بزارید خاطره ای از سعید جلیلی تعریف کنم زمانیکه ایشون سال 92 برای تبلیغات ریاست جمهوری به شهر ما اومده بودند پیرمردی که آشپز بنده بود بطرف ایشون دوید و از گردنشون اویزان شد و مشکل بیمه ای خودشو میگفت نزدیکان سعید جلیلی اصلا جلوی پیرمرد رو نمیگرفتند و پیرمرد هم نمیدانست سعید جلیلی جانباز هست و دیدم که سعید جلیلی واقعا تحمل وزن پیرمرد رو نداره ولی بروش نمیاورد و علی رغم شلوغی محیط با دقت حرفهای ان پیرمرد رو گوش میکرد که بنده جلو رفتم و دستهای پیر مرد رو از گردن سعید جلیلی جدا کردم درست روبروی سعید جلیلی ایستاده بودم و بهش میگفتم کاش شما انتخاب بشید خیلی خاکی و بی ریا رای ما سعید جلیلی جانباز سرافراز اسلام خاکی و بی ادعا امیدوارم کنار نرود و رای بیاورد