به گزارش مشرق، امید حسینی در جدیذترین مطلب وبلاگ خود"اهستان" نوشت: دیشب پیامکی بدستم رسید که در آن نوشته شده بود «تجمع مردمی درپی هتک حرمت به ساحت ولی فقیه در برنامه پارک ملت توسط عماد افروغ و سکوت مجری مقابل درب صداوسیما!» هرچه فکر کردم کدام هتک حرمت چیزی یادم نیامد!
روز گذشته آقای دکتر علی مطهری یادداشتی نوشته بودند درباره اعتراضات و انتقادات صورت گرفته به آقای حسین علایی. من با اینکه خودم از منتقدان آقای علایی بودم و هستم (البته مخالف توهین و حمله به خانهی اشان هم)، تقریبا با همه بخشهای نوشتهی آقای مطهری موافقم. هرچند به نظر من یادداشت آقای علایی اصلا قابل مقایسه با سخنان آقای افروغ نیست.
مطلب جناب علایی نقد نبود، بلکه مقایسه دو شرایط و دو حکومت متفاوت بود. اگرچه خود ایشان بعدا این مقایسه را تکذیب کردند، ولی در کنایههای ایشان هیچ شک و شبههای وجود ندارد. تا جایی که در همان یادداشت اول برای رفع برداشتهای نادرست و نامرتبط با نیت خود و برای اینکه مخاطب را متوجه نیت اصلیش کند، عمدا از عبارات رهبری در خطبههای نماز جمعه ۲۹ خرداد استفاده کرده بود! (اردوکشی خیابانی و …)
البته آقای علایی مثل هر انسان دیگری حق دارد که عقیدهی شخصی خودش را داشته باشد. ایراد من هم به عقیدهی شخصیشان نبود، حرف من این بود که چرا برای دفاع از عقیدهی خود، یک اعتراض انتخاباتی را در جمهوری اسلامی با انقلاب مردمی در نظام پهلوی مقایسه کرده؟ و چرا با کنایه و به بهانهی ۱۹ دی؟
متاسفانه مطلب ایشان صداقت لازم در نقد را به همراه نداشت، چون با نادیده گرفتن همه جوانب درگیر در حوادث بعد از انتخابات و بدون کمترین اشارهای به رفتار غیرقانونی و اشتباهات جریان خود، تنها مقصر آن حوادث را حاکمیت و نظام اسلامی معرفی کرده بود! (حال آنکه ما علیرغم دفاع از نظام اسلامی و مخالفت با فتنهی بعد از انتخابات، به اشتباهات خودمان هم معترفیم) با وجود همهی اینها، از برخوردهای صورت گرفته با ایشان و تجمع در مقابل منزل و شعارها حمایت نمیکنیم.
اما سخنان آقای افروغ اصلا از جنس مطلب آقای علایی نبود. موضوع بحث یک نگاه آسیبشناسانهی علمی بود که به جار و جنجال رسانهای تبدیل شد. ممکن است به بخشی از حرف ایشان نقدی وارد باشد، ولی چرا به جای نقد درست و منصفانه (ازنوع برنامه دیشب پارک ملت) داد بزنیم و از ولایت خرج کنیم؟ علیه چه کسی؟ به چه قیمتی؟ در اعتراض به کدام هتک حرمت؟ اصلا بر فرض که کلیت حرف او در پارک ملت اشتباه باشد، چرا فورا بیبصیرت و ضدانقلاب و ضد ولایتش معرفی میکنیم؟!
چرا نقد و نقادی در جامعهی ما به این وضع و حال دچار شده؟ چرا از کاه کوه میسازیم و فورا سطح مساله را تا بالاترین حد آن میرسانیم و آدمها را تحت فشار قرار میدهیم که دیگر جرات اظهار نظر نداشته باشند؟
کمی فکر کنیم. به کجا میرویم؟ دنبال چه هدفی هستیم؟ چه سرنوشتی در انتظار ماست؟ آخر و عاقبت ما کجاست؟ چرا فورا هر کسی را به بهانهی حرف زدن، متهم میکنیم؟ چرا تحملمان کم شده؟ چرا تاب شنیدن یک نقد منصفانه را نداریم؟ چرا در مواضعمان اینقدر عصبانی هستیم؟ چرا راحتترین راه ممکن را برای برخورد با آدمهای منتقد بکار میبریم؟ چرا فرق نقد و تخریب را نمیدانیم؟ چرا خودمان تحلیل نداریم؟ چرا خودمان فکر نمیکنیم؟ چرا گوش به فرمان رسانهها و چند نفر آدم تندروی افراطی هستیم که دائما منتظرند تا حرفی از دهان کسی بیرون بیاید تا از آن جنجالی بسازند؟ چرا سیاستمان اینقدر احساساتی، غیرمنطقی و ژورنالیستی شده؟
برای پاسخ به این سوالات عوامل زیادی را میتوان مطرح کرد که باید در فرصتی دیگر به طور جامع به آن پرداخت. ولی به طور خلاصه من افراطیون دو طرف (مخصوصا از نوع رسانهای) را در به وجود آمدن چنین فضایی مقصر میدانم. در یک سمت آدمهایی هستند که به بهانه دفاع از انقلاب، نظام و ولایت، دهان هر منتقدی را میبندند. در یک کلام کارشان پیاده کردن آدمها از قطار است!
در سمت دیگر آدمهایی هستند که وظیفهی سوار کردن آدمهای پیاده شده و یا در حال پیاده شدن را به قطار خودشان برعهده دارند! منتظرند ببینند چه کسی حرفی میزند، تا با جنجال و هیاهوی رسانهای (بویژه در رسانههای اپوزیسیون خارجی) حرف او را نشانهی ضدیتش با نظام تعبیر کنند. کافیست سری به رسانهای مختلف ضدانقلاب بزنیم تا نوع نگاه و ماهیگیریشان را ببینیم. این دستهی دوم با آنکه دائما شعار آزادی بیان، آزادی اطلاعات و آزادی نقد (و انواع و اقسام آزادیهای دیگر) را سر میدهند، اما نگاهی کاملا ژورنالیستی و غیرحرفهای به آدمها و مواضعشان دارند.
هر دو گروه فوق در به وجود آمدن چنین فضایی مقصرند. هر دو گروه، راه نقد و نقادی را میبندند. یکی به بهانهی مخالفت، یکی به بهانهی حمایت. البته از گروه دوم انتظاری جز این نیست، تعجب از دوستانی است که در تخریب آدمها با دشمنان خود هم جهتند.