کد خبر 748003
تاریخ انتشار: ۲۰ تیر ۱۳۹۶ - ۰۶:۲۰
روزنامه جوان

بهنود قصه‌ای از شهید مرتضی آوینی بازگو می‌کند که اگرچه سعی دارد خود را یک راوی بی‌طرف و مطلع نشان دهد اما داستان سه دقیقه‌ای را طوری پیش می‌برد تا القا کند آنچه درباره آوینی می‌گویند همه داستان نیست.

به گزارش مشرق، غلامرضا صادقیان در یادداشتی در روزنامه جوان نوشت:

مسعود بهنود به تازگی در هزار داستانش، قصه‌ای از شهید مرتضی آوینی بازگو می‌کند که اگرچه سعی دارد خود را یک راوی صادق بی‌طرف و مطلع نشان دهد اما داستان سه دقیقه‌ای را طوری پیش می‌برد تا القا کند آنچه درباره آوینی می‌گویند، همه داستان زندگی‌اش نیست بلکه پس از ارادتی که رهبر انقلاب به او نشان داد، «در یک قرار عمومی» قرار شد همه کنجکاوی‌های گذشته او و زندگی‌اش با غزاله علیزاده و زندگی دوران دانشجویی و هیپی شدنش فراموش شود.

یک اشکال معرفت‌شناسی اساسی قصه بهنود آن است که او نمی‌تواند بفهمد که با چنین قصه‌ای نه تنها آوینی همچنان نماد انقلابی‌ها باقی می‌ماند بلکه به ارادت جوانان انقلابی به او افزوده هم خواهد شد. گیریم که داستان آوینی را همانطور که بهنود تعریف می‌کند، بخوانیم و بدانیم، این داستان، مایه اثر را غنی‌تر و توجه را بیشتر جلب می‌کند و قلب‌ها را بیشتر به آوینی خاضع می‌کند. همچنان که نام زهیر بن قین بجلی و حر بن یزید ریاحی بیشتر از برخی دیگر از یاران حسین در کربلا بر سر زبان جوانان انقلابی امروز است.

اما نکته آنجاست که بهنود حرف خاصی هم نمی‌زند و فقط با کنار هم قرار دادن چند عبارت کلی شبیه  «کنجکاوی‌های آوینی» یا «زندگی شخصی او» یا «تمام هنرهایی که داشت» یا مثلاً «زندگی‌اش با غزاله علیزاده» سعی دارد بگوید آوینی اینی نبود که جمهوری اسلامی نشان می‌دهد بلکه داستان او را در یک قرار همگانی فراموش کرده‌اند.

نه هرگز اینگونه نیست. ما این آوینی را یک آوینی خود‌ساخته که دست یاری خدا در دستش بوده می‌بینیم و کسی که این را نداند، به غلط گمان می‌کند اگر هیپی بودن آوینی جوان را افشا کند، یکی از نمادهای انقلابی بودن و یکی از جذابیت‌های فرهنگی انقلاب اسلامی را از آن گرفته است.

بهتر است این قصه کوتاه به روایت بهنود را برای ارتقای ارادت به آوینی یک بار مرور کنیم: «بعضی از چهره‌ها هستند که در یک فاصله زمانی می‌درخشند و در حافظه تاریخی بخشی از جامعه یا جامعه قرار می‌گیرند و بعد جامعه به آنها یک تصویری می‌دهد و علاقه‌مند است آن تصویر را حفظ کند. من اول باری که نوشتم درباره جوانی به اسم کامران که از نسل ما بود و فوق‌العاده حریص و کنجکاو برای شناخت جهان و به همین جهت هم به هر گوشه‌ای سر زد. یک مدتی هیپی شد. یک مدت به شدت معتاد شد. یک مدتی مذهبی شد و در زمانی که مذهبی شد، این بخت را پیدا کرد که انقلاب اسلامی شد و بنابراین مقارن شدن این دو با هم باعث شد که «کامران» تبدیل شد به «مرتضی آوینی» و وقتی که در جوانی در موقع تهیه فیلم مستند روی مین رفت، این بار آقای خامنه‌ای، رهبر بود که آمد به او یک لقبی داد [سید شهیدان اهل قلم] و این باعث شد که دهها هزار نفر رفتند به استقبال [تشییع پیکر شهید] و شد یکی از نمادهای جوان‌های انقلابی و در این وضعیت تمام گذشته او، تمام کنجکاوی‌هایی که کرده بود، تمام هنرهایی که داشت، زندگی شخصی که کرده بود، زندگی که با غزاله علیزاده گذراندند و زندگی که در دوره دانشجویی کرده بود، همه انگار در یک قرار عمومی قرار بود فراموش شود. همه بروند کنار. در حالی که اینطور نبود. در زمان‌هایی که مرتضی آوینی یا به زبان ما کامران رفت روی مین و درگذشت در همان زمان غزاله هم در شمال یک جای خوش منظری را پیدا کرد و خودش را دار زد. قصه‌نویس برجسته‌ای بود و هر دوشان تقریباً از یک خانواده بر آمده بودند؛ از یک محیط. همزمان بسیار آشوب در دلشان بود و همزمان دوست داشتند دنیا را فتح کنند ولی روزگار چنین خواست که هر دو در دهه چهلم زندگی رفتند، هم کامران و هم غزاله.»

به راوی این داستان می‌گوییم عجب داستان زیبایی گفتی! هرچند بخش‌هایی از آن را از «تو» باور نمی‌کنیم.
اینکه آوینی در دوران دانشجویی عاشق کسی بوده، چه پنهان کردنی دارد که «در یک قرار عمومی» پنهان شود؟! مگر هر کس نمادی برای انقلاب اسلامی است، باید در جوانی مادرش دستش را گرفته باشد و به خواستگاری برده باشد؟!

غزاله علیزاده یک ماه پس از شهادت آوینی، خودکشی کرد اما راویان دیگری هم می‌گویند او پیش از آن دوبار دیگر خودکشی ناموفق داشته و علتش هم رنج بردن از بیماری سرطان بوده است و دو بار هم ازدواج کرده بود. بر فرض که به خاطر آوینی خودکشی کرده باشد. این مطلبی است بین خود او و خدایش نه بین او و آوینی شهید. حتی اگر بین این دو هم باشد، باز چه آورده‌ای برای بهنود دارد؟!

هیپی بودن آوینی اما از آن چیزهایی است که سخت همه را مجذوب می‌کند! آوینی هیپی یکباره انقلابی و مذهبی می‌شود، نه به امید پستی یا مقامی یا در آرزوی طعمه‌ای و شکاری. نه از آن انقلابی‌هایی که توی سفره انقلاب مشغول جمع کردن مرغ‌مسما هستند، بلکه از آن انقلابی‌هایی که زخارف دنیا را کنار گذاشت و تنها یک مین دشمن را از سر سفره انقلاب برای خود برداشت. این نهایت جذابیت اوست.

این بخت آوینی نبود که به انقلاب خورد- به قول بهنود- بلکه این بخت انقلاب بود که علاوه بر همه مردان و همه مردمانش، به آوینی هم برخورد کرد.

آوینی عین انقلاب بود و انقلاب اول در وجود او شکل گرفت. اصولاً او در عرض انقلاب نبود که بخواهیم سنجش کنیم از انقلاب طلبکار است یا به انقلاب بدهکار. انقلاب بدون مردانش و بدون مردمانش قابل سنجش نیست.  این «انقلاب» نیست که انقلابیون را می‌سازد بلکه عکس آن صادق است و این صاحبان ایده‌اند که ایده را می‌پردازند و این هم یکی دیگر از نقایص معرفت‌شناسی بهنود است.

بدون تردید آوینی و ایضاً چمران روشنفکری را در ایران دچار تحول مفهومی کردند و معنای عرفان و جهاد و تحصیلکردگی را دگرگون ساختند. به قول فرزندش، آوینی هیچ موقع سبیل نیچه‌ای نداشت.

آوینی به روایت بهنود، زندگی شخصی داشته، هنرهایی داشته، با غزاله غزلسرایی کرده یا هرچیز دیگری، خوشا به حال او که هیچ یک از آنها بندی به پای او نشد و زندگی‌اش را مثل ما هدر نداد تا چنانچه صد سال دیگر نیز اگر کسی پای «روایت فتح» او بنشیند، روایت هزیمت دنیا مقابل او و یارانش را به عینه ببیند و روایت بهنود از او به ارادتش به او بیفزاید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس