به گزارش مشرق، پرشیای سیاه مثل یک گربه، پیچ خاکی جاده را گرفت و از سرازیری آرام سُر خورد پایین. شیشههایش مات بود و به رسم مدیران نمیشد تویش را دید. برخورد تیغهای نور هم با بدنه متالیک ماشین چشم را میسوزاند. بعدش نیسان گاوی آبی رنگ سرش را چرخاند و پایین آمد. آخر سر هم یک اتوبوس کرایهای شهرداری، پر از آدمهایی شیک که یکییکی پایین آمدند. همه خوشحال و اتوکشیده، لباس فرم پوشیده بودند.
فیلمبردار و عکاس و کارگردان (یا مسئول کار) همان مسافران پرشیای سیاه بودند. پیاده که شدند به ساختمان سه طبقه، سینمایی نگاه کردند. حسابی به هم ریخته و شلوغ بود. ساختمان فیلم اجارهنشینها را چند دقیقه قبل از فرو ریختن تصور کنید. بچهها توی حیاط بازی میکردند و زنها کم و بیش جلوی خانه نشسته بودند. برای ما کمی عجیب بود که وسط آن خاک و خل و کورهها کسی جز ما بیاید آنجا.
بیشتر بخوانید:
کورههای آجرپزی؛ اوج محرومیت زیر گوش پایتخت +عکس
کارگردان با اشاره به ساختمان نیمهمخروبه به فیلمبردارها توضیح داد که چطور فیلمبرداری کنند. نیسان گاوی را سر و ته کردند تا بشود بارش را خالی کرد. باری که روی جعبههایش آرم موسسه خیریه بود. بعد فهمیدم میوههای نوبرانه آوردهاند. آفتاب با حوصله صحنه نمایش را نگاه میکرد و ما عرق شرم میریختیم.
کمکم به اهالی کوره خبر رسید خودشان را برسانند. فیلمبردار میگفت هر کسی یک جعبه تحویل بگیرد تا ما فیلم بگیریم ولی کارگردان مخالف بود. میگفت اگر صف ببندند و جعبهها را دست به دست کنیم، فیلم بهتر از آب درمیآید.
همه به صف شدند. کارگردان با جدیت به پیرزن خانه اول گفت «خانم به دوربین نگاه نکن.» به جمعیت سیاهیلشکر هم تذکر داد که به دوربین نگاه نکنند؛ «سعی کنید همهچیز طبیعی باشه.»
جعبهها را دانهدانه از نیسان پیاده کردند. همه اهالی خانه آمده بودند. البته توی چهره کسی شادی نبود. اهالی به این مدل کمکها عادت داشتند. هرچند فیلم را خیلی خوب بازی میکردند. توزیعکنندگان هم توی دنیای خودشان بودند و با موبایل از فقر و بچهها و کورهها سلفی میگرفتند. کار فیلمبرداری یک ساعتی طول کشید.
خواب میدیدم؟ فیلم بود یا صحنهی یک رمان انتقادی- اجتماعی؟ هیچکدام. همهچیز واقعی بود. یکی از اهالی تعریف میکرد کسی یک وانت سیبزمینی و پیاز آورده بود و دوربین گوپرو به گردن داشت تا بتواند از صحنهی سیبزمینی گرفتن مردم خوب فیلمبرداری کند. ماجرا این است که با این فیلم و عکسها، موسسههای خیریه قلابی بهتر میتوانند از مردم پول بگیرند.
علی، متین و شهید عراقی
آدمهای کورهپزخانهها خیلی شناختهشده نیستند. شاید معروفترینشان، شهید عراقی باشد که صاحب یکی از کورههای محمودآباد خاوران بود و جزو تنها اربابهایی که با کارگرها سر یک سفره غذا میخورد و گاهی شبها هم همانجا میخوابید. شهید رجایی هم بود که توی کورهها دستفروشی میکرد. اما امروز به لطف شبکههای اجتماعی کورهها چهرههای معروف دیگری دارند: علی اعتمادی و متین.
برای دیدن علی باید به کورهپزخانه شمسآباد میرفتیم. جایی گم در منطقه هجده تهران. وسط زندگی معمولی شهری. حوالی منطقه، گلدسته دودکشهای بلند کورههای آجرپزی از دور معلوماند. اولین بار که آنجا رفتم به شدت تحت تأثیر فضایش قرار گرفتم. باورم نمیشد هنوز جایی هست که اینقدر عقبمانده باشد. بعدها فهمیدم بخشی از این خاک و خل به خاطر نوع کار است و اگر بهداشت و خدمات اجتماعی آنجا هم رعایت شود، کار کوره بیشتر یک شغل سخت به حساب میآید تا چیز دیگر.
علی را با کمک یکی از دوستان خیّر پیدا کردم. سر ظهر توی خانه بود. جلوی در خانه توی جاده خاکی سلام و علیک کردیم. عادت داشت وضعیت کورهها را برای آدمهای رهگذر توضیح بدهد: «کورههای شمسآباد بالای صد سال قدمت دارند و دودکشا که کارگرا بهشون میگند میل، از اول انقلاب خاموش شده و آجرا رو جای دیگهای میپزند. اسمش قمیره. شبیه کاروانسراهای قدیمیه. کورهها با مشعل گاز، داغ میشند و سفال آجرها رو میپزند. البته که هزینه برق و گازشون بالاست. امسال هزینه آب هم اضافه شده. سازمان آب میخواد آب کورهخونههای بیمجوز رو قطع کنه یا براشون پول حسابی بِبُره. اینطوری تعداد کورههای فعال بازم کمتر میشه. جمعیت کورهها تو فصل سرد سال به هفتصد نفرم نمیرسه. اغلبم توی مرغداریا و گاوداریا مشغولاند. اما شیش ماه اول هر سال از تربت جام، تربت حیدریه، خراسان و کردستان کارگرا مهاجرت میکنند اینجا. این وقت سال جمعیت بالای دو هزار نفرم میرسه. بعضیشون با خونواده میآند حتی. خونههاشون ساختمونای قدیمیاند، امکاناتم ندارند. از چارصدتا کوره تهران فقط پنجاهتاشون این روزا فعالاند.»
علی اعتمادی نوجوانی پانزده ساله است. آنقدر شهرت پیدا کرده که حتی توی کلیپ انتخاباتی یکی از کاندیداهای ریاست جمهوری هم نقش داشت. علی چند سال پیش از طریق چند کلیپ و گفتن مشکلات منطقه، پای بسیاری از خیرین را به منطقه باز کرد. حتی از استرالیا هم برای شمسآباد کمک آمد و شمسآباد را به پیشانی دریافت کمکها تبدیل کرد. علی برخلاف گذشته هم درس میخواند و هم فوتبال بازی میکند.
با علی که حرف میزدیم برادرش از سر کوره آمد. او هم دل پری داشت. «خیلیا بیمه نیستند، قاچاقی کار میکنند. اگه مأمور بیمه بیاد، قایمشون میکنند. اگه اسمشون رو رد کنند، باید از اینجا برند. هم بیکار میشند، هم بیسرپناه. جایی برا رفتن نداریم. نه خونهای داریم، نه سقفی بالا سرمون، نه آینده و امیدی برا همه این تلاشایی که میکنیم.»
خواهر علی هم کار میکند. کار زنها در کورهها از ساعت 3شب شروع میشود و تا حدود ظهر ادامه دارد. یک بخشی از کار کوره تخصص آنهاست و این کار سخت نهایتاً روزی 40هزار تومان حقوق دارد.
صاحب کورهها نه منصف هستند، نه ظالم. ارباباند. آنها هم دنبال سود خودشان میگردند. اتفاقاً ساکنان هم ارباب صدایشان میکنند. خیلی از افغانستانیهایی هم که بدون مجوز در ایراناند، در همین کورهها کار میکنند.
محل زندگی کارگرها یک اتاق سه در چهار است. این اتاقها را به صورت رایگان در اختیارشان میگذارند. هرچند جدیداً ازشان پول برق میگیرند. این اتاقکها غیر از کارگران، مشتری آزاد هم دارد: پنج میلیون رهن و سیصد تومان اجاره. معمولاً هر کوره 10 الی 15 خانوادهای، یک دستشویی و حمام مشترک دارند. آب مصرفی کورهها هم از چاه است و همراه خودش بیماریهای پوستی و گوارشی میآورد. برادر علی میگوید در این چند ساله همهچیز گران شده، جز حقوق کورهها. صاحبکورهها هم راست میگویند، فروش ندارند.
میخواستیم متین را هم پیدا کنیم. کودک پنج سالهای که هنوز معنای شهرت را نمیفهمد ولی این آخریها سرگرمیهایش بیشتر شده است. در بحبوحه مسابقات جامجهانی، عکاسی که به کورهها آمده بود تا از حاشیههای جامجهانی در چنین جایی عکاسی کند، تصویر متین را که پیراهن منقش به نام بازیکن تیم ملی را پوشیده بود شکار کرد و متین خیلی زود سلبریتی شبکههای اجتماعی شد. آنقدر که کاربران فضای مجازی از جهانبخش، بازیکن تیم ملی خواستند به دیدار او برود و این اتفاق هم افتاد.
برای دیدن متین باید به کورههای محمودآباد خاوران میرفتیم. جایی که به قول خودشان شمسآباد در برابر آن بهشت است. محمودآباد منطقهای خاکی است که با تهران امروز خیلی فاصله دارد. آنجا که بروید به راحتی خودتان را در تهران چهل پنجاه سال پیش مجسم میکنید.
وقتی رسیدیم متین توی خاک و خلها فوتبال بازی میکرد. بعد از ماجرای اخیر، از خیریههای مختلف برای اعتبار پیدا کردن، هر روز به آنها سر میزنند. فقط هم به همین کوره، در حالی که در کورههای کناری خبری از این خیریهها نیست.
تازه رسیده بودیم که یک گروه خیریه با دم و دستگاه و سیاهیلشکر از راه رسید. بیخیال، متین را برداشتیم و بردیم جایی در نزدیکی کوره. گروه دربهدر دنبال متین میگشتند تا از او فیلم و عکس بگیرند. متین اما بیتوجه به آنها کنار یک مرداب نشسته بود و برای خودش با سطل ماست، بچه قورباغه میگرفت. از دور کل کوره پر شده بود از صدای «متین متین» ولی متین توی دنیای خودش بود.
تور سیاه کورههای تهران
کورههای آجرپزی یکی از آوانگاردترین تصاویر مربوط به فقر در حافظه تصویری جامعه ایرانیاند. هر نویسنده یا عکاسی که بخواهد نابرابریهای اجتماعی را زیبا به تصویر بکشد حتماً سراغ کورهپزخانههای اطراف تهران میرود. کورههایی که هنوز فقر، آسیبهای اجتماعی و بیعدالتی لابهلای میلها و قمیرهای آن موج میزند و همزمان تصویر بکر و تازهای است. اما در واقعیت، گزارش از کورهها سالهاست که کلیشه شده و همه میدانند هر ساله تعداد زیادی کارگر ارزانقیمت برای پیروزی در نبرد زندگی راهی این کورهپزخانهها میشوند؛ خشت میزنند تا زنده بمانند. نه بیمهای، نه اضافهکاری و نه هیچ چیز دیگری. صدای مردم در کورهها کوتاه است.
این کورهها دویست سالی در تهران قدمت دارند و میل کورهها یا همان سازه بلند آجری از همان قدیم توی چشم بوده تا جایی که در اوایل جنگ، هواپیماهای عراق چندباری به جای پالایشگاه، اشتباهی دودکشهای کورهپزخانهها را نشانه رفتند.
بیشترین کورههای آجردستی در گذشته در اطراف تهران بوده. ابتدا در میدان شوش، بعد جادهی ری، هاشمآباد و حالا بیشتر در پاکدشت ورامین و شمسآباد و محمودآباد. در دهه30 کارگرانِ حدود چهارصد کوره تهران یکی از بزرگترین تحصنهای کارگری تهران را در همین کورهها داشتند که تلفات زیادی هم داد. سال ۱۳۳۸ بود که 30هزار کارگر کورهپزخانههای تهران برای افزایش حقوق و رفاه اعتصاب کردند ولی دولت با زور کارگاهها را اشغال کرد و پنجاه نفر از کارگران را هم کشت.
دنیای متفاوت کورهها
هر سال فروش آجرها کمتر از سال قبل است و تعداد بیشتری کوره تعطیل میشوند ولی کورهها خالی نمیشوند. بعضیها که حال کار کردن ندارند فقط برای دریافت کمک خیرین خودشان را به اینجا میرسانند، یک اتاق کرایهای میگیرند و در مقابل هر رهگذری که رد میشود اظهار نیاز میکنند. اینطوری است که گاهی وانتی توی کورهها میچرخد تا ارزاق کمکی مردم را دوباره از اهالی بخرد و پولش را به آنها بدهد. یا میشود خانههایی پیدا کرد که چند کولر و یخچال گرفتهاند. کسی معمولاً از این چیزها نمینویسد تا مبادا کمک به خانوادههای واقعاً نیازمند قطع شود. ولی این موارد هم هست.
کمکهای مردمی هم به تنهایی نمیتواند ماجرا را حل کند، تازه اگر کمکها درست توزیع شوند و به دست نیازمند واقعی برسند. از لحاظ قانونی هم شهرداری و وزارت کار میتوانند فکری به حال زمینها، تغییر کاربری و کارگران کنند. اما آنها از همه بیخیالترند. از طرفی مسئولان میراث فرهنگی و شهرداری میتوانند برای نگهداری میلهای آجری که سبک تاریخی دارند اقدام کنند و تعدادی از کورههای متروکه را به یک محوطه پارک علمی-فرهنگی و موزه آجر تبدیل کنند. حتی محیط کورهها جایی مناسب برای آفرودبازها و عاشقان این مدل ماشینها و بالا و پایین رفتن از تپههای خاکی است.
این کورههای متروک، روزگاری جنب و جوش و فعالیت شبانهروزی داشتند و حدود 100هزار کارگر فصلی را جذب میکردند. هرچند یک ضربالمثل توی کورهها هست که میگوید تا به حال حتی یک کارگر هم نداشتیم که از کار کورهها بازنشسته شده باشد.