مهدي خانعلي زاده در جديدترين مطلب وبلاگ "مهدي نيوز" با اشاره به گستاخي غربي ها در آتش زدن قرآن شريف نوشت: تجربه نشان داده است که مشکل جوامع بشري و به انحطاط کشيده شدن آنها، نه افراد بيانديشه و خالي از تفکر که افرادي هستند که داعيه تفکر و انديشمندي دارند. تاريخ بيانگر آن است که عيسي ناصري توسط مردم عادي و بيسواد به صليب کشيده نشد، بلکه مدعيان قوم يهود که خود را صاحب انديشه و تفکر ميدانستند و به قول امروزيها "تئوري حکومتي" براي خود ارائه کرده بودند، مسيح را به جرم ارائه يک تفکر نوين که در راستاي انديشههاي آنان نبود به صليب آويختند و به خيال خود، دنيا را از شر اين "محور شرارت" پاک کردند.
نکته اصلي در همين روش پاک کردن است که هميشه در تاريخ به نحو تقريبا مشترکي اجرا شده است. "آتش" وسيله اصلي حکام جور وقت براي پاکسازي انحرافات و آلودگيهايي بوده که در نظر آنها قامت داشتند و ياراي مقابله با آنان. به همين تاريخ اروپا که نگاه کنيم، ميبينيم سوزاندن افرادي که داراي عقايدي مخالف و زاويهدار با حکومت بودهاند – حالا ميخواهد اين تفکر تقابلي از سوي مارتين لوتر کينگ باشد يا از طرف يک دختر جوان که خود را ساحره معرفي کرده است - يکي از روشهاي مرسوم بوده است؛ مسالهاي که با نگاهي به فيلمهاي ساخت خود اروپاي متمدن هم نشانههاي فراواني براي اثبات آنان ميتوان يافت. اصلا داعيه سنگين هلوکاست که بيش از 60 سال است داغي بر دل منصفان جهان نهاده، مبتني بر سوزاندن نژادهاي ناپاک از بقيه مردم است (به قول دکتر عباسي، ما که نميگيم؛ خودشون ميگن!).
اين نظريه براي من وقتي جلاي تازهاي پيدا کرد و رنگ استدلال به خود گرفت که سال پيش در وبلاگ يکي از فرهنگينويسان و کتابخوانان اينترنت (چيزي در مايههاي خوابگرد و سيدرضا شکراللهي خودمان)، دعوتنامهاي ديدم براي تجمع در مقابل نشر چشمه و به آتش کشيدن "کافه پيانو"ي فرهاد جعفري. اصلا کاري ندارم که محتواي اين کتاب به ظاهر روشنفکري که اتفاقا از دل همان تفکر پيگير سوزاندن درآمده، آنقدر مبتذل است که از نظر من حتي لياقت آتش زدن هم ندارد. موضوعي که براي من مهم است نحوه تحمل و طاقت آقايان مدعي تفکر و انديشه است؛ کساني که فرياد "زنده باد مخالف من" شان گوش فلک و مافيها را کر کرده ولي آنقدر کم تحمل و بيظرفيت هستند که در پاسخ به يک نداي کم رمق مخالفت با تفکراتشان، فقط آتش را وسيله و ابزار ميبينند و دست به "کتاب سوزي" ميزنند. اين لفظ به اندازه کافي در نوشتار زننده و مشمئز کننده است؛ چه برسد به اينکه به واقيعت و عمل بينجامد و نتيجهاش بشود آنچه در مقابل نشر چشمه اتفاق افتاد.
بخواهيم يا نخواهيم؛ دوست داشته باشيم يا نداشته باشيم؛ آتش زدن کلامالله مجيد در واشنگتن از جنس آتش زدن کافه پيانو در تهران است. نه از اين لحاظ که نعوذبالله اين دو کتاب سنخيتي با هم دارند و يا اصلا قابل مقايسه با هم هستند؛ نه! آنچه که اين دو رخداد را به هم وصل ميکند، تفکري است که تفکري نوين را در تقابل با خود ديده و چون به جز عجز و ناتواني چيزي در خود پيدا نکرده، به آتش متوسل شده است. آتشي که زماني عجز حاکمان در مقابل جادوگران را تسلي ميداد، اکنون تبديل به تسلي بخش روشنفکران ايراني در برابر موج "احمدينژاديسم" شده و مرهمي بر زخم عميق اسلام ناب بر تارک ليبراليسم جان لاک و يورگن هابرماس. همانقدر که پيشروي و پيشتازي تفکر عدالت محور براي روشنفکران ايراني ثقيل و گران بود، افزايش روز به روز تعداد کساني که به اسلام ميگروند و از دامان لذتهاي پرشمار غرب به آغوش سختيهاي معنوي شرق هم براي متعصبان آمريکايي دردناک است. نتيجه اين ناتوانيها هم آن ميشود که کتابها که نماد انديشه و تفکر هستند به آتش کشيده ميشوند تا بلکه به زور بيبيسي و فاکس نيوز هم شده، پيروزي تفکر پيشين بر تفکر جديد مهاجم به نمايش دربيايد.
با احترام به احساسات پاک و صميمي همه دوستاني که در ماتم اين سوگ عظيم اشک ريختند، شخصا احساس خاصي نسبت به اين موضوع ندارم؛ همانطور که واکنش خاصي هم نسبت به توهينهاي کاريکاتوريست دانمارکي به ساحت نوراني بهانه خلقت نداشتم. قرآني که من ميشناسم، در قلب من حک شده، نه بر روي کاغذ و اساسا همين مساله است که من را از خوارج تمايز ميدهد. قرآن من نميتواند بر سر نيزه قرار بگيرد چون اصولا قرآن همانند يک مانيفست نيست. قرآن دستورالعمل است؛ قرآن يک ماهيت است؛ يک ذات است. بله، توهين به نماد قرآن هم دردناک و جانسوز است و بايد محکوم شود اما فراموش نکنيم که اصل قرآن چيز ديگري است که خيليها تلاش ميکنند تا آن را نابود کنند و به فراموشي بسپارند ولي "ساء ما يحکمون."
در اين ميان آنچه بسيار جاي تامل دارد و نياز است تا دستگاههاي فرهنگي جمهوري اسلامي (جان؟! دستگاه فرهنگي آن هم در ايران؟!) به آن بپردازند، نحوه برخورد کشور عربستان با اين مساله است. زمامداراني که بر زمين نهادن قرآن را "جرم" ميدانند و آن را بهانهاي براي برخوردهاي تند و خشن با زائران ايراني قرار دادهاند، حتي ديوارهاي سنگي را هم در زمينه سکوت محض در برابر اهانت به کتاب خدا شرمنده کردهاند. اينجاست که به عظمت روح روحالله کبير درود ميفرستم که چند دهه پيش راه را نشان داد و اسلام ناب را از اسلام آمريکايي جدا کرد.
کساني که فرياد "زنده باد مخالف من" شان گوش فلک و مافيها را کر کرده، آنقدر کم تحمل و بيظرفيت هستند که در پاسخ به يک نداي کم رمق مخالفت با تفکراتشان، فقط آتش را وسيله و ابزار ميبينند و دست به "کتاب سوزي" ميزنند.