه.ق)، تحقیق: نخبه من العلماء الأجلاء، الطبعه الرابعه، 1403، نشر: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات - بیروت - لبنان.

15.تاریخ الیعقوبی، الیعقوبی، المتوفّی: 284 (ه.ق)، نشر: دار صادر - بیروت – لبنان.

16.تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، المتوفّی: 571 (ه.ق)، تحقیق: علیّ شیری، نشر: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، 1415.

17.تذکره الحفاظ، الذهبی، المتوفّی: 748 (ه.ق)، نشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت – لبنان.

18.الجمل، الشیخ المفید، المتوفّی: 413 (ه.ق)، تحقیق ونشر: مکتبه الداوری، قم.

19.جواهر التاریخ، الشیخ علیّ الکورانی العاملی، المتوفّی: معاصر، الطبعه الأولی، سال الطبعه 1426، نشر: دار الهدی.

20. حیاه الإمام الحسین7، الشیخ باقر شریف القرشی، المتوفّی: معاصر، الطبعه الأولی، 1394، مطبعه الآداب - النجف الأشرف.

21. خزانه الأدب، البغدادی، المتوفّی: 1093 (ه.ق)، تحقیق: محمد نبیل طریفی/ إمیل بدیع الیعقوب، الطبعه الأولی، 1998 (م)، نشر: دار الکتب العلمیه.

22. الخصال، الشیخ الصدوق، المتوفّی: 381 (ه.ق)، تحقیق، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفّاری، نشر: منشورات جماعه المدرّسین فی الحوزه العلمیه فی قم المقدّسه، 1403.

23. دعائم الإسلام، القاضی النعمان المغربی، المتوفّی: 363 (ه.ق)، تحقیق: آصف بن علی أصغر فیضی، نشر: دار المعارف، القاهره، 1383.

24. الذریعه، آقا بزرگ الطهرانی، المتوفّی: 1389 (ه.ق)، نشر: دار الأضواء، بیروت، 1403 (ه.ق)، الطبعه الثالثه.

25. ربیع الأبرار ونصوص الأخبار، الزمخشری، المتوفّی: 538 (ه.ق)، تحقیق: عبد الأمیر مهنا، الطبعه الأولی، 1412، نشر: مؤسسه الأعلمی للمطبوعات – بیروت.

26. سر السلسله العلویه، أبی نصر البخاری، المتوفّی: ح 341 (ه.ق)، تحقیق: السیّد محمّد صادق بحر العلوم، الطبعه الأولی، 1413، نشر: انتشارات شریف الرضی.

27. سنن الترمذی، الترمذی، المتوفّی: 279(ه.ق)، تحقیق: تحقیق: عبد الوهاب عبد اللطیف، الطبعه الثانیه، 1403، نشر: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان.

28. سنن النسائی، النسائی، المتوفّی: 303 (ه.ق)، الطبعه الأولی، 1348، نشر: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان.

29. شرح الأخبار فی فضائل أئمّه الأطهار:، القاضی النعمان المغربی، المتوفّی: 363 (ه.ق)، تحقیق: السیّد محمّد الحسینی الجلالی، نشر: مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین بقم المشرّفه.

30. شرح نهج البلاغه، ابن أبی الحدید، المتوفّی: 656 (ه.ق)، تحقیق: محمد أبو الفضل إبراهیم، الطبعه الأولی، 1378، نشر: دار إحیاء الکتب العربیه - عیسی البابی الحلبی وشرکاه.

31. صحیح ابن حبان، ابن حبان، المتوفّی: 354 (ه.ق)، تحقیق: شعیب الأرنؤوط، الطبعه الثانیه، 1414، نشر: مؤسسه الرساله.

32. صحیح البخاری، البخاری، المتوفّی: 256 (ه.ق)، نشر: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع، الطبعه 1401.

33. صحیح مسلم، مسلم النیسابوری، المتوفّی: 261 (ه.ق)، نشر: دار الفکر - بیروت – لبنان.

34. الصوارم المهرقه فی جواب الصواعق المحرقه، الشهید نور اللَّه التستری، المتوفّی: 1019 (ه.ق)، تحقیق: السیّد جلال الدین المحدث، 1367.

35. الطبقات الکبری، ابن سعد، المتوفّی:230(ه.ق)، چاپخانه: دار صادر-   بیروت، نشر: دار صادر- بیروت.

36. علل الشرائع، الشیخ الصدوق، المتوفّی: 381 (ه.ق)، تحقیق وتقدیم: السیّد محمّد صادق بحر العلوم، نشر: منشورات المکتبه الحیدریّه ومطبعتها، النجف الأشرف، 1385 (ه.ق).

37. العوالم، الإمام الحسین7، الشیخ عبد اللَّه البحرانی، المتوفّی: 1130 (ه.ق)، تحقیق ونشر: مدرسه الإمام المهدی7، إشراف: السیّد محمّد باقر الموحّد الأبطحی الإصفهانی، قم، 1407 (ه.ق)، الطبعه الأولی المحقّقه.

38. عیون الأنباء فی طبقات الأطباء، ابن أبی أصیبعه، المتوفّی: 668 (ه.ق)، تحقیق: الدکتور نزار رضا، نشر: دار مکتبه الحیاه.

39. الفتوح، أحمد بن أعثم الکوفی، المتوفّی: 314 (ه.ق)، تحقیق: علی شیری، الطبعه الأولی 1411، نشر: دار الأضواء للطباعه والنشر والتوزیع.

40. الفصول المهمّه فی معرفه الأئمّه، علیّ بن محمّد أحمد المالکی (ابن الصباغ)، المتوفّی: 855 (ه.ق)، تحقیق: سامی الغریری، الطبعه الأولی، 1422، نشر: دار الحدیث للطباعه والنشر.

41. الکافی، الشیخ الکلینی، المتوفّی: 329 (ه.ق)، تحقیق، تصحیح وتعلیق: علی أکبر الغفّاری، نشر: دار الکتب الإسلامیّه، طهران، 1363 (ه.ش)، الطبعه الخامسه.

42. کتاب سلیم بن قیس، المتوفّی: 1 (ه.ق)، تحقیق محمّد باقر الأنصاری الزنجانی، نشر: إنتشارات دلیل ما، قم.

43. اللهوف فی قتلی الطفوف، السیّد ابن طاووس، المتوفّی: 664 (ه.ق)، تحقیق ونشر: أنوار الهدی، قم، 1417 (ه.ق)، الطبعه الأولی.

44. مثیر الأحزان، ابن نما الحلّی، المتوفّی: 645 (ه.ق)، نشر: المطبعه الحیدریه، النجف الأشرف، 1369 (ه.ق).

45. المسترشد، محمّد بن جریر الطبری (الشیعی)، المتوفّی: 4 (ه.ق)، تحقیق: الشیخ أحمد المحمودی، نشر: مؤسّسه الثقافه الإسلامیّه لکوشانبور، 1415 (ه.ق)، الطبعه الأولی المحقّقه.

46. مسند أحمد، الإمام أحمد بن حنبل، المتوفّی: 241 (ه.ق)، نشر: دار صادر - بیروت – لبنان.

47. المصنف، ابن أبی شیبه الکوفی، المتوفّی: 235 (ه.ق)، تحقیق: تحقیق وتعلیق: سعید اللحام، الطبعه الأولی، 1409، نشر: دار الفکر للطباعه والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان.

48. مطالب السؤول فی مناقب آل الرسول:، محمّد بن طلحه الشافعی، المتوفّی: 652 (ه.ق)، تحقیق: ماجد ابن أحمد العطیه.

49. معانی الأخبار، الشیخ الصدوق، المتوفّی: 381 (ه.ق)، تحقیق: علی أکبر الغفّاری، نشر: مؤسّسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرّسین بقم المشرّفه، 1379 (ه.ق).

50. معجم البلدان، الحموی، المتوفّی: 626 (ه.ق)، نشر: دار إحیاء التراث العربی - بیروت - لبنان، 1399.

51. مقاتل الطالبیین، أبی الفرج الأصفهانی، المتوفّی: 356 (ه.ق)، تحقیق: کاظم المظفر، الطبعه الثانیه، 1385، نشر: منشورات المکتبه الحیدریه ومطبعتها - النجف الأشرف.

52. مقتل الحسین7، أبو مخنف الأزدی، المتوفّی: 157(ه.ق)، تحقیق: حسین الغفاری، مطبعه العلمیه - قم.

53. مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، المتوفّی: 588 (ه.ق)، تحقیق، تصحیح وشرح ومقابله: لَجنه من أساتذه النجف الأشرف، نشر: المکتبه الحیدریّه، النجف الأشرف، 1376 (ه.ق).

54. المناقب، الموفق الخوارزمی، المتوفّی: 568 (ه.ق)، تحقیق: الشیخ مالک المحمودی، الطبعه الثانیه، 1414، نشر: مؤسسه النشر الإسلامی التابعه لجماعه المدرسین بقم المشرفه.

55. نهج البلاغه، السیّد الشریف الرضی، المتوفّی: 406 (ه.ق)، تحقیق: شرح: الشیخ محمّد عبده، نشر: دار الذخائر، قم، 1412 (ه.ق)، الطبعه  الأولی.

56. وقعه صفّین، ابن مزاحم المنقری، المتوفّی: 212 (ه.ق)، تحقیق: عبدالسلام محمّد هارون، نشر: المؤسّسه العربیّه الحدیثه للطبع والنشر والتوزیع، القاهره، 1382 (ه.ق)، الطبعه الثانیه.

57. ینابیع الموده لذوی القربی، القندوزی، المتوفّی: 1294 (ه.ق)، تحقیق: سیّد علیّ جمال أشرف الحسینی، الطبعه الأولی، 1416، نشر: دار الأسوه للطباعه والنشر.

نویسنده:

سید مرتضی موسوی گرمارودی: دکتری علوم قرآن و حدیث، استاد یار و عضو هیئت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه علوم پزشکی مشهد

*فصلنامه سفینه شماره 56