کد خبر 878827
تاریخ انتشار: ۷ مرداد ۱۳۹۷ - ۱۱:۵۵
شهید محمود سلطانزاده

محمود هنگام پرتاب بمب دست‌ساز به سمت گارد شاهنشاهی وقتی متوجه شد که مردم در مقابلش قرار گرفته‌اند و بمب هم آماده انفجار است، آن‌را با لباسش پوشاند و بمب منفجر شد که...

گروه جهاد و مقاومت مشرق - خانواده «محمود» پس از تولد او به درخواست مادر از تهران به قم مهاجرت کردند. از آن جا که پدر مادرش، روحانی و واعظی وارسته بود، مادر علم را از پدرش آموخته بود که در تعلیم و تربیت محمود آن‌را به کار برد.

گفته می‌شود، مادر محمود بدون وضو به او شیر نمی‌داد؛ حتی در سرمای زمستان با آب یخ وضو می‌گرفت تا به فرزندش شیر بدهد. پدر محمود نیز مراقب بود تا لقمه حرام شبهه‌دار به خانه نیاورد؛ بنابراین محمود در یک خانواده مذهبی، با ایمان و با اخلاص رشد و پرورش یافت.

او بعد از آغاز جنگ عراق علیه ایران از قافله عقب نماند و برای دفاع از وطن راهی جبهه‌های حق علیه باطل شد و سرانجام در ۸ آذرماه ۶۰ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در ادامه فرازهایی از زندگی شهید «محمود سلطان‌زاده» را می‌خوانید:

بعد از دوران راهنمایی با تمایل پدر و مادرش در آزمون طلبگی مدرسه حقانی شرکت کرد و قبول شد. محمود همیشه مورد توجه شهید آیت الله قدوسی رئیس وقت مدرسه حقانی بود. وی هر بار که پدر محمود را می‌دید، مراقبت و توجه خاص نسبت به او را یادآوری می‌کرد و می‌گفت: «محمود، آینده‌ای روشن دارد».

محمود هیچ وقت از شهریه و سهم امام (ره) برای مخارج تحصیلش استفاده نکرد. پدرش پیشنهاد داد که فقط برای خرید کتاب‌های درسی از شهریه استفاده کند؛ اما مخالفت کرد و گفت: «اگر می‌خواهید از شهریه استفاده کنم، از خانه می‌روم.»

از نهضت تا اوج انقلاب

محمود با تعلیم و تربیت در محیط انقلابی مدرسه حقانی که مدیرش شاگرد و دلباخته امام خمینی(ره) بود، با نهضت الهی امام راحل آشنا شد. او در قیام خونین مردم قم شرکت کرد. در سال ۵۷ دستگیر شد و شکنجه‌های جسمی و روحی زیادی را تحمل کرد. پس از آزادی، فعال‌تر و مصمم‌تر از قبل به پخش اعلامیه و نوارهای سخنرانی امام راحل ادامه داد.

او بعد از چند ماه فعالیت دوباره دستگیر شد و به زندان افتاد. این بار با توجه به کمی سن و سال، با ضمانت پدرش آزاد شد. محمود در پی جلوگیری از ورود امام به کشور، تحصن روحانیون در مسجد دانشگاه تهران و درگیری مردم با گارد رژیم پهلوی، با کمک دوستان انقلابی‌اش بمب دست‌سازی از قم به تهران آورد تا در درگیری با گارد شاه به طرف آن‌ها پرتاب کند. او موقع پرتاب آن متوجه می‌شود که مردم در مقابلش قرار گرفته‌اند و بمب هم آماده انفجار است؛ لذا آن را با بدنش می‌پوشاند و بمب منفجر می‎‌شود. در پی انفجار بمب او از ناحیه ۲ دست و شکم به شدت آسیب می‌بیند و در بیمارستان فیروزگر بستری می‌شود.

دکتر جراح به پدر محمود می‌گوید: وقتی دلیل جراحت پسرت را فهمیدم که چگونه خودش را فدای مردم کرده، گفتم حتما حقیقتی وجود دارد که جوان‌ها این طور با اعتقاد و اراده به استقبال مرگ می‌روند.

شروع جنگ تحمیلی

درحالی که محمود هنوز سلامتی کامل را به دست نیاورده بود و سینه‌ مجروح، ریه عفونی و دست معلولش کار و علم‌آموزی را برای او سخت کرده بودند و مداوا هم دیگر اثری بر بهبودی‌اش نداشت، مدام خون بالا می‌آورد؛ اما دروس حوزه را در مقطع شرح لمعه و اصول فقه ادامه داد.

محمود با شروع جنگ، برای گذراندن دوره آموزش نظامی و اعزام به جبهه داوطلب شد. با حال و روزی که داشت، نتوانست دوره آموزشی را به پایان برساند. به قم برگشت و مشغول درس خواندن شد. محمود هیچ وقت ناامید نشد و فرصت را از دست نداد. در تمام مدت، با انتظار برای حضور در جبهه، به تبلیغ و هدایت مردم و ایجاد انگیزه در جوانان و دوستان طلبه‌اش برای حضور در جبهه و دفاع از اسلام می‌پرداخت. او برای رسیدن به هدفش، تلاش بیشتری برای مداوا کرد و بالاخره توانست دوره آموزشی را با موفقیت سپری کند. محمود به عنوان مبلغ به جبهه اعزام شد.

او در ماه محرم برای تبلیغ به روستای «تله زنگ» از توابع اندیشمک اعزام شد. هنگام بازگشت، حالش وخیم می‌شود و او را در بیمارستان نکویی قم بستری می‌کنند. پزشکان موقع جراحی متوجه می‌شوند که قسمتی از روده اش سیاه شده است. بعد از عمل و چند روز استراحت، او دوباره به تله‌زنگ بر می‌گردد. آن زمان هرچه خانواده‌اش اصرار می‌کنند که به خاطر مساعد نبودن حالش و ناتوانی، به جبهه برنگردد، قبول نمی‌کند. کتاب‌های مورد نیاز و سفارش شده را خرید و بسته بندی می‌کند و شبانه و به دور از چشم دیگران، ملبس به لباس روحانیت شده و به منطقه برمی‌گردد.

وقتی در راه آهن با دوستش عباس روبرو می‌شود. یک جمله در گوش او می‌گوید که نشان از عزم و اراده‌اش در پیمودن این راه داشت: «عباس! چه شهید شوی، چه مجروح و چه سالم بمانی، همه اش سعادت است.»

محمود در شروع عملیات طریق القدس در غرب سوسنگرد و منطقه عمومی بستان، کلاشی در دست داشت. او هنگام پیشروی، از طرف تیربارچی دشمن به رگبار بسته شد. یک تیر به پیشانی‌اش، یک تیر به سر و گردن و یک تیر هم به قلبش اصابت کرد. او موقع برگشتن به عقب، بر اثر جراحت و خون ریزی به شهادت رسید.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس