سرویس سیاست مشرق - روزنامهها و جراید در بخش سرمقاله و یادداشت روز به بیان دیدگاهها و نظریات اصلی و اساسی خود میپردازند؛ نظراتی که بیشتر با خط خبری و سیاسی این جراید همخوانی دارد و میتوان آن را سخن اول و آخر ارباب جراید عنوان کرد که اهمیت ویژهای نیز دارد. در ادامه یادداشت و سرمقالههای روزنامههای صبح کشور با گرایشهای مختلف سیاسی را میخوانید:
********
9 دی روز جمهور
محمدهادی صحرایی در کیهان نوشت:
«آیا مردم پنداشتند تا گفتند ایمان آوردیم، رها میشوند و مورد آزمایش قرار نمیگیرند؟ با اینکه ما کسانیکه قبل از ایشان بودند را آزمودیم تا خداوند راستگویان را معلوم کند و حتماً دروغگویان را مشخص سازد.» تا بعداً مدعی نشوند و برای ایمانِ نداشته مزد نخواهند و نیز ارزش کار مؤمنان واقعی و استوار برای همگان مشخص شود و به پاداش زیاد آنها کسی معترض نباشد. که امتحان، برای تقویت ایمان مؤمنان است و تمرین زمین نخوردن برای رهروان و پله ترقی است برای آنانکه اهداف بزرگ در سر دارند و قدر خود میدانند و به دنبال سعادت میگردند و خود را در بند جیفه دنیا نمیکنند و نفس خود را به چرب و شیرین و شبههناکها نمیآلایند و «خود و نزدیکانشان را از آتش جهنمی که هیزمش انسانها و سنگهاست دور میدارند» تا همه ببینند و بدانند که ایمان از ادعا جدا و مؤمن از مدعی سواست. نه هرکه سر بتراشد قلندری داند.
تاریخ پر است از گندم نمایان جوفروش و رفیقان نیمه راهی که تا آنجا با حقند که منافعشان تأمین گردد و تأیید گردند و چون مطامعشان به خطر افتد نه دوست میشناسند و نه حق را. که حق، لقلقهای است بر زبانشان. قانون را تنها، برای دیگران میدانند و خود و بستگانشان را فراتر از قانون میپندارند و به دیگران تهمت فراقانون میزنند. دائماً طلبکارند و برای رنج نابرده، گنج میخواهند و میبرند. آنجا که مال و مقامشان به خطر افتد، بدتر از ظالمان و سختتر از ستمکاران رفتار میکنند. اینان همانهایند که شیطان اعمالشان را تزیین میکند تا کارهای غلط خود را صحیح بدانند.قومی کینهدار و عنود و کنودِ اهلریا و دغلی که خود میدانند چه شیطانی زیر پوست دارند و چه در سر میپرورانند. ابایی ندارند برای بالا رفتن خود، پا بر گرده دیگران گذارند. اگرچه مردم مردم کنند و عوام بفریبند و برای رسیدن به ناحق، حق حق کنند.
این قومِ ملون و مزور که جز چوب لای چرخ گذاشتن، اهل پیچ شلکردناند، راهزن ایمانند و آفت پیروزی. سادهدلان را سپر خود میکنند و بیبصیرتان را به جانِ حق میاندازند. فضا را مشوش و آب را گِلآلوده میکنند و حق را مشوه مینمایانند. تکبیر میگویند و تکفیر میکنند. از حق، اراده باطل میکنند. حق را به گونهای تفسیر میکنند که حقوق نجومی در جیبشان بماند و حقوق شهروندی در دست مردم. همیشه چرب و شیرین سهم آنهاست. چون پای ثابت سفره بیتالمالاند و غایب همیشگی معرکهها. مقام را میراث خانوادگی خود میدانند و منصبِ به حیلت گرفته را ثمره هوش و نژاد خود میخوانند و نمیدانند اگر دنیایشان ارزش داشت و مال و مقام اینگونهای، شریف بود به آنان نمیرسید. این قوم پرخرج و پرخوار و کمکارِ استاد در حرافی و کذابی، همانهایند که انقلاب اسلامی ایران به آفتشان مبتلاست.
در سال نه چندان دور هشتاد و اشک، چون آنچه که مردم اراده کرده بودند باب میلشان نبود، شورش اقلیت اشرافی علیه جمهور را رقم زدند و عملاً بر حذف جمهوریت از انقلاب اسلامی کمر بستند. نه توصیه شنیدند و نه بر خود مسلط شدند و نه به قانون تمکین کردند و نه دلیل آوردند. هرکه را داشتند به میدان آورند و هرچه خواستند گفتند و هرچه توانستند کردند تا از مردم انتقام گیرند. از دروغ تقلب و تهمت و افترا گرفته تا کشتهسازی و شرکت در مراسم ختم زندگان. و تا شریکشدن در خون شهدای همیشه مظلوم آن ایام. از وطنفروشی و همپیمانی با دشمنان گرفته تا چشم بستن بر هرچه که میثاق ملت بود. و قانونشکنی توسط آنها که دائماً از قانون میگفتند. و تفرقهافکنی در جامعه توسط کسانیکه به خودی و غیرخودی کردن جامعه منتقد بودند. که اگر از این خبائثشان بتوان گذشت بر وحدتشکنیشان نمیتوان چشم پوشید که برادر را در برابر برادر گذاشتند و اخوت را شقه کردند.
قانونشکنان 88 از سران گرفته تا سرسپردگان، فتنهگرند و با نظام شریف جمهوری اسلامی آن کردند که سامری با قوم موسی کرد و فتنهگران با علی. هشت ماه کشور را مختل کردند و به آتش کشیدند تا بتوانند دیکتاتوری برپا کنند. و 8 ماهِ طولانی، سپری شد تا مردم فریفته شده به ظاهر و سابقه، پی به ماهیت تشنگان قدرت ببرند و راه خود جدا کنند ولی لجبازان آتشافروز نه به جرم خود اعترافِ علنی و توبه کردند و نه از مردم شریف عذر خواستند. کمترین مجازات آنان حصر بود که یک سال بعد از آن، توسط شورای عالی امنیت ملی آن زمان مصوب گردید وگرنه خداوند در قرآن جزای فتنهگرانی چون سامری را طرد از اجتماع میداند و محروم شدن از زندگی اجتماعی. و اگر کمتر از همین جرم در یکی از کشورهای دیگر مثل آمریکا و انگلیس بود، جزایش همان بود که در تاریخ است. و آنها که دم از رفع حصر میزنند یا نمیدانند که نمیدانند و یا کاسبند، که بدانند زمان رأیگیری با جنازه فتنه گذشت.
مشکلات و خواسته مردم نه رفع حصر است و نه شنود. مشکل مردم کسانی هستند که در هجوم اخبار و شایعاتی چون افزایش عجیب حقوق نمایندگان، قطع یارانه مردم و اعتراف به فقر برای گرفتن یارانه- در جهت همان عزتی که دولت اعتدال، تدبیر کرده بود-، گران شدن بنزین و گوشت و تخم مرغ که فقط باعث تکدر خاطر دوستان میشود و لگد ترامپ به افکار کدخداستایان لجباز و مرگ برجام و... به جای صداقتپیشگی و حمایت از مردم، دائماً نشانی غلط میدهند و افکار میپریشانند. مگر مردم آقازاده قاچاقچی دارند که نگران شنود باشند؟ یا برادر آنچنانی دارند یا قرارداد و معامله محرمانهای با شرکای غربی دارند که هراسناک باشند؟ مگر وعدههای پیدرپیِ پریشان شده و تخلفی دارند یا فیش نجومی میگیرند که بترسند رسانهای شود؟ مردم یارانهای دارند که مایه عذاب نجومیبگیران و ارباب وعدهها و موضوع ماهانه جلساتشان شده که به جای مالیاتگریزها، گمرکگریزها و بدهکاران بانکی، دائماً رصد میشوند که نکند 45500 تومن، بیش از 200 میلیون آن دخترِ مظلوم وزیر باشد و اینها ندانند.
مشکل مردم تنبلی مسئولان و دوریشان از آرمانهاست و حساب مدیران خدوم و پرتلاش و انقلابی، از معرکهگیران جداست. هر اقدامی که مردم را از راه پرافتخار و سختی که برگزیدهاند ناامید کند فتنه است و هر که در این آستانه پیروزی، نابخردی کند خائن به آرمانهای مردم است. یقیناً مدل فتنه 88 دیگر تکرار نخواهد شد ولی باید مراقب بود که مدیران کارشکنِ کارنابلد و آقازادگان قانونگریز، مردم را که صاحبان انقلاب هستند آزرده نکنند و شایسته است قوای محترم سهگانه با انجام صحیح وظایف خود، اعتماد مردم را محکمتر کنند و اجازه میدانداری به دشمنانِ آرامش مردم را ندهند. فتنهها فضای جامعه را غبارآلود و حق را بیاعتبار و مردم را بیاعتماد میکنند. و در این چهل سال انقلاب اسلامی، هیچگاه فتنهها بدون کمک دشمنانی چون آمریکا و اسرائیل و انگلیس بهوجود نیامد است. و در فتنه 88 نیز این مثلث شوم و نحس، هشت ماه تمام شرارت کردند. و با دراختیار گذاشتن سفارتخانه و تجربیات گذشته، یا آموزش و تجهیز منافقین و اراذل و اوباش در کشورهای زیر نفوذ خود و سپس با تحریمهای بیسابقه و شکننده، به کمک سران فتنه آمدند.
فتنه 88 مثل جنبش وال استریت یا 99 درصدی علیه طبقات اقتصادی یا مثل اعتراضات گسترده در آمریکا علیه نژادپرستی و یا از جنس اعتراضات خشن فرانسه نبود. و مثل آنچه که در کشورهای زیرمجموعه آمریکا در جریان بیداری اسلامی رخ داد نیز نبود. فتنه 88 تقابل دشمنان اصلی، با ملت ایران بود که به واسطه فتنهگران داخلی و در آستانه جهش علمی و اقتصادی صورت گرفت. و در دوران بدر و خیبر و زمانی که رشد علمی ایران یازده برابر میانگین جهان شده بود و بانک جهانی، ایران را هجدهمین قدرت اقتصادی جهان معرفی کرد و با چرخ سانتریفیوژها، چرخ زندگی میچرخید و عزت و اقتدار ایران به برکت دانشمندان جوان، تأمین شده بود و آمریکا تحریمهایش را بیاثر یافته بود و مردم شریف ایران، برای پیروزی شعارهای انقلابشان با نصاب بینظیر حضور بالای 80 درصدی در انتخابات، جشن پیروزی گرفته بودند.
معلوم است که تاریخ جرم سران فتنه را فراموش نمیکند و فراموش نمیکند که اگر مردم پس از 8 ماه و پس از هتک حرمت عاشورا، 9 دی را نمیآفریدند، چه بسا ایران درگیر جنگی داخلی و خانه برانداز میشد که باز هم تاوان غلط فتنهگران را باید مردم ایران میپرداختند نه دوتابعیتیها و آقازادگان و مدیران خارج نشین و سرمایهدارها. 9 دی را روشنفکرانی خلق کردند که گرفتار دنیای تاریک سیاستبازان نشدند. آزادگانی که دلبسته حقند نه پابسته به افراد. جوانمردانی که چون انحراف دیدند، شجاعانه بیزاری جویند. که بدن سالم با مرض مقابله میکند و تن مرده با مرض میماند. انقلاب اسلامی از این گردنههای مهیب عبور کرده و میکند و تجربه بر تجربه میگذارد و آیندگان به زودی به قضاوت خواهند نشست و بیاغماض سرگذشت انقلاب مظلوم اسلامی ایران را مرور میکنند و قدر مجاهدتها و دستاورد این مردم را خواهند دانست.
4 نکته درباره بیانات تاریخی رهبر انقلاب
مصطفی طاهری در خراسان نوشت:
رهبر معظم انقلاب روز گذشته طی سخنانی تاریخی به مسائلی در کشور اشاره کردند که در روزها و ماه های گذشته مورد سؤال برخی از توده های مردم قرار گرفته بود. در ادامه 4 نکته از رهنمودهای ایشان را مورد بررسی بیشتر قرار می دهیم.
1- رهبر انقلاب دیروز به یکی از طراحی های اصلی دشمن اشاره کردند. طراحی که سال های گذشته و به خصوص این اواخر با آن مواجه شده ایم؛ ایشان مهمترین طراحی جبهه مقابل در مقطع فعلی را «ناامید کردن مردم به آینده» و «گرفتن اعتماد به نفس» آنان از طریق «بزرگنمایی مشکلات و ضعفها و کاستیها» دانستند. «امید» و «اعتماد به نفس» دو سرمایه اصلی و بسیار بزرگ مردم ایران است که آن ها را در طول 4 دهه اخیر از یک کشور وابسته و عقب مانده به یک کشور مستقل و قدرتمند و مسیر پیشرفت تبدیل کرده است. انگشت گذاشتن دشمن روی این دو سرمایه در حقیقت تلاش برای از بین بردن این گنج های باارزش و راهبردی ملت ایران است. این طراحی نیز از طریق «بزرگنمایی» مشکلات و ضعفها و کاستیها در حال انجام است. به بیان دقیق تر، رهبر انقلاب در نگاهی واقع بینانه به عرصه مشکلات کشور «مشکلات و ضعفها و کاستیها» را واقعی می دانند اما هشدار می دهند که «بزرگ نمایی» این مسائل نقشه دشمن برای از بین بردن سرمایه های اصلی ملت ایران یعنی «امید» و «اعتماد به نفس» است. به همین دلیل علاوه بر مردم که باید در مقابل این طراحی، هوشمندانه مراقب دشمن باشند، مسئولان کشور نیز باید تلاش کنند تا با رفع مشکلات مردم به خصوص مشکلات معیشتی راه را بر نقشه دشمن ببندند.
2- حضرت آیت ا... خامنه ای در سخنان خود به تلاش های دشمن خارجی برای ناامید کردن مردم اشاره و همنوایی برخی از افراد بی تقوا در داخل با آنان را نیز مذمت کردند. با مطالعه متن اظهارات و کنار هم قرار دادن سخنان ایشان شاید یافتن مخاطب بیانات سخت نباشد.رهبر معظم انقلاب تأکید کردند:«کسانی که دیروز همه امکانات کشور در اختیار آنها بود و کسانی که امروز همه امکانات مدیریتی کشور را در اختیار دارند، حق ندارند نقش اپوزیسیون بازی کنند». در روزهای گذشته رئیس جمهور سابق و جریان اطرافیان وی به طرح اتهامات بی اساس نسبت به نهادها و دستگاه های رسمی کشور به خصوص قوه قضاییه پرداختند. تصریحات رهبر انقلاب درباره دستگاه قضایی کشورمان شاید به خوبی ضمیر سخنان معظم له را مشخص تر کند. با وجود این اما یک چهره نزدیک به رئیس جمهور سابق در اظهاراتی عجیب گفت: «این اظهارات به هیچ وجه در برگیرنده دکتر احمدی نژاد و همکاران ایشان نیست»! موضعی که شاید بتوان آن را تحریف معنوی سخنان رهبری دانست. چه آقای احمدی نژاد و چه سایر رؤسای جمهور در کشور، بزرگ ترین مدیر اجرایی در کشور بوده و هستند. ریاست ده ها شورای عالی، مسئول تهیه وتنظیم بودجه سالانه، انتخاب وزرا، ارائه لوایح مختلف به مجلس و.... تنها بخشی از اختیارات گسترده ای است که آقای احمدی نژاد و سایر افرادی که در این منصب نشسته اند برعهده داشته اند. لازمه برقراری یک نظام مردم سالار، فعالیت دستگاه ها و نهادهای نظارتی در کنار قوه مجریه است که البته آن ها نیز مستقیم یا غیرمستقیم منتخب مردم هستند. بر این اساس تعامل با قوا و سایر دستگاه ها، شرط لازم برای اداره کشور است که متأسفانه نمره آقای احمدی نژاد در این زمینه پایین است. کارنامه دولت نهم و دهم باید در مجالی دیگر مورد بررسی قرار بگیرد اما می توان فرافکنی های این روزهای آقای احمدی نژاد، را نوعی فرار روبه جلو برای درمعرض سؤال قرار نگرفتن از عملکرد 2 دوره ای وی در رأس قوه مجریه تلقی کرد. امروز رئیس جمهور و سایر مسئولان گذشته و حال کشور هرکدام باید به اندازه اختیاراتی که داشتند درباره عملکرد خود به مردم توضیح بدهند، نه این که خود آن ها درجایگاه مدعی قرار گیرند.
3- حضرت آیت ا... خامنه ای در فرازی از سخنان خود که کمتر مورد توجه رسانه ها قرار گرفت به منطق مواضع خود در سال 88 اشاره کردند. این منطق که مواضع ایشان در سال 88 در حقیقت نه در دفاع از یک شخص بلکه دفاع از «اصل انتخابات» بود: «در آن زمان در دفاع از انتخابات ایستادگی کردیم و همانگونه که اعلام کردم و با وجود فشارها، زیر بار ابطال انتخابات نرفتم.» رهبر انقلاب در این سال در برابر جریانی قرار گرفتند که قصد ابطال آرای مردم و زیر سؤال بردن «نهادها و ساختارهای قانونی» کشور را داشتند. اگر فقط یک لحظه، کشوری را در ذهن خود تصور کنیم که در آن هیچ گروه بازنده ای، به نتایج انتخابات تمکین نمی کند، روندهای رسمی کشور را نمی پذیرد و به اعتراضات خیابانی روی می آورد، اهمیت مواضع رهبر انقلاب در آن سال را بهتر متوجه خواهیم شد. ایشان در طول ادوار مختلف انتخابات، نه به منظور دفاع از اشخاص بلکه از «اصل انتخابات» دفاع کرده اند، چه برنده انتخابات آقای خاتمی باشد یا آقای روحانی و آقای احمدی نژاد، چه نتیجه انتخابات روی کار آمدن «مجلس ششم» باشد و چه بر سر کار آمدن «شورای شهر اول تهران».
4- ممکن است که برای برخی این سؤال به وجود آید که چرا رهبر انقلاب از دولت سابق یا دولت فعلی به رغم برخی از کاستی ها حمایت کرده و می کنند. ایشان منطق حمایت خود را مکرر تشریح کرده اند. رهبر انقلاب در سخنرانی نوروزی خود در سال 94 تصریح کردند: «امروز وظیفه همه آحاد ملّت این است که از مسئولان کشور حمایت کنند و به مسئولان دولتی کمک کنند. این مخصوص این دولت نیست، مربوط به همه دولت هاست؛ دولت هایی هم که بعداً سرِ کار میآیند همین خصوصیّت را دارند.» سیره عملی ایشان نیز در حمایت از دولت های سازندگی، اصلاحات و سایر دولت ها نشان دهنده پایبندی مستمر به این رویه است.
حماسه مردمی 9دی که در آستانه سالروز آن هستیم نشان داد که مردم ایران با وجود گذشت چند دهه از پیروزی انقلاب، همچنان به آرمان های انقلاب اسلامی پایبند هستند. معنا و منطق حماسه 9 دی، باطل کننده توهمات و خیالاتی است که فتنه گران برای جدا شدن مردم از ارزش های اسلامی و انقلابی داشته اند. هنوز نیز مردم ایران با وجود آن که از برخی مشکلات و کاستی ها گلایه دارند، خواهان ارزش های اساسی انقلاب مانند ولایت، عدالت، آزادی و استقلال هستند. اگر در 23تیرماه سال 78 و 9دی سال 88 فتنه گران از مردم سیلی خوردند، توطئه گران باید بدانند که مردم همچنان بر ارزش های خود استوار و پایبند هستند.
دین سیاسی، سیاست دینی
عبدالله گنجی در روزنامه جوان نوشت:
مقام معظم رهبری بر این موضوع صحه گذاشتند که باوجود نظام دینی و سیاست دینی، برخی در قالب «دین سیاسی» حرکت میکنند. البته معمولاً درباره تفاوتهای این دو گزاره در حوزه تئوریک بحث میشود اما حقیقت این است زمینه رفتاری ـ اجتماعی آن هم ملموس است. الگوی امام سیاست دینی است. در الگوی امام نه تنها دین و سیاست از دو مخرج و مجرای متفاوت با هم تلاقی نمیکنند بلکه دین زایشگاه سیاست است. سیاست از درون دین تراوش میکند و به همین دلیل به آن سیاست الهی و انقلاب آن را «قیاملله» میگوییم. شاخصه چنین سیاستی آمیختگی آن با اخلاق است. شاخصه حکومت دینداران تبلور اخلاق در مرام و منش آنان است. اصولاً مردم دین را در عرصه تئوریک نمیخواهند بلکه آن را در اخلاق و رفتار حاکمان میپسندند.
سیاست دینی یعنی انطباق همه چیز با اصول و اخلاق اسلامی، اما دین سیاسی یعنی ابزاری شدن دین در راستای منافع یا تحریک اجتماعی و استفاده از عواطف دینی برای دیده شدن خویش. مهمترین شاخصه رفتاری کسانی که دین سیاسی را مدنظر دارند، این است که هنگام پاسخگویی به عملکرد خویش به میان مردم میپرند و پشت آنان سنگر میگیرند تا در قالب حدود الهی پاسخگو نباشند. دینداران سیاستمدار فرصتها را برای خود نمیسازند و هر فرصتی را به هر قیمت نمیخرند. برای مثال شجریان در فتنه 1388 دستش را از خودرو بیرون میکند و با نشان دادن علامت پیروزی، مرگ بر دیکتاتور میگوید، معتقد است 1400 سال است اسلام هنر را نابود کرده است، در آغوش نامحرمان قرار میگیرد و بالعکس. حال به عرصه سیاست برگردیم. سیاست دینی چنین تجویز میکند که چنین فردی نمیتواند محور هنر در سیاست دینی باشد اما دین سیاسی میگوید اکنون موعد انتخابات است نامی از او ببریم تا رأی بیشتری بیاوریم. لذا فلان مسئول در حکومت اسلامی به این دلیل نام او را میبرد تا رأی بیشتری بیاورد و این همان دین سیاسی است. اما در سیاست دینی صداقت و یکرنگی حرف اول را میزند، دین اجازه نمیدهد برای رسیدن یا حفظ قدرت همه چیز را توجیه کنیم و نظام ما هزینههای زیادی برای حفظ جوهره دینی خود تاکنون پرداخته است چون سیاستمداران دینمحور به التقاط روی نمیآورند. عدالت را در عبور از ولی نمیدانند. کسانی که دین را برای خود میخواهند، عواطف دینی مردم را بهگونهای سامان میدهند که خود دیده شوند اما اصول صحیح اسلام سیاسی به ما میگوید مقبولیت اگر با فساد همخانه شود به مشروعیت منجر نمیشود. دین اگر ابزار شد شاخصهای سیاستورزی را به گونهای میچینیم که ریل حرکت خود را در جاده قدرت سامان دهیم. اما سیاست دینی میگوید وقتی تکلیف از شما برداشته شد لازم نیست کاسه از آش داغتر شوید و برای خود رسالت متمایز تعریف کنید.
دینداران واقعی که وارد سیاست میشوند سامانه اداره کشور را به گونهای نمیچینند که صرفاً استمرار آنان در قدرت را تضمین کند، بلکه مصلحت کشور و انقلاب را در اقدامات پایدار و اساسی میدانند. برای سیاستمداران دینمدار نوع عملکرد در دور اول و دوم ریاست جمهوری فرقی نمیکند، اما کسانی که دین را ابزار استمرار در قدرت میدانند، قیمتها را در دور اول ثابت و در دور دوم (که آینده سیاسی ندارند) متغیر و شوکآلود میکنند. دین سیاسی بیش از حد و ریاکارانه فریاد «وامردما» سر میدهد اما سیاستمداران اسلامی ریاکارانه پرچم مردم را بلند نمیکنند و از اصول دینی برای رضایت مردم عدول نمیکنند، حق را با اکثریت جابهجا نمیکنند، خدا را با مردم اشتباه نمیگیرند و اصراری بر دیده شدن به هر قیمت ندارند. نقدشان برای خدا و گرهگشایی از مردم است و زمان و مکان و مقتضیات زمان سامانه نقادانه آنان را فعال و منفعل نمیکند. عدالت برایشان در زمان معنا و مفهوم نمییابد و خارج از پوسته دین عدالت را نمییابند. استفاده ابزاری از دین باعث شد مردم اروپا مدعیان دین را کنار گذاشتند. اما امام به ما آموخت که اگر سیاست دینی داشته باشیم و سیاست به مثابه حقهبازی نباشد، صداقت برآمده از نفس دینداران، ملت ما را وفادارتر از امت رسولالله در حجاز و ملت امیرالمؤمنین در کوفه مینماید و این امر تجربه شده است. مردمی که در بهمن 57 از امام استقبال کردند در 10 ساله حضور ایشان در حکومت در جنگ و ترور و تحریم بودند اما سیاست دینی امام بود که پس از 10 سال سختی و مشقت چندین برابر استقبال اولیه، در تشییع جنازه وی شرکت کردند و حکومتداری، نه تنها جایگاه امام را تنزل نداد که پر فروغتر کرد. ماندگاران تاریخ دینداران حقیقیاند.
سیاهنمایی برای خودنمایی
محمد حسینی وزیر اسبق ارشاد در جام جم نوشت:
درست است برخی مسئولان در دوران مسئولیت خود اقداماتی انجام دادهاند، اما در حال حاضر شاهدیم که برخی از آنها به جای کمک در جهت پیشبرد و توسعه اهداف نظام، سخنانی را مطرح میکنند که دشمنان نیز مطرح کردهاند.
برای مردم عجیب است افرادی که خودشان در قدرت بودند نقش اپوزیسیون را ایفا کنند، این پدیده عجیبی است که در ایران چندین بار هم تکرار شده است. این در حالی است افرادی که مدتی اختیاراتی داشتند بعد از آن باید تجربه خود را در اختیار دیگران قرار دهند تا به این ترتیب گامهای بلندتری برداشته شود.
باب نقد همیشه باید مفتوح باشد، اما نقد نباید با همان ادبیات و لحنی که بیگانگان مطرح میکنند عنوان شود، چرا که گاهی بیان برخی مطالب از سوی بعضی چهرهها، سندی در اختیار جامعه جهانی برای موضعگیری علیه کشورمان قرار میدهد.
موضوع دیگر این است که در همه جای دنیا کسانی که در حاکمیت هستند باید وفادارترین افراد به آرمانها و اهداف نظام باشند، چرا که نمیشود هم قدرت را در دست داشت و هم نقش مخالف را ایفا کرد.
فردی که در قوه مجریه است باید در جهت بهبود وضع مردم قدم بردارد، این مسئول از ابتدا میداند محدوده وظایف و اختیاراتش چقدر است، بنابراین نباید به دلیل ضعف و ناتوانی در انجام کار فرافکنی کند؛ چنین رویکردی به هیچ وجه پذیرفته نیست، البته مردم هم هوشیارند و بیانات رهبری را بهعنوان معیار میدانند.
برخی تصور میکنند با انتقاد کردن به وضع موجود محبوب القلوب میشوند، در حالی که مشکلات را همه میدانند، اما باید درصدد حل آن برآمد.
سیاه نمایی، کار هنرمندانهای نیست و باید هر کسی که توانایی کمک دارد برای گرهگشایی از مشکلات مردم و کشور کمک کند.
«سلبریتی»هایی که ما ساختهایم
ناصر فکوهی در شرق نوشت:
بدون آنکه به نوعی «قانون» در تاریخ یا به یک تاریخگرایی اعتقاد داشته باشیم، میتوان بنا بر مطالعه و واقعیاتی که دستکم مروری بر تاریخ چندصد سال اخیر در جهان نشان میدهد، برخی از فرایندها را ناگزیر یا بسیار محتمل دانست. یکی از این فرایندها بروز یک واکنش تقابلی و نقضکننده سخت در برابر هر کنشی از همین دست است. بسیاری از ما به یاد داریم در برابر موج گسترده واژگان غربی و تقلیدی که در همه امور و شکلها و ساخت برنامههای فرهنگی و اجتماعی از اروپا و آمریکا میشد و قرار بود ما را به دروازههای «تمدن بزرگ» و سپس لزوما به خود این تمدن بزرگ برساند، این باور وجود داشت که ما هیچ چیز کمتر از غربیها نداریم و شکل و شمایل خودمان، شهرهایمان و برنامههایمان هم باید شبیه آنها باشد. هر کسی هم با این جریان همراه نیست، جایگاهی در نهادهای عمومی و خصوصی ندارد، به گونهای که ورود بسیاری از افراد به دلیل شکل ظاهری «سنتی» و «غیرمدرن» به بسیاری از اماکن ممنوع بود. نتیجه را همه میدانیم و نیازی به بحث درباره آن نمیبینم. اما دقیقا این یکی از مصادیق فرایندهای معکوس واکنشی دیگر بود. پس از انقلاب چنان هر چیزی که با غرب رابطهای شکلی و محتوایی داشت با رژیم گذشته پیوند خورد که حتی گذاشتن نامهایی که کوچکترین شکی درباره «سلطنتیبودن» (به معنای باستانگرابودن) یا غربیبودن آنها میرفت، بر فرزندان و بهویژه بر هر فضایی در سطح شهر ممنوع شد.
حال این امر را مقایسه کنیم با زمانی که تصور میشد قرار است از سختگیریها بیرون آمده و نتیجه آن از یکسو نامهایی شگفتانگیز بود که افراد امروز گاه بر فرزندان خود میگذارند و از سوی دیگر، ورود گسترده نهفقط نامگذاریهای «غربی» بر بسیاری از فضاهای عمومی و کالاها و از آن بدتر ورود عناوینی که امروز حتی شنیدنش نیز آزاردهنده است؛ نظیر «لاکچری»، «سلبریتی» و «برند» که اینها را نیز باید واکنشی دیگر در برابر آن رویکردهای پیشین دانست. اما اگر فاجعه «لاکچری» (که فرصتی دیگر برای بحث میطلبد) و مصیبت «سلبریتی» که در این یادداشت به آن میپردازیم به موضوعی در سطح زبان و سلایق زبانشناختی مربوط میشد، چندان اهمیتی نداشت که به آن بهمثابه موضوعی مهم نگریسته شود کمااینکه بین دو زبان پرگویشگر و بینالمللی فرانسه و انگلیسی به دلایل بسیار با رواج این یا آن واژه از زبان دیگر روبهرو هستیم مثل واژه فرانسوی «لِسه فِر» (اقتصاد بازار آزاد) در انگلیسی یا واژه انگلیسی «فستفود» (غذای سرپایی یا فوری) در فرانسه. همه زبانها از یکدیگر چنین وامگیریهایی میکنند. اما فاجعه زمانی آغاز میشود که مشکل نه در یک انتقال زبانی و حتی معنایی، بلکه در یک انحراف معنایی مخرب است؛ کاری که ما با «سلبریتی» کردهایم. در اروپای غربی و آمریکا، سلبریتیها عموما در چند شاخه متمرکز هستند؛ موسیقی پاپ، ورزش فوتبال، تلویزیون و سینمای گیشه. این سلبریتیها به وسیله نظامهای بسیار سازمانیافتهای «ساخته» و به کار گرفته میشوند تا در وهله نخست بازگشت سرمایه بالایی داشته باشند و در وهله بعدی بتوانند به تعداد زیادی از دستکاریهای درون حوزه خود، اعمال نفوذها و زدوبندهای درونی و بیرونی در خدمت آن حوزه امکان دهند.
ما نیز بر اساس باور بیمارگونهای که بیش از صد سال است به «تقلید» به مثابه راه رسیدن به مدرنیته داریم، تصورمان این بوده و هست که لابد مدرنیته، بدون سلبریتی چندان معنایی ندارد. البته به دلیل نداشتن آشنایی با جهان نه میتوانیم وضعیت کشورهایی مانند اسکاندیناوی، کانادا، ایسلند، استرالیا، نیوزیلند، سوئیس و بسیاری دیگر از کشورهای توسعهیافته جهان را مجسم کنیم که در بالاترین رفاه به سر میبرند ولی هرچند ممکن است سلبریتیهای محلی هم داشته باشند هرگز وارد بازی سلبریتی نشدهاند، نه وضعیت کشورهای فقیر یا در حال توسعه و با چارچوبهای آمرانه و دیکتاتوری و حتی نظامهایی را که سلبریتیهایی میسازند تا در خدمت مستقیم افزایش سلطه و تخریب نظامهای رفاه به کار بگیرند نظیر برزیل، مکزیک، بسیاری از کشورهای آفریقای سیاه، روسیه و... که برای ما صادق است. به عبارت دیگر برای خود تصمیم گرفتهایم سلبریتیهایی از جنس خودمان بسازیم که نهفقط در آن حوزههای رایج وجود دارند، یعنی موسیقی، ورزش و تلویزیون و سینما، بلکه سلبریتیهایی هم بسازیم از جنس روشنفکر، هنرمند و دانشگاهی، فعال فرهنگی و فعال سیاسی و سیاستمدار و حتی «آقازاده» صاحب «ژن خاص». اما ما به این اکتفا نکردهایم، بلکه ساختار سلبریتیهای عامیانه و عامهپسند را به شکلی تقریبا باورنکردنی و بیسابقه در جهان (به جز در آمریکا که بهشدت مورد استناد گروهی از روشنفکران ماست) هر دو گروه را با یکدیگر آمیختهایم و سپس تلاش کردهایم به رفتارهایی کاملا بیمارگونه شکلی «عادیشده» بدهیم. کشوری که هنوز مردمش از ترس یک زلزله کوچک به خیابانها میریزند، به پمپبنزینها هجوم میبرند، از شهرهایشان میگریزند، اما چند روز بعد همه چیز را فراموش میکنند و دوباره روی گسلهای خطرناک برج میسازند، کشوری که هنوز مشکلات اساسی در مدیریت یکی از بزرگترین پهنههای توریستی جهان (ایران) دارد و از کسب حتی یک درصد از گردشگران جهان عاجز است اما به جای آن همهکار میکند تا دیگر کسی نه به خارج برود (با وضعیت اعتبار پاسپورت و میزان هزینههای سفر) و نه بتواند حتی به سفرهای داخلی عنایتی داشته باشد (با گرانی و «لاکچری»کردن تدریجی همه چیز در بازار توریسم)، ما چنین کشوری هستیم آنگاه هرچند روز یکبار جشن و جشنوارهای به پا میکنیم، سینما و ورزش خود را در سطح جهانی میدانیم و موفقیتهای گروهی کوچک از نسلهای دوم و سوم مهاجرانی را که به دلیل عدم توانایی کار یا زندگی از ایران رفتهاند و احتمالا با سرمایههای پیشین یا کمکهای کشور میزبان زندگی جدید و به دور از ما برای خود ساختهاند، موفقیتهای ملی ارزیابی میکنیم.
سلبریتیهای ورزشکار و سینماگر و خواننده ما نهفقط خود متأسفانه هنوز خواسته یا ناخواسته نتوانستهاند با وجود موفقیتهای جهانی، محدودیتهای حوزه خود را در مسائل اولیه کاهش دهند، که برعکس روشنفکران و دانشگاهیان را هم وارد بازیهای خود کردهاند که مثل آنها عمل کنند و به جای فشارآوردن بر دولت برای مسئولانه عملکردن و شانه خالینکردن از وظایف قانونیاش در اداره کشور، مثل سوپرمنها جلو بیفتند و بخواهند وظایف یک دولت ملی را بهتنهایی انجام بدهند. بسیاری از روشنفکران و دانشگاهیان ما از انتشار عکسهایشان در صفحه اول روزنامهها و مجلات لذت میبرند؛ از شمارههای ویژه خود و البته از جشنها و جشنوارههایی که برایشان برگزار میشود و این در حالی است که اینگونه مراسمها اگر هم در غرب جایگاهی داشته باشند، اغلب برای درگذشتگان هستند یا در محیطهایی صرفا دانشگاهی و به دور از هیاهو برگزار میشوند و کمترین اثری از آنها در مطبوعات و رسانههای عمومی دیده نمیشود. اما در ایران رسالت روشنفکر و دانشگاهی با رسالت یک ورزشکار و سینماگر که همگی برای خود جایگاهی قابل احترام دارند، درهم آمیخته شده و ما به وضعیتی رسیدهایم که سلبریتیهای مثلا ورزشکارمان، دائم در حال اظهارنظرکردنهای سیاسی هستند و سلبریتیهای دانشگاهیمان در حال اظهارنظرکردنهای ورزشی. این فقط یک تصویر است؛ تصویری که نمیخواهد و بهتر است بگویم ظرفیت آن وجود ندارد که آنقدر که لازم است انتقادی باشد. اما شکی نداشته باشیم تا زمانی که جسارت رسیدن به چنین حدی از نقد از خود را نداشته باشیم، باید مثل صد سال گذشته پشت در مدرنیته درجا بزنیم.
بیم زلزله، فرصتی برای آمادگی
نواب شمس پور در روزنامه ایران نوشت:
در افسانههای کهن ایرانی آوردهاند که ضحاک توسط فریدون در کوه دماوند دربند میشود ولی همواره درصدد آن است که از این بند بگسلد و آنگاه که چنین شود آتش و آب و گیاه را میآزارد و یک سوم از مردم و حیوانات و جانداران دیگر را میبلعد. پس آتش و آب و گیاه به هرمزد شکایت میبرند و گرشاسب به فرمان هرمزد با گرز معروف خود ضحاک را میکشد.
آری زلزله در تهران چه در تاریخ و چه در افسانهها همیشه خطری بالقوه بوده و هست و شاید هنوز دانش بشری بدانجا دست نیافته است که بداند کی میآید و چهها خواهد کرد. اما ایران زمین به واسطه لرزهخیز بودنش، از پیشروترین ملل در زمینه پیشگیری و شناخت خطرات بوده و هست. دستورات کریم خان زند و قائم مقام فراهانی و امیر کبیر در مقاومسازی بناها نمونهای از این اقدامات است و همچنین این موضوع که این روزها میگویند تهران قدیم روی گسل نیست و برخی بناهای تاریخی که گاه با سبکی ساخته شدهاند که میگویند ضد زلزلهاند. هرچند که امروزه با حسرت از کشورهای خاور دور در پیشرفت چشمگیرشان در کاهش خطرات ناشی از زلزله سخن میگوییم اما چه شده که ملتی با این پیشینه تاریخی در زمینه پیشگیری و کاهش خطر تنها به پاسخگویی روی آورده است و همه توانش را گذاشته بعد از اینکه زلزله آمد چه کند؟ و یا در مواردی تنها به آمادگیهای سازمانی روی آورده است، و یا هنگامی که زمین لرزید تازه به فکر افتادهایم که چه باید کرد؟ درحالی که سالهاست میدانیم در کشوری زلزلهخیز زندگی میکنیم.
امروزه بیشتر توان مدیریت بحران در موضوع کاهش خطر و پیشگیری صرف میشود و این موضوع در ﺳﻨﺪ ﺑﯿﻦ اﻟﻤﻠﻠﯽ «ﺳﻨﺪای» که جمهوری اسلامی نیز متعهد به اجرای آن است به خوبی آورده شده است و در این موضوع چهار اولویت شناخت و درک خطر بلایا، تقویت حاکمیت و راهبری برای مدیریت خطر بلایا؛ سرمایهگذاری در کاهش خطر بلایا برای ایجاد تابآوری، ارتقای آمادگی در برابر بلایا به منظور پاســخ مؤثر و باز بهســازی برای بازتوانی به عنوان چهار اولویت اصلی آورده شده و وظایف در سطح محلی، ملی، منطقهای و جهانی به خوبی تعریف شده است که منطقیترین رویکرد درحال حاضر برای مدیریت بحران زلزله تهران و حتی دیگر حوادث احتمالی در شهر تهران است. حوادثی که گاه خطراتی به مراتب در سطح زلزله و شاید بیشتر در حوزه حوادث طبیعی وانسان ساخت در کلانشهر تهران احتمال وقوع دارد.
تعهد به کاهش خطر و کاهش آسیب پذیری اگرچه یک تعهد بینالمللی و در حوزه مسئولیت دولتها است اما لازمه اجرای دقیق آن مشارکت و مطالبه مردمی است. به قول یکی از اساتید فن اینکه تیم ملی فوتبال یک مربی درجه یک و صاحبنام داشته باشد، یک مطالبه مردمی است ولی اینکه حوادث جادهای باید بشدت کاهش یابد هنوز مطالبه مردم نیست و یا اینکه شهری ایمن داشته باشیم. اگرچه همه این موارد مستلزم نگاهی عمیق به فرهنگ غنی این ملت است و باید تا آنجا که میشود منافع جمعی را بر منافع شخصی ترجیح دهیم.
در این میان هزینه پیشگیری و آمادگی بسیار کمتر از پاسخگویی وبازتوانی است و به راحتی تنها با مقاومسازی وایمنسازی مناطق و محلهها و اجرای صحیح اصول ایمنی در هنگام زلزلهها میتوانیم خسارات جانی ومالی ناشی از زلزله را کاهش دهیم و این امکان پذیر نمیشود مگر با تغییر نگاه. شاید درک این موضوع که منافع فردی در هنگام زلزله ارزشی ندارد این روزها برای شهروندان تهرانی تجربه شده باشد و نگرانیهایی که این روزها از سرنوشت تهران پس از زلزله دارند فرصتی باشد که با ایجاد راهکارهای اصولی و منطقی و به دور از هیجانزدگیها و نمایشهای بیمایه ،زلزله را به عنوان یک امر طبیعی بپذیریم و برای کاهش خطرات ناشی از آن تلاش کنیم. همانطور که باران را رحمت میبینیم و میدانیم که باران نیز اگر اصول ایمنی را رعایت نکنیم بلاست. پس تا دیر نشده بیاییم با هم بندهایی محکم بر پیکر ضحاک زنیم قبل از آنکه تاریخ افسانهایمان تکرار شود.
رئیس جمهوری و دستورهای کوچک
علیرضا صدقی در روزنامه ابتکار نوست:
طی روزهای اخیر خبری مبنی بر «دستور ویژه رئیس جمهوری به منظور رفع مشکل تخم مرغ» در رسانههای خبری منتشر شد. در هفتههای گذشته هم موضوع افزایش 15 درصدی قیمت نان با «دستور مستقیم رئیس جمهوری»، آن هم در حالی که مصوبه رسمی ستاد تنظیم بازار بود، از دستور کار خارج شد.
اگر اوضاع به همین منوال پیش برود، در آیندهای نزدیک شاهد اعلام نظر و دستور رئیس جمهوری پیرامون موضوعات ریز و درشت اقتصادی و اجتماعی به گوش خواهد رسید. حال آنکه بنا بر نص صریح قانون اساسی، رئیس جمهوری عالیترین مقام اجرایی کشور و مسئول اجرای قانون اساسی است. با این اوصاف، چطور ممکن است که دومین مقام کشور ناچار به صدور دستورهای خاص و ویژه در اموری بسیار کوچک میشود؟
برای بروز چنین وضعیتی دو سناریوی مشخص را میتوان در نظر گرفت. نخست آنکه هیات دولت تصمیم دارد از طریق انتشار اخباری مبنی بر گرانی برخی اقلام، واکنشهای رسانهای و اجتماعی را رصد کرده و مورد مطالعه قرار دهد. بدین معنی که اگر این تصمیمها با واکنش تند و شدید اصحاب رسانه و ارباب جراید روبهرو شد، با بازنگری در موضوعات طرح شده، نقشه راه دیگری را ترسیم کرده سعی میکند مشکلات را از طریق دیگری حل و فصل کند.شکل دیگر ماجرا اما صورت مناسبی ندارد. در این سناریو به نظر میرسد که دولت تصمیم یا تصمیمهایی را اتخاذ میکند و زمانی که با واکنش نامناسب جامعه مواجه میشود، از موضع خود عقبنشینی میکند و بنا را بر عدم انجام تصمیمهای اتخاذ شده میگذارد. با فرض صحت سناریوی دوم، در حقیقت دولت به موضع انفعال رفته و امکان پیگیری بهینه امور را از دست میدهد.
اگر هر یک از این دو سناریو در دستور کار دولت قرار گرفته باشد، باید اذعان کرد که ضعف بررسیهای کارشناسی و مطالعات راهبردی بیش از هر موضوع دیگری آزاردهنده است. اما در صورت صحت سناریوی نخست میتوان توجیههایی را برای چنین اقدامی در نظر گرفت. به هر صورت در بسیاری از جوامع این نوع ارزیابی عمومی و بررسی نقطه نظرات آحاد جامعه ـ ولو به خطا و اشتباه ـ وجود داشته و موضوعی است که میتوان از کنار آن با چشمپوشی عبور کرد. اما در صورت صحت سناریوی دوم، هیچ توجیه و منطقی وجود ندارد. اینکه چرا دولت از فعلیت به انفعال رسیده و نمیتواند از تصمیمهای خود دفاع کند، امری ناپسند و مذموم است. برنامهریزی و تدوین استراتژی برای جامعه بزرگ ایران و ساماندهی شرایط در موقعیتی که بسیاری از زیرساختهای اقتصادی کشور در دوره هشت ساله ریاست جمهوری احمدی نژاد در معرض نابودی قرار گرفته است، تدبیر و کارآمدی بیشتری را طلب میکند. حداقل انتظارها از دولت باتجربه، پا به سن گذاشته و متخصص دوازدهم این است که موضوعات را از طریق برخوردها و کنشهای آزمایشگاهی دنبال نکند. بلکه سعی داشته باشد مسائل در بستر کارشناسی و با تکیه بر مطالعات و پژوهشهای دقیق مورد ارزیابی قرار گیرند. با توجه به مشاوران کارآزموده و مدیران باتجربه به کار گرفته شده در دولت دوازهم این انتظاری حداقلی محسوب میشود.
از دیگر آفتها و تالی فاسدهایی که این رفتارها بر ساختار دولت مستقر خواهد داشت، هزینه کردن بیمورد بالاترین مقام اجرایی کشور در امور بسیار سطحی است. موضوع تخم مرغ یا بهای نان مصرفی خانوارها، از جمله مسائلی است که تصمیمگیری در مورد آنها باید در بخشهای میانی دولت ـ و حتی پایینتر از وزارتخانههای مرتبط ـ مورد بحث و بررسی قرار گرفته و رفع شوند. اینکه معاون رئیس جمهوری با اعلام رسمی در رسانههای عمومی، مافوق خود را در این امور درگیر میکند، یک پیام روشن و آشکار دارد. این بدان معناست که مدیران میانی دولت از حل و فصل این موضوعات عاجز بوده و «ناکارآمد» هستند.
به طور قطع پیام ناکارآمدی این دسته از مدیران نمیتواند به نفع دولت باشد و دستاویز تازهای در اختیار بسیاری از منتقدان دولت قرار میدهد. این در حالی است که تجربه مدیریتی همین مدیران در دورههای گذشته و نحوه دفاع روحانی از آنها، سطح توانمندی و قدرت تصمیمگیری بالاتری را به نمایش میگذارد.
پرسش اصلی اینجاست که چه بر سر مدیران میانی دولت آمده است که نمیتوان «شبهبحران»هایی از این دست را چارهاندیشی کنند؟ با این وضعیت چطور میتوان انتظار داشت که آنها در برابر بحرانهایی به مراتب جدیتر در حوزههای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و بینالمللی قامت راست کرده و کشور را از این گلوگاهها نجات دهند؟
بیگمان رایدهندگان به روحانی از مدیرانی که با واسطه و بیواسطه از سوی او منسوب شدهاند، حمایت خواهند کرد. اما مردم و فعالان سیاسی و اجتماعی با هیچکس ـ نه روحانی و نه مدیران دولتی ـ عقد اخوت نبستهاند و در صورت ناکارآمدی باب انتقاد از آنها باز خواهد بود.