گروه جهاد و مقاومت مشرق - نام جهادیاش مرصاد است؛ از فرماندهان لشکر فاطمیون. جانباز جبهه مقاومت اسلامی. اهل مشهد و متولد1353. مرصاد که مربی رسمی فدراسیون کاراته است و دان 5 این رشته را دارد، ورزیدگی تنش را به ایمان گره میزند و سالهاست در جبهه مقاومت اسلامی حضور دارد. او در این جبهه تا به آنجا پیش رفته که اکنون از فرماندهان لشکر فاطمیون است. گفتوگوی ما با مرصاد را پیش رو دارید.
چطورخودتان را از میدان ورزشی به میدان جهاد رساندید؟
خب من یک بسیجی هستم. مربی کاراته بودم و زندگی عادی خودم را داشتم. دو کلاس آموزش رزمی در مشهد داشتم و در کنار همه اینها کار ساختمانی هم میکردم و خدا را شکر وضع مالی خوبی هم داشتم. اما زمانی که بحث دفاع از حرم پیش آمد تاب ماندن نداشتم. در اولین اعزاممان خوب به یاد دارم تروریستها تا فرودگاه دمشق آمده بودند. مسلحین تا نزدیکی حرم عمه سادات هم پیش آمده بودند و روی دیوار حرم نوشته بودند: «تو خواهی رفت همچنان که بشار اسد خواهد رفت.»
این برای ما خیلی سخت بود. ما دو بانوی بزرگوار حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) را داریم. همه ایرانی هستیم و رگ ناموسپرستی را از حضرت ابوالفضل(ع) به ارث بردهایم. برای ما قابل قبول نیست که بیایند قبر را بشکافند و. . . الان که تصور میکنم رگهای غیرتم متورم میشوند. به خاطر همین امثال ما ترک دیار کردیم و به همه چیز پشت پا زدیم و وقتی صدای هل من ناصر امام حسین (ع) و حضرت زینب(س) از شام به گوش میرسید قالوا بلی گویان راهی شدیم. گفتیم اگر در کربلا نبودیم امروز نمیگذاریم پای حرامی به حرم باز شود و بعد از مشورت و راهنمایی گرفتن از شهید مرتضی عطایی (ابو علی) با تهیه مدارک افغانستانی خود را به بدنه فاطمیون وصل کردم و از آنجایی که آموزشهای لازم را پیشتر دیده بودیم توانستیم برای آنها مفید باشیم و خدا را شکر بودنمان بهتر از نبودنمان است.
گذشتن از هویتتان برایتان سخت نبود؟
گذشتن از هویت سخت است اما کسانی که در این راه مانند من، شهید مرتضی عطایی و شهید سید ابراهیم صدرزاده و امثالهم راهی میشوند، در راه دفاع از حرم از هویت خودشان میگذرند و این نهایت اخلاص بچهها را میرساند. همیشه این نگرانی وجود دارد که اگر شناسایی بشوند باید به عقب برگردانده شوند. اما ما منتظریم که خدا برایمان چه میخواهد. ما هویتمان را به خاطر خانم گذاشتیم کنار و به ایرانی بودنمان میبالیم.
قاعدتاً مشکلات زیادی بعد از تغییر هویت و بازگشت برایتان پیش میآید؟
بسیاری از رزمندهها هستند که در بدنه فاطمیون با تمام وجودشان تلاش میکنند. اما وقتی که مجروحیت یا اتفاقی برای بچهها پیش میآید دردسرها تازه آغاز میشود. مسئولان فاطمیون میگویند شما ایرانی هستید به ما مربوط نمیشود و مسئولان ایرانی بنیاد میگویند شما با هویت خودتان نرفتید و این کارتان درست نیست؛ از این رو حمایتی نمیکنند. خود من چهار بار از ناحیه پا، گردن و کمر مجروح شدم و دچار موج گرفتگی هم شدهام. وقتی یکی از بچهها با شرایط من شهید میشود تشییعی برگزار شده و تمام میشود اما وقتی سخت مجروح شویم تازه مشکلات آغاز میشود.
ممکن است کمی بیشتر برایمان توضیح بدهید؟
من در خان طومان حضور داشتم زمانی که آنجا سقوط کرد در سمت معاونت نیرو بودم. به شدت مجروح شدم و مچ پایم قطع شد. بعد از انتقال به بیمارستان دوباره پیوند زده شد. امروز با توجه به شرایط جسمانی در کار ستادی مشغول هستم و دیگر نمیتوانم در عملیات شرکت کنم. با تمام شرایط سخت جسمانی در بنیاد پروندهای ندارم. تا زمانی که در منطقه حضور داریم حقوقمان را میگیریم و به محض اینکه پایمان به کشور برسد آن حقوق ناچیز قطع میشود. در ضمن خبری هم از دریافتهای میلیونی و میلیاردی نیست. امروز با توجه به از کار افتادگیام منبع درآمدی ندارم. دنبال شغل گشتم اما وقتی میفهمند مدافع حرم هستم نمیپذیریند و میگویند شما برای ولایت فقیه رفتهای، برای بشار اسد رفتهای به ما ربطی ندارد بروید دنبال کارتان. بله ما مطیع امر ولایتیم و با اشاره چشم آقا راهی میدان جهاد شدیم. به قولی از تو به یک اشاره از ما به سر دویدن.
شنیدن حرفهایی که به آن اشاره کردید آزارتان نمیدهد؟
ما به عشق عمه جان رفتیم. رفته بودیم که سر بدهیم، اما پا دادیم، دست دادیم. عزیزی میگفت شما مدافعان حرم فراموشکار شدهاید! گفتم چطور؟ گفت وقتی میروید یادتان میرود پاهایتان را دستهایتان را برخی حتی فراموشکارترند یادشان میرود پیکرهایشان را بیاورند.
این لطف خدا بود و خواست عمهمان حضرت زینب که برویم و بجنگیم. رفتیم، جنگیدیم، خیلی شهید هم دادیم، خیلی اسیر و مفقودالاثر هم دادیم. انقدر که دمشق امن شد، حرم امن شد. فرودگاه امن شد و خیلی جاهای دیگر را از اشغالشان درآوردیم. ما رفتیم و اجازه ندادیم کاروان اسرا راه بیفتد، فرزندان ابوسفیان این بار هم کور خواندهاند که کاروانی را به اسارت ببرند. ما انقدر در این راه میمانیم تا خونمان را بدهیم.
شما سه سال در منطقه حضور داشتید و در سنگرهای جهادی عراق، لبنان و سوریه مجاهدت کردید. خانواده با نبودنهای شما چطور کنار آمد؟
الحمدلله خانواده خوبی دارم. دو فرزند و همسری که امروز همه داشتههایم را مدیون و مرهون ایستادگی و ایثار او هستم. میگویند پشت هر شهیدی یک شهیده است و من میگویم پشت سر جانبازان هم جانبازی دیگر. من رفتم تا کار جهادی انجام دهم و همسرم ماند تا کار زینبی کند.
مرصاد مصاحبهمان را با خواندن این شعر به پایان رساند:
داعش، چه ز «ما و کربلا» میدانی؟
ما را ز سر بریده میترسانی؟
ما گر ز سر بریده میترسیدیم
در مستی مرگمان نمیرقصیدیم
ما شیفته راه شهادت هستیم
سرباز وفدایی ابوالفضل هستیم
صد بار اگر کشته به راهش گردیم
با جان دگر دوباره برمیگردیم
شاگرد کلاس اول عباسیم
پس روی حسین و زینبش حساسیم
منبع: روزنامه جوان / صغری خیل فرهنگ