کد خبر 68086
تاریخ انتشار: ۳۱ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۰:۵۰

حجت الاسلام والمسلمین شیخ حسین انصاریان در روزگاری نه چندان دور، وقتی شیپور جنگ نواخته شد، منبر را نه در مساجد شهر ، که در سنگرهای نبرد برپا کرد و هم زمان هم خطبه می‌خواند و هم می‌جنگید.

به گزارش مشرق به نقل از برنا، حجت الاسلام انصاریان درباره دلیل رفتن به جبهه می‌گوید: جنگ که شروع شد من دیدم این بچه‌هایی که دارند اعزام می‌شوند برای مناطق نیاز به تبلیغ مسائل الهی و پشتوانه روحی دارند و ما باید آنها را دلگرم کاری که انجام می‌دهند بکنیم. خیلی از اینها علی رغم شناخت کلی، نسبت به ریز مسأله جهاد و ارزش مجاهده در راه خدا به آن حد آگاه نبودند.

احساس من این بود که دلگرمی بچه‌ها به جبهه با حضور من در منطقه تشدید می‌شود. از طرفی هنوز انقلاب درست و حسابی پیروز نشده بود که جنگ راه افتاد. فرصتی نبود که مسائل جهاد برای مردم و یا نیروهای ارتشی و سپاهی که تازه تشکیل شده بود بازگو شود. برای همگان هم روشن بود که اگر رزمندگان را وصل به آیات جهاد و روایات مربوط به مجاهده بکنیم، به قول حضرت امام تنور جنگ گرم نگه داشته خواهد شد. از طرفی دیگر از سال 55 به بعد هجوم نسل جوان به طرف منبر شگفت آور شده بود. یک، دو سه سالی بود که نسل جوان تهران مرا خوب می‌شناخت. به این خاطر فکر می کردم حضورم در جبهه با توجه به اینکه درصد بالایی از کسانی که پای منبر من بوده اند، در جنگ حاضرند، برای تقویت روحیه آنها مفید است.

سخنرانی‌های من بیشتر در پادگان دو کوهه بود و پادگان ابوذر در غرب کشور. در سنگرها و در چادرهای رزمندگان هم هر وقت پا می‌داد برای بچه‌ها حرف می‌زدم اما در جلو، بنای کار من اول جنگ بود. حتی در رزم های شبانه بچه ها هم شرکت می‌کردم. گاهی هم به صورت پنهانی و دور از چشم بچه ها و فرمانده می‌رفتم جلو. چون نمی گذاشتند.

حاج همت، حاج عباس کریمی، حاج آقا کوثری به من می‌گفتند که امام راضی نیستند اشخاصی مثل من که به جبهه می‌آیند، جلو بروند. با این حال ما هر وقت می‌توانستیم قسر در می رفتیم و لباس را در می آوردیم و لباس رزمنده را می پوشیدیم و با بچه ها می زدیم به خط. مثلاً یادم هست دو سه شبانه روز من در فاو...

والفجر 8 جلوی جلو رفته بودم. شهید دستواره تا مرا دید توپید به بچه‌ها که چرا گذاشتید حاجی بیاید اینجا که هیچ امنیتی ندارد. من تقریباً در تمامی حملات اصلی فاو بودم و شب جمعه هم یک کمیل خواندم با ضبط باطری دار و بعد فرستادند تهران. آن شب در کمیل، من و آنهایی که آنجا نشسته بودیم هیچ کدام کمترین امیدی به زنده ماندن نداشتیم، چون از همه طرف موشک می‌آمد، گلوله می‌آمد ولی مثل اینکه خدا می‌خواست دعای کمیل به هم نخورد بالاخره دعا به آخر رسید. من آن کمیل را در لباس ضدشیمیایی خواندم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 10
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 8
  • ۱۲:۱۸ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    کجای این عکس نشان میده که توی خط مقدمه
  • رضا ۱۳:۲۴ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    "انصاریان" چیه؟ یک کم ادب داشته باشین و محترمانه تر یک روحانی عالم رو اسم ببرین. "شیخ حسین انصاریان"یا"حاج آقای..."
  • علی توده زعیم ۱۵:۱۲ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    سلام عکس اول قرارگاه وعکس دوم محور جنگی است
  • علی توده زعیم ۱۵:۱۵ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    و عکس اخری فکر کنم بچه های انصارالحسین همدان باشن
  • yaser ۱۵:۳۱ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    akse sevvom dg :))
  • سلمان ۱۵:۴۳ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    در حقیقت یه کم مانده به خط مقدم نه خود خط
  • ۱۶:۰۴ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    1 0
    وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتوند که جوام دهد مرگ بر ضد ولایت فقیه حزب االله الغالبون
  • ۱۶:۰۴ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتوند که جوام دهد مرگ بر ضد ولایت فقیه حزب االله الغالبون
  • ۱۸:۵۳ - ۱۳۹۰/۰۶/۳۱
    0 0
    عکس یکی مانده به آخر نشان دهنده قرارگاه خط مقدم است.
  • ۱۷:۲۰ - ۱۳۹۱/۰۹/۱۱
    0 0
    ا ا ا عکس بابام چکار میکنه... آخرین عکس

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس