به گزارش مشرق، "زفرات" نام کتابی است که تعدادی از فعالان حقوق بشری بحرین نوشته و سعی کرده اند در آن گوشه ای از جنایت های صورت گرفته در زندان های رژیم آل خلیفه در این کشور بویژه در زمان انتفاضه اسرا در زندان "جو" در مارس ۲۰۱۵ را مستند کنند. این کتاب شامل ۶۷ گزارش دستنویس از داخل زندان جو بعلاوه مجموعه ای از تصاویر و مستندات دیگر است که مجموعا ۲۸ روش شکنجه در آن ترسیم شده است. نام ۶۳ تن از مهم ترین شکنجه گران رژیم آل خلیفه و عناصر پلیس و نیروهای ژاندامری بحرینی بعلاوه نیروهای مزدور اردنی و اماراتی نیز در این کتاب آمده است. راویان این کتاب مشاهداتشان در شکنجه خود و دوستانشان را که در برخی موارد به شهادت افراد شکنجه شده از جمله عباس السمیع و سامی مشیمع و علی السنکیس منجر شده را تشریح می کنند.
گزارشهای منتشر شده در این کتاب نمونه ای از پایداری و استقامت اسرای بحرین را نشان میدهد که در برابر مشکلات و سختیها با عزم و ایمان و اراده مقاومت میکنند و ثابت کردند که اسارت نمیتواند آنها را از اهداف خود مبنی بر رسیدن به آزادی و کرامت انسانی و حقوق اولیه بشری بازدارد.
مصطفی علی احمد بحر
سن: ۲۷ سال
حکم: ۳ سال
منطقه النویدرات
در صبح روز ۱۰ مارس ۲۰۱۵ من در درمانگاه بودم، در ساعت ۱۱ به داخل زندان بازگشتم، من دیدم که تعداد زیادی از نیروهای ویژه در داخل و خارج زندان حضور دارند. بعد از اینکه وارد اتوبوس شدم تا به سمت ساختمان زندان حرکت کنیم، به ما اجازه خروج از اتوبوس و رفتن به ساختمان شماره چهار که در آنجا مستقر بودم را ندادند. نیروهای امنیتی در تعداد بسیار بالا در حال رسیدن به زندان بودند. حدود ساعت ۸ بود که ما را به داخل ساختمان بردند. تعداد نیروهای ویژه در داخل بسیار زیاد بود. آنها دستانمان را از پشت بستند و شروع به کتک زدن من کرده و من را به محوطه خارج ساختمان منتقل کردند. در آنجا من را به روی زمین انداختند و با باتوم مشغول کتک زدن من شدند. زندانیان محوطه خارجی همگی دست بسته بودند و شرایط بسیار بدی داشتند. آنها اجازه خوردن آب و غذا و رفتن به سرویسهای بهداشتی را پیدا نکرده بودند. ما در زیر نور آفتاب و بدون اینکه چیزی داشته باشیم، روی آسفالت دراز کشیده بودیم و همواره مورد شکنجه و ضرب قرار میگرفتیم.
من یک بار به همراه تعداد دیگری از زندانیان اعتصاب غذا کردم. این اعتصاب در اعتراض به بدرفتاری نیروهای امنیتی با زندانیان بود و هفت روز ادامه پیدا کرد. هنگامی که تعدادی از افسران آمدند و وعده دادند که شرایط بهتر خواهد شد و شکنجه ها متوقف میشود، ما از اعتصاب غذا دست برداشتیم، اما بلافاصله بعد از این اتفاق تعداد بسیار زیادی از نیروهای ضد شورش آمدند و با بمبهای صوتی و باتوم به شکل وحشیانه به ما حمله کردند. این شکنجه در مجازات اعتصاب غذا و اعتراضات ما صورت گرفت. آنها ما را به صورت سینه خیز به محوطه خارجی منتقل کرده و از هر طرف ما را کتک میزدند.
محمد عبدالحمید و احمد امان از جمله افرادی بودند که در شکنجه من مشارکت داشتند. احمد امان پای خود را به مدت طولانی روی سر من گذاشته بود و من را به تحریک زندانیان متهم می کرد. در ادامه ما را به ساختمان شماره ۱۰ منتقل کردند. ساعت یک بعد از نیمه شب بود که احمد از نیروهای پلیس ساختمان مدیریت آمد و به شدت من را کتک زد. در نتیجه ضربات باتوم برقی دستان من مملو از خونریزی شده بود.
این شرایط بد به مدت سه ماه یا بیشتر ادامه پیدا کرد و من در جریان آن از خوابیدن منع میشدم. آنها ما را مجبور میکردند طی ساعتهای طولانی وگاه تا نیمه شب سرپا بایستیم. آنها ما را از تماس با خانواده و ملاقاتهای خانوادگی منع میکردند، علاوه بر این که شکنجههای روزانه و شکنجههای فوقالعاده نیز ادامه پیدا میکرد. آنها حتی اجازه استفاده از لوازم بهداشتی را به ما نمیدادند. لباسهای ما منحصر به همان لباسهایی بود که بر تن داشتیم.
مقداد احمد سعید
سن: ۲۱ سال
حکم: ۱۰ سال
من یکی از زندانیان ساختمان شماره دو بودم که در ساختمان قرنطینه بودیم. تعداد ما در آنجا بالغ بر ۷۵ نفر بود. در هنگام ظهر خبر تجاوز یکی از نیروهای پلیس به خانواده یکی از زندانیان به ما رسید. زندانیان نقش مهمی در انتقال این خبر داشتند، آنها از پلیس خواستند تا محکومیت خود را نسبت به این اقدام ابراز کنند. آنها همچنین خواستار حضور یکی از افسران زندان برای اطلاع از جزییات این حادثه شدند. اما نیروهای ساختمان مدیریت زندان با احضار نیروهای ضد شورش با تعداد بسیار بالا اقدام به تحریک زندانیان کردند. نیروهای ضد شورش به زندانیان حمله کرده و آنها را مورد کتک و شکنجه قرار دادند، گویا ما در عرصه جنگ هستیم. تمامی وسایل شکنجه نظیر باتوم و ابزارهای آهنی و ضربات لگد و توهین و هتک حرمت زندانیان و توهین به مقدسات آنها در این اتفاقات مورد استفاده قرار میگرفت. آنها حتی اقدام به پاره کردن قرآن ها و شکستن مهرها کردند. آنها گروهی از زندانیان را در منطقه ای نزدیکی دفتر پلیس زندان که زندانیان برای مشاهده تلویزیون در آنجا جمع میشدند، قرنطینه کردند.
من در سلول خود نشسته بودند و در کنار من حسین محمد علی جناحی بود که نماز میخواند. نیروهای زندان لباس های او را در آورده بودند و او در همین شرایط نماز میخواند. سلمان اسماعیل زندانی دیگر بود که در اعتراض به رفتارهای وحشیانه در ساختمان قرنطینه قرار گرفته بود. هر کسی که درخواست رفتن به سرویسهای بهداشتی را میکرد، به صورت انفرادی از سلول خارج میکردند و مورد شکنجه و کتکهای وحشیانه قرار می دادند. روز ۱۰ مارس روزی به تمام معنا برای شکنجه زندانیان بود و تعدادی از زندانیان به شدت مورد شکنجه قرار گرفتند از جمله این افراد جناحی و سلمان و حسن نادر علی اکبر و علی ابراهیم و من و دیگران بودیم. این شکنجهها تحت نظارت سرگرد بسام الحنیطی و تعداد دیگری از افسران و نیروهای ضد شورش و نیروهای کماندویی صورت میگرفت.
در روز دوم یعنی ۱۱ مارس احمد الکاتب آمد. او لیستی به همراه داشت که من به همراه تعداد از زندانیان در آن لیست بودیم. آنها ما را با اتوبوس به ساختمان شماره ۱۰ منتقل کردند. حدود ساعت دو به ساختمان شماره ۱۰ رسیدیم. آنها ما را کنار دیوار نگه داشتند. آنها در ابتدا سلمان اسماعیل سلامان و حسن نادر را به سرویسهای بهداشتی بخش شمالی در بردند و در آنجا با باتوم و ضربات مشت و لگد و توهین و ناسزا و اهانت به مقدسات مورد شکنجه قرار دادند. ما صدای فریادهای آنها را میشنیدیم. در ادامه نوبت من و حسین محمد علی جناحی شد. ما نیز با همین نوع شکنجهها مواجه شدیم. آنها در ادامه حسن جابر القطان را آوردند و به شکل بسیار جنونآمیزی او را شکنجه کردند. خود از تمام نقاط بدن او جاری بود.
یکی از روزها احمد امان از نیروهای پلیس زندان به همراه محمد سلیمان دستور داد که من را به سرویسهای بهداشتی ببرند. آنها من را در آنجا شکنجه کردند و در مسیر بازگشت نیز من را شکنجه کردند. همچنین در مراسم شکنجه موسوم به جشن خرگوش، آنها تمامی زندانیان را از سلول ها خارج کردند و به محوطه خارجی زندان که بین دو بخش ساختمان قرار داشت، بردند. این شکنجهها از ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر آغاز شد و تا ساعت یک نیمه شب ادامه پیدا کرد. شکنجهها به گونهای بود که هیچ کس نمیتواند آنها را توصیف کند. نیروهای امنیتی زندانیان را به روی زمین انداخته بودند یا آنها را روی یک پا نگه داشته بودند و با باتوم آنها را شکنجه میکردند. افراد پلیس همچنین به روی زندانیان آب سرد میریختند و موی سر آنها را به صورت توهینآمیزی تراشیده و آنها را مجبور به سینهخیز رفتن به سمت سرویسهای بهداشتی میکردند. این در حالی بود که ضرباتی را به نقاط مختلف بدن آنها وارد میکردند. نیروهای امنیتی همچنین زندانیان را مجبور به تقلید صدا و حرکات حیوانات کرده و کرامت آنها را زیر سؤال میبردند و آنها را مجبور کردند عبارتهای من الاغ هستم، من سگ و خوک هستم و غیره را بگویند. آنها آب دهان به روی زندانیان میانداختند.
بعد از شکنجه، آنها ما را مجبور کردند در برابر دیوار بایستیم. در کنار من توفیق عبدالوهاب الطویل قرار داشت. یکی ازافراد نیروهای ضدشورش ضربه شدیدی با باتوم به او زد، ضربه به قدری شدید بود که باتوم از جایش بلند شد و به دندانهای من خورد و دندان های من شکست. دهان من خونریزی کرد و خون آن به تمام بدنم ریخته شد.
همان روز در شیفت محمد زکریا نیروهای ضد شورش احضار شدند و ما را به سرویسهای بهداشتی یعنی جایی که تحت پوشش دوربینها قرار نداشت، بردند. آنها به شدیدترین وجه ما را شکنجه کردند و آب سرد روی ما میریختند و این شکنجه ساعتها ادامه پیدا کرد. آنها به مقدسات ما توهین میکردند. از شدت شکنجه های صورت گرفته خون از سر و صورت ما جاری بود. تمامی شکنجهها تحت نظارت عبدالله عیسی صورت می گرفت.
یک روز صادق حسن کاظم و جعفر الشغل را از زندان الحوض الجاف به ساختمان شماره ۱۰ آوردند. آنها به تازگی وارد زندان جو شده بودند و مدت محکومیت آنها به پایان رسیده بود. در هنگامی که آنها وارد زندان شدند، نیروهای امنیتی من را به همراه حسن یوسف ابورویس بیرون بردند و ما را مجبور کردند همدیگر را کتک بزنیم. هنگامی که من این موضوع را رد کردم محمد سلیمان و محمد محسن من را به سرویسهای بهداشتی بردند و شکنجه کردند. هر موقع که از دستورات آنها سرپیچی میکردیم، بیش از پیش شکنجه میشدیم. این شرایط بیش از پنج بار تکرار شد. من از شدت شکنجه ها خسته شده بودم. این اتفاق ها زیر نظر و بنا به دستور بلال و خالد و فضیل صورت می گرفت.
یک روز یکی از افراد ضدشورش به همراه پلیس ساختمان مدیریت آمد و من را به ساختمان مدیریت بردند. در هنگام رسیدن به کابین بازجویی که در نزدیکی ساختمان مدیریت قرار داشت، آنها ما را با باتوم و کابل برق و وسایل دیگر شکنجه کردند. پلیسهایی از تابعیتهای اردنی و سوری و یمنی که نقاب بر چهره داشتند در شکنجه من مشارکت کردند. از جمله این افراد مروان پلیس یمنی بود که نقاب بر چهره نداشت. دو روز بعد من را برای نوشتن گزارشی به ساختمان مدیریت بردند در هنگام ورود به دفتر بازجویی آنها بر سر من ریختند و به شدت مرا کتک زدند. ضربات مشت و لگد آنها به پشت و پاها و مقابل چشمان من برخورد میکرد.
یکی از روزها من به ساختمان شماره شش رفته بودم تا تماس تلفنی بگیرم، در ساختمان شماره ۱۰ کابین تماس تلفنی نبود. در آنجا صالح الجهمی اقدام به کتک زدن و شکنجه من و صالح الشوقی کردند. شکنجههای دیگر شامل جلوگیری از خوابیدن و مجبور کردن به تقلید صدای حیوانات و توهین و ناسزا و جلوگیری از رفتن به سرویسهای بهداشتی و سرقت غذای زندانیان از طریق ساختمان مدیریت بود. ستوان عبدالله عیسی و عیسی الیاسی نیز مرا شکنجه کردند. آب سرد به روی من می ریختند. از افراد پلیس که در شکنجه مستمر من نقش داشتند، محمد سلیمان، محمد محسن، راشد، فضیل و افتاب بودند. این شکنجهها باعث بروز جراحتهای مختلف در تمام نقاط بدن من شد، علاوه بر این که اختلالات روانی را در من ایجاد کرد که همچنان از آن رنج میبرم.
در پایان باید بگویم که زندانیان کمسن و سال شدیدترین انواع شکنجه و جنایتهای روشمندی را دریافت میکردند. بسیاری از آنها از ساختمانهای شماره ۴ و ۵ و ۱۰ یعنی نزدیک سلول من بودند. در تمامی اوقات شبانه روز نیروهای امنیتی آنها را به منطقه نزدیک به سرویسهای بهداشتی (دفتر شماره ۹۹ ) میبردند و مورد شکنجه و تجاوز جنسی و کتک زدن و خیس کردن بدن آنها با سرد و لگد زدن به آن ها قرار می دادند. آنها همچنین مجبور به سینهخیز رفتن می شدند و صدای فریاد و گریه آنها می آمد. آنها بیشترین انواع شکنجه را از محمد زکریا و بلال و خالد و محمد سلیمان و جمعه و قائد و فضیل و راشد و صلاح و احسان و دیگران دریافت می کردند. شکنجه حسن جابر القطان به نحوی بود که باعث بروز مشکلات کلیوی در او شد و او در شرایط کنونی در بیمارستان السلمانیه بستری است و بین مرگ و زندگی قرار دارد. تمامی این اقدامات در نتیجه جنایتهای این رژیم فاسد است.
مهدی ابودیب
رئیس جمعیت معلمان
حکم: ۵ سال زندان
منطقه: منامه
در روز ۱۰ مارس ۲۰۱۵ و در هنگام ناهار درگیریهای بین پلیس و زندانیان آغاز شد. من بعدها متوجه شدم این درگیریها در نتیجه حادثهای بود که در ساختمان ملاقات صورت گرفته و یکی از افراد پلیس به حسین عبدالنبی و همسرش که برای ملاقات او و فرزندش آمده بود، کتک زده بودند. در هنگام بروز این درگیریها ما نهار میخوردیم و توجهی به آن نداشتم، چرا که چنین درگیریهایی به صورت متوالی در داخل زندان بنا به عوامل مختلف اتفاق میافتاد. من نهارم را تمام کردم و به سلول رفتم تا اندکی بخوابم. اما درگیریها افزایش پیدا کرد. من ناگهان بوی قوی و خفه کنننده ای را استشمام کردم که متوجه شدم در نتیجه گاز اشکآور است. نمیتوانستم تنفس کنندم، به همین علت به مسجد داخل ساختمان رفتم که بهترین هوا را در بخش جنوبی داشت.
بر اساس شرایطی که داشتم بین مسجد و سلول در تردد بودم. در ساعت ۲ ظهر لیستی متشکل از ۱۹ نفر آمد که من هم در آن بودم و قرار بود ساختمان به شماره ۱۰ منتقل شویم. از شنیدن این خبر خوشحال شده بودم، چرا که میدانستم آنجا ساختمان نوسازی است و برای انتقال تعدادی از زندانیان به این ساختمان احداث شده است. لیستی از زندانیانی که قرار بود به این ساختمان منتقل شوند، آمده بود و گفته میشد که نام من نیز در این لیست قرار دارد. بعد از نماز مغرب من در سلول خودم بودم که بمبی صوتی از درب زندان به داخل انداخته شد و گوش راست من در نتیجه این بمب آسیب دید. در ادامه یکی از نیروهای پلیس ضد شورش آمد. او باتوم بلندی را در دست داشت و به ما دستور داد که از سلول خارج شویم. در سلول به همراه من ۹ تا ۱۰ نفر دیگر نیز بودند. وقتی خارج شدیم دو صف به هم پیوسته از نیروهای ضد شورش را دیدیم که در طول راهروی منتهی به محوطه خارجی مستقر شده بودند. آنها هر کسی که از برابرش عبور میکردند را با باتوم کتک می زدند. تمرکز آنها برای ضربه زدن به سر و قسمت بالا تنه زندانیان بود. خون از بدن زندانیان به آسمان می پاشید تا اینکه وارد محوطه شدیم. کتک هم چنان ادامه داشت. سر و بینی بسیاری از زندانیان شکست و چشم بسیاری از زندانیان بعلاوه دست و پا و پشت و شکم آنها آسیب دید. تعداد نیروهای ضد شورش مستقر در محوطه خارجی زندان بسیار بیشتر از زندانیان بود. آنها به صورت مستمر شیعیان را فحش میدادند و ما را با القابی نظیر فارس و مشرک و کافر توصیف میکردند و بدون توقف ما را کتک میزدند. آنها زندانیان اهل تسنن و خارجیها را جدا کرده و بقیه را به باد کتک گرفتند. این شرایط مدت طولانی بدون توقف ادامه پیدا کرد. افراد زخمی در همه جا دیده میشدند و خون از آنها جاری بود. صدای فریادها و توهینها و ناله زندانیان قطع نمیشد. ترس و وحشت از چهره تمامی زندانیان مشهود بود.
مدتی بعد اسم من به همراه تعداد دیگری از زندانیان موجود در لیست خوانده شد. آنها ما را به دفتر پلیس بردند و مجبور کردند در اتوبوسی بنشینیم تا به ساختمان شماره ۱۰ منتقل شویم. ما مشکلی در این رابطه نداشتیم، بلکه میخواستیم به ما فرصت داده شود تا وسایل شخصی و لباسها و کتابها و داروهای خود را بیاوریم، اما آنها این موضوع را رد کردند. من از آنها خواستم که اجازه بدهند عینکم را بردارم، اما باز هم اجازه ندادند و گفتند که تمامی لوازم شخصی ما آورده می شود. آنها ما را سوار اتوبوس کردند و به ساختمان شماره ۱۰ منتقل کردند.
ما در ساختمان شماره ۱۰ به بدترین شکل مورد استقبال قرار گرفتیم. آنها ما را کتک زده و به باد فحش و ناسزا گرفتند. از سوی یکی از نیروهای پلیس با ضربات سیلی به پشت سر و صورتم کتک خوردم که همین موضوع باعث تورم لب بالایی من شد و تا چندین روز این تورم ادامه داشت. آنها ما را به یکی از سلولها منتقل کردند. ۹ نفر به همراه من در این سلول بودند و یک نفر هم بعدا به ما اضافه شد. به این ترتیب ما در زندانی که برای ۶ نفر جا داشت، ۱۰ نفر شدیم.
ما دو روز بدون زیرانداز و روانداز و بدون این که غذا یا آبی دریافت کنیم در آنجا ماندیم. تنها آبی که وجود داشت آب گندیده ای بود که در دو بطری پلاستیکی فرسوده بود و ما از آن می خوردیم. هیچ کمک بهداشتی به افراد زخمی از جمله ما انجام نمیشد. در روز سوم ما غذا دریافت کردیم و فرش و بالش و پتو گرفتیم. ما مجبور بودیم هر کدام از افراد پلیس را با کلمه "سرور من " خطاب کنیم و اگر این کار را نمیکردیم شکنجه میشدیم. ما به مدت حدود دو هفته از تماس با خانواده منع شدیم و آنها هیچ اطلاعی از ما نداشتند. ما همچنین به مدت یک ماه و برخی دیگر به مدت بیشتر از ملاقات با خانواده منع شده بودند.
در روز بعد تعداد زیادی از نیروهای پلیس به ویژه نیروهای اردنی و پلیس ضد شورش به داخل ساختمان آمده و اقدام به فحش دادن به ما کردند. آنها از ما میخواستند که بایستیم و سرود ملی کشور را با صدای بلند بخوانیم. آنها همچنین از ما میخواستند برخی شعارها در تایید نظام حاکم را سر بدهیم. سپس ما را به محوطه خارجی زندان بردند و در آنجا با باتوم و شلنگ های سیاه رنگ و مشت و لگد و استفاده از لوله های لوازم نظافت و کابل برق به باد کتک گرفتند. اوضاع بدتر از شب اول بود. آنها موهای سر و صورت ما را غیر از سیبیل ها تراشیدند و آب سرد به روی سر و بدن ما ریختند. آنها هم زمان به فحشهای نژادپرستانه خود ادامه میدادند. این شکنجه ها حدودا از ساعت ۲ ظهر آغاز شد و حدود ساعت ۱۱ شب بود که به پایان رسید. در جریان این شکنجهها تعداد زیادی از زندانیان به درمانگاه منتقل شدند.
در سلول ها سرویس بهداشتی وجود نداشت و ما از رفتن به سرویس بهداشتی نیز منع میشدیم. تا جایی که برخی از زندانیان در لباس یا بطری های پلاستیکی یا قوطی های آب میوه ادرار می کردند. در بهترین حالت ها بین دو تا ۴ بار در روز اجازه رفتن به سرویسهای بهداشتی به ما داده میشد. در میان ما برخی بیماریهای مسری منتقل شده بود. نیروهای امنیتی بیماران را در سلول های مختلف جابهجا میکردند تا و بیماری آنها منتقل و فراگیر شود. ما تنها برای رفتن به سرویسهای بهداشتی میتوانستیم از سلول خارج شویم و هیچ کس نمیتوانست به زیر نور آفتاب برود. ما مجبور بودیم در هنگام عبور هر یک از نیروهای پلیس سر پا بایستیم و تنها در صورت رفتن وی می توانستیم بنشینیم. تمام لباسهای ما مصادره شده بود و فقط اجازه داشتیم یک دست لباس در اختیار داشته باشیم. ما به مدت بیش از دو ماه هیچ لوازم بهداشتی در اختیار نداشتیم. حتی برای اولین بار وقتی اجازه پیدا کردیم به بوفه زندان برویم و لوازم مورد نیاز خود را خریداری کنیم، آنها تمام آن چیزی که خریداری کرده بودیم را مصادره کردند. مصادره لوازم ما چندین بار ادامه پیدا کرد. این در حالی بود که آنها تمامی لوازم شخصی ما از لباس گرفته تا سیستمها و کتابها و وسایل خریداری شده را در زمان انتقال ما از ساختمان شماره یک به ساختمان کنونی مصادره کرده بودند.
آنها حتی اجازه خوابیدن به ما نمیدادند و به صورت مکرر ما را از خواب بیدار میکردند. در برخی روزها مجموعاً بین دو تا سه ساعت اجازه خوابیدن داشتیم. این در حالی بود که مجبور بودیم همه روزه ساعتهای طولانی سرپا بایستیم که گاهاً این مقدار به ۶ ساعت امتداد پیدا میکند و گاه نیز مجموعا به بیش از ۱۲ ساعت می رسید. آنها به ما اجازه استفاده از پتو را نمی دادند و در عوض کولرها را تا بالاترین درجه روشن می کردند. آنها ما را مجبور به شعار دادن می کردند و هم زمان ما را کتک میزدند. ما اجازه اذان دادن و قرائت دعا را نداشتیم و تنها کتاب دعای ما مصادره شده بود. مهرها و جانمازهای ما نیز مصادره شده بود. آنها ما را مشرک و کافر و مجوس و فرزندان متعه و زنا توصیف می کردند و به مادران و زنان ما با شنیع ترین الفاظ فحش و ناسزا می گفتند.
علاوه بر اینها ما درمان و مراقبت های بهداشتی واقعی نداشتیم. به عنوان مثال جراحتهای قدیمی من عود کرد و زخمهای جدیدی نیز در ناحیه پشت و کمر و ران های من ایجاد شد. طوری که من بدون تکیه کردن به دیگران نمیتوانستم راه بروم. اما با این وجود مداوای لازم برای من صورت نمیگرفت و داروهای من به دستم نمی رسید. حتی خانواده ام نیز اجازه نداشتند آنها را به من برسانند.
نادر عبدالنبی سالم العریض
سن: ۵۱ سال
حکم: ۱۵ سال زندان
منطقه:منامه
در تاریخ سهشنبه ۱۰ مارس ۲۰۱۵ و مشخصاً بین ساعت یک و دو ظهر بود که خبری به ساختمان شماره یک رسید مبنی بر اینکه خانواده یکی از زندانیان مورد تعرض نیروهای پلیس قرار گرفته است. این خبر احساسات تمامی زندانیان چه در ساختمان شماره یک یا در ساختمانهای دیگر را برانگیخت. همین موضوع باعث ورود نیروهای ضد شورش و حمله به ساختمان ها شد.
ساختمان ما نیز مانند سایر ساختمانهای زندان مورد هجوم نیروهای ضد شورش قرار گرفت. بین ساعت چهار و پنج بعدازظهر بود که گلولههای پلاستیکی و گاز اشکآور و بمب های صوتی به ساختمانها شلیک شد. من در سلول شماره شش واقع در بخش شمالی در حال استراحت بودم. ازآنجا که من فردی سالخورده هستم و به علت برخی بیماری ها دچار حساسیت هستم، از شدت گازهای سمی که به اتاق ما رسیده بود، قدرت تنفس نداشتم.
این شرایط تا بعد از اذان مغرب ادامه پیدا کرد، درگیریهای شدیدی ایجاد شد. تیراندازیها تا بعد از این نیز ادامه داشت. تیراندازیها پس از اذان مغرب متوقف شد. بعد از ادای نماز مغرب و عشا نیروهای ضدشورش بار دیگر در تعداد زیاد آمدند و به افرادی که در ساختمان بودند بین نیم تا یک ساعت مهلت دادند. زندانیان درب اصلی ساختمان را بسته بودند تا از خطرات احتمالی در پی حملات وحشیانه نیروهای امنیتی در امان بمانند. همین اتفاق هم افتاد و نیروهای ضد شورش به ساختمان حمله کردند. آنها از طریق پشت بام ساختمان با تعداد زیادی از نیروهای کماندویی و ضدشورش وارد ساختمان شدند. علاوه بر اینکه بالگردها نیز در ارتفاع پایین بر فراز ساختمان پرواز میکردند. تمامی این اتفاقها در شرایطی رخ داد که من در داخل سلول نشسته بودم. من در آن روز روزه بودم. مدتی بعد نیروهای امنیتی وارد محوطه خارجی زندان شدند. آنها از گاز اشکآور و گلولههای پلاستیکی و بمبهای صوتی استفاده میکردند. برخی از آنها نیز سلاحهای ممنوعه ساچمهای را در اختیار داشتند.
مدتی بعد آنها با استفاده از دستگاه آهنبر درب اصلی ساختمان را که منتهی به محوطه خارجی میشد از طریق دفتر پلیس بریدند. نیروهای امنیتی در درجه اول وارد بخش جنوبی زندان شدند. صدای فریاد زندانیان را از محوطه خارجی میشنیدیم، این فریادها عادی نبود و همراه با صدای بلند گریه بود. علاوه بر اینها صدای باتوم و و ابزارهایی که نیروهای ویژه استفاده میکردند نیز به گوش میرسید که بر روی بدن زندانیان فرود میآمد. آنها همچنین الفاظ زشتی را بر ضد زندانیان استفاده میکنند و آنها را فرزندان متعه، سگ، خوک، فرزندان زن بدکاره و غیره می نامیدند.
مدتی بعد نوبت بخش ما شد. نیروهای امنیتی در تعداد بسیار زیاد به بخش ما حمله کردند. آنها در دو صف در طول راهروی بخش ایستاده بودند و بمب صوتی به داخل سلول ما پرتاب کردند، ترکش های این بمب به همه طرف ها پرتاب می شد. آنها وارد اتاق ها شدند و همگی ما را یکی پس از دیگری از اتاقها بیرون میبردند. وائل القابندی یکی از زندانیان بخش جنوبی بود که از حمله نیروهای امنیتی به آن بخش فرار کرده بود، اما به شدت کتک خورد و از سلول بیرون برده شد. او از شدت شکنجه سینه خیز می رفت.
در حال عبور از راهرو ضربات باتوم به بدن زندانیان فرود میآمد و ضربات مشت و لگد به همراه فحش و ناسزا به ما وارد میشد. در کنار من آقای الشاخوری و فیصل قرار داشتند. ما از یکی از نیروهای زندان که در ساختمان قرنطینه بود خواستیم ما سه نفر را وارد این ساختمان کند. پلیس این کار را کرد، اما کاش وارد این محوطه نمیشدیم. در آنجا جنایت بزرگی را مشاهده کردیم. خون زندانیان محکومان به اعدام به روی سر و صورت آنها ریخته شده بود. از جمله این افراد حسین البناء و رضا الغسره و علی الطویل و ماهر عباس و دیگران بودند. ما مدتی در این منطقه بودیم و و از آن ما را به دفتر پلیس بردند.
من و آقای الشاخوری را وارد دفتر پلیس کردند، اما آقای فیصل العلوی بنا به دستور حسن جاسم به محوطه خارجی زندان رفت تا در آنجا شکنجه شود. تمام این اتفاقات در حالی دنبال میشد که آقای الشاخوری مصدوم شده بود و توان حرکت و تنفس را نداشت. در این شرایط افراد دیگری از زندانی ها نیز وارد شدند. یکی از آنها مصطفی القابندی بود که از ناحیه چشم دچار خونریزی شده بود و زخم بزرگی در پشت گوش سمت چپش ایجاد شده بود. در پای راستش نیز زخمی که معلوم نبود شکستگی یا کوفتگی بزرگی است، ایجاد شده بود. نفر دوم اسامه السواد بود که او نیز از ناحیه سر خونریزی داشت. این افراد کسانی بودند که آمبولانس یا بر روی دوش مردم به درمانگاه برده شدند.
بعد از آن به ما دستور دادند وارد محوطه خارجی زندان شویم. در هنگام ورود اوضاع عجیب و غریبی را مشاهده کردیم. زندانیان روی زمین دراز کشیده بودند و صدای فریاد آنها به آسمان بلند بود. بسیاری از آنها خونریزی کرده بودند، گویا زندانی نبودند، بلکه در عرصه جنگ حضور داشتند. بعد از آن احمد الکاتب با لیستی از ساختمان مدیریت آمد و اسامی برخی زندانیان را صدا کرد. آنها ما را در ساختمان پلیس بازرسی کردند و وارد اتوبوسها کردند. حدود ۱۹ تا ۲۰ زندانی بودیم. تمامی این اتفاقات همراه با بازجوییهای عالی نظامی صورت میگرفت. من درخواست کردم که لوازم ضروری خودم را نیز همراه ببرم، اما احمد الکاتب گفت که دستور دارد هیچ چیزی همراه ما نباشد. ما را به ساختمان شماره ۱۰ بردند. در آنجا بعد از تفتیش ما وارد ساختمان شدیم و در سلولها مستقر شدیم. شب را بدون آب و غذا سپری کردیم. در سلولها هیچ زیرانداز یا پتو و یا بالشی وجود نداشت و هوا بسیار سرد بود. این در حالی بود که من هنوز روزه بودم و افطار نکرده بودم. این شرایط تا ساعت ۳ و نیم بعد از ظهر روز بعد ادامه پیدا کند.
حوادث مهم در زندان جو:
بعد از این تاریخ حوادث بسیار مهمی در زندان افتاد که برخی از آنها را ذکر میکنم.
۱-مراسم شکنجه با عنوان جشن خرگوش در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۱۵ صورت گرفت. آنها برای این مراسم زندانیان را به صورت تدریجی از سلول ها خارج کرده و آنها را در محوطه خارجی در برابر دیوار قرار دادند و مجبور کردند که روی یک پا بایستند. من نیروهای امنیتی را میدیدم که در این شرایط با مشت و لگد و باتوم به پشت زندانیان ضربه میزدند و آب سرد بر سر آنها میریختند. آنها همچنین اقدام به تراشیدن موی سر و صورت و توهین به زندانیان کرده و آنها را مجروح کردند و در شرایط خفت باری مجبور می کردند روی زمین سینهخیز بروند. آنها پای خود را روی بدن زندانیان می گذاشتند و آنها را لگد میکردند. اینها علاوه بر توهینهایی بود که به اعتقادات و گرایشهای نژادی و مذهبی زندانیان میزدند.
من عباس السمیع را دیدم که به شدت مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. آنها بدن وی را کشانکشان و با خشونت به سمت دیوار بردند. خون از تمامی نقاط بدن وی جاری بود و دندانهایش نیز شکسته بود. محمد السنکیس نیز همین حال و روز را داشت، و اصلاً نمیتوانست حرکت کند و در هنگام راه رفتن روی زمین میافتاد. استاد مهدی ابودیب نیز همین شرایط را داشت. نیروهای امنیتی او را با خشونت نشانده بودند و آب سرد بر سر او میریختند.
این شکنجهها تا نزدیک ساعت ۱۲ شب ادامه پیدا کرد. نکته قابل توجه این بود که یکی از زندانیان وقتی که نیروهای جلاد سوال کردند چه کسی شام میخواهد، پاسخ مثبت داد، اما او را به شدت شکنجه کردند تا اینکه نیروی بدنی وی تحلیل رفت. تمامی شکنجهها با حضور سرگرد حسن جاسم و سرهنگ ناصر بخیت و ستوان عیسی الجودر و عبدالله عیسی و معاذ و محمد عبدالحمید و احمد خلیل صورت میگرفت.
۱-در همان روز به حسن جابر القطان دستور دادند که موهای سر زندانیان را که روی زمین می افتاد را جمع کند. او همزمان مورد شکنجه و توهین نیروهای امنیتی قرار میگرفت. این شکنجهها تا حدی بود که بدنش و به ویژه صورتش دچار التهاب شد.
۳-یکی از شبهای ماه مارس نیروهای خشن زندان آمدند و مازن الونه را به همراه علی ریاض صنقور و عبدالجبار احمد و علی السماهیجی را بردند. وقتی پس از چند ساعت آنها را آوردند، آثار شکنجه و کتک بر روی بدن آنها مشخص بود. صورت و تمام بدن مازن در نتیجه ضربات باتوم متورم شده بود و آثار باتوم و ضربات لگد بر روی آنها دیده میشد. وقتی از او پرسیدیم چه اتفاقی افتاده است؟ با تمسخر گفت: فکر کن. آنها در رابطه با وجود ماده تی ان تی در زندان تحقیق می کنند و میخواهند ما را به تلاش برای انفجار ساختمان شماره یک در زندان متهم کنند که خودمان درون آن هستیم. این بدان معنی بود که رژیم به دنبال ایجاد پوششی برای جنایتهای خود بود. شب بعد وائل القابندی و زهیر عبدالعزیز و احمد الصفار و دیگر زندانیان به ساختمان بازجویی برده شدند و در هنگام بازگشت آنها نیز آثار شکنجه به صورت کاملاً واضح بر روی بدن آنها وجود داشت.
۴-یک بار که من خارج از سلول بودم و به سرویسهای بهداشتی رفته بودم، در بیرون با شیخ محفوظ و محمد السنکیس مواجه شدم و به آنها سلام دادم. تیسیر و بلال و خالد با دیدن این اتفاق من را به همراه شیخ محفوظ و السنکیس و ظهیر عاشور به محوطه خارجی بردند و آب سرد بر روی بدن ما ریختند و با وجود سن بالای من و شیخ محفوظ مدت طولانی ما را در محوطه خارجی زندان نگه داشتند. این فقط مجازات یک سلام دادن بود، علاوه بر اینکه توهین های زیادی در این زمینه به ما وارد می کردند.
۵-یکی از شبها نیروهای ضد شورش با همراهی محمد زکریا و سامر آمدند و زندانیان سلولهای شماره ۳ و۵ از بخش شماره ۲ را به بیرون بردند. تمامی زندانیان کمسن و سال بودن و آنها را از ساختمان شماره ۳ و ۶ آورده بودند. تعداد آنها بین ۱۶ تا ۲۰ نفر بود. آنها را به نزدیک یخچال بردند و به بدترین شکل شکنجه کردند. وقتی آنها را به سلول برگرداندند، از شدت شکنجه بر روی زمین میخزیدند. صدای گریه آنها به آسمان بلند شده بود و خون از بدن آنها جاری بود.
۶-یکی دو روز بعد از آزاد شدن ابراهیم الدمستانی، خالد و قاید و جمعه آمدند. آنها ناجی فتیل و علی حاجی و سید احمد رضا حمیدان را از سلول خارج کردند. دستان آنها را از پشت بستند و آنها را شکنجه کرده و آب سرد بر روی آنها ریختند. آنها این زندانیان را تهدید کرده و متهم میکردند که اطلاعاتی را به ابراهیم الدمستانی رسانده اند.