کد خبر 292445
تاریخ انتشار: ۱۹ اسفند ۱۳۹۲ - ۱۲:۰۸

در این بین تصمیم گرفتیم رادیویی را هم که از مطب پزشک اردوگاه تک زده بودیم، به اردوگاه جدید ببریم. با وجود کمبود وقت و فشار عراقی ها، بچه ها موفق شدند رادیو را خیلی خوب جاسازی کرده، از اردوگاه خارج کنند.

گروه جهاد و مقاوت مشرق به نقل از سایت جامع آزادگان- طبق معمول هر روز، بعداز اذان ظهر، اکثر قریب به اتفاق بچه ها در صفوف نماز جماعت جا گرفتند. نماز عصر تازه تمام شده بود و برادر محمد اسماعیل مبین مشغول خواندن تعقیبات نماز عصر بود که ناگهان سربازان عراقی ریختند توی آسایشگاه و با فارسی دست و پا شکسته ای گفتند که همه آنهایی که در صف نماز بودند، آماده بشوند تا به اردوگاه دیگری بروند. آقای مبین بدون توجه به عراقی ها همچنان مشغول خواندن تعقیبات نماز عصر بوده و بچه ها هم همراه با او زمزمه می کردند. عراقی ها در حالی که مرتب می گفتند یا الله اسرع یعنی: یا الله زود باشید، عجله کنید، یکی یکی بچه ها را از سر صف بلند می کردند.
 
در این بین تصمیم گرفتیم رادیویی را هم که از مطب پزشک اردوگاه تک زده بودیم، به اردوگاه جدید ببریم. با وجود کمبود وقت و فشار عراقی ها، بچه ها موفق شدند رادیو را خیلی خوب جاسازی کرده، از اردوگاه خارج کنند.
 
هنگام خروج از آسایشگاه، عراقی ها هر کس را که میل شان بود به کتک و ناسزا می گرفتند. آن روز بچه ها با صورت های سرخ و سیلی خورده سوار اتوبوس ها شدند. هر کس با یک کیسه انفرادی، دو پتو و کوله باری از غم می نشست روی صندلی و می گفت: ربنا افرغ لنا علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین، الهی رضی برضاک، صبرا علی بلائک و ....
 
بعد از طی مسافتی نه چندان دور، وارد اردوگاه جدید شدیم و همان طور که هنگام سوار شدن با کتک بدرقه مان کردند، در اردوگاه جدید با مشت و لگد از اتوبوس پیاده مان کردند.
 
حیاط اردوگاه جدید پر بود از علف های هرز و بوته ها و درختچه ها و تعدادی درخت. مثل شهر ارواح، متروکه بود و ترسناک. وقتی به ستون یک در میان علف های نسبتا بلند حرکت می کردیم، از نیش مار و عقرب بیشتر می ترسیدیم تا از ضربات مشت و لگد سربازان عراقی. وضع آسایشگاه ها هم دست کمی از حیاط اردوگاه نداشت؛ انگار سال ها بود که کسی آنجا زندگی نکرده بود.
 
هوا داشت تاریک می شد. در هر اتاق، تعداد معینی را جا دادند و درها را به رویمان بستند؛ بدون اینکه آبی داشته باشیم و یا غذایی خورده باشیم. آن شب را هر طور که بود، با گرسنگی و تشنگی به امید اینکه فردا وضع مان بهتر شود به صبح رساندیم.  

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس