کد خبر 67202
تاریخ انتشار: ۲۶ شهریور ۱۳۹۰ - ۱۶:۲۹

دعا قبول شد، آری، صدای باران بود/ و قطره­ها که ملخ می­شدند وقت فرود.../ نگفته بودم و دیدم که نان، دهان را بست/ غرور پرواز، درهای آسمان را بست

اگر پسند و اگر ناپسند، می­گویم
نگفته بودم و اینک بلند می­گویم

نگفته بوم و  جنگ است بعد از این سخنم
و از دهان تفنگ است بعد از این سخنم

*

نگفته بودم و خشکیده سالی آمده بود
و ابر اگر كه نبود، آسمان کپک زده بود

نگفته بودم و دیدم درخت بود و دعا
درشت خویـی ایام سخت بود و دعا

نگفته بودم و دیدم که در دعای درخت
زبان سرخ درخت­اند میوه­های درخت

دعا قبول شد، آری، صدای باران بود
و قطره­ها که ملخ می­شدند وقت فرود ...

نگفته بودم و دیدم که نان، دهان را بست
غرور پرواز، درهای آسمان را بست

نگفته بودم و سیمرغ­ها شغاد شدند
برادران سر تقسیم حق زیاد شدند

نگفته بودم و جنگ است آن­چه می­گویم
و از دهان تفنگ است آن­چه می­گویم:

ملخ چکید اگر از آسمان، شما کردید
فرو نشست اگر آتشفشان، شما کردید

درخت و مزرعه را نیمه جان شما کردید
و دنده­های مرا نردبان شما کردید

فرشته بودید، آن گونه­ای که شیطان بود
و مرد، خاصه در آن­جا که خوردن آسان بود

برادری به زبان بود، ما ندانستیم
فقط به خاطر نان بود، ما ندانستیم

*

گمان­تان مرود آسمان تهی مانده است
و صبح دهکده­مان از اذان تهی مانده است

گمان­تان مرود باد بسته خواهد ماند
دهان به لقمه­ی افراد بسته خواهد ماند

هنوز بر لب شمشیرها تبسم هست
هنوز حوصله­ی آخرین تهاجم هست

هنوز بارقه­ای از غرور من باقی است
هنوز بارقه­ای از غرور مردم هست

هنوز، اگر چه زمستان، هنوز دل­گرمم
که در تنور من و آفتاب، هیزم هست

شکوه قریه نخواهد شکست، می­دانم
که نان گندم اگر نیست، بذر گندم هست

شکستم و همه گفتند برنخواهد خاست
شکستم و ... نشکستم، که خوان هفتم هست

کلاه اگر نه، سرم با من است، می­دانم
و آسمان، پدرم، با من است، می­دانم

به حیله جنگی اسفندیار، خسته منم
و رستمی که به سیمرغ دل نبسته، منم

به اختیار نباشد، نفس نمی­خواهم
نکرده فریاد فریادرس نمی خواهم

بهشت اگر به شفاعت رسد، نخواهم رفت
به زور گریه و طاعت رسد، نخواهم رفت

بدون کشته شدن سرنوشت بیهوده است
شهید اگر نتوان شد، بهشت بیهوده است

شکست عبدود است آن­چه طاعت است مرا
و کندن در خیبر شفاعت است مرا

*
سخن خلاصه کنم، روشن است، ای مردم!
که اختیار زمین از من است، ای مردم!

و روشن است از اول برای من زنده است
درخت و چشمه و جنگل برای من زنده است

و روشن است که مغرور و سخت خواهد ماند
درخت، بعد ملخ هم درخت خواهد ماند

سبب نبودید، سوزنده­ی سبب مشوید
نجاشی ار نتوان شد، ابولهب مشوید

درخت را بگذارید خود بزرگ شود
شبان دهکده بی­سگ حریف گرگ شود

محمدكاظم کاظمی
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 3
  • عمو ۱۸:۰۸ - ۱۳۹۰/۰۶/۲۶
    0 0
    خيلي قشنگه. يكي از زيباترين شعرهاي استاد كاظميه. مناسبتش چيه؟

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس