کوبریک با موسیقی نظامی و جامپ کات‌ها و زوم این‌های متوالی هم ریتم صحنه را بالا برده و هم حالتی کمیک به آن بخشیده. همه‌ی راه‌ها برای باز کردن دریچه‌ی بمب امتحان می‌شود. دکمه‌های زیادی فشرده می‌شود و فرمان‌های زیادی صادر می‌شود.

سرویس فرهنگ و هنر مشرق- در اتاق جنگ غوغایی برپاست. ژنرال برای بمب‌هایش حرص می‌خورد و بقیه بدجوری خودشان را گم کرده‌اند. هنوز مرددند که به حرف‌هایی در باب غوغای جنگ اعتماد کنند یا به معجزه‌ی صلح ایمان داشته باشند. چند صد کیلومتر آن سوتر از آنها بمب افکنی برفراز آسمان و دریا و جنگل پرواز می‌کند و با نزدیک شدن به هدف برای عملیات آماده می‌شود. تنظیمات بمب افکن تست می‌شود و فرامین صوتی در میکروفون‌ها و هدفون‌ها به جریان می‌افتد. همه چیز باید طبق برنامه پیش برود. اما اتفاقی غیرمنتظره همه را شوکه می‌کند. دریچه‌ی خروج بمب باز نمی‌شود. اگر مشکل حل نشود عملیات شکست می‌خورد و هیچ کس دوست ندارد وقتی به پایگاه برمی‌گردد نقش یک نظامی شکست خورده را بازی کند. خصوصا که عملیات سران مملکت را درگیری خودش کرده و هر گونه ناتوانی در انجام آن یک فضاحت بزرگ به بار می‌آورد.

استنلی کوبریک 1964 : چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم عشق بورزم 

کوبریک با موسیقی نظامی و جامپ کات‌ها و زوم این‌های متوالی هم ریتم صحنه را بالا برده و هم حالتی کمیک به آن بخشیده. همه‌ی راه‌ها برای باز کردن دریچه‌ی بمب امتحان می‌شود. دکمه‌های زیادی فشرده می‌شود و فرمان‌های زیادی صادر می‌شود. اما دریچه همچنان بسته است. یک بن بست کامل اتفاق افتاده که ظاهرا فقط یک راه برای خروج از آن وجود دارد؛ این که یکی از خلبان‌های جنگی از روی صندلی‌اش بلند شود، به زیر بمب افکن برود و هر چه از دستش بر‌می‌آید انجام دهد. انتخاب، خلبانی به اسم کونگ است که در موقعیتی اشتباهی قرار گرفته. خلبان به بمب می‌رسد و موسیقی هم با ریتم مفرح‌تری به گوش می‌رسد. شواهد خبر از یک اتصالی می‌دهند که برای حل آن چاره‌ای نیست جز این که خلبان روی بمب بنشیند و از فاصله‌ای نزدیک مشکل را حل کند. فقط چند مایل تا نزدیک شدن به هدف مانده و وقت هر لحظه کمتر می‌شود. اما شدت هیجان خلبان‌ها آن قدر زیاد است که وقتی مشکل حل می‌شود یادشان می‌رود سراغی از همکار بخت برگشته‌شان بگیرند که روی بمب سوار است. بمب شلیک می‌شود و به سوی هدف می‌رود. خلبان بخت برگشته انگار که سوار یک اسب وحشی در گوشه‌ای از بیان‌های غرب آمریکا شده باشد کلاه کابویی‌اش را در هوا تکان می‌دهد و فریاد می‌کشد. از ترس سقوط یا از شادی حل مشکل؟ فرقی نمی‌کند. چون تا لحظه‌ای دیگر نه اثر از بمب باقی می‌ماند و نه از مرد سوار بر آن و نه از آن کلاه کابویی که در هوا به این سو و آن سو می‌رود. موسیقی قطع می‌شود و صدای فریاد باند صوتی فیلم را اشغال می‌کند. کمی که می‌گذرد تصویری از یک انفجار عظیم قاب را می‌پوشاند.

استنلی کوبریک 1964 : چگونه یاد گرفتم دست از نگرانی بردارم و به بمب اتم عشق بورزم 

به اتاق جنگ برمی‌گردیم. پیتر سلرز در نقش دانشمند دیوانه روی ویلچر نشسته و با رئیس جمهوری که نقش آن را هم خودش بازی می‌کند حرف می‌زند. لهجه‌ی عجیب و غریبی دارد و رئیس جمهور و ژنرال را مرعوب خودش کرده است. افسران و سیاست‌مداران دورش حلق می‌زنند و به لهجه‌ی آلمانی‌اش دقت می‌کنند و سعی می‌کنند از کلماتی که در مورد انفجار هسته‌ای و رادیواکتیو می‌گوید چیزی سر در بیاورند. دانشمند دیوانه کلمات را به سختی ادا می‌کند و بدنش را هم به دشواری در کنترل نگه می‌دارد. انگار نیرویی درونش در آستانه‌ی انفجار است و هر لحظه ممک ن است او را از درون متلاشی کند. وقتی دستش به نشانه‌ی سلام آلمانی بی‌اختیار بالا می‌رود نشانه‌های این انفجار بیشتر حس می‌شود. رئیس جمهور و ژنرال کمی تحت تأثیر قرار گرفته‌اند. اما دانشمند دیوانه با بدنی که تقریبا به طور کامل از کنترل خارج شده همچنان اصرار دارد خودش را و حرف‌های نامربوطش درباره‌ی آینده‌ی بشر با با قاطعیت بیشتری ثابت کند. به همین دلیل به هر زحمتی هست از روی ویلچر بلند می‌شود و لنگان لنگان به سمت رئیس جمهور می‌آید. خودش هم از این که توانسته راه برود متعجب است. اما حالا دیگر پایان داستان فرا رسیده و تصویر کات می‌خورد به انفجارهای هسته‌ای که یکی بعد از دیگری قاب تصویر را پر می‌کنند. حالا دیگر وقتش است که صدای ورالین با تصاویری از انفجارها هماهنگ شود. صدایی که برای آینده‌ی نامعلوم می‌خواند:

همدیگر را خواهیم دید اما نمی‌دانم کجا، نمی‌دانم کی

اما می‌دانم همدیگر را خواهیم دید، در یک روز آفتابی ...

منبع: مجله 24

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس