«من ز شرم شکوفه لبریزم
یار من کیست؟ ای بهار سپید!»
فروغ فرخزاد
***
دیر است هلا، ببار ای برف
مردیم در انتظار ای برف
امسال نمیرود چرا هیچ
دست و دل تو به کار ای برف
امسال نیامدی، ندیدیم
نه کبک دری نه سار ای برف
امسال نداشت کاج کوچه
تاجی به سرت نثار ای برف
امسال دل سپید پاکت
یکبار نداد بار ای برف
امسال نیامدی نزد برق
آئینه به رهگذار ای برف
فیضت نرسید و جوی پر شد
از فضله موش و مار ای برف
زیر گریه زدیم امسال
دور از تو و زار زار ای برف
راه تو سپید باد، برگرد
برگرد به این دیار ای برف
***
از دست که رفتهای خدا را
اینگونه در غبار ای برف
از تو چه کسی گرفته عیبی
بیحوصله سال پار ای برف
که گفته به تندی از سر راه
برخیز، برو کنار ای برف
ناراحتی از کدام شاعر؟
چه زمزمه یا شعار ای برف
شب طعنه زده به گیسوانت
یا صبح سپیدکار ای برف؟
پنهان شدهای کدام گوشه
در کنج کدام غار ای برف؟
ترسیدهای از زمین یقیناً
از دیو سیاهسار ای برف
از شوری چشمهای ناپاک
از مردم نابکار ای برف
از دست که میکنی به وحشت
شب تا به سحر فرار، ای برف؟
ما هیچ، دل هوا گرفته
تنگ است زمین و تار ای برف
با مزرعههای خاکبر سر
بگذار شبی قرار ای برف
بیتو چه کند زمین مسموم؟
با این همه زهرمار ای برف
روی شب و روز آن سیاه است
بیتو چه کند، چه کار ای برف؟
پوسید زمین، زمان پلاسید
خشک است هوا، هوار ای برف
***
نزدیک شده بهار ای برف
دیر است ولی ببار ای برف
دیر آمدی و نشست بیوقت
بر مسند تو بهار ای برف
دیر آمدی و شکوفه گل داد
وا شد یخ کوهسار ای برف
از کله کوه پیر برخاست
دور از نفست، بخار ای برف
دیر آمدی و جوانه زد بید
بالاست تب چنار ای برف
از کوچه رو به باغ برخاست
بانگ سحر هزار ای برف
نوروز بر آب میزند باز
دور از تو و بیگدار ای برف
دور از تو درختهای ساده
دادند ز کف قرار ای برف
بیوقت به حکم باد رهزن
دادند شکوفه، بار ای برف
خوردند فریب و جلوه کردند
در کوچه زدند جار ای برف
گفتند مگر بهار آمد
از گوشه و از کنار ای برف
دادند شکوفه و جوانه
در کوچه و رهگذار ای برف
بادامک تازهپای در باغ
شد خواجه تاجدار ای برف
گیلاسک گورگیج بر سر
تاجی زد و شاهوار ای برف
با تاج شکوفههای نارس
برخاست به دار دار ای برف
به سرو بلند طعنه میزد
به قامت استوار ای برف
میخواست گدای گم بدزدد
تاج از سر شهریار ای برف
حاجی فیروز خودسری بود
بر سایه خود سوار ای برف
در سایه خود خری نشسته
تا شیر کند شکار ای برف
***
خوب آمدی و خجسته، خوش باد
روز تو و روزگار ای برف
خوب آمدی و بهار موذی
افتاد از اعتبار ای برف
رستم شدی و نشست تیرت
یکراست به چشم و چار ای برف
چشمان بهار زودرس را
کردی به خودش دچار ای برف
بستی چشم شکوفهها را
چون چشم سفندیار ای برف
یک مشت شکوفه دروغین
بیریشه و بیتبار ای برف
چیزی به نماندشان به جا هیچ
از فخر به غیر عار ای برف
کردند تمام، دسته جمعی
در پای تو انتحار ای برف
شرمنده های و هوی بیجا
سرخورده کارزار ای برف
از شرم زدند خویشتن را
بر شاخه خویش، دار ای برف
نوروز تقلبی کجا رفت
افتاد به زینهار ای برف
نه پود به جای مانَد از او
با صولت تو، نه تار ای برف
پوشید کفن، برهنه شد تخت
از جامه مستعار ای برف
***
گفتیم قصیدهای در اسفند
مانند تو آبدار ای برف
گفتیم و چقدر صاف و ساده
بیپرده و آشکار ای برف
قافیه اگر شدست تکرار
سرپوش بر آن گذار ای برف
در دست تو بود رشته طبع
آشفته و بیقرار ای برف
در بارش روشن تو واشد
زنجیره آبشار ای برف
از چنبره باز جست بیرون
خارج شد از مدار ای برف
از چنبره جست و گشت بیتاب
دور تو به افتخار ای برف
عاصی شد و تاخت، توسنی کرد
بازش تو کنی مهار ای برف
باز آمدی و گریخت از من
هم هوش، هم اختیار ای برف
از بام سحر کلاغ شاعر
افتاد به غار غار ای برف
***
آئینه شد این قصیده تر
آئینه بیغبار ای برف
بنشین و بگیر چامهام را
با دست خودت عیار ای برف
هفتاد و دو بیت ناگهانی
پشت سر هم قطار ای برف
***
بادا که بماند این قصیده
یک عمر به یادگار ای برف