
در مدينه چيزي که بيشتر از همه چيز آزارم ميداد شرايط زيارت قبور اهل بقيع بود. شرطه هاي سعودي به همراه متصديان امر به معروف و نهي از منکر به دقت رفتار شيعيان را بررسي مي کردند و از ورود زنان نيز جلوگيري مي شد. گويا هنوز هم از اثرات بيت الحزان حضرت فاطمه (س) در هراسند که به زنان فاطمي و زينبي ما اجازه حضور در آن مکان شريف را نمي دهند. چرا که صداي شيون زنان يکي از تاثير گذارترين صداهاست و توجه را به خود جلب مي کند. البته براي همين منظور نيز تابلويي بزرگ که متضمن چند روايات و سخن در باب گناه گريه کردن براي مردگان و از مردگان چيزي طلب نکردن را درست در کنار مزار ائمه اهل بقيع(س) نصب کرده اند.
با پدرم به داخل رفتيم، دوربين را به کمرم بسته بودم و بي تفاوت از کنار ماموران سعودي گذشتم با نگاهم مسير نگاه اولين مامور را به سمت ديگري منحرف کردم. در کنار مزار ائمه گرامي مان قرار گرفتم. بعد از ظهر گرمي بود و آفتاب بي رحمانه مي تابيد. در جهت مناسب پشت به نور قرار گرفتم تا عکس با بهترين کيفيت گرفته شود.

سعودي ها اگر دوربين عکاسي را مي گرفتند خردکرده اش را به صاحب آن تحويل مي دادند تا ديگر از خير هر چه عکس هست بگذرد!
اما من هم قيد دوربين را زده و با خودم گفته بودم به هر قيمت که شده بايد يک عکس عالي بگيرم. حتي با در نظر گرفتن ريسک از دست دادن دوربيني که به قيمت گزافي، پيش از سفر خريداري کرده بودم.
دوربين را به آهستگي از زير لباسم بيرون آوردم در جاي مناسبي قرار دادم و همه حواسم را مانند يک مامور جاسوسي زبر دست به ماموراني که در چند زاويه مختلف قرار داشتند معطوف کردم.
هميشه در کنار مزار ائمه اهل بقيع(س) تعداد فراواني از کبوتران حضور دارند صبح و بعدازظهر هم ندارد اما نمي دانم چرا آن لحظه هيچ کبوتري آنجا نبود. خيلي دوست داشتم يکي از آنان در آنجا بود چرا که عکسم را خيلي جالب مي کرد.
در همين لحظه متوجه شدم که پدرم با يکي از شرطه هاي سعودي مشغول جر و بحث شده است. ديگر حواسم نيز از عکاسي پرت شد. نمي دانم چه شد که بدون نگاه کردن به صحنه، شاتر را فشردم و بلافاصله دوربين را خاموش و به زير لباسم برگرداندم و به سمت پدرم حرکت کردم تا ببينم موضوع چيست. دست پدرم را گرفتم و او را به سمت بيرون بردم. از زماني که آمده بوديم خيلي دوست داشت به قول خودش « پرش به پر اينها بگيرد».
در هتل داشتم عکس هايم را بررسي مي کردم که چشمم به اين عکس افتاد و اشک از گوشه چشمانم روانه شد. تصويري بسيار زيبا که پرنده اي هم در حال پر کشيدن در آن بود. عکسي را که من نيانداخته بودم و حتي به صحنه هم نگاه نکرده و بدون آمادگي فقط شاتر را فشرده بودم، چه عکسي از آب در آمده بود!!!
به ياد غربت بقيع نام آنرا «غريبستان بقيع» گذاشتم و آنرا به حضرت فاطمه زهرا (س) ، روح بقيع تقديم کردم و انشا الله آنرا چاپ و به قصد غربت و رايگان در اختيار عاشقان بقيع قرار خواهم داد.