به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، سعید صفری یک مرداد 1345 چشم به جهان گشود. 12 ساله بود که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید. از آنجایی که سن و سال کم، مانع ادای دینش به انقلاب بود، پس از آغاز جنگ تحمیلی در مهر ماه 1361 عازم جبهه شد و تا به امروز در حفظ انقلاب اسلامی و آرمانهای شهدا در صف اول مقابله با دشمن ایستاده است.
«سعید صفری» در تشریح علل اعزامش به جبهه میگوید: «دوم دبیرستان بودم که برای اعزام به جبهه اقدام کردم. یکی از علل ثبت نام به جبهه، طلبه شهید «داود ذوالفقار بیگی» بود. فعالیتهای فرهنگی انجام میداد و نوجوانان را گرد خود جمع میکرد. وی در سال 1360 برای نخستین بار به جبهه اعزام شد. پس از آن من نیز تصمیم گرفتم که برای حضور در جبهه ثبت نام کنم. در 8 آبان ماه 61 به مدت سه ماه در کردستان به عنوان نیروی پیاده حضور داشتم. در اعزام بعدی (28 فروردین 62) به لشڪر 27 محمدرسول الله (ص) با شهید ذوالفقاربیگی به پادگان دو ڪوهه رفتیم و در تیپ ذوالفقار لشگر۲۷محمد رسول الله (ص) با وی همراه بودم. در این تیپ او دیدبان [بود] و من در [قسمت] راڪت 107 (مینی ڪاتیوشا) حضور داشتیم. تا پایان عملیات خیبر در تیپ ذوالفقار ماندم.»
وی پس از مدتی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و به مدت 53 ماه در جبهههای حق علیه باطل جنگید. فعالیتهای او در این برهه از زمان محدود نشد و حالا امروز نیز به عنوان مدافع حرم آل الله در کنار نسل دوم و سوم انقلاب به مبارزه با گروهکهای تروریستی میپردازد. در ادامه ماحصل گفتوگوی ما با «سعید صفری» را میخوانید:
در عملیات والفجر 4 و در ارتفاع 1866، من با شهید ذوالفقاربیگی در یڪ محور بودیم. وی به عنوان دیدبان و من به عنوان خدمه خمپارهانداز در خط اول بودیم. هدف این عملیات آزادی پنجوین و ڪانی مانگا بود. در عملیات والفجر 4 برای نخستین بار، رزمندهای به نام «حمید رزاقی»ڪه فرمانده قبضه ما بود در ڪنارم ترڪش خورد و شهید شد. با دیدن این صحنه منقلب شدم و بشدت گریه می ڪردم. داود به سمت من آمد و چند بار صدایم ڪرد. وقتی واڪنشی نشان ندادم، یڪ سیلی به من زد و گفت: «به جای تلقین شهادتین، گریه میڪنی؟» این حرف و سیلی، شوڪی به من وارد ڪرد و از جایم بلند شدم. در عملیات خیبر من در محور طلاییه بودم ڪه با خبر شدم «داود ذوالفقار بیگی» شهید شده و پیڪرش در جزایر مجنون جا مانده است. پیڪر مطهر این شهید بزرگوار 10 سال بعد به میهن بازگشت.
در طول دوران دفاع مقدس عملیاتهای مختلفی شرکت و تجارب زیادی را در زمینه ادوات کسب کردم. پس از پایان جنگ تحمیلی نیز در سپاه مشغول به فعالیت شدم. با شروع جنگ در سوریه، احساس تکلیف کردم و جهت انتقال تجاربم در زمینه ادوات به نسل جوان و نیروهای سوری درخواست اعزام دادم.
امروز نیروهای جوان ایرانی در سوریه از نظر روحی، معنوی، درک و علمی در جایگاه خیلی بالاتری از رزمندگان دوران جنگ تحمیلی هستند. جنگ از سوی عراق به ما تحمیل شده بود اما امروز جوانان با جسارت و فارغ از مسائل دنیوی عازم سوریه میشوند.
زمانی که همراه با یک گروه به سوریه اعزام شدم، گمان میکردم که تجارب کمی دارند. یک ماه نخست رفتارها و عملکردهایشان را بررسی میکردیم. متوجه شدم که از نظر علمی تحولی در بحث ادوات ایجاد شده است. زیرا ما همیشه با یک کاغذ، قلم و قطبنما وارد کار میشدیم اما امروز در سوریه با تبلت، نقشههای آنلاین و آف لاین، پهپاد و تصاویر لحظهای کار میکنند و این باعث قوت در کار میشود.
شاید تنها ایرادی که بتوان از این جوانان گرفت، بحث عدم تجربه است. ما شهادت، سر و صدا و ایجاد مشکل حین ماموریت را دیدیم و میتوانیم خیلی زود به حالت عادی برگردیم و کار را ادامه دهیم. این در حالی است که گاهی نیروها در صورت مواجه با مشکل، به کندی به حالت قبلی برمیگردند.
در سوریه با مردان بزرگی آشنا شدم و از آنها تجاربی بسیار آموختم تا در عملیاتهای بعدی استفاده کنم.
حضور نیروهای تیپ فاطمیون بسیار موثر بوده و عملیاتهای موفقیتآمیزی از سوی این مدافعان صورت گرفته است. آگاهانه یا سهوا گاهی سخنانی در خصوص این دلیرمردان گفته میشود که جای تاسف دارد. در میان نیروهای تیپ فاطمیون جوانانی را دیدم که تا پای جان ایستادگی کردند.
مدافعان حرم یک گام جلوتر از رزمندگان دوران دفاع مقدس هستند. با دیدن جانفشانی مدافعان حرم، به یاد رزمندگان دوران جنگ تحمیلی در عملیات رمضان میافتم.
به عنوان نمونه خاطرهای از یک جوان افغانستانی در سوریه برایتان روایت میکنم. در یک ماموریتی با هشت تن از نیروهای افغانستانی همراه بودم. یکی از این افراد بیش از بقیه با من همراه بود. گاهی از نظر تقوا، ایمان و شجاعت در مقابل این رزمنده کم میآوردم.
در شمال غرب سوریه، 2 واحد به ما مامور شدند که یکی از این واحدها نیروهای تیپ فاطمیون به عنوان پشتیبانی ادوات با ما کار میکردند.
یکی از این نیروهای لشکر فاطمیون به نوعی «آچارفرانسه» ما بود. هر کاری که از توانش بر میآمد، انجام میداد. شرح وظایف مشخصی نداشت. یک عملیات 48 ساعته انجام شد. در این عملیات، گاهی پشت فرمان بود و گاهی نیز پشت قبضه. از هیچ کاری شانه خالی نمیکرد. روز سوم من برای استراحت به عقب برگشتم. متوجه شدم که این سید در طی ماموریت نخوابیده است. از نظر غذایی هم بررسی کردم. در طی این مدت یک وعده غذای کامل هم نخورده بود.