کتاب دفاع مقدس

همه خندیدند. خودم خنده‌ام گرفته بود. به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاری‌هایم تشویقم می‌کرد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - با اینکه آن زمان بیست و چهار پنج سال بیشتر نداشت، هر شب مهمان داشتیم. برایمان کادوی عروسی می‌آوردند.
یک شب که مادرم آنجا بود گفت که زشته مهمان‌ها شام نخورده بروند، نگهشان دارید. مادر رفت سراغ مرغ پختن من هم با اعتماد به نفس رفتم سراغ برنج و قابلمه. پلویی پختم که توی تاریخ ثبت شد. دانه‌های برنج طوری به هم چسبیده بود که مثل کیک قالبی از قابلمه بیرون آمد.
وقتی دیس پلو را سر سفره گذاشتیم. سید جواد مثل قطعه‌های کیک، پلوی شفته شده را می‌گذاشت توی بشقاب مهمان‌ها و با خنده می‌گفت:با هر نیتی دوست دارید این پلو را بخورید، به نیت آش، کیک یا ... همه خندیدند. خودم خنده‌ام گرفته بود. به خاطر این قضیه هیچ وقت سرزنش نشدم از بس که با همه خرابکاری‌هایم تشویقم می‌کرد.

 از کتاب چشم روشنی/  خاطرات فاطمه طالبی از زندگی با همسر جانبازش
به همت کوثر لک / نشر شهید کاظمی

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس