
به کسانیکه ما را سرزنش میکنند، بگو
سرودهای از جنس سرب که شیوخ بیدادگر و رهروانشان را نشانه گرفته
قلبم را با تیر ناپاک و پلیدت نشانه بگیر
و برسر جنازهام، در رویاهایت غرق شو
زندگیات چون خاکستری به فنا میرود
من از سلاله شهادتم .. پیش از تولد و مرگم شهید بودم
در این مکتب عدالت و کرامت شکست و ناکامی نمیشناسد
من مشیمع و السمیع و السنکیسام
تاریخ و تمدن من شهادت است، اما شماها چه ..
بگویید که اراذلی دون مایهاید که روزگار را به لجن کشیدید
آیا از غارت و شبیخونزدن در آن شب پر غوغا جز حقارت و پستی چیزی عایدتان شد
من از سلاله چشمه پر نور شجاعت و دلیریام که شما را به لرزه میاندازد
و محاسبات احمقانه و اشتباهاتان را به باد میدهد
شما ..
بله شما، تاریخ بزدلی و ترس هستید که چون زنان بدکاره که خود را از انظار پنهان میکنند
دنبال گوشهای برای اختفا در کاخهایتان هستید، کاخهایی که فقط بوی خیانت از آن استشمام میشود
من سلاله ایمان راسخی هستم که در زمین میخکوب شده .. ایمانی که پاهای لرزانتان را به آتش میکشد
شما ..
شما سایه گمراهی و ضلالتاید، چون اختاپوسی که شرارتها و بدیها در وجودش ترسیم شده
شما که طلای سیاه، چون حقیقت درونتان، آتش به جانتان افکنده
..