
وی با بیان این مطلب افزود: آن زمان در خیابان آذربایجان زندگی میکردیم. پدرم خادم مسجد بود و با مسجد غریبه نبودیم. علی هم وقتی پنج، شش ساله بود، وقتی این نوع فعالیتها را میدید، بهتدریج در این راه قدم گذاشت. چادر مشکی مادرش را برمیداشت و در پارکینگ خانه هیئت درست میکرد. برای علی و دوستان هیئتیاش زنجیر و طبل خریدیم. همین طور گذشت تا اینکه به خیابان پاستور آمدیم. ۱۲، ۱۳ نفر از دوستانش را جمع میکرد و هیئت راه میانداختند. این ارتباطها و فعالیتها تا دوره جوانیاش ادامه داشت تا اینکه عضو فعال بسیج شد. بعد از شهادتش فهمیدم که در چند پایگاه بسیج دیگر هم فعال بوده است.
پدر شهید عنوان کرد: من به خاطر کارم، فرصت اینکه بخواهم خیلی با فرزندانم ارتباط صمیمی برقرار کنم را نداشتم. به طوری که از ساعت شش صبح میرفتم و هشت و نه شب برمیگشتم. به همین خاطر مسائل تربیتی و زندگی بچهها با مادرشان بود و خیلی به ایشان سخت گذشت. همسرم به صورت نامحسوس بچهها را کنترل میکرد و به مدارسشان میرفت و از اوضاع درسی آنها سؤال میکرد یا یکی، دو ساعت پیش از اینکه تعطیل شوند پشت در مدرسه میایستاد و مراقب بود.
به گفته عبداللهی، روحیه علی این طور بود که اصلاً به کسی وابستگی نداشت. البته به مادرش خیلی وابسته بود. از همان دوران کودکی خود را بزرگ میدانست و در کارهای بزرگ شرکت میکرد و اگر کاری را شروع میکرد، باید آن را به پایان میرساند. وقتی به شهدای جنگ نگاه میکنیم میبینیم که وصیتنامه خیلی از آنها این طور بوده است که کار را تا پایان انجام میدادند و از ویژگیهای دیگرشان این بود که امکانات را رها میکردند و به جنگ میرفتند. علی هم پیرو همین رفتار بود.
وی ادامه داد: در خانواده ما اوضاع به این شکل نبود که برای نماز خواندن، روضه رفتن یا کارهای واجب و مستحب، به بچهها تذکر داده شود. هر کدام به موقع، وظایف دینی خودشان را انجام میدادند. من و مادر علی هیچوقت او را برای نماز بیدار نکردیم یا برای روزه گرفتن به او تذکر ندادیم. زودتر از بقیه برای نماز بیدار میشد. در دادن خمس خیلی حساس بود. همچنین در رعایت وقت، لباس پوشیدن و آراستگی ظاهرش هم حساسیت زیادی داشت.
عبداللهی به خصوصیات این شهید مدافع حرم اشاره کرد و گفت: علی خیلی به مسئله نماز اول وقت حساس بود. هر جایی که بود نمازش را اول وقت میخواند. البته اعتقادی به این نداشت که فقط یکجا به هیئت برود، هر جایی میشد، میرفت. البته هیئت آقایان منصور ارضی و محمد طاهری را زیاد میرفت. همینطور روی بحث حقالناس خیلی حساس بود و گاهی که من از پنجره چیزی را میتکاندم، میگفت که روی ماشین مردم میتکانی.
استفاده از ابزار راپل برای اثاثکشی
وی در ادامه این مطلب افزود: بارزترین ویژگی علی، دینداری و قول و قرارهاش و انضباط اجتماعی او بود. علی سر نترسی داشت. اگر کار فنی داشت، خودش انجام میداد و اگر هم خراب میکرد معتقد بود که چیزی یاد گرفته است. خیلی به موضوعات فنی علاقه داشت و هر کاری را سریع یاد میگرفت. در حوزه نصب دوربینهای مدار بسته تبحر داشت. حتی در بحث اثاثکشی خانهاش، از روش راپل استفاده کرد و وسایل را از طبقه چهارم به پایین فرستاد.
پدر شهید به فعالیتهای فرزندش اشاره کرد و یادآور شد: علی در کلاسهای جودوی باشگاه شرکت میکرد، ولی خیلی به این ورزش ادامه نداد. بعدها که دانشجوی دانشگاه امام حسین(ع) شد، دوست نداشت که من او را برسانم. خیلی مغرور بود. فاصله خیلی زیاد بود و زمستان سرد و جاده خطرناک. من دوست نداشتم با موتور برود و زمستان با ماشین او را میبردم. در جایی از اتوبان بابایی که با دانشگاهش فاصله داشت پیاده میشد و باقی مسیر را پیاده میرفت. بعدها فهمیدم به این خاطر نمیگذارد من او را ببرم که دوستانش این موضوع را نفهمند. البته در دانشگاه آزاد هم رشته الکترونیک میخواند.
عبداللهی گفت: من و عموی علی، سالهای اول انقلاب شغل نظامی داشتیم و علی به همین خاطر دوست داشت وارد این حوزه شود. دوست داشت عضو نیروی انتظامی باشد. با من مشورت کرد و من پیشنهاد دادم که به سپاه برود، چون جایگاه محکمتری دارد و ارتباط با مردم کمتر است. وقتی با مردم ارتباطات بیشتری داشته باشی ممکن است نارضایتی پیش آید و موضوع به زندگی فرد کشیده میشود. همیشه خدا را بابت این موضوع شکر میکردم که علی به من رو نزد و اصرار نکرد. علی کارش را خودش پیدا کرد و من هیچ سفارش و توصیهای برای کارش انجام ندادم. سال ۹۰ بود که وارد سپاه شد و راضی بود، ولی با توجه به تربیت خانوادگی ما که نسبت به بیتالمال حساس هستیم، گاهی گلگیهایی در این باره میکرد.
وی در ادامه این مطلب عنوان کرد: بعد از رفتن به سپاه در سال ۹۱ ازدواج کرد. علی در همه کارهایش عجول بود. در موضوع ازدواجش هم همین طور بود. حتی در بچهدار شدن هم عجول بود و در نهایت هم در رفتن به سوریه. معتقد بود که باید کارش سریع انجام شود و وقفهای نیفتد.
وجدان کاری
پدر شهید، وجدان کاری را از خصوصیات علی برشمرد و اظهار کرد: یکی از مسئولانش بعد از شهادت علی به من گفت که «پسرتان به عنوان یک برادر به گردن ما حق دارد. روزی که به او خبر دادند که فرزندش متولد شده است، بدون اینکه به من اطلاع دهد، با عجله از سازمان خارج شد و خودش را به بیمارستان رساند. وقتی به محل کار برگشت به او گفتم حداقل اطلاع میدادی؛ علی در جواب من گفت که دل توی دلم نبود و اصلاً نفهمیدم چطور رفتم. من و علی خیلی همدیگر را دوست داشتیم و سر همین موضوع خیلی با هم بحث میکردیم و این طور بحثها به نوعی ابراز احساسات ما به هم بود.»
وی گفت: در آن روزهایی که آخرین حضور علی را در کنار خودمان داشتیم و قرار بود علی به سوریه اعزام شود، من هنوز خبر نداشتم. دو سال بود که پیگیر بود. مادرش به من میگفت که علی خیلی دوست دارد به سپاه قدس برود، برایش دعا کن، ولی به صراحت نمیگفت که میخواهد برای جنگیدن در سوریه برود. من افراد زیادی را در سپاه قدس میشناختم، ولی علی اصلاً به من اصرار نمیکرد که برای جابجایی به آن بخش از سپاه، به اصطلاح پارتی او شوم. دو سال پیش که بازنشست شدم، با خوشحالی به من گفت که خدا رو شکر همه دوستانت و خودت بازنشست شدید؛ یعنی که دیگر به من اصرار نمیکنی که به دوستم بگویم محل کارت را عوض کند. اصلاً به من اصرار نمیکرد که برایش کاری انجام دهم.
عبداللهی درباره اعزام فرزندش به سوریه چنین سخن اظهار کرد: برای رفتن به سوریه هم، راستش من راضی نبودم. یک هفته بود که متوجه شده بودم که میخواهد برود. مادرش در جریان بود. دعا میکردم که کارش درست نشود! من در مسائل خانوادگی خیلی عاطفی بودم، چون احساس میکنم که حق خانواده را آن طور که باید ادا نکردهام. دوست دارم فرزندانم کنارم باشند. میدانستم که اگر علی به سوریه برود برنمیگردد. روزی که مادرش من را صدا زد و به اتاق برد، در را بست؛ من و علی و مادرش بودیم. مادرش گفت علی میخواهد به سوریه برود. من یکباره جا خوردم. گفتم راضی نیستم.
وی که خود اطلاعات کاملی درباره جنگ سوریه دارد، عنوان کرد: جنگ سوریه با مناطق دیگر متفاوت است. خیلی هنر میخواهد که کسی به سوریه برود و برگردد. جنگی نابرابر است. مثل جنگ ایران و عراق نیست که دو جبهه روبروی هم باشند. در سوریه، نیروها همدیگر را میفروشند.
پدر شهید افزود: من رو به علی کردم و گفتم اگر میخواستی ماموریت خارج از کشور بروی چرا ازدواج کردی؟ چرا بچهدار شدی؟ بچه پدر میخواهد، مادر میخواهد. الان هر وقت پسر علی را میبینم به هم میریزم. خیلی سخت است. حالا علی یک فرزند دارد، برخی از شهدای مدافع حرم چهار تا بچه دارند. البته باید بگویم که واقعاً علی را بعد از شهادتش و از روی وصیتنامهاش و دوستانش بیشتر شناختم. من اصلاً تصور نمیکردم علی دوستان روحانی داشته باشد.
کمک به حضرت زینب(س)
وی ادامه داد: به مادرش گفتم شما چه نظری داری؟ گفت من راضیام. اگر زمان حضرت زینب(س) بودم و این اجازه را نمیدادیم یعنی الان هم داریم شعار میدهیم. پس الان که میتوانیم کاری کنیم، باید انجام دهیم. باید ثابت کنیم که پشت سر ائمه(ع) ایستادهایم. الان حضرت زینب به کمک ما نیاز دارند، باید بچهها را بفرستیم. این را که شنیدم گفتم نظر همسرت چیست؟ گفت موافقت ایشان را گرفتهام. وقتی دیدم که مادرش با وجود همه وابستگی که به علی داشت موافق است، موافقت کردم.
عبداللهی از روزهای پیش از اعزام علی به سوریه یاد کرد و افزود: چهل روز قبل از اینکه علی به سوریه اعزام شود، مراسم تشییع پیکر شهیدان عبدالله باقری و امین کریمی بود. من و همسرم برای تشییع رفتیم و به صورت تصادفی علی را در سپاه انصار دیدیم. از ما پرسید شما اینجا چکار میکنید؟ گفتیم آمدیم تشییع. بعد از اینکه برگشتیم، علی به یکی از دوستانش گفته بود که آن چیزی را که میخواستم گرفتم. علی آنجا از شهدا خواسته بود که کارش درست شود و موافقت ما را هم بگیرد و چهل روز بعد در ۲۲ آذرماه سال ۹۴ به سوریه اعزام شد و در ۲۳ دیماه نیز شهید شد و همزمان با ۳۰ دیماه بود که خبر شهادتش را برای ما آوردند. / خبرگزاری بینالمللی قرآن(ایکنا)