به گزارش مشرق، در تاریخ 22 مرداد سال 61، با دستگیر شدن یک دزد خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیعترین جنایتها در تاریخ معاصر ایران برداشته شد که یک شوک عمومی در جامعه انقلابی ایران ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به نام «خسرو زندی»، از اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق(منافقین) بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند. اما او در بازجویی خود پرده از برنامهای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط سازمان منافقین خلق برداشت. او ماموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابانهای باغ فیض(شمال غرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «مهندسی» وحشیانه بودند، به نیروهای انقلاب نشان داد. اما عملیات مهندسی چه بود؟
سادیسم سیستماتیک در یک فرقه اهریمنی
ضربات 19 بهمن 60، 12 و 19 اردیبهشت و 10 مرداد 61، که توسط پاسداران انقلاب(سپاه و کمیته) و دادستانی بر پیکره ملعون سازمان مجاهدین خلق وارد آمد، تقریبا بیش از 80 درصد تشکیلات آن را در داخل کشور متلاشی نمود. در این ضربات به ترتیب مرکزیت درون کشور، بخش اجتماعی(بزرگ ترین بخش سازمان به لحاظ عددی) و بخش روابط تشکیلات منافقین تقریبا به طور کامل نابود شد و شمار زیادی از کادرهای اصلی آن از قبیل موسی خیابانی، اشرف ربیعی، محمد ضابطی، فاضل مصلحتی، شاهرخ شمیم، قاسم باقرزاده، فضل الله تدین، سیاوش سیف و... به هلاکت رسیدند. اینجا بود که یک فکر پلید و به غایت وحشیانه در رهبری سازمان مطرح شد. «علی اکبر راستگو»، عضو جدا شده سازمان، در کتاب خاطرات خود با عنوان «مجاهیدن خلق در آینه تاریخ» این برنامه را چنین شرح میدهد:
" در پی ضربات شدید در اوایل سال 61 و لو رفتن بسیاری از خانه های تیمی، سازمان دستور داد افراد مشکوک را که در اطراف خانههای تیمی مشاهده میکردند، بربایند و سپس برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات نوظهور توسط سازمان «عملیات مهندسی» نام گرفت. تحلیل در مورد «عملیات مهندسی» نیز این بود که کار مهندسی پیچیده تر از کار عملیاتی است و احتمال بریدن هست. ما شکنجه میکنیم چون مجبور هستیم، ولی وقتی حاکم شویم، نمیکنیم....جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است."
در این عملیات، که از اوایل مرداد تا 25 همان ماه به طول انجامید در مجموع سه پاسدار کمیته انقلاب اسلامی، یک کفاش، یک معلم و یک مهندس هوادار سازمان قربانی شدند.
در پی اطلاعاتی که «خسرو زندی» در اختیار دادستانی انقلاب گذاشت، خانهای در خیابان بهار تهران لو رفت که محل اصلی عملیات و در واقع «شکنجهگاه» اصلی بود. با هجوم پاسداران انقلاب، ساکنان این خانه دوزخی دستگیر شدند که در میان آنها فردی به نام «مهران اصدقی» (با نام مسعار بهرام) هم حضور داشت. مهران اصدقی تا چندین ماه سعی نمود که با کم اهمیت نشان دادن خود و دادن اطلاعات گمراه کننده به بازجویان، نقش خود را کم رنگ کند. اما به مرور و با اعترافات دیگر دستگیرشدگان، معلوم شد که اصدقی در واقع فرمانده اول نظامی سازمان در تهران و یکی از شکنجه کران اصلی بوده است. او که در همان مرداد 61 دستگیر شده بود، تنها در سال 63، بعد از دهها ساعت بازجویی و انباشته شدن شواهد و مدارک غیر قابل انکار لب به اعتراف کامل گشود و اظهارات او اصلیترین سند در شرح جنایت بزرگ و باورنکردنی سازمان بود.
جنازه های کشف شده در بیابانهای باغ فیض از آن محسن میرجلیلی و طالب طاهری(پاسداران کمیته انقلاب) و عباس عفت روش(یک کفاش حزب اللهی) بود. جنازه شاهرخ طهماسبی(پاسدار کمیته)، حبیب روستا(هوادار سازمان) و خسرو ریاحی نظری(معلم) در جاهایی چون خیابان سهروردی و تپه های عباس آباد کشف شد که به هر یک از آن ها جداگانه خواهیم پرداخت.
آمران و عاملان اصلی
1-مسعود رجوی(رهبری سازمان) 2-علی زرکش یزدی(معاون رجوی- نفر دوم) 3-محمود عطایی( نام های مستعار حسن کریمی و عسگر، مسوول کل عملیات تروریستی و عملیات مهندسی) 4-مهدی افتخاری(فتح الله و عباس اراکی، طراح و هدایت کننده عملیات ترور و مهندسی) 5-مهدی کتیرایی(یدالله، رحیم، خلیل- طراح و هدایت کننده عملیات ترور و مهندسی) 6-حسین ابریشمچی(محمود، شیرزاد، رحمت- مسوول اجرایی ترور و عملیات مهندسی) 7-محمد شعبانی(حمید، نادر)
عوامل ربودن
مسعود قربانی(تقی) و مهران اصدقی(بهرام)(ربودن حبیب روستا)
محمد جعفر هادیان(رضا) و محمود رحمانی(علی عرب)( ربودن خسرو ریاحی نظری)
ناصر فراهانی(بهرام) حسین اسلامی، علی عباسی دولت آیادی، جمال محمدی پیله ور(ربودن شاهرخ طهماسبی)
رضا محمدی(فرهنگ)(ربودن شاهرخ)
جواد محمدی(طاهر) (ربودن طالب، محسن میرجلیلی و حبیب روستا)
شکنجه گران اصلی
مسعود قربانی(مسوول)- مهران اصدقی(دستیار اصلی قربانی)- مصطفی معدن پیشه( مشارکت در شکنجه روستا، عفت روش، ریاحی نظری)- جواد محمدی(عفت روش، طاهری، میرجلیلی و طهماسبی)- شهرام زرین تبار(ریاحی نظری، طاهری، میرجلیلی)- محمد جواد بیگی(مسوول شکنجه شاهرخ طهماسبی)- عباسی دولت آبادی، رضا هاشملو، ناصر فراهانی، رضا میرمحمدی(دستیاران بیگی در شکنجه شاهرخ طهماسبی)
عاملان انتقال و دفن
خسرو زندی، محمد جعفر هادیان(زنده به گور کردن عفت روش، طالب طاهری، میرجلیلی)ه
جواد محمدی(انتقال شاهرخ طهماسبی)
مصطفی معدن پیشه، خداوردی، ولی زاده، یگانه(انتقال و دفن حبیب روستا)
تهیه کنندگان شکنجه گاه ها
محمد قدیری- فریبا اسلامی( با نام مستعار شهلا صالح پور، همسر محمد قدیری)
نعمت الله متولی- حامد احتشامی- احمد نیکبخت تهرانی
دوزخی در خیابان بهار
خانه تیمی اصلی که برای عملیات مهندسی استفاده می شد، خانهای متعلق به یکی از مسوولان رده بالای سازمان به نام «حسین ابریشمچی» بود که در اختیار «بخش ویژه»(عملیات ترور و شکنجه) قرار داشت. این یک خانه جنوبی در خیابان بهار تهران و در کوچه ای دنج و خلوت بود و شامل دو طبقه، سه اتاق، هال، آشپزخانه، توالت، حمام، حیاط و زیرزمین می شد.
حمام نسبتا بزرگ این خانه را با چسباندن ورق های مشمعی ضخیم در چندلایه عایق صوت(آکوستیک) کرده بودند تا صدای فریادها و ضجه های شکنجه شوندگان از آن بیرون نرود.
ابزار موجود در این خانه عبارت بود از طنابها در سایزها و جنس های مختلف، کابل در سایزهای مختلف برای شلاق زدن، نقاب، دست بند، میله های کوتاه سربی برای شکنجه و بیهوش کردن، زنجیر، قفل، گاز پیک نیک و سیخ، سیانور... .
شغل: کفاش- جرم: داشتن همسر حزب اللهی!
مصطفی معدن پیشه و منافق دیگری با نام مستعار جعفر، از سوی سازمان مامور دزدیدن عباس عفت روش از مغازه کفاشی او می شوند. گویی سازمان او و همسرش را به عنوان مخبران نیروهای امنیتی شناسایی کرده بودند که البته یک دروغ بزرگ بیش نبود.
منافقین در 17 مرداد 61 در پوشش ماموران کمیته به مغازه او می روند و در ماشین به او دستبند و چشم بند می زنند و به شکنجه گاه بهار منتقل می کنند.
طبق اعترافات مهران اصدقی، در همان ساعات اول شکنجه بر آنها معلوم شده بود که او هیچ چیز نمیداند و بی جهت ربوده شده است، ولی چون مرکزیت گفته بود که حتما او را شکنجه دهند و اعتراف بگیرند، این کفاش بینوا چند روزی به شدت شکنجه می شود. گویی مسعود قربانی(تقی) سرشکنجه گر سازمان، درباره عفت روش به اصدقی گفته بود: " ما اطلاعات که نتوانستیم بگیریم ولی انتقام گرفتیم."
چون در عملیات مهندسی بنا بر این بود که به هیچ عنوان قضیه لو نرود، هر کسی که به دام می افتاد، چه اطلاعاتی داد و چه نمیداد، کشته می شد. اصدقی درباره شکنجه کفاش حزب اللهی گفت:
" کفاش را به همراه دو پاسدار روی صندلی بستیم و چشمانش را بستیم و با میله های سربی او را بی هوش کردیم. سپس به آن ها سیانور تزریق کردیم که از گلویشان صدای خر خر می آمد و در حالی که زنده و در حال جان دادن بودند، بدن آن ها را طوری طناب پیچ کردیم که داخل صندوق عقب ماشین جا بگیرند. بسته ها را داخل صندوق عقب ماشین گذاشتیم و ساعت 9 شب ماشین حامل اجساد را تحویل خسرو زندی دادیم و او همراه جعفر هادیان آن ها را برای دفن بردند."
معلم مشکوک!
خسرو ریاحی نظری، 37 ساله، متاهل و پدر دو فرزند، یکی دیگر از هموطنان ما بود که در یک بداقبالی محض گرفتار دژخیمان بی رحم منافق شد. ماجرای گرفتاری و شکنجه و شهادت او، نشاندهنده اوج دشمنی منافقین خلق با اقشار عادی جامعه بود که حتی به حزب اللهی بودن هم شناخته شده نبودند. مهران اصدقی جنایتکار ماجرای خسرو ریاحی را چنین شرح داد:
" افراد بالای گروه در یک خانه تیمی بخش ویژه در اسکندری، خسرو ریاحی نظری را در بیرون خانه مشاهده می کنند که پهلوی ماشین خود ایستاده بود. آن ها گمان می کنند که او خانه را تحت نظر دارد. او را تعقیب می کنند اما موفق به ربودنش نمی شوند. روز بعد، دوباره او را در همان محل مشاهده می کنند و این بار کاملا مشکوک می شوند و این بار او را می ربایند."
طبق روایت همسر شهید ریاحی، او یک معلم زحمت کش بود که تا ساعات پایانی روز برای تامین معاش خانواده تدریس خصوصی می کرد. زمانی که منافقین او را در خیابان اسکندری مشاهده می کنند، او رو به روی استخر باشگاه سرباز منتظر فرزندانش بود. اصدقی ملعون ادامه ماجرا را چنین شرح می دهد:
" خسرو ریاحی را با چشمان بسته به شکنجه گاه بهار آوردند. در این محل من، مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن تبار بودیم. بعد از آوردن او، کفاش و پاسدارها را به اتاق های دیگر بردیم و او را وارد حمام کردیم و روی میز با طناب بستیم."
در این جا ریاحی به آن ها می گوید که معلم است و حتی سفاکان منافق کارت آموزش و پرورش را در جیب او می یابند. او علت حضور خود را در آن منطقه را هم توضیح می دهد، اما شکنجه گران با کابل به همه جای بدن او می زنند و با هویه لحیم کاری دست ها و کمرش را می سوزانند، ولی شهید ریاحی همان مطالب را تکرار می کند. اصدقی گفت:
" ما نمی دانستیم چکار کنیم و از طرفی شکنجه پاسداران برایمان مهم تر بود. پس بدون نتیجه خسرو را رها کردیم."
فردای آن روز خسرو ریاحی وقتی به بهانه رفتن به توالت از آن ها می خواهد دستانش را باز کنند، با معدن پیشه و روشن تبار گلاویز می شود، ولی اصدقی وارد اتاق می شود و به پای او شلیک می کند. ریاحی که روی زمین افتاده بود دوباره شروع به فریاد زدن می کند. در نهایت مصطفی معدن پیشه با کلت به سر او شلیک می کند و خسرو ریاحی جان خود را از دست می دهد. منافقین جنازه او را در ساختمان نیمه کاره ای در سهروردی رها می کنند. جسد این شهید در 21 مرداد 61 کشف می شود.
شاهرخ، پاسدار خمینی در چنگال یزیدیان زمان
مرداد ماه 61، جنازه ای که آثار شکنجه و ضرب و جرح شدید روی پیکرش عیان بود، در تپه های عباس آباد کشف شد. بعدتر این جنازه مجهول الهویه چنین شناسایی شد: شاهرخ طهماسبی، 28 ساله، مجرد، پاسدار کمیته انقلاب مرکز
شاهرخ طهماسبی 10 روز به دست دژخیمان منافق شکنجه شد و در این مدت داغِ دادن هر نوع اطلاعاتی را، طبق اقاریر منافقین دستگیر شده، به دل شکنجه گران گذاشت.
دلیل ربایش و شکنجه او این بود که بعد از ضربه مهلک 12 اردیبهشت به 20 خانه تیمی سازمان، رهبری منافقین این خط را ابلاغ کرد که از طریق ربودن پاسداران کمیته و سپاه و انجام عملیات مهندسی روی آن ها، نحوه کار اطلاعاتی نظام و چگونگی لو رفتن و ضربه خوردن خانه های تیمی را کشف کنند. شاهرخ به همین دلیل دستگیر شد.
طبق اعترافات محمد جواد بیگی، سرتیم عملیات مهندسی شهید شاهرخ طهماسبی، تیم ربایندگان او عبارت بودند از: رضا میرمحمدی، حسین اسلامی، جمال محمدی پیله ور و علی عباسی دولت آبادی.
شاهرخ را در همان مرداد تلخ 61 ربودند و نخست به خانه ای در خیابان سهروردی بردند. صاحب این خانه به ربایندگان مشکوک شد و کمیته را در جریان گذاشت، از این رو این خانه سریعا تخلیه شد و شاهرخ را به خانه تیمی دیگری در خیابان خواجه نظام انتقال دادند. این خانه را محمد قدیری و همسر تشکیلاتی او فریبا اسلامی(شهلا صالح پور) اجاره کرده بودند و به عنوان زن و شوهر، محمل این خانه بودند. رابط این خانه با مسوولین سازمان، کفتار درنده وسفاکی به نام «جواد محمدی»(طاهر) بود که شرح جنایت او را در سطور پیش رو خواهیم خواند.
فریبا اسلامی در برگه بازجویی خود در دادستانی انقلاب درباره شکنجه شهید شاهرخ طهماسبی چنین نوشت:
" در این خانه(خواجه نظام)، حمام را برای شکنجه آماده کرده بودند. فردی به نام اکبر(محمد جواد بیگی) برای بازجویی از وی به خانه آمد و مرتب او را شکنجه می داد. گاهی او را به حمام می بردند و گاهی در گنجه ای که در هال خانه قرار داشت و یک متر در یک متر و تاریک بود، با دهان بسته قرار می دادند. در تمام این مدت نباید از خانه بیرون می رفتیم."
به گفته این منافق، علی عباسی دولت آبادی(هادی)، شاهرخ را بیش از همه شکنجه می کرد و با کابل های چندلایه او را می زد. فریبا اسلامی منافق، در این جا موضوعی را تعریف می کند که نشان از تبار یزیدی منافقین دارد:
" یک شب ساعت 2 از خواب بیدار شدم، شنیدم که او آب می خواهد وصدایش خیلی ضعیف به گوش می رسید. ولی من به او آب ندادم و رفتم خوابیدم!"
آری منافقین یزید صفت، بعد از روزها شکنجه این پاسدار را لب تشنه نگه داشتند و به شهادتش رساندند. پیکر بیجان شاهرخ را در کارتنی بزرگ گذاشتند و طناب پیچ کردند و در نهایت در منطقه تپه های عباس آباد دفن کردند.
حماسه طالب و محسن؛ نمادهای مظلومیت پاسداران انقلاب
طالب طاهری(16 ساله) و محسن میرجلیلی(25 ساله) دو پاسدار کمیته انقلاب مرکز در مرداد 61 در مقابل خانه مرکزیت «بخش ویژه» سازمان(عملیات ترور و شکنجه) واقع در خیابان کارون تهران از سوی منافقان شناسایی می شوند. اعضای رده بالای سازمان، حسین ابریشمچی و محمد مهدی کتیرایی در این خانه بودند و جواد محمدی(طاهر) مسوول حفاظت از این خانه بود.
وقتی دو سه روز متوالی طالب و محسن در همان محدوده مشاهده می شوند، طبق دستور سازمان آن ها را تعقیب و شناسایی می کنند و منافقین در پوشش اعضای کمیته انقلاب آن ها را دزدیده و به خانه خیابان بهار می برند که از قبل برای شکنجه مهیا شده بود. جواد محمدی، مصطفی معدن پیشه و شهرام روشن تبار، شکنجه گران این خانه بودند و هدف اول شکنجه طالب و محسن این بود که سازمان بفهمد آیا خانه بخش ویژه در کارون برای نیروهای امنیتی نظام لو رفته است یا نه.
آن ها را بلافاصله به صندلی می بندند و صندلی را روی زمین می خوابانند و زدن آن ها با کابل های کلفت چند لایه آغاز می شود. باقی ماجرا را اصدقی ملعون چنین شرح داد:
" همان روز، مسعود قربانی به من ابلاغ کرد که به دستور رحمت(حسین ابریشمچی) آن ها را ربوده و مسوولیت بازجویی از آن ها با او(مسعود) است و به من گفت که با هم سوال بازجویی تهیه کنیم تا برای ما مشخص شود که خانه های تیمی چه گونه لو می روند. از آن جا بود که من در راس این جریان قرار گرفتم و به عنوان کسی که خطوط مرکزیت را اجراء می کرد، عمل می نمودم- برای ایجاد هراس، نقاب به چهره می زدیم. همین کار را کردم و وارد حمام شدم. دیدم یک پسر 16-17 ساله در گوشه حمام در حالی که دست ها و پاهایش با زنجیر بسته شده، افتاده بود. اسمش طالب طاهری بود و پاهایش کبود شده و باد کرده بود. بدنش و کف پاهایش تاول زده بود. سپس به اتاق رفتم تا فرد دیگری را که محسن میرجلیلی نام داشت، ببینم. فردی حدودا 24-25 ساله در حالی که دست ها و پاهایش با زنجیر بسته شده بود در گوشه اتاق نشسه بود. بدن او نیز مانند طالب بود و خیلی با کابل شکنجه شده بود."
طالب و محسن آن قدر شلاق خوردند که پاهایشان تاول زد. بعد روی این تاول ها هم آن قدر کابل خورد تا تاول ها ترکید. دژخیمان پاهای این دو را پانسمان می کردند تا آماده دور بعد شکنجه شوند. قربانی و اصدقی مرتب از آن ها سوالات تکراری می پرسیدند و آن ها هم انکار می کردند. چون از رده بالای سازمان تاکید شده بود که آن دو حتما اطلاعاتی دارند، شکنجه آن دو بی وقفه ادامه یافت.
اصدقی در برگه بازجویی خود در دادستانی انقلاب از قول معدن پیشه نوشت که " ما دیروز آن ها را خیلی شکنجه کردیم تا معلوم شد که آیا خانه را زیر نظر داشتند یا نه، اما آن ها انکار کردند و ظاهرا خانه را زیر نظر نداشتند."
منافقین اهریمنی و کفتارصفت، روی تاول های این پاسداران آب جوش می ریختند، طوری که پوست آن دو ترک می خورد و تاول ها می ترکید. این دو شهید بزرگوار در جریان شکنجه بارها از هوش رفتند به هوش آمدند. مهران اصدقی ادامه داد:
" ...آب داغ روی سر و صورت آن ها ریختم که تاول زد....خون از همه جای بدن آن ها جاری بود. طاهر(جواد محمدی) با نوک چاقو به بدنشان می کشید، طوری که عضوی از بدن آن ها نبود که خونالود نباشد."
وقتی همه این شکنجه های فجیع جواب نداد و به جایی نرسید، مسعود قربانی(تقی)، این شقی و جانی بزرگ که محصول نمونه وار ایدئولوژی شیطانی فرقه رجوی بود، به اصدقی می گوید که اتو بیاورد. تقی اتو را داغ می کند به کمر محسن میرجلیلی می چسباند:
" محسن از شدت درد دهانش را به طرز عجیبی باز کرد و از هوش رفت. بوی سوختگی همه جا را گرفته بود. من(اصدقی) خیلی ترسیده بودم. مسعود هم ترسبده بود، ولی سعی می کرد خودش را مسلط به کاری که می کند، نشان دهد."
منافقین سادیستیک که همچون حیوانات درنده و هار از دیدن و استشمام خون گویی وحشی تر شده بودند، از این پس چنان فجایعی بر سر یک جوان 16 و یک جوان 25 ساله آوردند که تاریخ شکنجه کم تر به خود دیده است.
جواد محمدی چندین بار با چاقو بر بازوی طالب کشید و بار سوم خون فوران زد. بدن طالب از درد به رعشه درآمد. وقتی خواست سخن بگوید، جواد با مشت به دهن او زد. سپس این کفتار انسان نما با میله ای سربی به دهان و فک طالب زد و دندان های او را شکست. جواد محمدی سپس با میله سربی به نقاط دیگر بدن او زد. اصدقی ادامه داد:
" محسن میرجلیلی به هوش آمده بود که مسعود قربانی به من گفت برو آب جوش بیاور. من آب جوش آوردم و مسعود گفت روی پاهایش بریز. من خواستم یکباره بریزم، ولی مسعود با اشاره گفت آرام بریز که زجر بیشتری بکشد. من هم همین کار را کردم، طوری که تمام تاول های پای او ترکید و شکل خیلی وحشتناکی پیدا کرد و پوست پاهایش از بدن جدا شد. محسن بیهوش شد و بعد که به هوش آمد، روی شلوارش پنچه می کشید. مسعود آب داغ را روی دست های محسن ریخت که دست های محسن پف کرد و چروک شد و حالت پختگی پیدا کرد."
در سوی دیگر اتاق، اهریمن انسان-نمای دیگری به اسم جواد محمدی، پوست سر طالب را با چاقو برید و طالب بیهوش شد. وقتی دوباره به هوش آمد، خواست چیزی بگوید، اما منافق ملعون چاقو را روی گوش او گذاشت و گوش طالب را برید. سپس چاقو را روی بینی او گذاشت و بینی طالب را برید:
" خون زیادی از سر و صورت طالب جاری شد و تمام سر و صورت او غرق در خون شد و از هوش رفت....در همین حین که طالب بیهوش بود، جواد چاقو را روی چشم او گذاشت و فشار داد که خون از چشمان طالب بیرون زد."
در سوی دیگر، کابل زدن به بدن نیمه جان محسن میرجلیلی ادامه یافت. بدن او آن قدر سست شده بود که وقتی اصدقی حیوان در حال کابل زدن به او بود، مسعود قربانی سر او را گرفته بود و یک دسته از موهای محسن کنده شد و در دست قربانی باقی ماند.
در این گوشه اتاق، جواد محمدی که در شقاوت و قساوت روی دست همه جنایتکاران سازمان بلند شده بود، به شکنجه بدن نحیف و در هم شکسته طالب نوجوان ادامه داد:
" طالب بیهوش، در حالی که خون در جاهای مختلف صورتش خشکیده بود، روی صندلی همچنان در حال شکنجه شدن بود و جواد با انبر مشغول کشیدن دندان های او بود. از دهان طالب خون زیادی می ریخت و دهانش بوی بسیار بدی گرفته بود."
منافق کفتار، جواد محمدی(طاهر)، حتی از پیکر نیمه جان طالب هم اطلاعات می خواست و طبیعی بود که طالب طاهری اگر می خواست حرفی هم بزند و اطلاعاتی هم اگر داشت، قادر به سخن گفتن نبود. این جا بود که طاهر که گویی از خشونت و سبعیت و سادیسم در نشئه به سر می برد، دست به یک اقدام هولناک دیگر زد. او رفت و گاز پیک نیکی و سیخ آورد. او دوبار سیخ را سرخ کرد و به ران طالب زد و بار سوم سیخ را به نقطه حساس بدن طالب از روی شلوار چسباند که ناگهان تمام پیکر این نوجوان دچار شوک شد. طبق اسناد دادستانی انقلاب، گویا شکنجه گران منافق، دست پروردگان یک سازمان ضدبشر، به این حد هم قانع نماندند و دست به اعمال شنیع دیگری زدند که قلم هم از بیان آن شرم دارد. اصدقی ملعون ادامه ماجرا را چنین روایت می کند:
" تا عصر آن ها یکی دوبار دیگر به هوش آمدند....حوالی عصر، مصطفی معدن پیشه بر اثر دست پاچگی، وقتی محسن میرجلیلی یک تکان خورد، تیری شلیک کرد و مجبور به تحلیه خانه شدیم."
در این جا شکنجه گران با همان میله های سربی آن دو را بیهوش کردند و به بدن طالب و محسن سیانور تزریق کردند. در حالی که دو پاسدار با بدن نیم سوخته، پوست دریده و گوشت پاره پاره هنوز نفس می کشیدند و در حال جان کندن بودند، آن ها را در پتو پوشاندند و طناب پیچ کردند و در صندوق عقب یک خودرو گذاشتند:
" ساعت 9 شب ماشین را در خیابان نظام آباد تحویل خسرو زندی و محمدجعفر هادیان دادیم تا آن ها را برای دفن به بیابان های اطراف ببرند....وقتی جریان شکنجه لو رفت، سازمان فکر نمی کرد که این قضیه این قدر برایش گران تمام شود و وقتی انبوه شرکت کنندگان در تشییع این جنازه ها و مساله دار شدن بچه ها را در داخل تشکیلات دید، به ما گفتند که هیچ چیز در این مورد به بچه ها نگوییم و اگر بچه ها سوال کردند، بگوییم که کار خود رژیم است."
گفتنی است که علاوه بر کسانی که شرح عملیات مهندسی آن ها داده شد، فرد دیگری به نام «حبیب روستا»، یک مهندس 28 ساله و عضو هیات مدیره شرکت پرسی گاز هم جزو قربانیان سازمان در پرونده عملیات مهندسی بود. حبیب روستا از هواداران سازمان بود و علاوه بر جمع کردن کمک مالی برای آن، خانه اش را هم برای مخفی شدن در اختیار اعضای سازمان قرار می داد. بعد از ضربات متعدد اواخر سال 60 و نیمه اول سال 61، سازمان به روستا مشکوک شد. حبیب روستا هم علی رغم بی پایه بودن شک سازمان و وفاداری کامل به منافقین، توسط سازمان ربوده شد و توسط جواد محمدی، مهران اصدقی و مسعود قربانی در همان شکنجه گاه خیابان بهار چند روز شدیدا شکنجه شد و در نهایت از شدت شکنجه جان باخت.
فرقه اهریمن پرور «مجاهدین خلق»
باری، حکایت «عملیات مهندسی» سازمان منافقین خلق در مرداد 61، داستان سقوط شخصیت انسانی در چنبره یک تشکیلات اهریمنی بود که بنیان آن از ابتدا بر شالوده ای آمیخته به باطل بود. تشکیلاتی که به هدف عدالت اجتماعی و استقرار ارزش های اسلامی تشکیل شد، ولی در عرض چند سال تبدیل به فرقه ای اهریمنی شد که در آن «تشکیلات» جای خدا، ناموس، انسانیت و شرافت و همه چیز اعضاء را گرفت و آن ها را به اعمالی وا داشت که حتی دّرنده ترین و وحشی ترین جانوران حیات وحش هم به آن مبادرت نمی کنند. در پایان سخن، درود می فرستیم بر روح پرفتوح بنیانگذار کبیر انقلاب اسلامی که از همان شروع پدیداری «سازمان»، با بصیرت الهی خود انحراف و تباهی را در آن تشخیص داد و هیچ گاه حاضر به تایید آن نشد. و درود می فرستیم به پاسداران مخلص و جان بر کف انقلاب در کمیته های انقلاب اسلامی، سپاه پاسداران، دادستانی، اطلاعات نخست وزیری و سایر نهادهای امنیتی و اطلاعاتی جمهوری اسلامی، که با ایثار و ایستادگی خود چشم فتنه را از دیده در آوردند و اجازه ندادند که کشوری به وسعت ایران اسلامی، به زندان مخوف و شیطانی یک فرقه منحرف و سرتا پا باطل تبدیل شود.
منابع:
کتاب «سازمان مجاهدین خلق: پیدایی تا فرجام(1384-1344)/ جلد دوم/ موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی
کتاب «جزییات شکنجه سه پاسدار شهید کمیته مرکزی انقلاب اسلامی»/ دادستانی انقلاب اسلامی/ 1363