کد خبر 840938
تاریخ انتشار: ۲۸ اسفند ۱۳۹۶ - ۰۱:۰۰
روزنامه جوان

دولتمردان ودستگاه‌ قضایی باید درسیاست‌ها تجدیدنظر کنند وبر مردم، آسان و بر متعدیان به مردم، سخت بگیرند ومن بهترمی‌دانم قطعه‌ای از بوستان را به مسئولانی که می‌دانم کمتر فرصت مطالعه می‌یابند،تقدیم کنم.

به گزارش مشرق، غلامرضا صادقیان در روزنامه جوان نوشت:

دو هدیه پایان سال بنده به مسئولان دولتی کاملاً سخاوتمندانه و ارزشمند است، یعنی هدایایی است که دستیابی به آن برای مسئولان، دشوار و یا حتی غیرممکن شده است و برای اهداکننده هم –هر کس که باشد- آسان به دست نیامده است.
می‌دانم که عموم مسئولان ما در چنبره نوعی زندگی ماشینی و به دور از مردم گرفتار شده‌اند و حداکثر اطلاع آنان از مردم با گزارش‌ها و بولتن‌های اداری است، بنابراین هدیه اول من مشاهدات یک شب از طی طریق میان محل کار تا خانه با پای پیاده است، کاری که تقریباً هیچ مسئول دولتی در کشور به آن ملتزم نیست و البته این آسان به دست نمی‌آید، زیرا اندوه فراوان و بار سنگینی بر دوش مشاهده‌کننده می‌گذارد و بنابراین اهدای آن کاملاً سخاوتمندانه و برای دریافت‌کننده کاملاً‌ ارزشمند است. هدیه دوم من قطعه کوتاهی از یک کتاب است. می‌دانم که مسئولان ما فرصت خواندن کتاب را هم ندارند، به ویژه کتابی تکرارنشدنی چون بوستان سعدی را. بنابراین برای ایشان از بوستان هم می‌گویم.


پریشب که از روزنامه در محل تقاطع خیابان‌های میرزای شیرازی و مطهری تا خیابان فاطمی حدود 700 متر مسافت را پیاده رفتم، در میان جنب‌وجوش خلق برای بازگشت سریع به خانه‌ها چیزهای دیگری هم در این مسیر کوتاه قابل مشاهده بود: 32 کودک کار و در واقع متکدی که فال و دستمال کاغذی و جوراب می‌فروختند اما چون قیمت دستمال کاغذی بسیار بالاتر از قیمت واقعی است و اگر کسی به آنها پول هم بدهد می‌گیرند، کارشان تکدی‌گری است تا مثلاً دستفروشی. در همین مسیر 12 واکسی از بچه 10 ساله تا پیرمرد 90 ساله! بیشتر آنها همین چند روز مانده به عید دیده شده‌اند، زیرا واکسی‌ها معمولاً حوزه استحفاظی دارند اما شب عید همه چیز به هم می‌ریزد.


هر چند احتساب دقیق و کامل دستفروشان در این مسیر 700 متری ممکن نیست اما من دست‌کم 45 دستفروش را هم آمار گرفتم. از زیره کرمان که همین روزهای پایان سال پیدا می‌شود تا لباس زنانه، کیسه حمام، چغاله بادام، آبمیوه دستی روی گاری دستی، سی‌دی فیلم‌های مبتذل و بساط کتاب‌های متفرقه از «وغ‌وغ ساهاب» صادق هدایت تا «روسپیان سودازده من» گابریل گارسیا مارکز.


تأسف‌بارترین صحنه این مسیر کوتاه حضور هفت خانواده متکدی است که شباهت چهره‌هایشان نشان می‌دهد از یک فامیل یا یک روستا هستند. زنی جوان یا پیر با مردی جوان که یک یا دو بچه هم به بغل دارند با دیالوگ آشنای «از شهرستان آمده‌ایم و پول بازگشت نداریم.» این هفت متکدی خانوادگی در فاصله 30 تا 50 متر از هم در خیابان ولیعصر حد فاصل فاطمی و مطهری ماه‌هاست که قابل‌مشاهده‌اند. حقیقتاً گردن این جوان‌های متکدی از ران پای برخی رهگذران کلفت‌تر است. هفت،‌ هشت ساعت تمام روی پا می‌ایستند و زن جوان یا مادر خود را هم همراه کرده‌اند تا از تهرانی‌های پولدار، دریافتی آسان داشته باشند.


من تا کنون درباره این مشاهدات قضاوتی نکردم جز آنکه درباره این آخری گفتم متکدیان گردن‌کلفت! ولی درباره مورد بعدی می‌خواهم قضاوتی هم بکنم؛ یک پسر و دختر جوان با لباس مجلسی و چهره آرایش کرده و مدرن! از مردم تقاضای کمک می‌کردند با این جملات «داریم می‌رویم عروسی، کیف پول را خانه جا گذاشته‌ایم!» به آنها می‌گویم خب! یک تاکسی دربست بگیرید و به عروسی بروید، آنجا از فامیل‌تان پول قرض بگیرید و یا با همان تاکسی به خانه برگردید و کیف پولتان را بردارید. پاسخ آنها روشن است، سکوت! یعنی برو بگذار کاسبی کنیم و قضاوت من هم این است: ای وای بر این انسانیت که اینچنین آسان به حراج می‌رود!


در میان این همه سیاهی، البته که امواج خروشان خوبی و نیکی از مردمانی که کسب و کار روزانه آنها را خسته کرده و به امید دیدن خانواده می‌شتابند، متلاطم است و جای بحث نیست که اگر از سیاهی‌ها می‌گویم، به خاطر همان است که مسئولان دولتی را در پیاده‌روهای خیابان‌ها نمی‌بینم و شاید این سیاهی‌ها در گزارش‌های آنان غایب باشد، بنابراین آخرین مشاهده خود را نیز از همین جنس باز می‌گویم؛ پدر و مادر کهنسالی با نوه خود می‌خواهند از عرض خیابان بگذرند، درست از روی خط عابر پیاده. اما خودروهای گران‌قیمت امانشان نمی‌دهند و با سرعت آنها را پس می‌رانند. به تجربه دریافته‌ام که در این خودروها پزشک و مهندس و استاد دانشگاه هم کم نیست اما فهم و فرهنگ ترافیکی به آنها می‌گوید کسی که سوار است باید خود را به صفوف پیاده‌ها بکوبد و حق با اوست که سوار است و پیاده باید کنار برود تا او مجبور به ترمز نشود. در این میان حتی خودروی شاسی‌بلندی یک ویراژ هم می‌دهد و سر خودرو را به سوی این پدر و مادر می‌چرخاند تا آنها را بترساند! شاید ساعتی بعد یکی از این دو به خاطر ترس و اضطرابی که دست داد، از دنیا برود، بی هیچ محکمه‌ای که قاتل در آن حضور یابد! اینجا هم قضاوتی دارم: «اولئک کالانعام بل هم اضل».


اما هدیه من از بوستان به مسئولان دو قوه مجریه و قضائیه است. من سال 96 را سال اعتراض به فساد و تبعیض می‌دانم و سخنرانی‌ 29 بهمن رهبری معظم را در تأکید به مسئولان که مردم از فساد و تبعیض ناراضی‌اند، نقطه عطف سالی که گذشت، می‌شمرم. دولتمردان ما و دستگاه‌ قضایی ما باید در سیاست‌ها و روش‌ها تجدیدنظر کنند و بر مردم، آسان و بر متعدیان به مردم، سخت بگیرند و من بهتر می‌دانم قطعه‌ای از آغاز بوستان را به مسئولانی که می‌دانم کمتر فرصت مطالعه می‌یابند، تقدیم کنم. این قطعه مخاطب دولتی دارد اما سه بیت آخر علاوه بر سران دولت، می‌تواند توصیه‌ای به قضات و دستگاه قضایی هم باشد.

خداترس را بر رعیت گمار
که معمار ملکست پرهیزگار
بداندیش تست آن و خونخوار خلق
که نفع تو جوید در آزار خلق
ریاست به دست کسانی خطاست
که از دستشان، دست‌ها بر خداست!
نکوکار پرور نبیند بدی
چو بد پروری خصم خون خودی
مکافات موذی به مالش مکن
که بیخش برآورد باید ز بن
مکن صبر بر عامل ظلم دوست
که از فربهی بایدش کند پوست
سر گرگ باید هم اول برید
نه چون گوسفندان مردم درید

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس