به گزارش مشرق، هر ساله در سالروز درگذشت «جهان پهلوان غلامرضا تختی» خبرهای زیادی درباره مرگ رازآلود این قهرمان مردمی منتشر میشود و خاطرات و نقل قولهای زیادی در این خصوص به زبان یا به رشته تحریر میآید، اما ۵۱ سال است که اصل ماجرا روشن نشده و به احتمال زیاد هیچگاه روشن نخواهد شد.
بیشتر بخوانید:
«محمد نصیری» قهرمان وزنه برداری المپیک و جهان که رفاقتی صمیمی با تختی داشته در گفتگویی که سال گذشته با روزنامه اعتماد داشت در این خصوص صحبتهایی قابل تأمل انجام داد که بخشهای مربوط به مرگ تختی را در ادامه میخوانید:
آقای نصیری! تختی را کشتند یا مرد؟ منظورمان این است که خودکشی کرد؟
تختی را نکشتند.
منظورتان از اینکه میگویید «نکشتند» چیست؟ یعنی خودکشی کرد؟ اگر این طور است پس چرا مرگ تختی را به افراد و گروههای خاصی نسبت میدهند؟!
این را نمی دانم چه کسی درست کرده است. اینهایی که میخواهند خودشان را لوس کنند، اینهایی که میخواهند خودشان را بزرگ کنند، الکی. سر مردم را کلاه بگذارند. سر دولت خودمان را و دیگران را کلاه بگذارند. دولت فعلی مان را می گویم. آخر برای چه؟ همه میدانند آقا تختی را نکشتند. روزی که ما در اردوی هتل امریکا بودیم، هتل امریکا درست روبه روی سفارت امریکا بود، آقا تختی آمد با ما ناهار خورد.
آن زمان در ورزشگاه امجدیه، شیرودی فعلی تمرین میکردید دیگر؟
بله، در امجدیه تمرین میکردیم. همین سالن کشتی، سالن جهانبخت توفیق. سالن توفیق یک زمانی برای وزنه برداری بود. آقا تختی آمد پیش ما. من دوست آقاتختی بودم و با هم این ور و آن ور میرفتیم. بیشترم فرودگاه را دوست داشت و میرفتیم فرودگاه.
فرودگاه را؟!
بله.
منظورتان چیست که فرودگاه را دوست داشت؟
رستوران فرودگاه را می گویم.
رستوران فرودگاه کجا بود؟
همین مهرآباد.
متوجه شدم. میرفتید رستوران فرودگاه مهرآباد؟
بله مهرآباد. میرفتیم رستوران آنجا.
چرا آنجا را دوست داشت؟ به خاطر اینکه آدمهای مختلف در حال مسافرت بودند و میآمدند و میرفتند؟
نمی دانم چرا دوست داشت، هیچ وقت هم نپرسیدم که آقاتختی چرا اینجا را دوست دارید. حتماً به خاطر اینکه تمیز و شیک بود دوست داشت، خب مردم برای رفتن به خارج میآمدند فرودگاه.
شاید از رفت و آمد مردم لذت میبردند؟
امکان داشت اما من هیچ وقت نپرسیدم دلیلش را. هرچی میگفت روی حرفش حرف نمیزدم، چون دوست داشت دیگر. مثلاً من میگفتم بیا برویم لاله زار، نمیآمد.
آخرین بار چه زمانی تختی را دیدید؟
ظهر بود، آمد محل تمرین ما. گفت «آقا برومند من ممد رو با خودم ببرم تا عصری می یارم.» آقای برومند گفت «این داره تمرین می کنه، می دونی که ببریش تا صبح دیگه نمیاد.» راست میگفت من را از اردو میبردند بیرون، صبح فردا هم برنمی گشتم. آقاتختی گفت باشه و رفت. فرداش خبر دادند که آقا تختی مرده. ظهر روز قبل در اردو با من بود حالا مرگش را بگذاریم به حساب چه کسی؟ اگر من با او میرفتم ممکن بود این کار را نکند. ممکن بود تاریخ عوض شود یا زمان این کار عقب بیفتد.
بگذارید به نقل از دوستان چیزی به شما بگویم. دوستان میگفتند زودتر از این برنامه، دو سال قبل تر از مرگ آقا تختی. در منطقه زردبند. اگر اشتباه نکنم آقای حسین زردبندی خدا بیامرز میگفتند، تو باغ ایشان در منطقه زردبند لواسان آقا تختی میخواست با هفت تیر خودکشی کند که به یکباره صدایش میزنند و او منصرف میشود و زمان این کار تا دو سال به عقب میافتد و این بار با سیانور خودکشی میکند. خود تختی در دست نوشته اش اشاره کرده که هیچکس مقصر نیست. به هر حال خدا رحمتش کند. تصمیم به خودکشی یک لحظه ا ست. اگر من آن روز با او رفته بودم شاید اصلاً آن شب به هتل نمیرفت و آن اتفاق نمیافتاد. خبر مرگ تختی که آمد آنقدر شلوغ شده بود که نگو و نپرس. تا حالا یک همچین چیزی در دنیا ندیده ام.
شما اشاره کردید که تختی گفته است هیچکس مقصر مرگش نیست، پس دلیل خودکشی چه بوده است؟ چیزی ذهن شما را مشغول نکرده در این حدود ٥٠ سال که مثلاً دلیل خودکشی تختی باشد؟
دیگر وقتی یک نفر رفت از کجا باید بفهمیم چرا رفت. یعنی کسی فکر میکرد آقاتختی دست به این کار بزند؟ نه.
جلال آل احمد جملهای دارد که در آن به چنین چیزی اشاره میکند که «مگر میشود قهرمان باشی و مردم نداشته های خود را در داشتههای تو جست وجو کنند و خودکشی کنی؟»
نه نمیشود.
اما گویا تختی این کار را کرده است.
من یک چیزی را به شما می گویم. آدمهای مهم دست به خودکشی میزنند. من تا حالا زیاد دیده ام و اینکه مثلاً وقتی آقا تختی فوت کرد یک بوکسوری بود به نام پرویز مافی که با خوردن داروی نظافت حمام خودش را کشت. پرویز واقعاً آدم گردن کلفتی بود. ببینید حالا تختی چه کسی بود که این آدم خودش را به خاطر او میکشد.
درست است، آن زمان خیلیها خودشان را به خاطر تختی کشتند. حرف و حدیثهایی هم هست و میگویند سیستم، حکومت شاه تختی را اذیت میکرد، تختی به خاطر همین خودکشی کرد. این چقدر میتواند درست باشد؟
اصلاً درست نیست.
چرا؟ خب برای چه یک آدم باید بابت این موضوع خودش را بکشد؟
ما آن زمان نبودیم، نمیدانیم. خب اینها که میگویند آدم باید از آنها بپرسد که برای چه این حرفها را میزنند؟
البته این وسط ماجرای شاهپور غلامرضا هم هست؟
ببین عزیزم! غلامرضا رییس کمیته المپیک بود و البته برادر شاه و وقتی آمد به سالن مردم بلند شدند و دست زدند و بعد نشستند و تمام، مثل همیشه. بعد تختی آمد، خب تختی یک چهره مردمی بود و با آمدنش سالن به هم خورد، آنها هم شاید ناراحت شدند که چرا تختی این مقدار مورد تایید است و البته این طبیعی است، درست مثل آن خواننده جوانی که مرد و مردم به خاطرش به خیابان آمدند. چی بود اسم این خواننده که فوت کرد؟ یادم آمد مرتضی پاشایی که مردم رفتند سر قبرش: اما خب کسی از مسوولان ناراحت نشد که این همه آدم رفتند سر قبر این خواننده، چون مردم دوست داشتند و این فرق میکند. دیدید که چه جمعیتی بود؟
بله مردم دوست دارند و نمیشود هم جلوی دوست داشتن شان را گرفت.
بله و این ارتباطی هم به سیاست ندارد. مردم دوست دارند و قصدی هم از این کارشان ندارند. این به خاطر علاقه شان نسبت به آن آدم است. آخر میدانید هنرمندان و ورزشکاران در دل مردم جا دارند. آقا تختی هم دردل مردم جا داشت. مردم قهرمانان خود را دوست دارند، ما قهرمانان هم یک کاری میکنیم که دوست مان داشته باشند. پس برای چه قهرمان می شویم، برای چه باید هنرمند داشته باشیم؟ اگر کسی ما را دوست نداشته باشد ما هم نمیتوانیم زندگی کنیم.