امروز 40 روز از خاکسپاری شهید حاج سید حمید تقوی می‌گذرد. شیرمردی که وقتی از خدماتش در سپاه پاسداران بازنشسته شد، خودش را خانه‌نشین نکرد و زندگی جدیدی را با فعالیت‌های جهادی در قلب عراق آغاز کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - امروز 40 روز از خاکسپاری شهید حاج سید حمید تقوی می‌گذرد. شیرمردی که وقتی از خدماتش در سپاه پاسداران بازنشسته شد، خودش را خانه‌نشین نکرد و زندگی جدیدی را با فعالیت‌های جهادی در قلب عراق آغاز کرد. به همین بهانه پای صحبت یکی از دوستان و همکاران او نشستیم تا از زاویه‌ای دیگر به ویژگی‌های فردی و اجتماعی او بنگریم. باشد که چراغ راهمان شود...
***

اگر موافقید، از نحوه آشنایی‌تان با شهید آغاز کنیم.

آشنایی ما به سال 82 برمی‌گردد. البته قبل از آن هم خصوصیات ایشان را می‌شنیدیم اما چون همکار نبودیم، حشر و نشر خاصی نداشتیم. حاج حمید از فرماندهان قرارگاه رمضان در خوزستان بود و وقتی به تهران آمد، آشنایی ما شروع شد.

ایشان نمی‌خواست مطرح شود و همیشه گمنام بود اما به نظر من خداوند با هدیه شهادت، ایشان را از گمنامی‌ خارج کرد و حالا در همه کشور نام ایشان و بخشی از خصوصیاتشان را می‌شناسند و می‌دانند.

وقتی شهید تقوی به تهران آمدند، کارهایشان در قرارگاه رمضان ادامه داشت؟

ایشان قبل از اینکه به تهران بیایند، فرمانده قرارگاه فجر خوزستان تا سال 82 بودند. کار قرارگاه هم فعالیت در زمینه مجاهدین عراقی و کسب اطلاعات از آنسوی مرز بود. نفوذ به عمق خاک عراق و سازماندهی نیروهای مجاهد عراقی هم از کارهای این قراگاه بود و با لشکر بدر هم در ارتباط بودند.

به تهران که آمدند، فرماندهی اطلاعات و عملیات قرارگاه رمضان را پذیرفتند تا اینکه بازنشسته شدند.

پس داوطلبانه به عراق رفته بودند...

بله. معمولا وقتی افراد بازنشسته می‌شوند به دنبال تفریح می‌روند و دیگر کاری به اطرافشان ندارند اما ایشان اصلا آرام و قرار نداشت. یادم هست دو ماه قبل از شهادتشان، برای انتخابات تعاونی مسکن ایشان را دیدم و گفتم: شنیده‌ام نامزد شده‌اید؟ گفت: نه، من برای جای دیگری نامزد شده‌ام. دعا کنید به ما هم شربت بدهند!

پس شما تا روزهای آخر با ایشان مرتبط بودید.

البته ارتباط ما برقرار بود و اگر به تهران می‌آمدند یا به طریق تلفنی یا حضوری در خدمت ایشان بودم اما حاج آقا حسینی، نماینده ولی فقیه در قرارگاه رمضان کسی بود که تا آخرین روزها هم با حاج حمید تقوی بود. ایشان تعریف می‌کرد که در آخرین دیدار، قبل از اذان، وضو گرفته و عازم آماده کردن مقدمات نماز جماعت بودند که سردار تقوی را دیدند. سردار هم به سمت ایشان رو کرده و گفته بودند: بیایید با هم برویم. من می‌روم و شربت می‌خورم و شما حسرت می‌خورید...

ایشان در شهرک حضرت عبد العظیم(ع) همسایه شما بودند؟

بله. در آخرین نقطه شهرری و در قلعه‌گبری شهرکی برای برخی نیروهای سپاه ساخته شده است. این شهرک زیر پونز بود و امکانات کمی‌ داشت. ابتدا سردار به آنجا آمدند و چند سالی هم آنجا بودند. بعد از آن به شهرک شهید بروجردی در بزرگراه بعثت که آن هم در مناطق جنوبی تهران بود، رفتند. آنقدر خاکی و دلنشین بودند که عکسشان را در اتاقم زده‌ام و هر کجا می‌روم، انگار دارم با ایشان حرف می‌زنم.

شما هم خوزستانی هستید؟

خیر . من بروجردی هستم...

فیلمی‌از شهید تقوی منتشر شده بود که نشان می‌داد قدری لهجه عربی هم دارند...

ایشان اصالتا عرب زبان نبودند. ولی چون در منطقه فقیرنشین خوزستان زندگی می‌کردند، زبان عربی را یاد گرفته بودند. هنوز هم مادرشان با اینکه همسر شهید و مادر شهید هستند، در آن منطقه زندگی می‌کنند. خدا رحمت کند پدرشان سید نصرالله تقوی را که در عملیات خیبر شهید شدند و برادرشان سید خسرو که در عملیات والفجر 8 به شهادت رسیدند. خیلی از نزدیکان و دوستان این موضوع را نمی‌دانستند و من چون به پرورنده‌شان دسترسی داشتم، این موضوع را فهمیدم؛ چون خودشان اصلا در این‌باره صحبت نمی‌کردند.

موضوع سیادت ایشان چیست؟ گویا برخی نمی‌دانستند که ایشان از سادات هستند...

7-8 سال پیش که رفت و آمد خانوادگی ما آغاز شده بود، همسرم روزی گفت که می‌دانی حاج آقا تقوی سید است؟ گفتم: نه... گفت: گویا برادر حاج آقا به قم و خدمت تعدادی از مراجع رسیده و آنجا بر اساس شجره‌نامه مشخص شده که از سادات هستند.

روزی در محل کار به شهید تقوی گفتم که این خبر را شنیده‌ام و پیشنهاد دادم که سفره‌ای بیاندازد و همه را مطلع کند اما حاج آقا موافق نبود و گفت: نیازی نیست... هنوز هم خیلی‌ها نمی‌دانند که ایشان سید بوده. برادرانشان شناسنامه‌هایشان را تعویض کردند اما حاج سید حمید، پیگیر این موضوع هم نبود.

شهید تقوی چند فرزند داشتند و وضعیت خانوادگی‌شان چگونه بود؟

چهار دختر داشتند که یکی‌شان اردواج کرده‌اند.

پس با وجود این دختران، اگر شهید نمی‌شدند هم جایشان در بهشت بود... وقتی به خانه‌تان می‌آمدند، چگونه رفتار می‌کردند و برخوردشان با خانواده چگونه بود؟

من خودم بارها برای دخترانشان خواستگار می‌فرستادم که اگر چه حاج حمید راضی بود ولی دخترخانم‌ها قبول نمی‌کردند. من کمی ‌ناراحت شدم و یک بار که تماس گرفته بودم، به یکی از دخترانشان گفتم: افرادی که به شما معرفی می‌کنم، خیلی مناسب و قابل اطمینان هستند، چرا آن‌ها را قبول نمی‌کنید؟ ایشان گفت: راستش را بخواهید در خانه پدرمان بسیار راحت و خوشحالیم و فعلا می‌خواهیم درسمان را بخوانیم و قصد ازدواج نداریم... این نشان از اوج مهر و محبت در محیط خانگی حاج حمید داشت.

در مهمانی‌ها معمولا شما به خانه‌شان می‌رفتید یا ایشان می‌آمدند؟

حاج حمید، بیشتر روزها روزه بودند و به همین خاطر بسیاری از دفعات، تنهایی به خانه ما می‌آمدند تا افطار کنند. ولی گاهی هم به همراه خانمشان به منزل ما تشریف‌فرما می‌شدند. ما هم چند باری برای افطار به منزلشان ‌رفتیم.

البته حاج حمید بیشتر اوقات بعد از بازنشستگی به خوزستان و نزد مادرشان می‌رفتند. حسینیه‌ای هم در آنجا ساخته بودند که پیگیر کارهایش بودند.

رفتارشان با ساکنین مجتمع مسکونی چگونه بود؟

پایگاه بسیج شهرک حضرت عبدالعظیم(ع) را می‌خواستیم راه‌اندازی کنیم که سال 83 مبلغ 35 میلیون تومان از حاج قاسم سلیمانی گرفتیم و کلنگش را هم شهید تقوی زدند. حاج حمید پیگیر کارهای این پایگاه بودند و در حسینیه‌ای که در شهرک ساخته شد هم همیشه حاضر می‌شدند و وقتی امام جماعت نداشتیم، بی‌تعارف، جلو می‌رفت و نماز را به امامت ایشان می‌خواندیم؛ چون هم شکر خدا به خودشان مطمئن بودند و هم بقیه ایشان را قبول داشتند و قرائتشان هم که کامل بود. ساختمان پایگاه بسیج که تمام شد، قرار شد کارهای اداری‌اش را پیگیری کنیم که چون حاج حمید وقت نداشت، من کارها را انجام می‌دادم. در حقیقت به اصرار حاج حمید، مسئولیت پایگاه را قبول کردم اما همیشه خودم را نیروی ایشان می‌دانستم.

شما نیروی اداری بودید یا نظامی؟

من در زمان جنگ در اطلاعات عملیات بودم و بعد از آن به حوزه نمایندگی ولی فقیه آمدم. البته خیلی علاقمند بودم که در خدمت حاج حمید باشم که متاسفانه توفیق نشد. البته کار با سردار تقوی راحت هم نبود؛ چرا که ایشان در کارشان کاملا دقیق و سختگیر بودند و نسبت به بیت‌المال هم بسیار حساسیت داشتند.

شما برای مبارزه با داعش و سلفی‌ها داوطلب نشدید که با شهید تقوی همراه شوید؟

چرا؛ از همان زمان بازنشستگی من طی نامه‌ای اعلام کردم که آماده اعزام هستم. تقریبا یک ماه بعد از بازنشستگی‌ام بود که داعش به عراق حمله کرد و من باز هم پیگیری کردم اما هنوز شرایط برای اعزام من مهیا نشده است. من بسیار مشتاقم تا پرچمی ‌که دست شهید تقوی بوده را از زمین بردارم.

شهید تقوی از لحاظ جسمی‌ در چه وضعیتی بودند؟ یعنی توانایی لازم برای حضور در جبهه نبرد را داشتند؟

حاج حمید تا قبل از بازنشستگی به مکان ورزشی محل کار می‌آمدند و می‌دویدند. من هم چون می‌خواستم در کارهای خوب از ایشان تبعیت کنم، این ورزش را انجام می‌دادم. این ورزش‌های حاج حمید به رغم روزه‌داری ایشان بود. گذشته از اینکه دائم‌الوضو بود، عمده روزها را هم روزه می‌گرفتند. واقعا در همان حال و هوای 57 مانده بودند. برخی همکاران می‌گفتند که در سال 83 و 84 که صدام سقوط کرده بود و حاج حمید به عنوان فرمانده قرارگاه میانی مهران یا 1700 مشغول به خدمت در این شهر بودند، مدام در حال روزه بودند و من خودم هم فکر می‌کردم حاج حمید در گرمای این شهر که به حدود 50 درجه می‌رسید، روزه نگیرد اما بچه‌ها می‌گفتند که هیچوقت ایشان را در صبح و ظهر در سالن غذاخوری ندیده‌اند.

شهید تقوی اصلا چای نمی‌خورد و از لحاظ جسمی‌هم هیچ مشکلی نداشت و در کوهپیمایی همیشه جلو بود. مثلا با همکاران به کوه الوند یا کوه‌های تهران می‌رفتیم و خودشان هم گاهی به صورت انفرادی به کوه می‌رفتند و ورزش می‌کردند.

در این کوهپیمایی‌ها خاطره‌ای هم با ایشان دارید؟

یک روز از ارتفاعات شهرک الماسی در شرق تهران بالا می‌رفتیم که برگشت و به من گفت: مرزبان! دنیای عجیب و غریبی شده. دعا کن شهید بشویم.

از خصوصیات اخلاقی ایشان هم برایمان بگویید.

آدمی ‌بسیار ساده زیست بود و اصلا با دکوراسیون و ظواهر، نسبتی نداشت. مثلا در خانه 80 متری شان یک فرش کاملا معمولی پهن بود و هیچ مبلمانی وجود نداشت. البته راحتی خانواده را می‌‌خواستند و حتی تمام حقوقشان در اختیار خانم شان که دخترخاله‌شان هستند، بود؛ چون غالبا در ماموریت بودند، این کار را کرده بودند. شهید تقوی سر و وضع کاملا ساده‌ای داشتند.

شما برای صرف غذا هم به خانه‌شان رفته بودید؟ سفره‌شان چه حال و هوایی داشت؟

سفره‌ای ساده که همیشه یک نوع غذا داشت و خانواده‌شان هم به این وضعیت همراهی می‌کردند. یکی از خواهران من در ساختمان ایشان ساکن بودند و من همیشه می‌گفتم که در این ساختمان دو خواهر دارم. من همسر شهید تقوی را به خاطر همین همراهی‌ها و ساده‌زیستی‌ها، مثل خواهر خودم می‌دانستم و احترام می‌کردم.

خانواده شهید تقوی بعد از شهادت حاج آقا به خوزستان رفتند با در تهران هستند؟

هنوز که نرفته‌اند و در تهران مشغول رتق و فتق مراسم‌ها هستند و اطلاعی ندارم که چه برنامه‌ای برای آینده دارند.

قرارگاه رمضان یکی از یگان‌های مهم سپاه است، چرا ایشان بعد از آمدن به تهران در چنین شهرکی با امکانات کم ساکن شدند؟

وقتی ثبت‌نام برای مجتمع مسکونی حضرت عبدالعظیم(ع) آغاز شد تعدادی از سرداران هم ثبت نام کردند اما وقتی صحبت ثبت نام در مجتمع‌های دیگری که در نقاط بهتری از تهران بود به میان آمد، همه انصراف دادند و فقط حاج حمید به عنوان تنها سردار باقی مانده در میان ما، تا آخر ماندند و حتی در شهرک، ساکن هم شدند. در شهرکی که حتی در روی نقشه هم نیست و واقعا زیر پونز است. حتی ما هم از اینکه ایشان انصراف ندادند، تعجب کردیم.

تا دو سال پیش که حاج حمید بازنشسته شدند و دخترانشان می‌خواستند برای رفت و آمد به دانشگاه، دسترسی بهتری به وسایل عمومی ‌داشته باشند، تصمیم گرفتند به واحدی 80 متری در شهرک شهید بروجردی بروند که آنجا هم امکانات ویژه‌ای نداشت و فقط دسترسی‌شان به مرکز شهر بهتر بود.

مجتمع حضرت عبدالعظیم(ع) برای نیروهای سپاه بود؟

بله، برای تعدادی از آن‌ها ساخته شد اما به مرور واحدها فروخته شد و حالا تعداد کمی‌ از پاسداران آنجا زندگی می‌کنند. چون شرایط خیلی مناسبی ندارد.

چه زمانی خبر شهادت حاج حمید را شنیدید؟

نگهبانی در مجتمع مسکونی‌مان داریم که آن شب زنگ خانه‌مان را زد و دیدم که زار زار گریه می‌کند. تعجب کردم و فکر کردم که با کسی دعوا کرده است. گفت: آقای تقوی شهید شده... خشکم زد. سریع به خانواده‌اش زنگ زدیم اما آن‌ها هم در جریان نبودند. تا اینکه فردای آن روز که چند نفر از سرداران و مسئولان قرارگاه رمضان با خانواده به منزل حاج‌آقا رفته بودند، آن‌ها هم با خبر شدند. حاج آقا حسینی هم با یکی از همکارانمان تماس گرفته و خبر را داده بودند که ایشان هم با گریه خبر را دادند.

خلاصه پیکر را به معراج آوردند و شبانه هم به مسجد شهرک شهید بروجردی آوردند که سردار مسجدی بعد از مراسم دعا، سخنرانی کردند و شبانه پیکر را از مسجد تا منزل به نحو با شکوهی تشییع کردند. دوستان بسیج شهرری هم اصرار داشتند حاج حمید را به حرم حضرت عبدالعظیم(ع) ببرند اما وقت برای این کار وجود نداشت. فردایش هم که تشییع در ستاد فرماندهی سپاه برگزار شد.

حالات خانواده خصوصا دختران‌شان بعد از شنیدن خبر چگونه بود؟

بسیار آرام بودند و اصلا بی‌تابی نمی‌کردند. همسرشان گفته بودند که ما همیشه منتظر شهادت حاج حمید بودیم و خیلی از همکاران هم تعجب می‌کردند که فردی با این خصوصیت‌های رفتاری و با این خلوص، چگونه تا به حال شهید نشده است؟ حاج حمید یک نیروی اطلاعاتی بود و همیشه گمنام زندگی می‌کرد.

حاج حمید در لیست سیاه آمریکا هم بودند و یک بار هم در اهواز، نارنجک جنگی را به منزلشان انداخته بودند که خوشبختانه آسیبی ندیده بودند.

از نحوه شهادت‌شان اطلاع دارید؟

بر اساس گفته‌های حاج آقا حسینی، در منطقه سامرا که بودند، در خط اول، داعشی‌ها در خانه‌ها پناه می‌گرفتند. مجاهدان با هدایت حاج حمید، توانسته بودند که خط اول را بشکنند. تا قبل از اربعین، جاده نجف کربلا هم در تیررس داعش بود اما با عملیات‌های مختلف؛ داعش پس زده شد. به هر حال با تدبیر حاج قاسم سلیمانی و سردار تقوی کارهایی انجام شد تا آسیبی به زائران اربعین حسینی نرسد. امسال شکر خدا با امنیت خاصی برگزار شد و من شخصا شاهد این امنیت بودم.

گویا داعشی‌ها در خط دوم هم به عقب رانده می‌شوند و در خط سوم، به یک روایت، یک داعشی در ترانس برق قایم شده بود و به سمت سردار تقوی شلیک می‌کند که به ایشان اصابت می‌کند. کار ایشان هدایت بوده و حتی سلاح و کلت هم به همراهشان نبوده است.

اگر خاطره خاص دیگری از ایشان دارید، مشتاق به شنیدن هستیم.

سال 90 قسمت شد همراه با خانواده به مشهد مقدس مشرف شویم که ایشان را نزدیک مسجد گوهرشاد دیدیم. به ما دو تا کارت ویژه مسئولان برای دیدار با رهبر انقلاب را دادند و رفتند. بعدها معلوم شد که کارت خودشان را داده‌اند تا مثلا فرزند من که علاقمند بود، با «آقا» دیدار کند.

تواضع حاج حمید آن قدر بود که کسی نمی‌توانست در سلام کردن از ایشان پیشی بگیرد. کسی اگر ایشان را نمی‌شناخت، از وضع ظاهری‌اش نمی‌توانست پی ببرد که سردار است. حتی با وجود اینکه اتومبیلی با راننده در اختیار داشت، با سرویس محل کار تردد می‌کرد. صبح‌ها با سرویس به سر کار می‌رفت و اگر کارش تا دیر وقت طول می‌کشید، با اتومبیل محل کار به خانه می‌آمد.

راننده ایشان (آقای صفری) تعریف می‌کند که یک روز صبح زود برای رفتن به فرودگاه قرار گذاشتیم ولی خواب ماندم و دیر رفتم. به دنبال حاج آقا رفتم و سوارشان کردم. خلاصه به پرواز نرسیدیم ولی شهید تقوی من را کوچکترین توبیخی نکرد و گفت: شاید صلاح بوده تا به این پرواز نرسیم.

حاج حمید همیشه با پای پیاده به نماز جمعه شهرری می‌رفتند و به شرکت در این مراسم اهمیت زیادی می‌دادند.

شهید تقوی هر جایی که جلسه بود یا جمعی حضور داشتند، دنبال جای تکیه نمی‌گشت و همان وسط و رو به قبله می‌نشست.