در آستانه ورود علوم مدرن غربي به ايران، اين بحث در ميان علما و متدينين اهل بحث و نظر مطرح شد که آيا مجاز به اخذ علومي که موطن و خاستگاه آنها بلاد کفر بوده است، هستيم يا نه؟ که البته اين بحث عليرغم نفوذ و حضور گسترده علوم غربي و بلکه نظام تعليم و تربيت غرب

مشرق- مخالفان اخذ علوم غربي به ادله اي متمسک مي شدند و موافقان نيز به ادله اي که اکنون ما در صدد بحث پيرامون اين موضوع و برشماري ادله مخالفان و موافقان و انتخاب ديدگاه مختار نيستيم و تنها مي خواهيم به بحث در باره يکي از ادله موافقين که حديث نبوي اطلبوا العلم و لو بالصين است پرداخته و نشان دهيم با اين حديث نمي توان جواز اخذ علوم مدرن غربي و همچنين مجاز بودن اخذ فلسفه را از يونان اثبات کرد و قائلان به اخذ علوم و معارف از کفار بايد حد اقل از اين دليل صرف نظر کنند.
ذکر اين نکته نيز قبل از ورود به بحث لازم است که اگر چه نگارنده قائل به مطلوبيت اولي و ذاتي علوم و تکنولوژي مدرن غربي نيست و ظهور و بسط آنها را برخلاف سنن الهي و وحياني مي داند اما در شرايط کنوني به دليل اضطرارهاي ايجاد شده، في الجمله اخذ بسياري از آنها را مجاز و بعضا لازم و ضروري مي داند.1
?
تقرير استدلال مشهور به حديث نبوي اطلبوا العلم و لو بالصين چنين است که:
رسول اکرم (ص) مسلمين را به دانش جويي و اخذ دانش از هر جا حتي از چين که در آن روز ـ و نيز امروز ـ يک کشور غير مسلمان و مشرک و کافر بود، امر فرموده است و اين بدان معناست که در باره منشأ و خاستگاه علم هيچ محدوديت و قيدي وجود نداشته و مسلمين مي توانند و بلکه موظفند علم و دانش و معرفت را از هر جا که توليد و زاده شده باشد، حتي اگر کفار و مشرکان مولد و مبدع آن باشند، اخذ نمايند و اين ديدگاه که چون خاستگاه علم مدرن غرب ملحد است و يا چون فلسفه خاستگاهي يوناني که تمدني مشرک و غير ديني بوده است، دارد، پس نبايد اين علوم را اخذ کرد، مردود است.

نقد و بررسي

در نقد تقرير فوق از حديث اطلبوا العلم و لو بالصين نکات زير قابل ذکر است:
1. بررسي سند حديث: کساني که در مواجهه با احاديث سخت گيري کرده و بر معلوم و مقبول بودن راويان و رجال ناقل حديث تاکيد دارند و به همين دليل به نفي بسياري از احاديث مي پردازند، نمي توانند به اين حديث تمسک کنند و به استناد آن به تاسيس مبنايي مهم در نظام تعليم و تربيت پرداخته و اخذ علوم و معارف را از هر منبع و مأخذ و خاستگاهي جايز و بلکه لازم بدانند. اولا قديمي ترين مأخذ در شيعه که حديث مزبور در آن آمده است، کتاب مصباح الشريعة منسوب به امام صادق (ع) است که مرحوم مجلسي علي رغم آن که اشتهار به سهل گيري در اسناد و مأخذ روايات دارد، بدان اعتماد نکرده و در مقدمه بحار درباره آن گفته است: در اين کتاب مطالبى آمده که خواننده خردمند و مطلع را با ترديد مواجه مى‏کند. اسلوب اين کتاب شبيه ديگر سخنان و آثار ائمه (ع) نيست. شيخ حر عاملي نيز مي گويد: از جمله کتابهايى که بر ما ثابت است که قابل اعتماد نيست و از آنها نقل نکرديم کتاب مصباح الشريعة منسوب به امام صادق (ع) است. زيرا سند آن ثابت‏شده نيست و در آن سخنانى آمده که مخالف با تواتر است.3
ضمن آن که حتي اگر در اعتبار کتاب مصباح الشريعة ترديدي نبود، مشکل ديگر آن است که کليه روايات اين کتاب و از جمله روايت مورد بحث مرسل و بدون ذکر راويان حديث است و طبعا کساني که بر بررسي رجالي احاديث به عنوان تنها معيار قبول احاديث تاکيد مي ورزند، نمي توانند به اين حديث استناد جويند.
اما با اين وجود، از آنجا که نگارنده به تبع نظر و سيره غالب علما و فقها و محدثين شيعه و به ادله ديگري که توضيحات آن در مقاله دفاع از حديث همين شماره سمات4 آمده است، بررسي رجالي حديث را تنها راه براي پذيرش احاديث نمي داند و بلکه طرق ديگري نيز براي اعتبار يابي احاديث ـ حتي اگر فاقد سلسله رجالي کامل و يا مقبول و صحيح باشند ـ وجود دارد، از اشکال سندي حديث مزبور صرف نظر کرده و به بررسي محتوايي آن مي پردازد. ضمن آن که مرحوم مجلسي اين روايت را از منابع اهل سنت در بحار الانوار5 نقل کرده است و اين مي تواند شاهدي بر پذيرش اين حديث از جانب ايشان باشد اما البته نه به مفهومي که امروز نزد ما مشهور شده است بلکه به مفهوم صحيح آن که خواهيم گفت.
2. با اندک تاملي مي توان دريافت که حديث مزبور را به دو گونه مي توان معنا کرد:
الف: دانش را بجوييد حتي اگر لازم باشد تا دورترين نقاط عالم سفر کنيد. اين معنا فقط حاوي اين نکته است که بعد مسافت و مشقت داشتن نبايد مانع از علم آموزي شود.
ب: دانش را بجوييد حتي اگر خاستگاه و منشآ توليد آن چين ـ که کشوري مشرک است ـ باشد.6
وقتي روايت را مي توان به دو گونه متفاوت معنا کرد، ديگر نمي توان بدون اثبات صحت يکي از دو معنا بدان استناد جست؛ يا بايد آن را در بوته اجمال گذاشت و از مدار استناد خارج کرد و يا با اثبات صحت يک معنا بدان استناد جست.
اکنون مدعاي ما اين است که به دليل شواهدي چند، معناي اول به حقيقت نزديک تر است و معناي دوم مويدي ندارد:
1. متن کامل اين حديث در مصباح الشريعة چنين است: «اطلبوا العلم و لو بالصين و هو علم معرفة النفس و منه معرفة الرّب»؛7 دانش را بياموزيد و لو در چين . اين دانش معرفت نفس است که از او معرفت خداوند حاصل مي شود. بديهي است که ادامه حديث مويد معناي اول و تضعيف کننده معناي دوم است؛ زيرا اولا بعيد است بگوييم رسول اکرم (ص) مسليمن را براي معرفت نفس و معرفت رب به مشرکان و کفار ارجاع داده باشد و ثانيا مصداق اين علم را مشخص نموده و ديگر نمي توان آن را علوم مدرن و يا حتي فلسفه تعميم داد( مگر اينکه بگوييم فلسفه حاوي معرفت نفس و رب است!)
2. در صدر اسلام، کشور چين به عنوان نمادي از دوري راه مطرح بوده است و تعبير «ولو بالصين» صرفاً بيانگر دوري راه است و نه نمادي از بلاد کفر؛ و مفهوم روايت اُطلبوا العلم ولو بالصين اين است که اسلام براي آموختن علم مشروع و حقيقي چنان اهميتي قائل است که اگر براي آموختن آن طي مسافتي بعيد نيز لازم باشد، بايد براي کسب آن تلاش کرد و دوري راه، چنين تکليفي را از دوش انسان بر نخواهد داشت.
آنچه تفسير فوق را در مورد «ولو بالصين» تأييد ميکند، روايتي از امام صادق عليه السلام است که از آن حضرت عليه السلام سؤال ميشود: اگر فردي نماز چهاررکعتي يا سه رکعتي خود را در رکعت دوم سلام دهد و پي کار خود رود اما ناگاه به يادآورد که نمازش را ناقص خوانده است، تکليف او چيست؟ امام عليه السلام ميفرمايد: «يبني عَلي صَلوته فَيُتمّها وَلو بَلَغَ الصين ولايُعيدُ الصلوة»8 يعني فرد، رکعات باقي مانده را به جا ميآورد و همان نماز را تمام ميکند، اگر چه تا چين رفته باشد.
3. مشابه روايت اُطلبوا العلم ولو بالصين، روايتي ديگر از امام صادق (ع) است که ميگويد:
اُطلبوا العلم وَلو بخوض اللُّجَج9
دانش بياموزيد، اگرچه با رفتن به اعماق درياها باشد.
بديهي است تعبير «ولو بخوض اللجج» هيچ خصوصيتي جز آنکه بيانگر اهميت علمآموزي است، ندارد و نميتوان فيالمثل گفت که مقصود حديث، علم اقيانوسشناسي است و يا آنکه اعماق اقيانوسها منشأ صدور و توليد علم است!
4. اگر تعبير و لو بالصين ناظر به منبع و منشأ توليد علم بود، سزاوارتر آن بود که با تعبير و لو عن الصين و يا من الصين بيان مي شد. چرا که ظهور معنايي بالصين در معناي اول است. حضرت امير المؤمنين عليه السلام به کميل فرمود: يا کميل لاتأخذ الا عنا تکن منا ، کميل علم و معرفتت را جز از ما نگير تا از ما باشي. مشاهده مي کنيم که حضرت در تعيين ماخذ علم براي کميل از حرف «عن» استفاده مي کنند.
5. جداي از موارد فوق، اصولي آن است که براي يافتن اين سئوال که آيا ماخذ و منبع علم و معرفت از نظر معارف قرآن و اهل بيت عليهم السلام محدود به منبع و يا منابعي خاص است و يا آن که محدوديتي در کار نيست و مسلمين و مؤمنين براي علم آموزي به هر منبع توليد علمي حتي کفار و مشرکان مراجعه کنند، به منابع روايي مراجعه کرده و پاسخ اين پرسش را از اهل بيت عليهم السلام جويا شويم.
با مراجعه به روايات در اين زمينه ما با دو دسته از روايات مواجه هستيم. دسته اول از روايات که حجمي بسيار بيشتر از دسته دوم دارند و کمّاً و کيفاً قوي تر هستند، ناظر به محدوديت و انحصار ماخذ و منبع علم و معرفت آموزي اند و به شدت از مراجعه به اجانب نهي مي کنند. دسته دوم، روايات محدود و اندکي هستند که سخن از عدم محدوديت در ماخذ حکمت دارند و حتي به اخذ حکمت از مشرکان و گمراهان تصريح مي کنند. حال اگر حديث اطلبوا العلم نيز همين معنا را مي رساند، در اين دسته از روايات جاي مي گرفت که بايد روشن شود که با اين دو دسته روايات چگونه بايد برخورد کنيم.
ابتدا به نقل گزيده اي از روايات دسته اول که شامل دهها روايت است و بر اخذ علم از کانوني خاص و نه از هر جا و هر کس تاکيد مي کند، مي پردازيم و به دنبال آن تمام روايات دست دوم را نقل کرده و سپس به بحث پيرامون مفاد اين دو دسته روايات و چگونگي جمع بين اين دو دسته روايات ظاهرا متفاوت و بلکه متضاد مي پردازيم:

دسته اول:

رسول الله صلي الله عليه و آله:
1. طلب العلم فريضة علي کل مسلم فاطلبوا العلم من مظانه واقتبسوه من اهله10
ـ دانشآموزي بر هر مسلماني واجب است، پس دانش را از جايگاه شايستهاش جويا شويد و از اهلش برگيريد.
2. من تعلم بابا من العلم عمن يثق به کان افضل من ان يصلي الف رکعة11
ـ آن که بابي از دانش را از فرد مورد اعتمادش بياموزد، برتر از هزار رکعت نماز است.
3. ستفترق امتي علي ثلاث وسبعين فرقة، فرقة منها ناجية والباقون هالکون، والناجون الذين يتمسکون بولايتکم، ويقتبسون من علمکم، ولا يعملون برايهم، فاولئک ما عليهم من سبيل12
ـ پس از من امتم هفتاد و سه فرقه خواهد شد؛ تنها يک فرقه از آن اهل نجات و باقي هلاک شدگانند. نجاتيافتگان کسانياند که به ولايت شما (اهلبيت عليهم السلام) گردن مينهند و از دانش شما اقتباس ميکنند و اهل عمل به رأي و نظر خود نيستند.
4. انا مدينة الحکمة [مدينة العلم] وعلي بن ابي طالب بابها؛ ولن توتي المدينة الا من قبل الباب13
من شهر حکمتم و امام علي عليه السلام در آن؛ و هرگز کسي جز از در وارد شهر نميشود.
امام علي عليه السلام:
5ـ ايها الناس ! اعلموا ان کمال الدين طلب العلم والعمل به... والعلم مخزون عند اهله وقد امرتم بطلبه من اهله فاطلبوه14
ـ مردم! کمال دين در دانشجويي و عمل به آن است و علم نزد اهلش [حاملان شايستهاش] جمع است، پس شما موظف به طلب آن از اهلش هستيد.
6. يا کميل ! لا تاخذ الا عنا تکن منا
ـ اي کميل! [علم و معارف و اعتقادات را] جز از ما [اهلبيت عليهم السلام] مگير تا از ما باشي.
7. في احتجاجه علي بعض الزنادقة، انه قال عليه السلام: وقد جعل الله للعلم اهلا وفرض علي العباد طاعتهم بقوله: اطيعوا الله واطيعوا الرسول واولي الامر منکم وبقوله: ولو ردوه الي الرسول والي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم و بقوله: اتقوا الله وکونوا مع الصادقين وبقوله: وما يعلم تاويله الا الله والراسخون في العلم وبقوله: واتوا البيوت من ابوابها، والبيوت هي بيوت العلم الذي استودعه عند الانبياء وابوابها اوصياوهم، فکل عمل من اعمال الخير يجري علي غير ايدي الاصفياء وعهودهم وحدودهم وشرائعهم وسننهم مردود غير مقبول واهله بمحل کفر وان شملهم صفة الايمان15
ـ امام علي عليه السلام در گفتوگويي که با بعضي از زنديقان داشت، چنين گفت: خداوند افراد شايسته و ويژهاي را حامل علم قرار داده است و بر بندگان نيز اطاعت از آنها را واجب کرده است؛ از جمله در اين آيات: «از خدا و رسول و صاحبان امرتان اطاعت کنيد» و: «اگر مردم سئوالاتشان را از رسول و صاحبان امرشان جويا شوند، آنان که اهل استنباط علم هستند، بر آن آگاه بوده» و: «تقواي الهي پيشه کنيد و با راستگويان همراه شويد»، و: «تأويل آيات قرآن را جز خداوند و راسخان در علم نميداند.»، و: «خانهها را از درهايشان وارد شويد». مقصود از خانه، کانونهاي دانش است که خداوند نزد پيامبران به وديعت نهاده است و درهاي اين کانونها نيز جانشينان انبياء هستند؛ پس هر عمل نيکي بدون هدايت برگزيدگان الهي و شرايع و سنتهاي آنان انجام پذيرد، مردود است و اهل اين اعمال کافرند اگر چه ظاهراً عنوان ايمان و اسلام شامل آنان شود.
8. قد خاضوا بحار الفتن واخذوا بالبدع دون السنن، و ارز المومنون، ونطق الضالون والمکذبون، نحن الشعار والاصحاب، والخزنة والابواب، ولا توتي البيوت الا من ابوابها، فمن اتاها من غير ابوابها سمي سارقأ16
ـ عدهاي از مردم در درياي فتنهها فرو رفته، از سنتها رويگردان و به بدعتها رو آوردهاند، مؤمنان به گوشه انزوا رفته و گمراهان و دروغگويان ميداندار سخن شدهاند، در حالي که ما نماينده و اصحاب راستين پيامبر صلي الله عليه و آله و حاملان و درهاي شهر علم او هستيم و به خانهها جز از درهاي آن نميتوان وارد شد و هر که از غير در وارد شود، سارق است.
9. ألا انِّ العلم الّذي هبط به آدم و جميع ما فضّلت به النبيون الي خاتم النبيين، في عترة خاتم النبيين و المرسلين محمد صلي الله عليه و آله فَأينَ يُتاهُ بکم و أين تذهبون17
ـ مردم! آگاه باشيد که همه دانشهايي که آدم با خويش از آسمان آورد و تمام دانش و فضيلتهاي پيامبران تا خاتم پيامبران صلي الله عليه و آله در خاندان حضرت محمد صلي الله عليه و آله به وديعت نهاده شده است؛ پس شما را چه شده است و به کجا ميرويد؟
امام باقر عليه السلام:
10. عن عبدالله بن سليمان قال: سمعت ابا جعفر عليه السلام وعنده رجل من اهل البصرة وهو يقول: ان الحسن البصري يزعم ان الذين يکتمون العلم توذي ريح بطونهم اهل النار، فقال ابو جعفر عليه السلام: فهلک اذا مومن آل فرعون، مازال العلم مکتوما منذ بعث الله نوحا، فليذهب الحسن يمينا وشمالا فوالله ما يوجد العلم الا ههنا18
ـ عبدالله بن سليمان ميگويد: مردي از بصره نزد امام باقر عليه السلام بود و به نقل از حسن بصري [که با اهلبيت عليهم السلام مخالف بود] گفت، آنان که دانش را کتمان کنند، بوي گند شکمهايشان اهل جهنم را آزار خواهد داد. امام عليه السلام فرمود: [اگر سخن حسن درست باشد] پس مؤمن آل فرعون [که علم و ايمان خود را کتمان کرد]، بايد هلاک شده باشد؛ [نه چنين نيست] علم از زمان نوح عليه السلام نزد اهلش مکتوم بوده است؛ حسن به راست رود يا چپ، علم را جز در خاندان ما نخواهد يافت.
11. لسلمة بن کهيل والحکم بن عتيبة: شرقا وغربا، فلا تجدان علما صحيحا الا شيئا خرج من عندنا اهل البيت19
ـ امام باقر عليه السلام به سلمة بن کهيل و حکم بن عتيبه فرمود: به شرق عالم رويد يا به غرب آن، دانش صحيح را جز در آنچه از سوي ما اهلبيت عليهم السلام صادر ميشود، نخواهيد يافت.
12. في قول الله عز وجل: فلينظر الانسان الي طعامه قال: قلت: ما طعامه؟ قال: علمه الذي ياخذه عمن ياخذه20
ـ از امام باقر عليه السلام درباره تفسير اين آيه که انسان بايد به غذايش بنگرد، سؤال شد، امام عليه السلام فرمود: يعني بنگرد که علمش را از چه منبع و کسي ميگيرد [و آيا آن منبع شايستگي دارد يا نه].
13. فليشرق الحکم و ليغرب، أما والله لايصيب العلم الا من أهل بيت نزل عليهم جبرئيل21
ـ حَکَم [نام فردي] به شرق رود يا به غرب، سوگند به خدا نميتواند علم حقيقي را جز در خانداني که جبرييل بر آنها نازل شده است، بيابد.
14. کل ما لم يخرج من هذا البيت فهو باطل22
ـ هر آنچه [علم و معرفت و حکمت] از خاندان وحي بيرون نيامده باشد، باطل و گمراهي است.
15. من دان الله بغير سماع من صادق الزمه الله التيه يوم القيامة23
ـ هر کس براساس چيزي که از امام معصومي عليه السلام اخذ نکرده باشد، دينورزي نمايد، خداوند او را روز قيامت سرگردان و هلاک خواهد نمود.
امام صادق عليه السلام:
16. يغدو الناس علي ثلاثة اصناف: عالم ومتعلم، وغثاء، فنحن العلماء، وشيعتنا المتعلمون، وسائر الناس غثاء24
ـ مردم سه دستهاند: دانا، دانشپژوه و خس و خاشاک؛ پس دانايان ما هستيم، دانش پژوهان شيعيان ما و باقي مردم خس و خاشاکند.
17. لا تغرنک صلاتهم وصومهم وکلامهم ورواياتهم وعلومهم، فانهم حمر مستنفرة، ثم قال: يا يونس ! ان اردت العلم الصحيح فعندنا اهل البيت، فانا ورثنا واوتينا شرع الحکمة وفصل الخطاب25
ـ اي يونس! نماز و روزه و سخن و روايات و دانشهاي آنان که با ما اهلبيت نيستند، تو را نفريبد؛ اينان چون درازگوشان گريزپا هستند؛ يونس! اگر طالب دانش و معرفت صحيح هستي، منحصراً نزد ما اهلبيت عليهم السلام است؛ ما وارثان حکمت شرع و فصل الخطاب هستيم.
18. [في جواب السائل عن قول الله تعالي: اطيعوا الله واطيعوا الرسول و اولي الامر منکم] قال عليه السلام: اولي الفقه والعلم، قلنا: اخاص ام عام؟ قال عليه السلام: بل خاص لنا26
ـ امام صادق عليه السلام در پاسخ اين سؤال که مقصود از اوليالامر در آيه اطيعوالله... چيست، فرمود: مقصود صاحبان فقه و علم است؛ مجدداً سؤال شد: آيا اين خاص است يا عام؟ حضرت عليه السلام فرمود: تنها ما [صاحبان فقه و علم] هستيم.
19. کذب من زعم انه يعرفنا وهو مستمسک بعروة غيرنا27
امام کاظم عليه السلام:
ـ آنکه ادعاي معرفت ما را دارد اما به ريسماني غير از ما [در علم و معرفت و حکومت و ولايت و...] چنگ ميزند، دروغ ميگويد.
20. لا نجاة الا بالطاعة، والطاعة بالعلم، والعلم بالتعلم، والتعلم بالعقل يعتقد، ولاعلم الا من عالم رباني28
ـ نجات در گرو اطاعت از خداوند و اطاعت صحيح در گرو علم است. علم با آموختن به دست ميآيد و آموختن با تعقل قوام مييابد و علم جز نزد عالم رباني نيست.
امام رضا عليه السلام:
21. من اصغي الي ناطق فقد عبده، فان کان الناطق عن الله فقد عبد الله، وان کان الناطق عن ابليس فقد عبد ابليس - الي ان قال: - يا ابن ابي محمود اذا اخذ الناس يمينا وشمالا فالزم طريقتنا، فانه من لزمنا لزمناه، ومن فارقنا فارقناه، فان ادني ما يخرج به الرجل من الايمان ان يقول للحصاة: هذه نواة ثم يدين بذلک ويبرا ممن خالفه، يا ابن ابي محمود احفظ ما حدثتک به فقد جمعت لک فيه خير الدنيا والاخرة29
ـ آنکه به گويندهاي گوش فرا ميدهد، در همان حال او را عبادت کرده است؛ پس اگر گوينده، خدايي باشد، خدا را عبادت کرده است و اگر شيطاني باشد، شيطان را. اي پسر ابي محمود! هرگاه مردم [براي کسب علم و معرفت] به راست و چپ گراييدند، تو راه ما را رها نکن، پس هر که همراه ما شود، ما همراه او خواهيم بود و هر که از ما جدا شود، ما نيز او را رها خواهيم کرد. کمترين چيزي که مرد را از ايمان خارج ميکند اين است که [از پيش خود و بدون استناد به وحي] ريگي را هسته خرما بداند و سپس براساس آن اعتقادورزي نمايد [و مسلک و گروه براي خويش درست کند] و از هرکه مخالف او بود، بيزاري جويد. اي فرزند ابي محمود! آنچه را اکنون به تو گفتم، به خاطر بسپار که خير دنيا و آخرت در اين سفارش جمع است.

دسته دوم:

رسول الله صلي الله عليه و آله:
1. غريبتان: کلمة حکمة من سفيه فاقبلوها، و کلمة سفه من حکيم فاغفروها30
ـ دو چيز امري غريب و استثنايي است: سخن حکيمانهاي که از زبان فرد سفيهي صادر شود، پس آن را بپذيريد و سخن سفيهانهاي که از دهان مرد حکيمي بيرون آيد، پس از خطاي او در گذريد.
2. خذ الحکمة ولا يضرّک من أيّ و عاء خرجت31
ـ حکمت را درياب که از هر کسي صادر شده باشد، به تو زيان نميرساند.
امام علي عليه السلام:
3. خذ الحکمة ممّن أتاک بها، وانظر ألي ما قال ولا تنظر ألي مَن قال32
ـ حکمت را از حامل آن بپذير و در گفتار بينديش نه در گوينده.
4. قد يقول الحکمة غيرالحکيم33
ـ گاهي فرد غير حکيم، سخني حکمتآميز ميگويد.
5. ضالّة العاقل الحکمة فهو أحقّ بها حيث کانت34
ـ گمشده عاقل، حکمت است، پس سزاوار است که هر جا آن را يافت، دريابدش.
6. الحکمة ضالّة المؤمن فخذ الحکمة ولو من أهل النفاق35
ـ حکمت گمشده مؤمن است، پس حکمت را ولو از منافقان بگير.
7. العلم ضالّة المؤمن فخذوه ولو من أيدي المشرکين و لايأنف أحدکم ان يأخذ الحکمة ممن سمعها منه36
ـ دانش گمشده مؤمن است، پس آن را برگيريد، ولو آنکه در دست مشرکان باشد و نبايد از پذيرش حکمت از هرکس که شنيديد عارتان آيد.
8. امام زين العابدين عليه السلام: لاتحقّر اللؤلؤة النفيسة أن تجتلبها من الکبا الخسيسة، فأنّ أبي حدّثني قال: سمعت اميرالمؤمنين عليه السلام يقول: أنّ الکلمة من الحکمة تتلجلج في صدر المنافق نزوعاً ألي مظانّها حتّي يلفظ بها فيسمعها المؤمن فيکون أحقّ بها و أهلها فيلقفها37
ـ گوهر گرانبهايي را که در ظرفي پست و بيارزش قرار دارد، حقير نشمريد، پدرم از امام علي عليه السلام نقل کرد که فرمود: گاهي کلمهاي از حکمت در سينه منافقي خلجان دارد تا به جايگاه اصلياش برگردد، پس هرگاه آن را بر زبان آورد و مؤمني شنيد، بايد آن را دريابد؛ چرا که حکمت از آن مؤمن است.
امام صادق عليه السلام:
9. خذ الحکمة من أفواه المجانين38
ـ حکمت را از دهان ديوانگان نيز بگيريد.
10. عيسي عليه السلام: خذوا الحقّ من أهل الباطل، و لا تأخذوا الباطل من أهل الحقّ، کونوا نقّاد الکلام39
ـ عيسي عليه السلام: حق را از اهل باطل بگيريد ولي باطل را از اهل حق نگيريد، شما بايد ناقدان سخن باشيد [و سره را از ناسره تشخيص دهيد].

جمعبندي روايات دسته اول و دوم


روايات گروه اول با صراحت سخن از انحصار باب و منبع علم و معرفت و حکمت در خاندان وحي و اهلبيت عليهم السلام ميگويند و هرگونه رجوع به ديگران را مردود شمرده و آن را مايه سرگرداني، گمراهي و عذاب الهي ميدانند. براساس اين روايات، منابع معرفت متکثر نبوده و نه تنها کفّار و مشرکان و زنديقان نميتوانند منشأ توليد علم مطلوب و معرفت صحيح و باب هدايت باشند بلکه حتي مسلميني که ولايت اهلبيت عليهم السلام را نپذيرفتهاند نيز چنين شأن و شايستگياي ندارند و در زمره گمراهانند و چنانچه به علوم و احاديث نبوي صلي الله عليه و آله نيز تفوّه نمايند، چون از باب ولايت وارد مدينه علم نبوي نشدهاند، سارق ميباشند.
و اما روايات گروه دوم از عدم محدوديت مأخذ و منبع حکمت سخن گفته، «ما قال» را اصل دانسته و براي «من قال» هيچ شرطي نگذاشتهاند. اي بسا منافق، مشرک، اهل شرّ و انسانهاي فرومايه، سخني حکمتآميز بگويند که بايد آن را پذيرفت و نبايد به دليل عدم صلاحيت گوينده، به نفي آن پرداخت.
اکنون ما با دو دسته از روايات به ظاهر متعارض روبرو هستيم که براي حل اين تعارض40 سه راه در پيش روي ما قرار دارد:
1. صرف نظر کردن از هر دو گروه و به اصطلاح تساقط آنها از حجيّت. اين راه به دو دليل صحيح نيست: يکي بدان جهت که تا جايي که امکان جمع بين روايات و عدم اسقاط آنها وجود داشته باشد، طرح و حذف آنها مجاز نيست (خواهيم گفت چنين امکاني وجود دارد) و ديگر آنکه تساقط هر دو گروه در صورتي جايز است که از نظر کميّت، وضوح و علوّ در معنا و دلالت و اعتبار سند هموزن هم باشند، اما در اين مورد چنين نيست و روايات گروه اول از تمام جهات بر روايات گروه دوم برتري دارند. 41
2. صرف نظر کردن از گروه دوم به دليل وزن کمتر آنها از حيث کميّت و کيفيت معنايي و سندي. اين راه نيز به دليل قاعده «الجمع مهما امکن اولي من الطرح» و اساساً بدان دليل که تا راهي براي قبول يک روايت وجود دارد نبايد به ردّ و انکار آن پرداخت، مردود است.
3. معنا کردن روايات هر دو گروه به گونهاي که از حالت تعارض و تکاذب با يکديگر خارج شده و قابل اخذ و عمل باشند؛ و البته راه سوم عملي و طبعاً مجاز است.
اکنون با اين مقدمه به سراغ مفهومگيري و جمعبندي نهايي اين دو دسته از روايات ميرويم:

الف ـ مفهوم روايات دسته اول:

تنها منبع مشروع علم، معرفت و حکمت، اهلبيت عليهم السلام (حاملان و وارثان وحي و علوم انبياء و خزانهداران علم الهي) هستند و هيچ منبع و مأخذ مشروعي جز آنان وجود ندارد و هرآنچه از اين کانون و بيت منبعث نشده باشد، باطل و گمراهي است و به همين دليل مؤمنان موظف به اخذ معارف و علوم خود از اين منبع هستند و بايد نظام معرفتي خود را براساس آنچه از اين منبع جوشيده و تراوش کرده است، شکل و سامان دهند و هر آنچه ميگويند و بدان اعتقاد ميورزند و به آن عمل ميکنند و يا با آن به موافقت يا مخالفت بر ميخيزند، بايد مستند به اين منبع و مأخذ باشد. بنابراين هرگز کفار و مشرکان و حتي مسلماناني که معتقد و متمسک به ولايت اهلبيت و ائمه اثني عشر عليهم السلام نيستند، نميتوانند معلم و آموزگار مؤمنان راستين و توليدکننده علم و معرفت براي آنان باشند.

ب ـ مفهوم روايات دسته دوم:

اگرچه براساس روايات گروه اول، تنها منبع علوم و معارف و حکَم راستين، وحي و انبياي الهي و وارثان آنها اهلبيت عليهم السلام هستند و مؤمنان موظف به ايجاد بنا و نظام حکْمي، علمي و معارفيشان براساس اين منبع منحصر هستند اما گاهي سخن يا سخناني حق، صحيح و حکمتآميز بر زبان مشرکان و گمراهان و منافقان و... نيز جاري ميشود که نبايد به دليل ناصالح بودن گوينده، به انکار و رد سخن پرداخت، بلکه شخص مؤمن بايد آن سخن حکيمانه را بپذيرد و به آن گردن نهد.
به عبارت ديگر، روايات دسته دوم هرگز در مقام طرح اين مسأله نيستند که کفّار و مشرکان و منافقان و گمراهان ميتوانند يک نظام معرفتي و علمي مطلوب توليد کرده و ارائه دهند و يا حتي سخني حکيمانه بگويند که ابداع و ابتکار آنها باشد و نشاني از آنها در معارف وحياني نباشد و انبياي الهي و اهلبيت عليهم السلام بدان وقوف نداشته و آن را بيان نکرده باشند؛ بلکه تنها از اين امکان سخن ميگويند که فرد گمراه و مشرک نيز ممکن است سخني حکيمانه بر زبان جاري کند و در اين صورت نبايد به انکار آن پرداخت، اما اينکه چگونه گمراهان ممکن است سخن حکيمانه بگويند، چند صورت محتمل است:
1. فرد گمراه يکي از احکام و گزارههاي عقل فطري و قطعي را بر زبان جاري کند، مانند اينکه، عدل زيباست. ظلم زشت است. اجتماع نقيضين محال است و...
2. فرد گمراه ممکن است احياناً با انديشه و تفکر و سلوک شخصي به سخني حکيمانه رسيده باشد.42
3. سخن يا سخنان حکيمانه صادر شده از فرد گمراه، ممکن است سرقت و يا برگرفته از علوم و تعاليم انبيايي و وحياني و تعاليم اهلبيت عليهم السلام باشد؛ مثل آنکه اکنون بسياري از متدينان به آيين مسيحيت و يهوديت، تعاليم حضرت موسي عليه السلام و عيسي عليه السلام را به زبان جاري ميکنند که در صورت عدم تحريف و نسخ آنها و انطباق آنها با تعاليم اسلامي و اهلبيت عليهم السلام نه تنها نميتوان آنها را انکار نمود بلکه بايد به آنها ايمان آورد.43

اکنون يک بار ديگر روايات گروه دوم را مرور ميکنيم و شواهدي براي اين جمعبندي ارائه ميدهيم:

1. عموم روايات، سخن از اخذ «حکمت» ميگويند. بديهي است، گرفتن حکمت از هرجا، منوط به اين است که قبلاً معياري براي شناخت «حکمت» از «ضلالت» داشته باشيم تا بتوانيم در مواجهه با مشرکان و منافقان و گمراهان، «حکمت» را از «ضلالت» تشخيص داده و آنگاه اقدام به اخذ حکمت نماييم. حال اين معيار چيست؟
اين معيار البته در مواردي عقل ماست، يعني آن سخن حکيمانه منطبق با احکام عقل فطري و قطعي است و با عقل، حکمت بودن آن قابل تشخيص است. اما بدون شک در برخي از موارد، حکمت يا ضلالت با صرف عقل قابل تشخيص نبوده و نياز به معياري ديگر دارد و اين معيار جز وحي (قرآن و عترت) نخواهد بود. حال در صورتي که قبلاً نظام معرفتي و حکْمي خود را از وحي و اهلبيت عليهم السلام اَخذ کرده باشيم، واجد چنين معياري خواهيم بود و سره را از ناسره تشخيص داده، آنگاه سره و حکمت را از گمراهان اَخذ ميکنيم؛ اما در صورتي که فاقد چنين معياري باشيم، بدون شک در مواجهه با توليدات فکري و معرفتي گمراهان (منافقان، مشرکان و...) چه بسا ضلالت را به جاي حکمت اَخذ نماييم و دچار خطا و انحراف شويم. بنابراين عمل به روايات دسته دوم، مشروط به عمل به روايات دسته اول است.
2. در روايت شماره 4 (قد يقول الحکمة غير الحکيم) تصريح شده است که غير حکيم (منافق، مشرک و...) گاهي و بهطور اتفاقي سخني حکيمانه ميگويد، نه آن که واقعاً به عنوان يک روال دائمي، گمراهان منشأ صدور حکمت باشند. روايات شماره 1 و 10 نيز با تعبير «کلمة حکمة» مؤيّد همين معنا هستند که صدور حکمت از گمراهان صرفاً يک استثناء است و نه قاعده؛ همانگونه که براساس روايت اول، صدور سفاهت از شخص حکيم يک استثناء به شمار ميرود. بر اين اساس، مؤمنان نميتوانند چارچوبها و نظام معرفتي خود را از گمراهان اَخذ نمايند.
3. در تمام روايات گروه دوم به جز شماره 7، سخن از حکمت است و نه علم، و اين شايد از آن رو باشد که بر يک يا چند سخن و گزاره حکيمانه واژه حکمت، اما بر يک رشته از معرفت و دانش، واژه علم اطلاق ميشود و در اين روايات، سخن از اخذ يک رشته معرفتي از گمراهان نيست بلکه تنها گرفتن سخن يا سخنان حکمتآميز مطرح است. در روايت شماره 7 نيز اگرچه در آغاز روايت واژه علم بهکار رفته است اما در ادامه، دوباره از واژه حکمت استفاده شده است.

نتيجه بحث

نه تنها از روايت اطلبوا العلم و لو بالصين نمي توان استفاده کرد که مومنان مي توانند علم و معرفتشان را از هر منبع و ماخذي اخذ کنند بلکه ديگر روايات نيز بيانگر چنين معنايي نيستند. گرفتن يک يا چند سخن حکيمانه از منافق يا کافر و مشرک امري متفاوت با اخذ يک رشته علمي ابداع شده از سوي کفار و يا اخذ منظومه معرفتي از آنها آن گونه که در فلسفه و عرفان مصطلح مي بينيم مي باشد.
آخرين نکته اين است که ممکن است کسي بگويد روايات دسته اول ناظر به علوم دنيوي و فني نيست و تنها به علوم ديني و اعتقادي مربوط مي شود؛ پاسخ اين است که اگر چنين باشد ـ که البته نيست و بحثي مستقل را در اين موضوع مي طلبد ـ بايد گفت که دليلي نيز براي تعميم واژه علم در روايت اطلبوا العلم و لو بالصين به علوم دنيايي و غربي وجود ندارد و ممکن است دانش مشروع و مطلوب دين مورد نظر باشد که قبلا مشروعيت آن ثابت شده است. در هر صورت نمي توان به استناد اين روايت به جواز و مطلوبيت اخذ علوم مدرن غربي حکم کرد.

پي نوشتها:

1 . در باره نسبت اسلام با تجدد و علوم و تکنولوژي مدرن به تفصيل در کتاب «اسلام و تجدد» توضيح داده ام.
3 . سيد محسن امين، سيره معصومان، ج 5، ص 77، ترجمه علي حجتي کرماني
4 . همين شماره سمات، ص
5 . بحار الانوار، ج 1، ص 180
6 . شهيد مطهري نيز در کتاب ده گفتار به اين دو معناي محتمل در باره حديث مزبور اشاره مي کند: پيامبر فرمود: «اطلبوا العلم و لو بالصين يعني علم را جستجو و تحصيل کنيد و به دست آورديد ولو در چين.» يعني ولو اينکه تحصيل علم، مستلزم اين باشد که به دورترين نقاط جهان مانند چين سفر کنيد. ظاهرا علت اينکه نام چين برده شده اينست که در آنروز از چين به عنوان دورترين نقاط جهان که مردم آنروز مي توانستند به آنجاها بروند نام برده مي شده، و يا علت اين است که در آن زمان چين به عنوان يک مهد علمي و صنعتي معروف بوده است. ( ده گفتار، ص 158 تا 162)
7 . در منابع اهل سنت کامل حديث چنين اسـت: اطلبوا العلم و لو بالصين فان طلب العلم فريضة علي کل مسلم. (تاريخ بغداد، 9/ 364 )
8. وسايل الشيعه 5/ 312، البته فقها براساس اين روايت فتوا نميدهند و آن را حمل بر تقيّه يا نماز مستحبي مينمايند، زيرا روايات متعدد ديگر چنين نمازي را باطل ميدانند.
9. بحارالانوار 71/ 277
10. وسائل الشيعه 28/27
11. همان/ 27
12. همان/ 49
13. همان/ 77
14. همان/ 24
15. همان/ 74
16. همان/ 134
17. شيخ مفيد، الارشاد1/ 232
18. وسائل الشيعه27/ 18
19. همان/ 43
20. همان/ 65
21. همان/ 69
22. همان/ 75
23. همان/ 75
24. همان/ 18
25. همان/ 71
26. همان/ 76
27. همان/ 129
28. همان/ 18
29. همان/ 128
30. أمالي الطوسي/ 589
31. العلم و الحکمة في الکتاب و السنة/ 245
32. غرر الحکم/ح 5048
33. همان/ح 6655
34. همان/ ح5896
35. نهجالبلاغة/حکمت 80
36. العلم و الحکمة في الکتاب والسنة/ 246
37. أمالي الطوسي/ 625
38. مصباح الشريعة/ 398
39. المحاسن1/ 359
40. قواعد و ضوابط حل تعارض بين روايات، در علم اصول فقه مورد بحث قرار ميگيرد.
41. دهها روايت ديگر همسو با روايات گروه اول وجود دارد که به دليل اختصار از ذکرآنها خودداري نموديم.
42. بايد بر اين نکته تأکيد ورزيم که عقل انسانها ممکن است بعضاً فراتر از فطريات و قطعيّات عقلي نيز به گزارهها و احکامي صحيح دست يابد، اما از آنجا که احتمال خطاي عقل در فراتر از قطعيات فراوان است، نميتواند مستقلاً حجت باشد مگر آن که حجيت آن با استناد به قرآن و عترت ثابت شود.
43. قرآن بر ضرورت ايمان به آنچه بر پيامبران پيشين نازل شده است، تأکيد ميکند.

منبع: فصلنامه سمات، شماره دوم، تابستان 1389

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس