سرویس جهان مشرق - «محمد خضر برجکلی» از اهالی روستای جنوبی معروب بود. او متولد سال 1992 بود و در عنفوان جوانی ، در روز 19 ماه می سال 2013 در القصیر به شهادت رسید. او در خانوادهای مؤمن و حامی مقاومت متولد شده و با این مبانی و ارزشها تربیت شده بود. وی از دوران دبیرستان در صفوف بسیج تربیت نیروهای مقاومت قرار گرفت و برای نشر فرهنگ مقاومت فعالیتهای زیادی انجام داد.

محمد بعد از پایان دوران دبیرستان نیز ضمن شغلی که برای خود دست و پا کرده بود، به صفوف نیروهای مقاومت پیوست و این مسیر را ادامه داد تا اینکه از مرحله بسیج جهادی داوطلبانه به مرحله ورود مستقیم به صفوف عناصر مقاومت لبنان برسد.
او مدتی بعد نامزد کرد تا زندگی جدید را تشکیل دهد. محمد، دختر عمویش را به عنوان شریک زندگی خود انتخاب کرده بود. قبل از اینکه برای مبارزه با گروههای تروریستی و تکفیری به القصیر برود، مقداری پول به مادرش داد تا برای منزلش مقداری وسیله تهیه کند. مادرش بسیار خوشحال بود و از زمانی که محمد به سوریه رفت، منتظر آمدنش بود و همواره فکر میکرد که چه چیزهایی برای منزل او تهیه کند.
در روز 19 می و در جریان پیشروی تیم محمد در یکی از مناطق القصیر دو نفر از همرزمان او در کمین نیروهای تروریستی گرفتار شدند و درگیری سختی بین آنها و عناصر مسلح در گرفت. محمد سلاحش را برداشت و برای دفاع از همرزمان خود وارد عمل شد. او جان خود را فدا کرد، اما مأموریت خود را انجام داد و برادرانش را از کمین نیروهای تروریستی، آزاد کرد.

بیشتر بخوانید:
مادر شهید، صبح همان روز که قرار بود خبر شهادت فرزندش محمد را به او بدهند ، در خواب امام حسین (ع) را میبیند که بین زمین و آسمان ایستاده و کاسه ای در دست دارد. سؤال میکند که این کاسه برای چه کسی است و مردم جواب میدهند برای شهیدی است که ما او را نمیشناسیم.
هنگامی که هیئت حزبالله برای دادن خبر شهادت محمد به خانه شهید رفتند، خیلی نگران این موضوع بودند و حتی خودروی آمبولانس نیز با خود آورده بودند تا در صورت بروز مشکل بتوانند کمک های پزشکی را ارائه کنند، اما برخلاف انتظارشان متوجه شدند که مادر شهید ، شهادت فرزندش را متوجه شده و او را در خواب دیده است.

او با هیئت مقاومت شرط کرد که قبل از اینکه محمد را به خاک بسپارند، او را به منزلش بیاورند ، چرا که میخواهد برای او مراسم عروسی بگیرد. هنگامی که خودروی حامل پیکر شهید را آوردند، او به زنان اطراف گفت که هیچ کس نباید در مراسم گریه کند و در میان مردان صدای خود را بلند کند.
وقتی پیکر محمد را وارد منزل کردند، او را بوسید و او را بر روی دست بلند کرد و با سینی برنج و گل او را به عنوان داماد روانه جایگاه ابدی اش کرد...