شبهاي تهران هنوز پر درد است!؟
از ايشان سوال ميکنم علي چند ماه است که اينجاست؟ ميگويد تقريبا هشت ـ نه ماهي است که اين خانواده در اين مکان زندگي ميکنند. ميپرسم براي رفع مشکل اينها کاري کردهايد؟ مرد در جوابم ميگويد که بله با همه جا تماس گرفتيم. با کميته امداد، سازمان بهزيستي، شهرداري و... اما هيچ نتيجهاي نگرفتيم!؟
مجنونم و دلزده از ليليها خيلي دلم گرفته از خيليها
به گزارش مشرق، تابناک نوشت: شايد اصليترين تفاوت يک روزنامه نگار با افراد عادي اين باشد که حتي در نيمه شب ـ همان زمان که چشمان ديگران را خواب ربوده و بالشهاي نرم، خستگي کار روزانه خيابانهاي شهر را ميزدايد ـ چشمان او خواب آلودگي را تجربه نميکند و هنوز هوشيار و بيدار, با بي تفاوتيها دست و پنجه نرم ميکند. بيتفاوتيهايي که گاهي از روي ناآگاهي و گاه آگاهانه، زندگيهايي را به تباهي و نابودي ميکشاند و زجرهايي را بر ديگران تحميل ميکند!
بيست و هفتم تيرماه هم يکي از آن روزهاي متفاوت بود. از خيابان طالقاني تقاطع بهار رد ميشدم که ديدن منظرهاي براي نخستين بار, تمام باورهايم را زير سوال برد. بيشتر که دقت کردم ديدم حقيقت دارد. خانوادهاي ايراني, همجنس خودمان از همانهايي که خون آريايي در رگ هايشان جاري است. پدر و مادر و نازنيني 9 ساله در فرورفتگي يک شرکت آرميده بودند. با خودم فکر کردم آيا اينها خوابند يا تمام ما آدمهايي که بر روي تختهاي آن چناني با تشکهاي خارجي طبي زير هواي مطبوع کولرهاي گازي مشغول استراحتيم؟
مجال رفتن نبود. قدم از قدم نميتوانستم بردارم؛ وظيفه حرفهايم اقتضا ميکرد که سعي کنم به اين خانواده نزديک تر شوم با آنها گفتگو کنم و از زجرهايي که از روزگار ميکشند بپرسم. از داستان آدمهاي نامردي که براي تنها اندکي کرايه در محله پامنار تهران اينها را از سقفي که داشتند محروم کردهاند.
براي ارگانهاي حمايتي که نعرههايشان گوش فلک را کر کرده است و دم از کمک و همياري مستضعفين ميدهند. هر يک به نوعي و هر يک به شکلي! ارگانهايي که با تشکيلات عريض و طويل، امکانات فراوان و بودجههاي آن چناني و تبليغات فراوان سعي ميکنند نشان دهند که ما کاملا در خدمت محرومين و مستضعفين هستيم. با اينکه در سفرهاي گوناگون به مناطق جنوبي، شرقي، غربي و شمالي کشور گوشههاي فراواني از درد و رنجي که محرومين سرزمين من ميبينند ديده بودم و علت آن را در هزاران بهانهاي که مسئولين براي آن ميتراشند، براي خود توجيه ميکردم شايد ديدن علي و همسرش و نازنين کوچولو خط بطلاني باشد به تمامي شعارهايي که مسئولين و ارگانهاي حمايتي در راستاي حمايت از محرومين سر ميدهند.
بشاگرد، نيک شهر و خيلي از مناطق محروم دور افتاده کشورم پيش کش! اين اتفاق همين جا، در همين نزديکي، در تهران بزرگ، دو سه کوچه آن طرف تر، درست بغل گوش من و شما افتاده است.
آيا انساني که در نزد قادر متعال خود به جاني ميارزد، براي ما آدمهاي متمدن به ناني نميارزد؟!
علي بچه آبادان است؛ جنگ را حس کرده است. مدتي همدوش رزمندگان و شهداي جنگ بوده است. به هزار دليل که من و تو ميدانيم، کوچ کرده و به تهران آمده است. کارمند قراردادي يکي از فرهنگسراهاي سازمان فرهنگي و هنري شهرداري تهران شده و حالا با چوب تعديل چند صباحي است که کارش را از دست داده است. اجاره خانه ندارد که بدهد. صاحب خانه محترم! با استفاده از تمام ابزارهاي قانوني ـ همان ابزاري که براي دفاع از حقوق انسانها به وجود آمدهاند ـ علي، همسرش و نازنين کوچک را با تمامي اثاثيه شان از خانه بيرون کرده است.
امرار معاش علي از پسماندهاي فلزي زبالههايي است که شايد چند هزار تومني را روزانه نصيبش کند تا بتواند با يک وعده غذاي بسيار ساده، شکم همسر و بچه خود را سير کند. ظاهر نازنين نشان ميدهد که مدتي است روي آب را نديده است. از علي علت را که جويا ميشوم ميگويد پول ندارم. از وضعيت تحصيل نازنين ميپرسم و با آهي پاسخ ميدهد: نازنين مجبور است براي مدرسه به پامنار بازگردد. به مدارس نزديک به اصطلاح همين محل سکونت که مراجعه کردهاند آنها را راندهاند تنها به علت وضع ظاهري!!؟؟ در حال صحبت با علي هستم که يکي از کارکنان شرکت که تو رفتگي آن، محل اسکان و زندگي علي شده، قصد خروج دارد. علي مجبور است که همسرش را از خواب بيدار کند تا راهي براي عبور فرد باز شود.
از ايشان سوال ميکنم علي چند ماه است که اينجاست؟ ميگويد تقريبا هشت ـ نه ماهي است که اين خانواده در اين مکان زندگي ميکنند. ميپرسم براي رفع مشکل اينها کاري کردهايد؟ مرد در جوابم ميگويد که بله با همه جا تماس گرفتيم. با کميته امداد، سازمان بهزيستي، شهرداري و... اما هيچ نتيجهاي نگرفتيم!؟
همه اين سازمانها با يدک کشيدن متولي بودن و رسيدگي در امور محرومين کارها را به همديگر پاس ميدهند. هر يک ميگويد اين در شرح وظايف و اختيارات ما نيست و به ارگان ديگري مربوط ميشود و ارگان ديگري نيز ميگويد به عهده سازمان ديگري است و اين دور باطل همچنان ادامه دارد. اما آنچه که واقعيت دارد نازنين کوچک است که روي يک تکه کارتن بر سنگفرش سيماني خيابان پر ازدحام ماشينهاي مدل بالا خوابيده است و امشب را نيز مانند صدها شب ديگري که گذشته به صبح خواهد رساند.
قصه آنجا دردناکتر ميشود که علي ميگويد به دفتر رهبري نيز مراجعه کردهام و آنها نيز پولي جهت تهيه سرپناهي در اختيار کميته امداد قرار دادهاند. اما هنوز بعد از گذشت ماهها هيچ اتفاقي نيفتاده است.
شايد اين نيز مثل هزاران لطف و کرامتي است که از سوي رهبري نسبت به محرومين ميگردد ولي در لايههاي پايين تر افرادي که خود را شايد حتي بالاتر از آن جايگاهها ميدانند هيچ اهميتي به اين منويات نميدهند.
خاضعانه از رياست محترم جمهور، شهردار محترم تهران و تمام آزادمرداني که ميتوانند سرپناهي هر چند کوچک براي نازنين و خانوادهاش فراهم کنند، تقاضا ميکنم سخاوتمندي خويش را از آنان دريغ نکنند و دستان ياري آنان را بفشارند.
تقريبا هشت ـ نه ماهي است که اين خانواده در اين مکان زندگي ميکنند. ميپرسم براي رفع مشکل اينها کاري کردهايد؟ مرد در جوابم ميگويد که بله با همه جا تماس گرفتيم. با کميته امداد، سازمان بهزيستي، شهرداري و... اما هيچ نتيجهاي نگرفتيم!؟