به گزارش مشرق، یکی دیگر از مسائلی که در سالهای اخیر در حوزهی سیاست خارجی به وجود آمده و سبب ایجاد لطمه به برخی از امکانات کشور شده است، داشتن نگاه به سیاست خارجی با زاویهی دید دو دههی پیش است. بهراستی تصور برخی نخبگان سیاسی و سیاست خارجی کشور نسبتبه امکانات کشور متعلق به دهههایی است که آنها قدرت را در دست داشتهاند.
یکی از سه مسئلهای که رهبر انقلاب در مراسم تنفیذ به رئیسجمهور روحانی بیان داشتند، داشتن ارتباط گسترده با دنیا بود. اگرچه این موضوع توسط رهبر انقلاب بارها مورد استفاده قرار گرفته است، اما بحثی که مطرح است، این است که با توجه به رویکرد بینالمللگرایانهی دولت روحانی و توجه به عرصهی دیپلماسی، چرا رهبر انقلاب به مسئلهی ارتباط گسترده با دنیا اشاره کردند. همواره هم بخشی از غرب برای ایران برنامه داشته و هم بخشی از ایران دلدادهی غرب بوده است. بهعبارتی غربیها از زمان رضاخان تاکنون درصدد بهرهبرداری از فضای داخلی ایران و تأثیرگذاری بر آن بودهاند. از زمانی که نخبگان برای تأثیرگذاری بر فضای فکری جامعهی ایرانی از نقش تعیینکنندهای برخوردار بودهاند تا هماینک، جامعه و فضای سیاسی ایران آماج سیاستهای غرب بوده و هست. اما این تمایل صرفاً یکطرفه نیز نبوده است. این طرف ماجرا نیز گروهی وجود داشته و دارند که از اوان شکلگیری مسائل توسعهیافتگی، بهدلیل خوشرنگولعاب بودن مدل غربی، تمایل به رابطه با غرب فراتر از حوزهی انتفاعی منافع ملی دارند. این موضوع را در سیاستهای برخی از رجال سیاسی و دولتمردان بعد از انقلاب و بهطور خاص در برخی از رجال دولت یازدهم میتوان مشاهده کرد. موضوعی که نهتنها سبب غفلت از باقی حوزههای مورد علاقهی جمهوری اسلامی نیز شده، بلکه بهدلیل جامعالطراف نبودن و ناتوانی در پیشبینی جامعهی غربی و آمریکایی برای ایجاد شرایط فعلی، موجب خسران منافع ملی در برخی حوزهها نیز شده است.
غرب و برنامههای فرهنگی-اجتماعی برای نفوذ در عمق سیاستورزی جهان سوم
چارلز ترولین (۱۸۳۸) در کتاب «آموزشوپرورش در هندوستان» برآن است که «جوانان هندی پرورشیافتهی تحت سرپرستی غرب، کاملاً آشنا با فرهنگ و تمدن ما، دیگر ما را بریتانیایی و بهطور کلی غربی بیگانه نمیدانند. بنابراین سلطهی استعماری ما را تشخیص نمیدهند... ما را الگوی خود قرار میدهند. ما را حامیان خود میشناسند. آرزوی آنان این است که مانند ما شوند. »۱
این بخشی از شیفتگی غرب به جوامع جهان سوم است. گمان اینکه این مسائل در پستوهای کتابخانهها جای گرفته، ظن اشتباهی است؛ چراکه در همین سالهای اخیر نیز دقایقی برای شکلگیری این پیوند وجود داشته و برای آن تلاش شده است. برای مثال، آمریکاییها درخصوص ایران مشخصاً از چنین تصوری نیز بهره بردهاند. توماس فریدمن در یکی از جنجالیترین مقالات خود درخصوص ایران در روزنامهی «نیویورکتایمز» (۱۲ بهمن ۸۵) با عنوان «همبستر نهچندان عجیبوغریب! » که در برخی رسانهها با عنوان «ویزای دانشجویی» نیز از آن یاد شده است، مینویسد: «باید روشن کنیم که ایران نمیتواند ما را به اتکای قدرت نظامی خود از خلیجفارس بیرون براند. باید بهای نفت را پایین بیاوریم که نقش عمده در تندرویهای ایران دارد و باید تندروها را بهلحاظ مالی در تنگنا قرار دهیم. اما همهی اینها باید با این اعلام صریح همراه باشد که آمریکا قصد تغییر رژیم در ایران را ندارد، بلکه بهدنبال تغییر رفتار ایران است و اینکه ایالاتمتحده میخواهد بیدرنگ در تهران سفارتخانهاش را بازگشایی کند و این سفارت پیش از همهچیز پنجاه هزار ویزای دانشجویی به جوانان ایرانی برای تحصیل در آمریکا بدهد. فقط این کار را بکنید و بنشینید و شاهد خروش شگفتآورترین بحثها در داخل ایران باشید. میتوانید بر سر آن شرط ببندید. »۲ وی همان شخصی است که ده سال بعد، در مصاحبه با «نیویورکتایمز» درخصوص ایران اظهار داشت: «برای ورود به جامعهی جهانی، ایران نیاز دارد تغییراتی انجام دهد. »۳
بنابراین موضع غرب در قبال جهان غیرغرب، مشخص است. غرب خواهان پیوند فرهنگی و متعاقباً تغییر سیاسی است. این مواضع از سوی داعیان آن نهتنها بهصورت عیان بیان میشود، بلکه برای نیل به آن، برنامهریزی هم میشود. آنها نیرو تربیت میکنند و عناصر ساخت اجتماعی را به بهترین شکل ممکن صورتبندی میکنند. این هنر غرب است که بدون گلوله، ملتها را تحت انقیاد خود درآورد.
ایران و دلدادگی به غرب
این طرف ماجرا نیز همیشه طیف نهچندان کمی از مردم جهان سوم و غیرغربی، بهدلیل شکل و محتوای فرهنگ غربی، شیفتهی امتزاج با آن و اقتباس فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و حتی سیاسی از آن بودهاند. بنابراین «مدل» برای آنها، تعریف غربی دارد و برای رسیدن به آن برنامه نیز تعریف کردهاند.
برای مثال، دلدادگی پهلوی به غرب، یکی از اولین انواع مواجههی جامعهی ایرانی با مدل فرهنگی غرب بود که ابتدا در حوزهی آموزشی و تربیتی و سپس در حوزهی سیاسی، خود را نشان داد. بعد از آن نیز به انحا و روشهای مختلف این اتفاق افتاد؛ تاجاییکه بعد از انقلاب نیز شاهد حضور و ظهور این نوع از مواجهه بین دو طرف بودهایم.
تلاش برای ایجاد این پیوند، با خود هزینههایی نیز بههمراه داشته است؛ بهگونهای که مثلاً سبب شده است از سایر پتانسیلهای موجود در کشور غفلت شود و صرفاً به بهبود رابطهی ایران و غرب و در برخی از حوزهها، بهبود «چهرهی ایران» نزد غرب پرداخته شود.
دولت تدبیر و تحلیل سیاست خارجی ایران به رابطه با غرب
دولت فعلی نیز با تلاش برای نزدیک کردن ایران به غرب، تلاش کرد تا رابطه با غرب را در مسیری قرار دهد که طرف غربی نسبتبه ایران دید مثبتی داشته باشد. چارچوب و چینش اعضای کابینهی دولت چنین منظوری را به همه منتقل میکرد که حداقل در حوزهی سیاست خارجی (اگر نگوییم در حوزههای دیگر)، تمایل به رابطه با غرب در این دولت زیاد است. دولت برای رسیدن به این تمایل، تلاشهای زیادی نیز ترتیب داد که توافق هستهای ایران و رفتوآمدهای مکرر اروپاییها به ایران و ایرانیها به اروپا، از جملهی این ترتیبات بوده است. این رفتوآمدها در تمامی حوزههای فرهنگی، آموزشی، اجتماعی و... صورت گرفته و نشاندهندهی عمیق بودن میل به گسترش روابط بوده است. در آنسوی ماجرا نیز غرب شیفتگی خود برای تعمیق روابط پنهان نکرده و نهتنها پذیرای این مراودات بوده است، بلکه برای بهبود شرایط غرب در ایران برنامهریزی نیز کرده است.
سوای از نوع نگاه به غرب و آسیبهای احتمالی که این نوع نگاه ممکن است برای فضای اجتماعی و فرهنگی کشور داشته باشد و سوای از دستاوردهایی که این تعامل و تعمیق روابط ممکن است داشته باشد (که در اینجا به آن نمیپردازیم)، آنچه مطمح نظر است این است که چرا در منظومهی حسابگری دستگاه تصمیمگیر برای تعمیق روابط با غرب و قرار دادن تمام امکانات برای رسیدن به یک فهم مشترک با غرب، تلاشی برای پیشبینی شرایط غرب صورت نگرفته است؟ بهواقع دلیل ناتوانی از پیشبینی آیندهی غرب چه بوده است؟
در زیر به برخی از اتفاقاتی که در غرب روی داد و ضروری بوده است که دولت نسبتبه آن شناخت داشته باشد تا بتواند برنامهریزی دقیقی صورت دهد، ولی نسبت به آن شناخت پیدا نشد و یا و با اهمالکاری و یا بهدلیل تلاش برای سوق دادن غرب بهسمت اعتماد به ایران به هر طریقی از آنها غفلت شد، اشاره شده است.
مطالعهی آمریکای بعد از اوباما
یکی از بزرگترین اهمالهای صورتگرفته، اهمال موجود در شناسایی وضعیت آیندهی آمریکاست. تلاش برای رسیدن به توافق هستهای و انعقاد سندی که از قوام زیادی برخوردار نیست و سبب شده است دولت به توافقی برسد که چندان از خاصیت بازدارندگی برخوردار نیست، دولت را از شناخت وضعیتی که در آمریکا در حال رخ دادن است، ناتوان کرده است.
جامعهی آمریکایی بهدلیل سیاستهای روشنفکرانهی باراک اوباما در قبال مردم و عدم توان او برای فهم مردم عادی، نهتنها نگاه مثبتی نسبتبه او نداشت، بلکه به دستاوردهای او نیز نگاه منفی داشت. برای مثال، قانون اوباماکر، که در همان هفتهی اول ریاست ترامپ در کاخ سفید ملغی شد، صرفاً بهدلیل اینکه اوباما بانی آن بود لغو شد، نه بهدلیل ناکارآمد بودن آن. علت اقبال به شخصیت نژادپرست دونالد ترامپ توسط مردم آمریکا نیز سیاستهای اوباما بود. اگر شناخت دقیقی از مختصات جامعهی غربی در دولت وجود داشت، احتمالاً فهم این جامعه که بهشدت بهدنبال قهرمانی میگشتند که شعارهای غرورآفرین برای بازگشت به ملیگرایی افراطی و در برخی از مواقع نژادپرستانه سر دهد، سخت نبود. لذا تمام تخممرغهای در سبد بهبود رابطه با آمریکای دوران باراک اوباما چیده نمیشد که با تغییر او و روی کار آمدن دونالد ترامپ، همهی دستاوردهای اعلانیاش در خطر اضمحلال قرار گیرد.
اروپای بدون انگلیس
مورد دیگری که دولت در فهم آن دقیق عمل نکرد، مسئلهی برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیهی اروپا بود. اتحادیهی اروپا برای انگلیسیها منفعت زیادی نداشت. انگلیسیها برآن بوده و هستند که در صورت پیگیری سیاست انفرادی، نسبتبه زمان حضور در اتحادیهی اروپا، بهتر میتوانند در تعقیب منافع ملی خود عمل و آن را تحصیل کنند.
نگاه دولت مبنی بر از بین بردن اختلافات با غربیها، سبب شد تا در پیشبینی خود نسبتبه وضعیت اتحادیهی اروپا نیز ضعیف عمل کند و ارزیابی صحیحی از وضعیت اتحادیه نداشته باشد. اینک جریانهای راستگرای افراطی نقش فعالی در حوزهی اروپا بازی میکنند. جریانهایی که درخصوص موضوع مهاجران، که غالباً هم از کشورهای غرب آسیا و شمال آفریقا روانهی اروپا شدهاند، انتقادهای شدیدی نسبتبه سیاستهای اتحادیهی اروپا داشته و دارند.
خروج انگلیس از اتحادیه و عدم پیشبینی مواجهه با یک غرب منسجم، موضوعی است که بهدلیل توجه بیشازحد برای به سرانجام رساندن مسئلهی هستهای، از آن غفلت شده است. منافع ایران در رابطه با غرب، نیازمند تصویر دقیقی از منافع ملی، مستقل از شرایط موجود در کشورها و یا حوزههای منطقهای دیگر است.
ضروری است نخبگان مستقر در قدرت، سیاست خارجی کشور را بهگونهای تنظیم نکنند که بهواسطهی تغییرات شکلی یا ماهوی که در کشورهای غربی صورت میگیرد، منافع ملی دستخوش تغییرات شود. محدود کردن روابط خارجی به غرب و عدم تلاش برای برقراری با سایر حوزههای فرهنگی و اقتصادی دنیا از یکسو و تغییرات بهوجودآمده در غرب از سویی دیگر، سبب شده است تا امکانات سیاست خارجی دولت محدود به این حوزه شود و تمام تلاش صورتگرفته برای ایجاد منافع ملی تحتالشعاع قرار گیرد. برای مثال، درخصوص خرید از ایرباس فرانسوی یا بوئینگ آمریکایی، واقعاً مشخص نیست که بعد از روی کار آمدن ترامپ با کابینهی وحشتی که در واشنگتن مستقر شده است و نیز تلاشی که فرانسویهای افراطی برای به دست گرفتن قدرت در الیزه دارند، تا چهحد این قراردادها تحتالشعاع قرار خواهند گرفت و آیا اساساً دولتهای جدید این دو کشور به آن پایبند خواهند بود یا خیر.
نادیده گرفتن مقدورات و محذورات ایران در حوزهی سیاست خارجی
یکی دیگر از مسائلی که در سالهای اخیر در حوزهی سیاست خارجی به وجود آمده و سبب ایجاد لطمه به برخی از امکانات کشور شده است، داشتن نگاه به سیاست خارجی با زاویهی دید دو دههی پیش است. بهراستی تصور برخی نخبگان سیاسی و سیاست خارجی کشور نسبتبه امکانات کشور متعلق به دهههایی است که آنها قدرت را در دست داشتهاند. برخی از نخبگان بهراستی شناختی از تغییرات شکلگرفته و اتفاقافتاده در کشور در چند سال اخیر ندارد و مبنای تصمیمگیری خود را همان شناخت دو دهه پیش تعریف کردهاند.
همین موضوع ناتوانی در ارزیابی صحیح امکانات استراتژیک ایران در برخی نخبگان، سبب شده است تا حوزهی سیاست خارجی نیز متأثر شود و سبب به وجود آمدن ایدهی «نداشتن یک الگوی منسجم از سیاست خارجی» شود. وزیری که تصورش از قدرت دفاعی کشور مربوط به بیست سال پیش و بلکه پیشتر از آن است و قرار است دستگاه تصمیمگیری را در دست بگیرد و مهمترین جریان سیاسی کشور را به پیش ببرد، در بهترین حالت و بهصورت خوشبینانه، تصمیمی خواهد گرفت که متعلق به دو دهه پیش کشور است، نه متعلق به شرایط فعلی کشور.
نتیجهی کلام
در این یادداشت تلاش شد تا ابتدا تلاش و تقلا برای نزدیک کردن فضای فرهنگی-اجتماعی ایران و غرب توسط برخی از گروههای سیاسی-اجتماعی هر دو طرف، مورد بررسی قرار گیرد. بعد از آن، به وجود چنین نیرویی در جمهوری اسلامی برای ایجاد این پیوند اشاره و بیان شد که برخی از نخبگان دولت نیز در پی رسیدن به این مهم هستند. سپس بیان شد که داشتن چنین تصوری تا چهحد سبب شده است تا دستگاه سیاست خارجی، هم نتواند فهم صحیحی از واقعیتهای موجود در جامعهی غربی و هم فهم دقیقی از امکانات بومی ایران بهعنوان قدرت هژمون منطقه، داشته باشد. برگزیت و خروج انگلیس از اتحادیه از یکسو و روی کار آمدن فردی افراطی و نژادپرست در آمریکا از سوی دیگر، سبب شده است که نگاه غربگرایی که براساس آن تلاش میشد بههرطریق برنامهی هستهای به سرانجام برسد، با این سؤال مواجه شود که «آیندهی بسیاری از برنامهریزیهای سیاست خارجی چه میشود؟ »
پینوشتها:
۱. C. E. Trevelyan, On the Education of the People of India (London, ۱۸۳۸)
۲. http://www.nytimes.com/۲۰۰۷/۰۱/۳۱/opinion/۳۱friedman.html?_r=۰
۳. http://www.nytimes.com/۲۰۱۵/۰۴/۰۶/opinion/thomas-friedman-the-obama-doctrine-and-iran-interview.html?_r=۰
منبع: پایگاه برهان