کد خبر 1295415
تاریخ انتشار: ۱۶ آبان ۱۴۰۰ - ۰۶:۱۶

مولانا معتقد است اگر فرد در زندگی به‌جای افتادن در دامان مهر پایان‌ناپذیر این و آن، بیاموزد که با خود انس بگیرد، مرگ که انس ابدی با خود است، هرگز وی را دچار کابوس انکار و وحشت نمی‌کند.

به گزارش مشرق، علی فتح‌الهی در رابطه با دیدگاه مولانا نسبت به مرگ و فنا، بیان کرد: مولانا مرگ و نیستی را نردبان عروج به بارگاه کبریا می‌پندارد و در شعری می‌گوید: «هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره در بارگاه کبریا/ چیست معراج فلک این نیستی/ عاشقان را مذهب و دین نیستی».

وی با بیان اینکه مولانا در بیان حکایت خوشدلی بلال حبشی، مؤذن مشهور پیامبر(ص) به هنگام وفات، تلاش می‎کند تا مرگ را نوعی حیات ابدی برای انسان‌ها معرفی کند و می‎گوید: «چون بلال از ضعف شد همچون هلال/ رنگ مرگ افتاد بر روی بلال/ جفت او دیدش بگفتا وا حَرَب/ پس بلالش گفت نه نه وا طرب/ تاکنون اندر حرب بودم ز زیست/ توچه دانی مرگ چون عیشست و زیست»، افزود: مولوی معتقد است آنچه موجب هراس آدمی از مرگ  می‎شود، تنهایی مطلق ناشی از آن است که میان خود آنها و داشته‌هایشان ایجاد فراق می‌کند.

بیشتر بخوانید

افسردگی و اضطراب؛ دروازه ورود به بیماری‌ها

اگر فرد در زندگی به‌جای افتادن در دامان مهرِ پایان‌ناپذیر این و آن، بیاموزد که با خود انس بگیرد، مرگ که انس ابدی با خود است، هرگز وی را دچار کابوس انکار و وحشت نمی‎کند چنانکه در شعری می‌گوید: «بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید/ در این عشق چو مردید همه روح پذیرید/ بمیرید بمیرید و زین مرگ نترسید/ کزین خاک برآیید سماوات بگیرید».

عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد خرم‌‎آباد با اشاره به اینکه در فرهنگ عرفانی مولوی راهبرد انس گرفتن در تقابل با یأس و مرگ مهمترین عامل بازدارنده آدمی از اسارت نومیدی و افسردگی است و به گمان وی مرگ و زندگی هر دو یکی است و او مرگ را فقط نوعی تغییر حالت و هیئت تلقی می‌کند، اضافه کرد: چنان‌ که گفته شد مولانا بر این باور است که مهارت سلبی پذیرش نیستی و استقبال از فنای بسیاری از نعمت‌ها و تعینات از سوی سالکان و رهروان زمینه عروج انسان و اقبال آنها را فراهم می‌‎آورد و در شعری در این رابطه می‎گوید: «هیچ کس را تا نگردد او فنا/ نیست ره در بارگاه کبریا/ چیست معراج فلک این نیستی/ عاشقان را مذهب و دین نیستی».

دانشیار ادیان و عرفان دانشگاه آزاد اسلامی خرم‌آباد بیان کرد: بنابراین مولوی در این ابیات «که ز ضدها ضدها آید پدید/ از سویدا روشنایی آفرید/ در عدم هست ای برادر چون بود/ ضد اندر ضد مکنون چون بود» با بیانی استفهامی، از استتار هستی در نیستی و پنهان شدن ضد در ضد سخن می‎گوید. به‌ این ترتیب سخن مولانا به‌ویژه بیت دوم از ابیات مذکور به نظریه فیزیک کوانتومی نزدیک است، چون در عدم ضد ماده قرار دارد و ضد ماده هم به گفته مولانا در ماده پنهان و مکنون است.

فتح‌الهی با بیان اینکه مولوی به کرات در آثارش به پذیرفتن عدم و دست شستن از خواهش‎های نفسانی برای رسیدن به فراسوی مرزهای هستی سخن گفته است، گفت: در نظر او گرایش به هوا و هوس و شهوت، چشم انسان را بر روی حقایق معنوی می‎بندد و مانع رسیدن او به مقامات عالی می‎شود؛ چنان‌ که در شعری می‎گوید «آفت این در هوا و شهوت است/ ورنه اینجا شربت اندر شربت است/ چشم‎بند آن جهان حلق و دهان/ این دهان بربند تا بینی عیان».

وی با بیان اینکه مولوی دلبستگی به وجود خود را موجب ترس و ریشه همه استرس‎ها می‎داند و در شعری می‎گوید: «همه خوف از وجود آید، بر او کم لرز و کم می‎زن/ همه ترس از شکست آید، شکسته شو، ببین مؤمن»، افزود: مولانا در جای دیگر توصیه می‎کند که انسان باید مشکل خود را با نفی وجود خویش حل نماید تا به خوش‌وقتی و خوشحالی نائل شود و در این رابطه می‎گوید: «خوشی در نفی توست ای جان، تو در اثبات می‎جویی/ از آنجا جو که می‎آید، نگردد مشکل اینجا حل» به‌زعم او آسایش واقعی انسان تنها در زندگی دنیوی و در کنج عدم نهفته است؛ چنان‌ که در این رابطه می‎گوید «هیچ کنجی نبود بی‌خصمی/ هیچ گنجی نبود بی‌ماری/ جز به کنج عدم نیاسایی/ در عدم گریز یک باری».

فتح‌الهی ادامه داد: مولانا معتقد است بهترین مهارت زندگی برای رسیدن به حیات جاودان، گریختن از پناه‌گاه عدم و نیستی است چنان‌ که در شعری می‌گوید «اهل عالم زین غلط کردند راه/ کز عدم ترسند و این آمده پناه/ از کجا جوییم علم از ترک علم/ از کجا جوییم سلم از ترک سلم/ از کجا جوییم دست از ترک دست/ از کجا جوییم هست از ترک هست/ هم تو تانی کرد با نعم المعین/ دیده معدوم بین را هست بین/ دیده‌ای کو از عدم آمد پدید/ ذات هستی را همه معدوم بین» او با صراحت می‎گوید اگر آدمی دانش و هوش خویش را در حق فانی نسازد، هرگز به مقام هشیاری نائل نخواهد آمد «گر نکردی نثار، دانش و هوش/ کی بدی در زمانه هشیاری».

منبع: ایسنا