کد خبر 672580
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۳۹۵ - ۱۰:۵۳

زارعی گفت: بیداری اسلامی و جنبش‌های اجتماعی نمی‌توانند بدون سابقه رخ دهند و لذا به عنوان مثال کسی که در فضای مصر بذر بیداری پاشیده ولو در دوردست‌ها در این جنبش سهم دارد.

  به گزارش مشرق، حدود 6 سال از آغاز بیداری اسلامی در خاورمیانه گذشته است؛این جنبش در این سال ها فراز و فرودهای زیادی طی کرده است و در هر کدام از کشورها سرنوشت و مسیر متفاوتی طی کرده است. با این حال تاکنون کمتر به چرایی وقوع این رخدادها کامیابی و ناکامی ملتهای منطقه پرداخته شده است.

برای واکاوی این تحولات و در ششمین سالگرد آغاز این جنبش ها سراغ سعدالله زارعی استاد دانشگاه و کارشناس مسائل منطقه رفتیم که معتقد است اگر ما این جنبش‌ها را از جنس جنبش‌های توده‌ای ـ غیردولتی و فاقد سازمان بدانیم، از بین نرفته‌اند.

به گفته وی هدف اینها اسقاط دولت‌های دیکتاتور و وابسته بود که محقق شد. زارعی بر این باور است جنبش بیداری اسلامی در مرحله دوم درصدد تحقق اهداف ایجابی خواهد بود و به استقرار دولت‌های انقلابی منجر می‌شود.

 حدود 6 سال قبل تحولاتی در جهان عرب آغاز شد که از آن به بیداری اسلامی یاد می شود. به عنوان نخستین سوال ارزیابی شما از چرایی وقوع این تحولات در منطقه چیست؟

زارعی: در اواخر آذر ماه 1389 جنبش بیداری اسلامی ابتدا در تونس به ثمر نشست و تداوم جنبش تونس در بهمن ماه همان سال در مصر و بعد هم این جنبش در لیبی، یمن و بحرین مشاهده شد.البته در بعضی از کشورهای دیگر از جمله در مراکش هم جنبش بیداری اسلامی به راه افتاد؛ اما جنبش در کشورهایی به نتیجه رسید و در یک کشور عربی هم یعنی بحرین جنبش بیداری اسلامی با همان شدت استمرار دارد و هنوز هم در مسیر تحقق اهداف انقلاب یعنی سرنگونی نظام حاکم بر بحرین تلاش می‌کند.

اگر ما بخواهیم به دلایل وقوع این انقلاب‌ها و دلایل محدود شدن موج انقلاب‌های عربی و چرایی نوعی بازگشت در جنبش‌های عربی پی ببریم، بایستی به چرایی وقوع انقلاب‌های عربی توجه کنیم. این انقلاب‌ها در کشورهایی رخ داد که دارای خصوصیات مشترکی بودند. خصوصیت اول اینکه در این کشورها کسانی بدون پذیرش هیچ تحولی طی سال‌های مختلف حاکم بودند؛ حاکمیت حدود 30 ساله مبارک بر مصر، حاکمیت 24 ساله بن علی بر تونس و حکومت بیش از 30 سال معمر قذافی بر لیبی، همین‌طور حکومت نزدیک به 30 ساله علی عبدالله صالح بر یمن و حکومت نزدیک به 40 سال آل خلیفه بر بحرین از این موضوع خبر می‌دهد و این ایستایی مطلق یکی از زمینه‌های وقوع این انقلاب‌ها بود.

دومین ویژگی‌ مشترک این کشورها وابستگی و سرسپردگی اینها به غرب و قدرت‌های غربی بود که مردم مسلمان در این کشورها نوعی حقارت بی‌منطق و بدون فایده را تحمل می‌کردند. ممکن است شما تن به سختی‌هایی بدهید و از منافع آن هم بهره‌مند شوید؛ این بهره‌مندی تحمل سختی را برای شما آسان می‌کند. اما اگر سختی‌های زیادی را تحمل کنید بدون اینکه دستاوردی داشته باشید، معلوم است شما نمی‌پذیرید و در برابر آن می‌ایستید. در کشورهایی که انقلاب شد مردم دیدند امریکایی‌ها و اروپایی‌ها بر کشورشان سیطره دارند و این وابستگی هیچ نتیجه مثبتی برای آنها نداشته است. وضع اقتصادی مصر به شدت وخیم شده بود در حالی که رژیم حسنی مبارک و قبل از آن انور سادات وابستگی مشخصی به امریکایی‌ها داشتند؛ همین وضع را یمنی‌ها در مواجهه با علی عبدالله صالح و بحرینی‌ها با حاکم بحرین داشتند.

سومین وجه مشترک، نوعی بحران هویت در این کشورها بود. این ملت‌ها برای خود موقعیت تمدنی قائل بودند؛ برای مثال مصری‌ها سابقه مکتوب 7 هزار سال تمدن را دارند و آثار باستانی در مصر بعضاً سر از قدمت هفت هزار ساله می‌زند. علاوه بر این مصری‌ها در طول تاریخ دارای حکومت‌های مقتدری همچون فاطمیان و ایوبیان و در همین دوره اخیر دولت قوی جمال عبدالناصر با محوریت ارتش بودند.

با این حال این ملت در حدی تحقیر شد که او را با ضعیف‌ترین ملت‌ها در منطقه مقایسه می‌کردند و گاهی دولت ضعیف قطر هم هوس می‌کرد در امور داخلی مصر مداخله کند. این مسئله برای مصری‌ها به یک بحران هویت تبدیل شده بود.

یا تونسی‌ها که خود را صاحب تمدن می‌دانند چنین وضعیتی داشتند و گرفتار حاکمانی چون بن علی و بورقیبه شدند که سواحل تونس را اجاره می‌داد تا در آنجا از تجارت فحشا درآمد داشته باشند؛ در حالی که ملت تونس به شدت مؤمن بودند.

یا در لیبی که در تاریخ خود توانسته بود استعمار ایتالیا را شکست دهد و محل رشد حکومت‌های متقدری بوده حالا گرفتار حکومت فردی شد که فاقد صلاحیت‌های یک رهبری هوشمند است. وقتی قذافی با اشاره امریکایی‌ها تأسیسات اتمی لیبی را بار کشتی کرد و آن را به سمت امریکا حرکت داد، ملت لیبی به شدت احساس تحقیر کردند و این تسلیم شدن حکومت در حالی بود که چنین فردی در مواجهه با ملت خود به شدت قلدری می‌کند. جمله‌ای که قذافی حین انقلاب لیبی خطاب به مردم معترض بیان و آنها را «حشره» خطاب کرد، نشان‌دهنده روحیه قذافی بود و او با همین روحیه از 1969 بر مردم حکومت می‌کرد.

در یمن هم همین بحران هویت وجود داشت. مردم یمن از نظر تاریخی سلحشور‌ترین مردم میان اعراب به حساب آمده و زیدیه در طیف‌های مختلف شیعه از همه سلحشورتر است. مبنای جدایی آنها از شیعیان انگیزه‌های سلحشورانه بود. اینها هیچ سکوتی را در برابر هشام ابن عبدالملک جایز نمی‌دانستند. به دلیل اینکه بقیه شیعه شرایط را برای قیام علیه هشام جایز نمی‌دانستند، اینها از بقیه شیعه جدا شدند. علاوه بر آن مردم یمن سابقه طولانی حکومت امامیه زیدیه را دارند و حکومت آنان بیش از هزار و 100 سال در یمن دوام آورده است.
یمنی‌ها اعراب قحطانی هستند که در مأرب، صنعا، عدن و حضرموت حضور داشتند در حالی که عرب عربستان را مستعربه خطاب می‌کنند که اینها عرب‌شده هستند و از لحاظ تیره عدنانی می‌دانند. در چنین شرایطی اینها با دولتی مواجه شدند که حقوق افسران ارشد خود را از عربستان می‌گیرد.

در بحرین شیعه حضور دارد که هیچ تناسبی با تفکر وهابی حاکمان ندارد. اینها سبب شد در این کشورها انقلاب شروع شود. با توجه به چنین ویژگی‌هایی که در کشورهای دیگری هم بود توقع می‌رفت انقلاب‌ها دایره گسترده‌تری پیدا کند اما این‌طور نشد. سؤال این است که چرا؟ به نظر من به تأخیر افتاد نه اینکه منتفی شد.

** بیداری اسلامی یا بهارعربی
 
 ما از این اتفاقات در جهان عرب تعبیر به بیداری اسلامی کردیم، در مقابل تعبیر دیگری هم موسوم به بهارعربی وجود داشته است. مبنا و دلیل ما در استفاده از تعبیر بیداری اسلامی چه بوده است؟

زارعی: آنهایی که گفتند بهار عربی از واژه‌ای استفاده کردند که اساساً هویت‌ساز نیست. بهار می‌تواند تابستان، زمستان و پاییز هم باشد! عربی می‌تواند ترکی، فارسی و چیز دیگر باشد. بهار عربی بیان‌کننده هویت نیست و صرفاً بیان‌کننده جغرافیا و زمان است. اینکه چرا این تعبیر استفاده شد برای این بود که اینها از بیان هویت واقعی این جنبش‌ها وحشت داشتند. اگر ماهیت این جنبش‌ها تبیین می‌شد، این تبدیل به مشکل بزرگی برای غرب و عوامل آن می‌شد. بنابراین آمدند و برای آن شناسنامه جعلی درست و شناسنامه اصلی آن را پاره کردند. اما واژه بیداری اسلامی واژه هویتی است؛ به همین دلیل غربی‌ها به شدت با این واژه جنگیدند.

بیداری اسلامی دارای بار معنایی مشخصی است به این معنا که جمعیت و ملتی بعد از تحمل یک دوره طولانی خواب و رخوت به نقطه توجه رسیده و می‌خواهد از این وضعیت خارج شود. بیداری اشاره می‌کند؛ حرکت از وضعیت گذشته به وضعیت جدید.

به علاوه این تعبیر به معنای هوشیاری و فعال بودن است. عبارت اسلامی هم هدف را نشان می‌دهد؛ یعنی مردم خواستار اصلاح وضعیت بر مبنا و مدل دینی و مذهبی هستند. بنابراین برخلاف واژگان بهار عربی، واژگان بیداری اسلامی دارای هویتی معنادار و مشخص هست که در عین حال از یک روند هم خبر می‌دهد.

اگر امکان داشت یک اسم و عنوان هویتی روی بیداری اسلامی بگذارند، نمی‌گفتند بهار عربی، خود عبارت بهار عربی، اعتراف به بیداری اسلامی است زیرا نتوانستند اسم هویتی دیگری برای آن انتخاب کنند. در این جنبش‌ها و نهضت‌ها نوعی خروج هدفمند از وضع گذشته به سمت وضع متناسب با زیست اسلامی در جریان بود.

البته در مسیر این انقلاب، ابهاماتی هم دیده می‌شد. در شعارهایی که داده می‌شد، این سؤال مطرح بود که چرا با صراحت از مقابله با نفوذ امریکا صحبت نمی‌شود و علامتی از اینکه این جنبش‌ها مخالف امریکا و رژیم صهیونیستی هستند، دیده نمی‌شود یا در مورد ایجابی گفته می‌شد چرا علامتی مبنی بر اینکه این جنبش‌ها طرفدار مقاومت هستند، دیده نمی‌شود. در عین حال وقتی نگاه می‌کنیم به نتایج اولیه این انقلاب‌ها می‌توانیم استناد کنیم که این حرکت‌ها اسلامی هستند. به عنوان مثال در اولین انتخابات، اسلام‌گراهای ملایم سنی از صندوق‌های رأی بیرون آمدند. در مصر اخوانی‌ها نزدیک به 50 درصد کرسی‌ها را گرفتند و در تونس 43 درصد به النهضه رأی داده شد. در نهایت اسلام‌گراها محوریت کار را در دست گرفتند. در بحرین هم کسانی که در صدر اعتراضات بودند چهره‌های شناخته‌شده مذهبی هستند. در واقع با نگاه به نتایج می‌توانیم بگوییم کسی که جنبشی به راه انداخته، در پای صندوق، هویت حرکت و آرمان خود را نشان داده است.

از طرف دیگر می‌بینیم در طیف مقابل بیداری اسلامی کسانی قرار داشتند که با بیداری اسلامی مخالف بودند. دولت‌های امریکا و سعودی خواستار مهار حرکت‌ها در تونس، مصر، یمن، بحرین و لیبی بودند و تا حدی هم موفق شدند. با نگاه به مخالفین می‌توانیم بگوییم جبهه مخالف این خیزش، همان جبهه قبلی است که با انقلاب ایران می‌جنگیده است. علاوه بر اینها ما نمادهای مذهبی را هم در این حرکت‌ها می‌بینیم مثل شروع راهپیمایی‌ها از نمازهای جمعه و مجامع دینی.

**تفاوت جنبش‌های اسلامی گذشته با جنبش بیداری اسلامی
 
 درباره سابقه تاریخی و ریشه‌های بیداری اسلامی به کجا می‌رسیم؟ بحث دیگر نقش جریانات اسلامی در کامیابی یا ناکامی بیداری اسلامی است. نقش خود جریانات اسلامگرا همچون اخوان‌المسلمین را در این اتفاقات چگونه می‌بینید؟

زارعی: بیداری اسلامی و جنبش‌های اجتماعی نمی‌توانند بدون سابقه رخ دهند و لذا به عنوان مثال کسی که در فضای مصر بذر بیداری پاشیده ولو در دوردست‌ها در این جنبش سهم دارد. در این خصوص باید به شخصیتی مثل سید جمال‌الدین اسدآبادی اشاره کنیم. نامه‌های سیدجمال به مرحوم عبده، مرحوم کواکبی و رشیدرضا نشان می‌دهد که سیدجمال بیش از هر جای دیگری در مصر تأثیرگذار بوده است؛ کما اینکه پیدایی اخوانی‌ها ریشه در تفکرات مرحوم سیدجمال دارد و سیدقطب به شدت تحت تأثیر سیدجمال است. در عین حال نباید زیاد غرق در تاریخ شد. اینکه بیاییم یک تأثیر صد درصدی را از رخدادهای تاریخ در حوادث جاری بیان کنیم مقداری زیاده گفتن از تأثیرات است.

انسان‌ها بیش از تأثیرپذیری از خاطرات تاریخی، متأثر از چیزهایی هستند که آنها را می‌بینند. در دنیایی که صحبت از مشارکت مردم در سرنوشت خود می‌شود و موج مردم‌سالاری دنیا را گرفته است، مردم منطقه با دولت‌هایی سر و کار داشتند که هیچ تغییری را نمی‌پذیرفتند و حتی سعی می‌کردند حکومت را بعد از خود به فرزندانشان برسانند.زمینه‌سازی حسنی مبارک برای به قدرت رسیدن جمال مبارک در مصر، تلاش علی عبدالله صالح برای به قدرت رساندن احمد عبدالله صالح در یمن و تلاش قذافی برای به قدرت رساندن سیف الاسلام قذافی در لیبی نمونه‌هایی از این مسئله است.

مسئله دیگر خود انقلاب ایران بود؛انقلاب ایران برای مردم منطقه خاطره تاریخی نبود بلکه در زمان خود آنها رخ داده بود. مسئله دیگر پیروزی‌های حزب‌الله در برابر صهیونیست‌ها بود. اعراب می‌گفتند سید حسن نصرالله خفت عربی را از روی اعراب برداشته است. تونسی‌ها می‌گفتند ما وقتی پیروزی حزب‌الله را دیدیم گفتیم ما چرا نتوانیم بر بن‌علی پیروز شویم؛ بنابراین در قضاوت درباره میزان تأثیر سابقه تاریخی بایستی مقداری جانب اندازه را نگه داشت.

 جنبش‌های اسلام‌گرا در دوره معاصر چه تغییراتی داشته است؟

زارعی: جنبش های اسلامی سه مرحله مشخص را پشت سرگذاشته است؛مرحله اول مرحله‌ای است که حکومت‌هایی از اندیشه اسلامی دفاع می‌کنند. در خاطره اخیر مسلمانان دولت‌های گورکانی و عثمانی وجود دارند که بعضی از آنها به نام دولت از مسائل اسلامی دفاع می‌کردند. در ایران کسانی مثل میرزا تقی‌خان فراهانی یا قائم‌مقام از موضع حکومت از اندیشه‌های مذهبی حمایت می‌کردند. امیرکبیر بیشترین مبارزه را با بابیه داشت.

مقطع دوم مقطعی است که جنبش‌های مشخص اسلامی، سررشته‌دار تحولات هستند و در آن گروه‌های سازمان‌یافته مبدأ حرکت بوده و هدایت آن را برعهده دارند و در نهایت هم خوشه‌چین این حرکت همین سازمان‌ها و جنبش‌ها هستند. مثلاً شاهد هستیم سازمان آزادی‌بخش فلسطین آغازکننده، هدایت‌کننده و نتیجه‌گیرنده جنبش ناسیونالیستی چپ‌گراست. یا جمال عبدالناصر افسران آزاد را سازماندهی کرده و جنبشی راه‌ انداخته است. یا در ایران فداییان اسلام را شاهد هستیم. در جهان عرب اخوان‌المسلمین، النهضه، جنبش عباس مدنی و علی بلحاج و سازمان‌های دیگری را می‌بینیم.

مرحله سوم که ما از آن به بیداری اسلامی یاد می‌کنیم،مرحله‌ای است که سازمان‌های سیاسی پرچم‌دار نیستند بلکه ادامه‌دهنده و اضافه‌شونده به حرکت‌های مردمی هستند.در اینجا این مردم هستند که جلو می‌افتند و از طریق شبکه‌های اجتماعی با هم ائتلاف می‌کنند و در حین حرکت به رهبری جمعی می‌رسند و رهبری جمعی شکل می‌گیرد. شما در دوره اول و دوم با اشخاص مواجه هستید. در این مرحله سازمان‌های طبیعی مردم‌نهاد را مشاهده می‌کنید.

در جریان سوم شاهد هستیم که سازمان‌های شناخته‌شده اسلامی نوعاً به این جریانات می‌پیوندند و ادامه‌دهنده مسیری می‌شوند که توسط مردم آغاز شده است. البته در بعضی موارد این‌ها نقش تعیین‌کننده پیدا می‌کنند. در مصر جنبش در 5 بهمن 89 شروع شد، اخوانی‌ها 17بهمن به آن پیوستند و حمایت کردند ولی وقتی آمدند هزینه‌های سنگین جنبش را هم پرداختند. بعد هم از مردم رأی گرفتند.

در پاسخ به نقش چنین سازمان‌هایی در کامیابی یا ناکامی جنبش بیداری اسلامی باید گفت هرگاه جنبش‌های قدیمی مرحله بیداری اسلامی را درک کردند و با آن همراه شدند و توانستند نقش خود را ایفا کنند، جنبش‌های اسلامی هم به نتایج خودش می‌رسند. اما هرگاه این جنبش‌های شناخته‌شده خود را بر این جنبش تحمیل کردند، هم خود را دچار بحران کردند هم جنبش‌ها را دچار مخاطره کردند که نمونه آن را در مصر می‌بینید.

جنبش‌های نوع سوم تفاوت‌های زیادی با جنبش‌های نوع اول و دوم دارند. این تفاوت باید درک شود هم توسط ما به عنوان انقلاب اسلامی و جبهه مقاومت و هم باید توسط سازمان‌هایی مثل اخوان درک شود.اگر این درک صورت بگیرد، هم اندازه‌ها درست دیده می‌شوند، هم وظایفی که هر کس می‌تواند برعهده بگیرد مشخص و در نهایت اندازه توقعات و هم چشم‌انداز روشن می‌شوند.

باید اعتراف کنیم قبل از اینکه آذر 89 فرا برسد و جنبش‌ها شروع شوند، ما جمع‌بندی روشنی از جنبش‌های جاری در ممالک اسلامی نداشتیم، خیال می‌کردیم اگر جنبشی در مصر اتفاق بیفتد، حتماً هویت اخوانی خواهد داشت، یا در تونس یک هویت النهضه‌ای دارد یا در الجزایر هویت جبهه نجات دارد و همین‌طور در مورد بحرین از جنس حزب حق خواهد بود؛ در حالی که وقتی اتفاق افتاد، در عمل فهمیدیم نه منشأ جنبش، سازمان‌های قدیمی نیستند.

امروزه گسترش ارتباطات در فضای مجازی این امکان را فراهم کرده است که جنبش‌های نوپایی به سرعت شکل بگیرند و ساختاری را به هم بزنند. در جریان اعتراضات مصری‌ها در سال 92 شاهد بودیم که در فاصله 9 اردیبهشت تا 9 تیر ماه یعنی در دوره دو ماهه جنبشی در مصر شکل گرفت که آغازگر آن چند نفر گمنام ـ محمود بدر و... ـ بودند. اینها شروع کردند به جمع‌آوری امضا که به «شکل‌گیری جنبش تمرد» موسوم شد. یک دفعه توانستند 15 میلیون آدم را پای کار بیاورند. این شبکه در دو ماه شکل گرفت. رهبری و شعارها و هدف‌گذاری آن سقوط دولت مرسی بود و ارتش به بهانه حمایت از حرکت مردمی، بساط مرسی را به هم زد. همین وضعیت در مورد مبارک هم پیش آمد به طوری که جنبش 5 بهمن شروع شد و در 22 بهمن یعنی طی 17 روز حکومت مبارک سقوط کرد.

این نقطه عزیمت بحث ماست. کسانی که بیداری اسلامی را از منظر طیف دوم ارزیابی می‌کنند، یعنی سازمان‌های شناخته‌شده را معرف بیداری اسلامی می‌دانند، با شکست این سازمان‌ها، جنبش بیداری اسلامی را شکست‌خورده معرفی می‌نمایند؛ در حالی که حتی انقلاب اسلامی هم با وجود شکست سازمان‌های اسم و رسم‌دار، پیروز شده بود.

در انقلاب اسلامی سازمان‌هایی نظیر هیئت‌های مؤتلفه نقش عمده‌ای در شکل‌گیری و مدیریت تظاهرات‌های مردمی نداشته و به آن اضافه می‌شدند. البته تابلو خود را به نشانه حضور بالا می‌بردند، آنان نه خود مدعی شدند، نه اگر مدعی می‌شدند، کسی ادعای شکل‌دهی و مدیریت جنبش‌های مردمی را از آنها می‌پذیرفت. مثلاً در شکل‌گیری تظاهرات میلیونی عاشورا اینها نقش نداشتند.

اگر ما این جنبش‌ها را از جنس جنبش‌های مرحله سوم بدانیم که بدون برخورداری از ساختار شناخته‌شده، اهدافی را محقق کردند، اینها هنوز هم هستند. اینها هدفشان سقوط دولت‌ها بود که در آن پیروز شدند اما اینها از اول هم نیامدند چیزی را تأسیس کنند. جوانان شعار می‌دادند «کلنا خالد سعید» اینها هیچ وقت نگفتند می‌خواهیم حکومت تشکیل دهیم. من می‌گویم اینها خطا کردند هر لا اله باید الا الله داشته باشد.اینها هدفشان اسقاط حکومت‌های مبارک، بن علی، علی عبدالله صالح و قذافی بود و آن را محقق کردند.

الان هم رهبران جوانان صحبتی از تأسیس حکومت نمی‌کنند.به نظر می‌آید از آنجا که این انقلاب‌ها به نتایج سلبی خود رسیده‌اند، می‌توانند پایه شکل‌گیری جنبش‌های ایجابی مردم از نوع سوم و با هدف تأسیس حکومت‌های خاص باشند.این زمینه در کشورهای عربی ـ اسلامی به نوعی فراهم است. اگر در این وسط بعضی از جنبش‌ها بتوانند به وضع باثبات توأم با اقتدار شکل دهند که این گمان در مورد یمن هست که هواداران انصارالله بتوانند نهال بیداری را نه فقط در سقوط حکومت دیکتاتور بلکه در شکل‌دهی به حکومت مردمی محقق سازند، امکان الگو شدن آن برای بقیه کشورهای عربی وجود دارد.

**جنبش بیداری اسلامی و مبانی کلامی اهل سنت
 
 البته ماهیت انقلاب‌ها و جنبش‌ها مدت‌دار بودن این اتفاقات است و شاید بتوان گفت این جنبش‌ها هنوز در میانه راه هستند؟

زارعی:هیچ انقلابی اگر بخواهد پایدار باشد، دفعی رخ نمی‌دهد. انقلاب کودتا نیست، یک حرکت هدفمند اجتماعی است که در یک شرایط هوشمند به پیروزی و نتیجه می‌رسد. آنجایی که صحبت از انقلاب می‌کنیم بایستی یک دوره زمانی را برای اینکه اکثریت طبقات اجتماعی در چتر انقلاب قرار بگیرند، قائل باشیم.الان اتفاقی که به واسطه جنبش‌های عربی افتاده این است که مردم در کشورهای اهل سنت که سالیان سال در گوش اینها خوانده می‌شد که اقدام علیه حاکم مسلمان حرام است و مخالفت با حاکم مسلمان ولو با قتل و غارت به حکومت رسیده باشد جایز نیست، کسانی پیدا شدند که این تفکر و رویه را کنار گذاشتند و حکومت‌هایی را ساقط کردند. بنابراین تغییری در روش سیاسی پیروان اهل سنت در این مناطق پیش آمده و دیگر مثل گذشته حکام مقدس نیستند و اقدام علیه حکومت جور، خلاف شرع نیست.

 آیا این تغییر در اندیشه سیاسی متفکران سیاسی اهل سنت هم دیده می‌شود؟

زارعی: این تغییر رویکرد توأمان در فضای اجتماعی و نخبگی شکل گرفته است؛ اما اگر صرفاً در فضای نخبگی اتفاق افتاده باشد، کمتر اهمیت دارد تا در فضای توده‌ای زیرا در هر دوره تاریخی، به هر حال در فضای نخبگی، کسانی مخالف حکومت‌ها بوده‌اند. مثلاً در زمان بنی‌امیه مخالفانی بودند که هیچ ربطی به علوی‌ها هم نداشتند. پیروان خلیفه دوم هم خیلی مخالف بنی مروان بودند. یا در زمان عباسیان غیرعلوی‌ها مخالف عباسی‌ها بودند. نخبگان در اکثر اوقات معرف جامعه خود نیستند. این‌طور نیست که بگوییم فردی در کتاب خود مطلبی نوشته و می‌گوید حکومت‌هایی که با عدم رضایت سر کار آمدند، مشروعیت ندارند، در فضای اجتماعی بازتاب داشته و سبب شکل‌گیری جنبش شده باشد.در دوره فعلی مردم بدون اینکه اتصال به نخبگان داشته باشند به این باور رسیده‌اند که اقدام علیه حکومت جور جایز است.

در مورد جنبش‌های اسلامی می‌توانیم بگوییم در شرایط 15 خرداد به سر می‌بریم که خدشه اولیه را بر حکومت‌ها ایجاد کرده است. تفاوت بین 15 خرداد و جنبشی که امروز در کشورهای عربی شاهد آن هستیم، این است که در جنبش 15 خرداد فاصله جنبش تا انقلاب 15 سال شد؛ اما امروز به دلیل آنکه برخلاف گذشته شبکه‌های اجتماعی حضور دارند، ممکن است فاصله نهضت تا انقلاب‌های بیداری اسلامی بیش از چهار، پنج سال نباشد.

**لزوم ارتباط حوزه علمیه قم با مراکز علمی و فقهی جهان اسلام
 
 در شرایط فعلی جهان اسلام آسیب‌های زیادی دیده است.در گذشته مراجع و بزرگانی همچون آیت‌الله بروجردی و شیخ شلتوت را می‌بینیم که در مسیر همگرایی مذاهب اسلامی گام برداشته‌اند. الان نهادهای مذهبی هم داریم که شاید منابع لازم را هم داشته باشند اما تأثیرگذاری لازم را ندارند. چرا؟

زارعی: واقع مطلب این است که سازمان‌های عریض و طویلی در جهان اسلام و از جمله ایران وجود دارند که وظایف خود را آن طور که باید، انجام نمی‌دهند؛ در حالی که امکانات آنها خیلی هم زیاد است. وقتی حوزه علمیه زمان آیت‌الله بروجردی را با حوزه علمیه الان مقایسه کنید، می‌بینید که تفاوت‌های عمده‌ای وجود دارد هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی. در زمان آیت‌الله بروجردی شاید بین کل طلاب بیست نفر انگلیسی‌دان پیدا نمی‌شد، الان در قم چند هزار طلبه داریم که می‌توانند به زبان‌های مختلف صحبت کنند که در مبانی دینی هم تسلط دارند.

تمام دارایی حوزه قبل از انقلاب،انتشار مقالاتی بود که در ماهنامه «مکتب اسلام» به چاپ می‌رسید یا در نشریات مؤسسه «در راه حق» منعکس می‌شد. امروز وقتی مکتب اسلام را می‌بینیم و آن را با نشریات فعلی حوزه علمیه قم مقایسه می‌کنیم، خیلی سطح آن را پایین می‌بینیم هر چند آن موقع به نظر ما خیلی جدید و جذاب بودند. امروز دست‌کم هزار برابر آن زمان پیشرفت عددی علمی داریم؛ کتاب‌ها، مجلات، سایت‌ها، پژوهشکده‌ها و دانشکده‌های مختلف در قم، مشهد و جاهای دیگر کار می‌کنند. سؤال این است که بهره این کارهای عمیق فکری، فلسفی، عرفانی، کلامی، ادبی و تاریخی برای حل مسائل جهان اسلام چقدر است و کجاست؟ چه کسی این داشته‌ها را در جای دیگر به بحث می‌گذارد؟ این کار صورت نمی‌گیرد. در واقع ما تا حد زیادی گرفتار خودمشغولی هستیم. در این حوزه تلاش علمی می‌شود و تولیدات هم بسیار ارزشمند هستند اما به جایی منعکس نمی‌شوند.

الان برای جذب مسلمانان باید کرسی‌های فقه حنفی، فقه مالکی، فقه شافعی، فقه حنبلی، فقه زیدیه و فقه علوی را داشته باشیم تا فرق مسلمان را به سوی خود جلب کنیم. الان چون نمی‌توانیم ارتباط بگیریم شناخت بیرونی‌ ما هم تحت تأثیر قرار می‌گیرد.

این مسئله امروز هم مثل گذشته، بارش روی دوش مراجع معظم تقلید است که در این زمینه باید ‌کار بیشتری صورت ‌گیرد. در حوزه قم مراجع و اندیشمندان بزرگی هستند و سرمایه‌های بسیار بزرگی داریم. در فقه شیعه به شخصیت‌هایی مثل شیخ طوسی و شیخ مرتضی انصاری و علامه مجلسی می‌رسیم. همین الان در حوزه علمیه قم کسانی داریم که صاحب میراث شیخ طوسی هستند و چیزهایی هم به آن افزوده‌اند. چرا در الازهر مصر اینها نباشند یا علمای الازهر در حوزه علمیه ما نباشند؟ من می‌گویم کوتاهی صورت می‌گیرد. این چیزی نیست که بارش را متوجه نظام بدانیم.

سیاست‌های نظام و حکومت ممکن است به علت تبلیغات سوء دشمنان، در جهان اسلام مورد سوءتفاهم باشد اما مراجع تقلید مورد سوءتفاهم کسی نیستند. ما دیدیم که وقتی اخیراً آیت‌الله مکارم با شیخ الازهر مکاتبه کرد، جواب گرفت. انجام این کارها نوعاً خارج از وظایف و توان حکومت است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس