این لباس را پیش از آخرین اعزامش بر تن داشت. وصیت کرده‌ام، پیش از اینکه از دنیا بروم، این لباس را در کنارم بگذارند تا با آرامش به فرزند شهیدم ملحق شوم.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - همزمان با باز شدن درب ورودی خانه، مادرشهید با چهره خندان از روی صندلی به سختی برمی‌خیزد. قاب عکسی کنار میز برای لحظاتی نگاه‌مان را از چهره مادر می‌دزدد. چشمان جوان با محاسن و موهای بلند از داخل قاب می‌درخشد. نگاهمان را از قاب عکس دزدیده و به سمت مادر که با مهربانی آغوشش را باز کرده است، می‌دوزیم.

مادر گوشه‌ای نشسته و بقچه‌ی سفید رنگی را کنارش می‌گذارد. رضا تنها برادر شهید ضمن احوالپرسی، می‌گوید: «من بعد از شهادت جواد به دنیا آمدم؛ اما در زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهید تمام سعی‌ام را به کار بردم. چندی پیش، پیشنهاد ثبت زندگی‌نامه برادرشهیدم را به نویسنده نام آشنای دفاع مقدس، محمد علی گودینی دادم و ایشان نیز با کمال میل پذیرفتند. آقای گودینی کتابی تحت عنوان «چتربازی در امواج» در خصوص زندگی‌نامه شهید «جواد شاعری» نوشتند. پس از چاپ کتاب نویسنده روایت کرد: «اواسط کار به خاطر کمبود محتوا ناامید شده بودم. روزی در مسجد، بعد از اقامه نماز خطاب به تصویر شهید، از وی خواستم مددی برساند تا کتاب را چاپ کنم.»

رضا برادر شهید کنار مادر نشسته و ادامه می‌دهد: «همه مادرم را سیدخانم صدا می‌زنند. وی هم مانند همسران و مادران دیگر شهدا در دوران جنگ تحمیلی ایستادگی کرد و نگذاشت هیچ کس غمش را ببیند؛ حتی زمانی که خبر شهادت جواد داداش را شنید، گریه نکرد.»

«معصومه سادات پرپنچی» مادر شهید، رشته کلام را به دست می‌گیرد و می‌گوید: «جواد مسئول آموزش نظامی ناحیه ابوذر بود. در عملیات فتح المبین و بیت المقدس نیز شرکت داشت. وی آرپی‌جی زن بود. بر اثر موج انفجار کمی شنوایی‌اش هم کم شده بود. در عملیات بیت المقدس نیز موشکی در کنارش منفجر و مجروح شد، اما پس از بهبودی مجدد به جبهه برگشت.

جواد در عملیات کربلای 4 از ناحیه پا دچار سوختگی شد. با چنین درصد مجروحیتی در عملیات سرنوشت ساز کربلای 5 دوباره به عنوان بسیجی شرکت کرد. آخرین روزی که داشت، خداحافظی می‌کرد از درب خانه تا سر کوچه چندین بار برگشت و من را نگاه کرد. تا آن زمان در خانواده شهید نداشتیم و هرگز تصور نمی‌کردم که فرزندم نخستین شهید خانواده شود.»

می‌خواهم با سند شهادت پسرم به دیدار خدا بروم 
وی به خبر شهادت نخستین فرزندش اشاره کرده و می‌گوید: «دامادم که پیش از ازدواج نیز از رفقای جواد بود، روزی که پسرم شهید شد به خانه ما آمد و گفت: خانه را مرتب کنید، حاج آقا امامی، امام جماعت مسجد محل قرار است برای سخنرانی به منزل شما بیایند. متوجه دلیل حضورش در منزلمان شدم و گفتم «جواد شهید شده؟ سرش را پایین انداخت و گفت بله.» اشکی از چشمم سرازیر نشد، اما دخترم شروع به گریه کرد.

وقتی خبر شهادت را شنیدم. همراه دختر و پسر عمویم که روحانی بود، به معراج الشهدا رفتیم. خودم پارچه روی پیکر جواد را برداشتم. سری در بدن نداشت، تیر دوشکا چیزی از چهره فرزندم باقی نگذاشته بود. پیکرش را بوسیدم و گفتم «شهادتت مبارک». گویی خداوند  نیروی عجیبی به من داده بود. همه اطرافیان گریه می‌کردند؛ اما از چشمانم اشکی سرازیر نشد. خودش خواسته بود که برود، پس دلیلی بر گریه کردن، نبود. اطرافیان برای داشتن چنین روحیه‌ای تحسینم می‌کردند، اما من تنها به آرزوی جواد فکر می‌کردم. زمانی که جواد شهید شد به یاد سخن حضرت امام(ره) در زمان تبعید افتادم که فرمودند: «سربازان من در گهواره ها هستند.» همسایه‌ها از شهادت جواد مطلع شده بودند، اما تصورشان این بود که ما نمیدانیم به همین جهت برای عرض تسلیت به خانه‌مان نیامدند.

مرحوم حاج آقا امامی روحانی مسجد ، محبوبیت خاصی در محله امامزاده حسن(ع) و آذری داشت. ایشان هر سال جهت سخنرانی سالگرد شهادت جواد، حضور داشتند. در یکی از مراسم‌های یادبود، خطاب به همسرم، گفت: «جواد به گردن ما خیلی حق داشت. سال‌ها در مسجد به نیروها آموزش اسلحه داد. جواد در هر شرایطی خود را برای کمک به مسجد می‌رساند، به همین خاطر من هم هر ساله برای مراسم یادبود خودم را می‌رسانم.» تا آن زمان ما از تمامی فعالیت‌های جواد در مسجد باخبر نبودیم. وی مسوول آموزش نظامی بود در بین دوستانش به «جواد چریک» معروف بود.»

مادر شهید شاعری نیز همچون مادران شهدای مدافع حرم در برهه ای از تاریخ، کنایه و زخم زبان‌هایی را شنیده است و در این خصوص می‌گوید: «هر بار که از سوریه شهیدی می‌آورند، دلم میگیرد؛ زیرا حال مادرهای این شهدا را درک می‌کنم. کنایه‌هایی که برخی از مردم امروز به خانواده این شهدا میزنند را، من هم شنیده‌ام. روز تشییع جواد یک نفر از کنارمان گذشت و نیشخندی زد؛ اما من از اینکه فرزندم در راه حق به شهادت رسیده بود، ابراز پشیمانی نمی‌کردم.»

مادر شهید شاعری که در طی چند سال، چهار تن از اعضای خانواده‌اش را از دست داده‌ است، می‌گوید: «علی پسر دیگرم چند سال بعد دقیقا در سالروز شهادت جواد به رحمت خدا رفت و در سال 71 هم پسر سومم در اثر سانحه‌ای که در پایگاه بسیج و مسجد محل برایش رخ داد، بعد از تحمل هشت سال بیماری، فوت کرد. همسرم هم مدتی بعد به فرزندانمان پیوست.» دقایقی سکوت در اتاق حاکم شد.

وی بقچه سفیدی که کنارش بود را آرام باز و لباسی خارج کرد و ادامه داد: «جواد در 20 روزگی از زلزله بوئین زهرا نجات یافت تا در جوانی به انقلاب و اسلام خدمت کند. در زادگاه پدری ما قریب 30 نفر در زلزله فوت شدند، اما فرزند 20 روزه من زنده ماند و این به نظرم معجزه بود. هر شب قبل از خواب برای عاقبت به خیری جوانان دعا می‌کنم. من هم می‌خواستم فرزندانم را در رخت دامادی ببینم، اما سرنوشت این‌گونه برایم رقم زد. این لباس را پیش از آخرین اعزامش بر تن داشت. وصیت کرده‌ام که پیش از اینکه از دنیا بروم این لباس را در کنارم بگذارند تا با آرامش به سوی فرزند شهیدم بروم.»

می‌خواهم با سند شهادت پسرم به دیدار خدا بروم 
با شنیدن سخنان مادر شهید اشک در چشم حاضران حلقه زد. به یاد بیانات رهبرمعظم انقلاب افتادم که فرمودند: «شبهای کربلای 5 شبهای قدر این انقلاب است.» جواد شاعری نیز مانند دیگر همرزمان غواصش بدون جان پناه در سرمای طاقت فرسای زمستان 65 با اصابت ترکش دوشکا به سر، میان نیزارها به شهادت رسید.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس