به گزارش مشرق، همه آمده بودند، هرکس که این روحانی مردمی را می شناخت آمده بود؛ پیر و جوان، زن و مرد. هرکس که یک بار در مسجد امام صادق پای منبرش نشسته بود، هرکس که در دانشگاه شاگردش بود. جمعیت از ساعت های ابتدایی صبح منتظر بود، منتظر رسیدن پیکر این روحانی شهید. چشم براه استقبال از کسی که ناجوانمردانه مورد حمله قرار گرفته بود. روحانی 45 ساله ای که وقتی صبح روز دوم آبان، از خانه بیرون می رفت، نمی دانست چند ساعت بعد در متروی امام خمینی ، یک قاتل روانی به اشتباه به او حمله خواهد کرد.
جمعیت هم این حمله را باور نداشت؛ این ناباوری ، این افسوس در حرف های مردم موج می زد. مردمی که حجت الاسلام بحری را از نزدیک می شناختند، از روحیاتش خبر داشتند و می دانستند با این اتفاق ، چه عزیزی را از دست داده اند، که از مصاحبت با چه عالِمی محروم شده اند.
جمعیت پر از بغض بود؛ بغضی که با رسیدن پیکر امام جماعت شان شکست ؛ پیکری که روی دوش دوستان و اعضای خانواده اش جلو می آمد؛ ساده و بی آلایش؛ همانطور که خودش بود.همانطور که همیشه خودش از راه می رسید.
عمامه سفید او را خیلی ها از دور دیدند؛ عمامه سفید شد یک دلیل برای سرازیر شدن اشک ها؛ اشک فراق و غم از دست دادن صاحب عمامه؛ مردی که خیلی ها دوستش داشتند.
هماهن هایی که عکس پیکر مجروح و خون الودش را دیده بودند و از همان موقع بغض راه گلویشان رابسته بود. حالا با رسیدن پیکر این روحانی شهید ،خیلی ها یاد همان تصویرافتادند ؛یاد بدن شرحه شرحه و خونالود...
همین شد که با بالا رفتن بانگ لااله الاالله ، علی ولی الله، داغ خیلی ها تازه شد...داغ ،اشک شد و روی صورت خیلی ها نشست...
ما منوچهر بحری را همان جا دیدیم ؛ بین جمعیت؛ یکی از چهاربرادر شهید حجت الاسلام جمشید بحری.
برادری که داغدار بود و عزادار. صدایش پر از غصه بود وقتی که می گفت:« اهالی محل بهتر از هرکس دیگری می توانند برادرم را به شما معرفی کنند...»
او اما از نگاه یک برادر، از اخلاق مداری حجت الاسلام بحری به ما گفت، از تواضعش، خانواده دوستانش. از اینکه او سنگ صبور خانواده بود از پدر .
بیشتر که همصحبت شدیم ، به علائق متفاوتی از حجت الاسلام بحری رسیدیم ؛ اینکه او علاوه بر اینکه روحانی بود، ورزشکار خوبی هم بود و در ورزش تکواندو فعالیت می کرد.
بین صحبت ها اما ، دلتنگی از دست دادن برادر ، خیلی جاها از راه می رسید و اشک به چشم های منوچهر بحری می نشاند. او چند ثانیه سکوت می کرد و بعد دوباره از خصوصیات خوب برادر می گفت :« اخوی من همواره دنبال کار خیر بود، ساخت وتجهیز مساجد شرق تهران و کمک به مردم از کارهایی بود که همیشه انجام می داد. به نظر می رسید راه دیگری را انتخاب نکرده بود و هر وقت با ایشان تماس می گرفتیم می گفت، در حال رتق و فتق امور از جمله کمک به نیازمندان بود.»
ناباوری در صدای این برادر موج می زد؛ با دلتنگی اش همراه می شد و دلیلی می شد برای اینکه به اینکه به ما بگوید:« دست تقدیر اینطور رقم خورده چون ایشان هر روز با خودروی شخصی به دانشگاه می رفت اما روز واقعه تمایل داشت که وسیله نقلیه عمومی در دانشگاه حضور پیدا کند.درخصوص ضارب هم باید بگویم دستگاه قضا پیگیر این موضوع است.در آگاهی شاپور اعترافات ضارب در دست بررسی است.»