به گزارش مشرق، این روزها فرصت نقد فراهمتر شده است. ایام انتخابات است و این ایام همیشه فرصتی بوده که سیاستها نقد شوند، مسیر پیمودهشده بازبینی شود و حرفهایی که برای ادامه مسیر باید زده شوند، گفته شوند؛ حرفهایی که شاید در طول مدتِ چهارساله ریاستجمهوری نیز گفته شده باشند، اما این زمان، فرصت مناسبی است برای نگاه کلانتر و کلیتر و سرفصلبندی نقدها.
هر چند رئیس دولت یازدهم و اعضای برجسته آن تا کنون در توصیف منتقدان الفاظ و تعابیری بهکار بردهاند که تاکنون بیسابقه بوده، اما دکتر حسین کچویان عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی از کسانی بوده که بیتوجه به تعابیر دولت یازدهم کارش را کرده و حرفش را زده است.
خودش از دولت یازدهم به دولتی که کاری نمیکند تعبیر میکند؛ اگر بنا بود از این مطلب تیتری استخراج بشود، «دولت تعطیلات»، تیتر استنباطی خوبی میشد.
گفتوگو از مباحث نظری شروع میشود و به مباحث این روزهای انتخابات میکشد. قسمت پایانی این گفتوگو را خودتان بخوانید:
سیاست آقای روحانی رهاکردن همه چیز و کارنکردن در همه زمینهها بوده است/سیاستش در حوزه فرهنگ «ولنگاری» است
* این دولت (دولت یازدهم) چهار سال در رأس امور بوده است. فارغ از اینکه دولتی خوب بوده یا بد و فارغ از اینکه آقای روحانی رأی بیاورد یا نه، کارنامه دولت آقای روحانی حداقل باید در عرصههای فرهنگی و علوم انسانی بررسی شود. شما عملکرد دولت آقای روحانی را در عرصه فرهنگی چگونه ارزیابی میکنید؟ برخی اعتقاد دارند که دولت بهدلیل رویکرد نولیبرال خود، تمرکز اصلیاش را بر روی اقتصاد گذاشته و حتی فرهنگ را هم روی همان بار کرده است. شما این نکته را قبول دارید یا خیر؟
-این تعابیر در ایران، معنای درست و روشنی ندارند. یعنی فکر نمیکنم دوستانی که از تعابیری مانند نولیبرال و لیبرال استفاده میکنند، تفاوت بین آنها را بدانند. همچنین بعید میدانم که دولت، خودش را در این چهارچوبها تعریف بکند. یک معنای کلی از سیاستها در ذهن جریانها و افراد مختلف وجود دارد و در این قالبها، فرضاً کسی که قدری مباحث بازار آزاد و منع مداخله دولت در حوزه اقتصاد را مطرح میکند، میشود نولیبرال یا لیبرال و نظایر اینها. در هر صورت، چه از منظر لیبرال و چه از منظر نولیبرال که شکل حادّ و افراطی لیبرالیسم است، اصولاً دولت، شر لابد است؛ به این معنا که در صحنه حیات اجتماعی به دولتها به مثابه عنصری منفی نگاه میشود و فرض و اصل بر این است که دولتها، چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه غیراقتصادی، در امری مداخله نکنند، مگر اینکه ضرورت و الزامی وجود داشته باشد. البته نولیبرالیسم شکل حاد و افراطی این ایدهها را دنبال میکند و مداخله دولتها به حداقل ممکن میرساند.
در هر صورت، در این چهارچوب، دولتهای لیبرال مشخصاً و اساساً به هیچ نوع مداخلهای، بالاخص در حوزه فرهنگ قائل نیستند. یعنی اگر در حوزه اقتصاد و حوزههای دیگر اجتماعی، سطحی از مداخله را قبول داشته باشند، حوزه فرهنگ کلاً رهاست. البته این مربوط به اشکال و دورههای بدوی و ابتدایی لیبرالیسم بوده و همانطورکه در زمان جلو آمده، اقتضائات یا الزامات مجبورشان کرده است که در حوزههای فرهنگ هم به سمت نوعی سیاستگذاری بروند. در هر صورت، اگر مشخصه دولت لیبرال در حوزه فرهنگ را این بدانیم که خواهان نبودِ مداخله است، به این معنا شاید بشود گفت که دولت آقای روحانی مصداق اتمّ این سیاست است، زیرا دولت آقای روحانی اصولاً کاری نکرده است و مصداق مداخله نکردن در همه امور و از آن جمله فرهنگ است.
مشخص نیست که دولت آقای روحانی در این سالها در زمینههای مختلف چه کرده است که حالا در حوزه فرهنگ به دنبال کارهای او باشیم. دولت آقای روحانی کاری نکرده است؛ از ابتدا تمرکزش را بر روی رابطه با غرب گذاشته و در آن هم شکست خورده است. همه فکرش این بوده که «اگر به سمت غرب بروم، غربیها من را حلوا حلوا میکنند و بعد همهچیز درست میشود»! دلیل اینکه حرفهای عجیبوغریبِ اول را گفته همین است؛ یعنی وقتی میگوید ۱۰۰ روزه همه چیز را حل میکنم و کاری میکنم که مردم یارانه نخواهند و خلاصه فضایی بهشتی و آرمانی تصویر میکند، دلیلش این است که تصور میکرده الان میرود به سمت غرب، غربیها هم فرصت را مغتنم شمرده و او را روی سر خودشان میگذارند و همه امکانات و مقدوراتشان را در صحنه کشور میریزند و در نتیجه، اوضاع خوب میشود.
بنابراین، از آنجا که تنها برنامهاش این بوده، در هیچ زمینهای، کار و فکر دیگری نکرده است. در زمینه اقتصاد و زمینههای دیگر هم همین طور است. البته به اعتبار و سابقهای که بعضی از آدمهای همراه او دارند، مانند آقای سریعالقلم در سیاست و آقای نیلی در اقتصاد، حتماً چهارچوبهای کلی برای فعالیت وجود داشته است، اما خیلی مشخص نبوده و بعداً شکست خورده، یعنی تصوری که راجع به برجام در ذهنش بود، محقق نشد و آمریکاییها نه تنها او را حلوا حلوا نکردند، بلکه حتی همان اقلّی را هم که تصور میشد در مذاکره با آمریکا ممکن است به دست بیاورند، به روحانی ندادند، حاصلش این شد که در تمام این سالها گرفتار شوک چنین اتفاقی بودند. چند سال اول که آقای روحانی منتظر بود برجام به جایی برسد و راه برای حضور غرب در زمینههای مختلف باز شود.
این سالها گذشت و برجام واقع شد و بعد که معلوم شد چنین چیزی نیست، شوک حاصل از این قضیه دولت را بار دیگر در کُمای بدتری فرو برد؛ به نحوی که در نهایت در زمینههای مختلف از دولت آقای روحانی چیزی ندیدیم؛ هیچ برنامه مشخصی، هیچ کار مشخصی...؛ الا اینکه این اواخر که به انتخابات نزدیک میشدیم، مطابق با قواعد قبلی که دولتهای همسو با ایشان در ایران کردند، تلاش کرد جریانهایی را که با انقلاب سازگار نیستند اعم از نیروهای خاکستری و ضدانقلاب و نظایر آنها را جذب کنند. فعالیتها و شعارها و حرفهایی در این طرف و آن طرف میگویند، اما کار خیلی مشخصی ندیدم و به نظرم نمیرسد که در حوزه فرهنگ کاری صورت گرفته باشد. الا همان که اگر نامِ کارینکردن و رهاکردنِ همهچیز را «کار» بگذاریم، از این لحاظ هم میتوانیم بگوییم که چون سیاست آقای روحانی رهاکردن همهچیز و کارنکردن در همه زمینهها بوده است، سیاستشان در حوزه فرهنگ هم «ولنگاری» است که تعبیر حضرت آقاست.
بنابراین بحث کلی من این است که همه طرح و برنامه آقای روحانی، کار با غرب بود و در دو سه سال اول هیچ کاری نکرد و به این امر مشغول بود. وقتی برجام به انجام رسید، اما نتیجه نداد، یکی دو سال بعدی هم شوک هیچ کاری نکردن و نتیجه ندادن برجام دولت را گرفتار کرد و در نهایت: هیچ. خلاصه وقتی به اینها نگاه میکنم، چیزی مشخص نمیبینم. بله، مثلاً در سینما هنجارشکنیها و مرزشکنیهایی را شاهد بودیم. باز هم اگر رها کردن بعضی از زمینههای فرهنگی را به مثابه یک کار قلمداد کنیم، میشود اینها را نوعی کار دانست.
البته این روزها میبینم بعضی از کارگردانان و بعضی از کسانی که در دولت آقای روحانی به نحوی سرمایهگذاری کرده بودند، اظهار پشیمانی میکنند و حتی آنها هم از چیزی که به دست آمده راضی نیستند. یعنی همه متفقالقول هستند که کاری انجام نشده است! یعنی دولت آقای روحانی در این سالها دولتِ کارنکردن بوده است؛ در همه زمینههای اقتصاد و سیاست و فرهنگ اینطور بوده است.
همانطورکه گفتم، دلیلش ایناستکه آقای روحانی یک طرح بیشتر نداشته که ایجاد رابطه با غرب و این تصور بوده که اگر این رابطه را برقرار کند، همهچیز درست میشود. این اتفاق نیفتاد و تا به خودش آمد، در تلاش برای بهبود رابطه و درنتیجه شوک ناشی از تحققنیافتنِ رابطه گرفتار شد تا الآن که به آخر کار رسیدهایم. من جز همینکه گفتم، یعنی رهاکردن و نوعی ولنگاری در حوزه فرهنگ که آن هم دستاورد خاص و ویژهای نیست که بشود دربارهاش صحبت کرد، چیز مشخصی نمیبینم.
از هر جنبهای نگاه کنیم بقا و تداوم دولت روحانی موضوعیتی ندارد/روحانی توانسته به اقتصاد ثبات بیاورد یعنی به واسطه «راکد شدن همه کارها»
*پس ایشان برای چهار سال دوم میخواهد چکار کند؟ برنامهاش در این چهار سال، بیبرنامهگی و در واقع فقط برجام بوده. شما براساس مناظرات، برنامهها و سخنرانیهای ایشان، بر فرض اینکه رأی هم بیاورد، تصور میکنید چه سیاستی را میخواهد در چهار سال دوم ادامه دهد؟
- این نکتهای است که نامزدهای دیگر هم آن را میگویند؛ تعبیری است که آقای رئیسی هم گفته است که دولتی که چهار سال بوده، دو جور میتواند عمل کند: یکی اینکه بگوید نمیشود و من نتوانستم و صبر کند تا زمانش طی بشود؛ یا اینکه بگوید من کارهایی کردهام که نیمهکاره مانده، پس مردم من را دوباره انتخاب کنید تا این کارها را تمام کنم. چه کارهایی کرده که نیمهکاره مانده و حالا لازم است که دوباره بیاید؟
ببینید، واقعاً دولت آقای روحانی، دولتی نمونه است از این جنبه. اصلاً از هر جنبهای که نگاه میکنیم، بقا و تداوم دولت روحانی، موضوعیتی ندارد. مگر اینکه قرار باشد دولت در این کشور همین جوری در حالت رکود و خواب و بیکاری و معلقماندن، طی طریق کند. اگر قرار است اینگونه باشد، شاید تداوم دولت آقای روحانی موضوعیت داشته باشد. تازه از آن حیث هم موضوعیت ندارد؛ اگر قرار باشد آقای روحانی بیاید و کاری در کشور انجام نشود، چرا دیگران نیایند؟ چرا آقای روحانی بیاید؟
از این حرفهایی که آقای روحانی برای دوره بعدیاش گفته، هیچچیز نمیفهمیم؛ یعنی نمیدانیم که ایشان چکار میخواهد انجام بدهد. ایشان در مستند انتخاباتیاش میگوید که ما خیلی کارها کردیم، اما نمیگوید که آن کارها چیست. بعد میگوید که برخی کارها هم نیمهکاره مانده و برخی کارها را هم که باید شروع کنیم.
آن کارهایی را هم که باید شروع کنیم، نمیگوید چیست. در واقع این فقط جنبه تشویق و ترغیب نیروهای ضدانقلاب و مسألهدار است به اینکه ما میخواهیم کار خیلی مهمی بکنیم و شما هم بیایید که اگر در گذشته نکردیم، حالا خواهیم کرد. هیچ! در صحبتهای ایشان در فیلم تبلیغاتیاش، واقعاً هیچچیز مشخصی نیست. هر چه آدم فکر میکند ایشان قرار است چکار بکند، چه اقدام مشخصی را مدنظر دارد، چکار کرده که احتمالاً در این دوره دنبال آن برود و تمامش کند، هیچ چیزی نمیبیند؛ واقعاً هیچ برنامه مشخصی ندارد. همه از او ناراضیاند، حتی خود آنهایی که امیدی به او بسته بودند. حالا نمیخواهم اسم برخی از افراد را ببرم.
حتی خیلی از هواداران پروپاقرص ایشان هم که در این سالها درباره ایشان سخنرانی کردند و دفاع کردند، الآن میگویند که به ایشان رأی نمیدهند؛ چرا که ایشان کاری نکرده، اقدامی انجام نداده، اعتماد ما را جلب نکرده.
دو دسته اقدام ممکن بود از دولت آقای روحانی متصور باشیم: یکی اینکه طبق معمول، همان مسیر جریان دومخردادیها را دنبال کند، یعنی فضا را رادیکال کند و در راستای براندازی و ساختارزدایی حرکت کند که به یک معنا آن کارها را نکرده، یا دستکم به حداقلهایی که کسی را راضی نمیکند اکتفا کرده است. دولت روحانی از جنبه اداره کشور در مسیرهای مدنظر خودش هم که کار خاصی نکرده است. اگر کاری انجام شده، میشود گفت که تداوم کارهای گذشته بوده. اگر نخواهیم بیانصافی کنیم، باید بگوییم ایشان توانسته به اقتصاد ثبات بیاورد.
یعنی به واسطه «راکد شدن همه کارها»، گرانی مداوم و مستمر نداشتیم. این، دستاوردی است که ایشان داشته است. اما غیر از این، به حوزههای مختلف که نگاه میکنیم، نمیبینیم که واقعاً طرح و برنامه ایشان چیست و چکار میخواهد بکند که حالا به اتکای آن بگوییم که باید بیاید؛ خود ایشان هم چیزی نگفته است.
ظاهراً ما دولت تراز نظام و انقلاب اسلامی نداشتهایم/از ابتدا دولت یازدهم مشغول کار انتخاباتی بودند
*به منزله یک نمونه مصداقی میشود به رفتن آقای دکتر روحانی به محل واقعه ریزش معدن در استان گلستان و برخورد کارگرها با ایشان اشاره کرد. خیلی ناراحتکننده است. در فضای بینالملل گفته میشود که انقلاب اسلامی بعد از ۳۸ سال کاری کرده که مردم با بالاترین مقام کشورشان اینطوری برخورد میکنند. زاویه نقدِ چنین چیزی را چه میبینید؟ چرا چنین خاستگاهی ناگهان بروز پیدا میکند؟ به تعبیر دیگر، ضربه دولت به وجهه انقلاب اسلامی چه بوده؟ حالا نه مصداقاً این دولت؛ ممکن است روند دولتها بوده باشد. چرا به اینجا رسیدهایم؟
- متأسفانه بعد از جنگ، به تدریج از خط خارج شدیم. یعنی بعضی از جریانهایی که از دوم خرداد در راستایی کاملاً معارض با انقلاب و نظام تلاش میکردند که تکلیف آنها معلوم است. بعد از آن هم دولتهای نهم و دهم، مشکلاتی دیگر، نظیر اغتشاش در نظام کشورداری و مملکتداری بهوجود آورد؛ بهدلیل ازبینبردن شوراها و نظم و نسق سیستمی کشور و دستکاریکردن و خلاصه به هم ریختن. الآن هم که رسیدهایم به دولت آقای روحانی. یعنی وضع، وضع خیلی عجیبی شده. تحلیل اینکه واقعاً چرا به چنین وضعی مبتلا شدیم، مستلزم تأمل مستقلی است.
شاید بشود گفت که در واقع سیاستمداران در کشور ما دو دسته شدند: یک دسته که همانطور که گفتیم به دنبال معارضهجویی هستند که به تدریج از ۷۶ به این طرف و ظاهراً تا ۸۸ حذف شدند. البته الآن دوباره دارند بر میگردند. یک دسته دیگر هم کم و بیش با همان جریان قبلی مرتبط هستند، اما به شکلهای محافظهکارانهتری آن مسیر و سیاستها را دنبال میکنند که نمونهاش دولت آقای روحانی است.
نکتهای که میشود به عنوان جمعبندی درباره این نیروهای مختلفی که تا بهحال در کشور حکومت را به دست گرفتند گفت، این است که ظاهراً ما دولت تراز نظام و انقلاب اسلامی نداشتهایم؛ مدام هم از آن دورتر میشویم. مشکل این است. از یک جنبه شاید بشود گفت که سیاستمداران در این کشور به وضع عجیب و غریبی مبتلا شدهاند: سیاست و کشورداری و حکومتداری را زیاد جدی نمیگیرند و با دست خالی و بدون برنامه مشخص وارد صحنه سیاست میشوند. صحنه سیاست کشور، صحنه عجیبی شده است؛ صحنه بروز و ظهور دفعی نیروهای مختلفی که بدون هیچ برنامه مشخصی به صحنه میآیند، مدتی هستند و بعد کنار میروند. تبعات و نتایج این بیثباتی که در قلمرو سیاست و نیروهای سیاسی ظاهر شده، همین وضع فعلی است. مثل اینکه صحنه سیاست کشور را به دست آدمهایی دادهایم که گذری میآیند، چند روزی، با زدوبند و به دلیل اتفاقاتی که میافتد، قدرت به دستشان میافتد و بعد به جای اینکه خودشان را به اداره کشور مشغول کنند، مشغول چیزهای دیگر میکنند.
از اولین روزی که آقای روحانی آمد، احساس کردم که کل دولت، مشغول کار انتخاباتی است. میگفتند کارهایی که آقای احمدینژاد در سال آخر دولت نهم کرد، رأی خریدن بوده. در صورتی که از روز اولی که این دولت آمده، من دائماً این نکته را میبینم. البته آن سالهای اول این کار را نکردند. بعد که به تدریج بحث برجام محقق شد و نزدیک انتخابات شدیم، در دو سال بعدتر، تمام اقدامات روی این متمرکز بود که دوباره در انتخابات رأی بیاورند؛ بدون اینکه به مسأله اصلی که کشورداری و حکومتداری است، اهتمام داشته باشند. انگار که در هر نوع اقدام، سیاست و کاری، نگاهشان به مسأله انتخابات بوده است.
در مقام جمعبندی باید بگویم که ما سیاستمداران تراز نظام و متناسب با اهداف و مقاصد نظام نداریم؛ نمیتوانیم تربیت کنیم. دولتها، حکومتها و سیاستمدارها، با زدوبند میآیند و میروند، بدون ینکه طرح و برنامه مشخصی داشته باشند و درباره حکومتداری، فکر دقیق و جدی بکنند. این میشود که شما میبینید هر روز مسیر بدتری را میرویم.
یعنی همه کارمان در صحنه سیاست، شده است دعواهای عجیب و غریب و تند. هر موقع انتخابات میشود، کل سیستم را انگار میخواهیم زیرسوال ببریم. یعنی گویی که انتخابات برای همه طرفهای درگیرِ در انتخابات، صحنه انقلاب است. یعنی جوری با مسائل برخورد میکنند که انگار آمدهاند از نقطه صفر شروع کنند و با سیستمی مواجهه میکنند که از بُن و پایه فاسد است. آدم هرچه فکر میکند، میبیند اصلاً تناسب این نیروها و جریانها با اقتضائات و نیازهای کشور از دست رفته است. یعنی کسی ظاهراً نمینشیند به نیازها و الزامات کشور فکر کند و متناسب با آنها برنامه بدهد و کار کند. هیچ! چنین حسی به آدم دست میدهد.
در شعارهای رقبای آقای روحانی، احساس متفاوتی دیده میشود/سیاستمداران تراز انقلاب ظاهر شدهاند
* تصور میکنید اگر رقبای آقای روحانی هم رأی بیاورند، باز همین روند ادامه پیدا میکند؟
-در شعارهای رقبای آقای روحانی، احساس متفاوتی دیده میشود. همین مطلبی که الآن گفتم، یعنی اینکه احساس شود ضرورتها، الزامات و نیازهایی جدی وجود دارد که باید آنها را در کانون برنامهها و اقدامات خودمان قرار بدهیم، در بین رقبای ایشان دیده میشود. البته اینکه بتوانند یا نتوانند موفق باشند، بحث دیگری است، اما نوع مواجهه اینها با مسائل، مواجهههای اساسیتری است. من در این سالهای بعد از جنگ، همیشه منتظر ظهور سیاستمداران و جریانهای تراز انقلاب اسلامی بودهام که واقعاً به نیازها و ضرورتهای این حرکت عظیم پی ببرند و درباره آن تأمل کنند، اندیشه کنند و برنامهریزی کنند. گاهی اوقات آدم فکر میکند که چنین اتفاقی افتاده است. به بعضی افراد یا نامزدها که نگاه میکنم، میبینم پرت پرت هستند.
یعنی این بیربطی سیاستمدارها با فضای سیاسی کشور را درباره برخی افراد، کاملاً احساس میکنم. اما درباره برخی از رقبا، شاید. کلاً به نظر من وضع خوبی نیست؛ یعنی مسیر، مسیرِ خوب و درستی نیست. البته به نظرم میرسد که دورنمایی دیده میشود از اینکه سیاستمداران تراز انقلاب ظاهر شده باشند؛ سیاستمدارانی که به طور جدی به نیازها، ضرورتها و الزامات حرکت بزرگ انقلاب توجه داشته باشند. مثلاً واقعاً در شعارهای آقای رئیسی و حتی قبل از آن در شعارهای آقای جلیلی، برنامه و کار جدی دیده میشود. اما اینکه در عمل چه بشود، محل سؤال است.
آقای روحانی در شورای عالی انقلاب فرهنگی مصداق همان حرف کار نکردن و به تعلیق بردن کارها بود
*اشاره کردید که دولت برنامهای نداشته. آقای روحانی، رئیس شورایعالی انقلاب فرهنگی هم بودند. ایشان در زمینه شورا چطور بودند؟ بههر حال ریاست داشتند و شما جلسات متعددی با ایشان بودهاید.
-مصداق همان حرف کار نکردن و به تعلیق بردن کارها بودهاند. زمان آقای احمدینژاد ـاز آن موقعی که من بودم و قبلش را اطلاع ندارمـ جلسات شورای مُعِین و شورای اصلی، جلسات ششهفت ساعته بود و در سال سیچهل جلسه داشتیم.
* با خود رئیسجمهوری؟
-بله! بعد از اینکه آقای روحانی آمد، ما در سال هفتهشت یا نُه جلسه داریم...
*یعنی ماهی یکبار هم به جلسه نمیآیند؟
-خیر. حالا این اواخر یک مقدار بهتر شده بود...
*نزدیک انتخابات؟
-بله! امسال از عید تا کنون، یک یا دو جلسه داشتهایم. مهمتر از آن، این است که ساعات جلسات هم تقلیل پیدا کرده است. مثلاً یک جلسه، با دو ساعت، یکساعتونیم یا یکساعتوچهلوپنج دقیقه جمع میشود. مصوبهها و مباحثی که در سایت شورا هست، نگاه کنید و مقایسه کنید. به آقای احمدینژاد اتهام میزدند که شوراهای کشور را تعطیل کرده و از بین برده. شاید آقای روحانی رسماً این کار را نکرده، اما در عمل کرده است. شورای عتف(شورایعالی علوم، تحقیقات و فناوری) را ببینید! شورایعالی فضای مجازی را ببینید! شورایعالی انقلاب فرهنگی را ببینید! شورای ستاد راهبری نقشه جامع مهندسی فرهنگی را ببینید! شورایعالی سینما را ببینید! شوراهای مختلف را ببینید...
شورایعالی انقلاب فرهنگی کاری نکرد، مصوبهای نداشت، فعالیتی نکرد؛ در حالت بود و نبود، زندگیاش را گذراند
*شورای سینما را که تعطیل کردند...
-بله! تعطیل کردند، اما فقط این نیست. آن شوراهایی هم که بوده و کار میکرده و تعطیل نمیکردند، در عمل تعطیل بوده. یعنی نهایتاً وقت کل جلسه معطوف به بیان یک گزارش میشد، بدون نتیجهای مشخص. بعضی از کارها را که اصلاً از دست شورایعالی انقلاب فرهنگی در آوردند. مثلاً یکی از وظایف مهم شورا که حضرت آقا هم خیلی روی آن تأکید داشتند، مسأله تعیین رؤسای دانشگاهها بود؛ خب این را از دست شورا درآوردند. آقای روحانی از آن روز اول گفت که این کارها مربوطبه شورا نیست. این نشاندهنده جهتگیری دولت و نشاندهنده آن است که از نظر آنها، شورا چیز زائدی است. در عمل هم همین طور بود. یعنی شورایعالی انقلاب فرهنگی کاری نکرد، مصوبهای نداشت، فعالیتی نکرد؛ در حالت بود و نبود، زندگیاش را گذراند تا رسید به اینجا؛ مثل همه جاهای دیگر.
*یعنی در عمل شورا را منحل کرد.
-بله! شورای عالی انقلاب فرهنگی، مصداق کاملِ آن رکود و تعلیق کل فعالیتهای حکومتی در ایران است. به همین دلیل میبینید حضرت آقا چند سال است که به شورایعالی انقلاب فرهنگی وقت دیدار نداده. یعنی ناراضی هستند؛ چون کاری نشده، حق هم دارند ناراضی باشند. چون هیچ کار و فعالیتی نکرده. چرا؟ چون ریاست آن مجموعه نخواسته که کاری بکند.