سرویس فرهنگ و هنر مشرق-تلخی عنصر مشترک تقریبا تمام فیلمهای مستند امسال جشنواره بود. اینکه چرا، خود داستانی دیگر است. اما در میان فیلمهای امسال A157، تلخترین و عریانترین فیلم به حساب میآید. کارگردان دوربین خود را بدون هیچگونه سانسوری واسطه قرار داده تا تماشاگر را با قسمتی از واقعیات جنگ این روزهای خاورمیانه روبهرو کند. A157 روایتگر زندگی سه دختر کرد سوری در اردوگاههای سازمان ملل در مرز ترکیه است.
*آقای نورانیپور شما خودتان کرد هستید؟
بله من کرد هستم.
*چرا چادر A157 را انتخاب کردید؟ شرایط آن سه دختر مسببش بود؟
داستان انتخاب آن سه دختر داستان مفصلی است. من به عنوان فیلمساز آنجا را برای ساخت فیلم در نظر نداشتم من درحال پیش تولید فیلم بلند بودم. در کردستان عراق با یک عکاس جنگ که سابقا عکاس پرتره بود آشنا شدم ... کسی که تغییر ژانر عکاسیاش با وقوع جنگ اتفاق افتاده بود...
بله من کرد هستم.
*چرا چادر A157 را انتخاب کردید؟ شرایط آن سه دختر مسببش بود؟
داستان انتخاب آن سه دختر داستان مفصلی است. من به عنوان فیلمساز آنجا را برای ساخت فیلم در نظر نداشتم من درحال پیش تولید فیلم بلند بودم. در کردستان عراق با یک عکاس جنگ که سابقا عکاس پرتره بود آشنا شدم ... کسی که تغییر ژانر عکاسیاش با وقوع جنگ اتفاق افتاده بود...
*این همان عکاسی نیست که به اشاره کردید؟ در میان نویس فیلم؟
دقیقاً در دقیقه 11 این اتفاق افتاد که کدهای آشنایی من با موضوع و ادای دین من به ایشان در آن لحظه اتفاق میافتد.
*عکسی که دیدیم عکس دختر بزرگ بود با برادرش؟
دختر کوچک بود(هیلین)
*برادر مرده بود؟
ما در انتهای فیلم متوجه میشویم که مادر و برادر هر دو کشته شدهاند و در یک گور دسته جمعی در منطقه سنجار پیدا شدهاند.
دقیقاً در دقیقه 11 این اتفاق افتاد که کدهای آشنایی من با موضوع و ادای دین من به ایشان در آن لحظه اتفاق میافتد.
*عکسی که دیدیم عکس دختر بزرگ بود با برادرش؟
دختر کوچک بود(هیلین)
*برادر مرده بود؟
ما در انتهای فیلم متوجه میشویم که مادر و برادر هر دو کشته شدهاند و در یک گور دسته جمعی در منطقه سنجار پیدا شدهاند.
*از نظر دراماتیک تشخیص ندادید که گفتن این موضوع به فیلم کمک کند؟ چون کد را به بیننده قبلا داده بودید.
وقتی ما متوجه موضوع شدیم که فیلم را به پایان برده بودیم. در میانه فیلم زبیر(عکاس) خبر مرگی را به چادری میدهد که ممکن است روزی به چادر A157 برسد( از این دست خبرها، خبر مرگ)
*نکته جالب اینجاست که این صحنه منفرد است. هیچ توضیحی راجع به آن داده نمیشود و در میان صحنههای تلخ بیشمار فیلم گم میشود...
کار کرد دراماتیک فیلم در اینجا شناساندن نقش زبیر است که در اینجا خبر مرگ یک مرد و پسرش را به خانوادهای داد که شیون و زاری مادر و همسر را در فیلم گذاشتیم.
زبیر تعدادی عکس لوکیشن و آدمها برای فیلم بلندم در اختیار من گذاشت. او عکس را که در دقیقه 10 فیلم می بینیم به من نشان داد و توضیح داد که این عکس دختری است که پدرش را در جنگ از دست داده است. من خودم پدرم را از دست دادهام و میدانم که این موضوع بسیار دردناک است. با وجود دردناک بودن، موضع خیلی مرا درگیر نکرد. چون بسیاری دیگر بودند که شرایط آن دختر را داشتند.
*محل اردوگاه کجا بود؟
مرز ترکیه، جایی که در پایان فیلم هم به آن اشاره میشود. وقتی عکس را به من نشان داد (هیلین دختر 10 ساله فیلم)، لیستی از آیتمهای دردناکی که ممکن است در طول یک زندگی اتفاق بیفتد برای من به خط کرد و در انتها به من گفت که این دختر 10 ساله باردار است و این مبنای روایت A157 قرار گرفت. آن لحظه کاملا بهت زده شدم و چیزی نتوانستم بگویم. روز بعد از او خواستم که اگر میتواند برای من قرار ملاقاتی ترتیب دهد.
*این ملاقاتها در ایران بود؟
خیر. همه در کردستان عراق بود. او ملاقات را برای دو هفته بعد ترتیب داد. چون شرایط اردوگاه سخت بود و چنین اجازهای نمیدادند.
*چطور با توجه به فضای امنیتی توانستید موافقت اردوگاه را جلب کنید؟
پیرامون شرایط جنگی، خود آنها هم در جریان شرایط جنگ بودند. جنگی که به کردستان عراق هم خسارات بسیاری را تحمیل کرده است، در نتیجه برای تقبیح مسئله جنگ با این موضوع موافقت کردند. طلب همکاری از طرف ما با مکاتباتی که حوزه هنری و وزارت خارجه انجام دادند باعث شد این اتفاق بیفتد.
*اولین نماهایی که از فیلم میبینیم در دسامبر 2014 است با توجه به اینکه خود پژوهشگر فیلم بودهاید، چقدر قبل از فیلمبرداری پژوهش انجام شد؟
در ملاقاتی که با هیلین داشتم و بعد با «روکن»(خواهر بزرگتر) آشنا شدم، شرایطی پیش آمد که پژوهش میدانی و فیلمبرداری همزمان شوند. فیلم در شرایط بحرانی ساخته شد. آنها دائماً اردوگاه عوض میکردند و تغییر شرایط اسفبار تا حدی بود که امکان داشت سوژه از دست برود( قهرمان جانش را از دست بدهد) پس ترجیح دادیم که همزمان فیلمبرداری کنیم و از دل تولید کار قدم قدم جلو برویم. ولو اینکه روزهایی بود که حتی یک پلان هم نمیتوانستیم بگیریم.
*آقای نورانیپور بگذارید سوالی را مربوط به آخر فیلم بپرسم. در پایان فیلم شخصیت مورد علاقه من که نماد زیبایی و متفاوت بودن بود خودکشی کرده است. سولاف دختر 13 ساله بسیار زیبایی که میتوانست یک ستاره باشد. مرگ او شوک بسیاری را وارد میکند.
شما فیلم را دقیق دریافتهاید... بعضی فیلمها به اندیشه ورود میکنند، بعضی به قلب و بعضی هم به اندیشه و هم به قلب، A157 مورد سوم است. «سولاف» در آن چادر مایل به مادر شدن نبود و رو کن سراسر عشق بود نسبت به حس مادری، تصوری که ما نسبت به این سه تن داشتیم با سقط جنین بود و یا به دنیا آوردن فرزند و به هیچ وجه انتظار خودکشی سولاف را نداشتیم. وقتی بعد از آن همه زندگی و نزدیک شدن خبر را شنیدم در بهت کامل فرو رفتم. پایان فیلم را سولاف رقم زد.
وقتی ما متوجه موضوع شدیم که فیلم را به پایان برده بودیم. در میانه فیلم زبیر(عکاس) خبر مرگی را به چادری میدهد که ممکن است روزی به چادر A157 برسد( از این دست خبرها، خبر مرگ)
*نکته جالب اینجاست که این صحنه منفرد است. هیچ توضیحی راجع به آن داده نمیشود و در میان صحنههای تلخ بیشمار فیلم گم میشود...
کار کرد دراماتیک فیلم در اینجا شناساندن نقش زبیر است که در اینجا خبر مرگ یک مرد و پسرش را به خانوادهای داد که شیون و زاری مادر و همسر را در فیلم گذاشتیم.
زبیر تعدادی عکس لوکیشن و آدمها برای فیلم بلندم در اختیار من گذاشت. او عکس را که در دقیقه 10 فیلم می بینیم به من نشان داد و توضیح داد که این عکس دختری است که پدرش را در جنگ از دست داده است. من خودم پدرم را از دست دادهام و میدانم که این موضوع بسیار دردناک است. با وجود دردناک بودن، موضع خیلی مرا درگیر نکرد. چون بسیاری دیگر بودند که شرایط آن دختر را داشتند.
*محل اردوگاه کجا بود؟
مرز ترکیه، جایی که در پایان فیلم هم به آن اشاره میشود. وقتی عکس را به من نشان داد (هیلین دختر 10 ساله فیلم)، لیستی از آیتمهای دردناکی که ممکن است در طول یک زندگی اتفاق بیفتد برای من به خط کرد و در انتها به من گفت که این دختر 10 ساله باردار است و این مبنای روایت A157 قرار گرفت. آن لحظه کاملا بهت زده شدم و چیزی نتوانستم بگویم. روز بعد از او خواستم که اگر میتواند برای من قرار ملاقاتی ترتیب دهد.
*این ملاقاتها در ایران بود؟
خیر. همه در کردستان عراق بود. او ملاقات را برای دو هفته بعد ترتیب داد. چون شرایط اردوگاه سخت بود و چنین اجازهای نمیدادند.
*چطور با توجه به فضای امنیتی توانستید موافقت اردوگاه را جلب کنید؟
پیرامون شرایط جنگی، خود آنها هم در جریان شرایط جنگ بودند. جنگی که به کردستان عراق هم خسارات بسیاری را تحمیل کرده است، در نتیجه برای تقبیح مسئله جنگ با این موضوع موافقت کردند. طلب همکاری از طرف ما با مکاتباتی که حوزه هنری و وزارت خارجه انجام دادند باعث شد این اتفاق بیفتد.
*اولین نماهایی که از فیلم میبینیم در دسامبر 2014 است با توجه به اینکه خود پژوهشگر فیلم بودهاید، چقدر قبل از فیلمبرداری پژوهش انجام شد؟
در ملاقاتی که با هیلین داشتم و بعد با «روکن»(خواهر بزرگتر) آشنا شدم، شرایطی پیش آمد که پژوهش میدانی و فیلمبرداری همزمان شوند. فیلم در شرایط بحرانی ساخته شد. آنها دائماً اردوگاه عوض میکردند و تغییر شرایط اسفبار تا حدی بود که امکان داشت سوژه از دست برود( قهرمان جانش را از دست بدهد) پس ترجیح دادیم که همزمان فیلمبرداری کنیم و از دل تولید کار قدم قدم جلو برویم. ولو اینکه روزهایی بود که حتی یک پلان هم نمیتوانستیم بگیریم.
*آقای نورانیپور بگذارید سوالی را مربوط به آخر فیلم بپرسم. در پایان فیلم شخصیت مورد علاقه من که نماد زیبایی و متفاوت بودن بود خودکشی کرده است. سولاف دختر 13 ساله بسیار زیبایی که میتوانست یک ستاره باشد. مرگ او شوک بسیاری را وارد میکند.
شما فیلم را دقیق دریافتهاید... بعضی فیلمها به اندیشه ورود میکنند، بعضی به قلب و بعضی هم به اندیشه و هم به قلب، A157 مورد سوم است. «سولاف» در آن چادر مایل به مادر شدن نبود و رو کن سراسر عشق بود نسبت به حس مادری، تصوری که ما نسبت به این سه تن داشتیم با سقط جنین بود و یا به دنیا آوردن فرزند و به هیچ وجه انتظار خودکشی سولاف را نداشتیم. وقتی بعد از آن همه زندگی و نزدیک شدن خبر را شنیدم در بهت کامل فرو رفتم. پایان فیلم را سولاف رقم زد.
*موضوعی به این حساسی، شما را که در وسط آن بودید چقدر تحت تأثیر قرار میداد؟
بسیار زجرآور بود با شخصیتهایی روبهرو هستید که دچار حوادثی هستند. اتفاقات ناگواری جلوی چشم من میافتادند در حالی که هیچ کاری از دست من برنمیآمد. تنها با دوربینم که مثل اسلحهام بود میتوانستم شرایط را ثبت کنم و سپس آن را عرضه و ارائه کنم تا حداقل کمکی باشد به آدمهای دیگر که در جنگ گرفتارند و جنگ همه چیز آنها را با خودشان برده است. من فکر میکردم که در پایان A157 زندگی جنگ را شکست میدهد این سه نفر جنگ را شکست میدهند.
بسیار زجرآور بود با شخصیتهایی روبهرو هستید که دچار حوادثی هستند. اتفاقات ناگواری جلوی چشم من میافتادند در حالی که هیچ کاری از دست من برنمیآمد. تنها با دوربینم که مثل اسلحهام بود میتوانستم شرایط را ثبت کنم و سپس آن را عرضه و ارائه کنم تا حداقل کمکی باشد به آدمهای دیگر که در جنگ گرفتارند و جنگ همه چیز آنها را با خودشان برده است. من فکر میکردم که در پایان A157 زندگی جنگ را شکست میدهد این سه نفر جنگ را شکست میدهند.
*آقای نورانیپور شما تلخترین فیلم جشنواره امسال را ساختهاید. آنقدر تلخ که مرز دردناک بودن را هم پشت سر میگذارد. هیچ امیدی در فیلم نیست، هم چیز سیاهی و تباهی است.
وقتی شما در جنگ برای نفس کشیدن هم تلاش میکنید چیز جذاب و شادمانی وجود ندارد. شما میتوانید از رنج مردم شاد باشید. از خیس کردن نان خشک برای خوردن تا احتیاط برای استفاده نکردن از آبی که اغلب آلوده است. آنها باید برای حفظ ناموس خود با افراطیترین موجودات مبارزه کننده. این جای امید و شادمانی ندارد.
*آقای نورانیپور خودتان گفتند که رویکرد شما در ابتدا قرار بود امیدبخش باشد اما متأسفانه عمداً فیلم را با ریتم بسیار کندی کارگردانی کردهاید. جوری که گویا تماشاگر را دعوت میکنید به اجبار دیدن تلخی فلاکت بار زندگی قهرمانانتان ...
رکود ...
*دقیقا رکود کلمه درستی است. این همه افسردگی انتخاب آگاهانه شما بوده؟
A157 خودش، خودش را به جلو میّبرد. چون هیچ جریانی از زندگی نمیبینند. همه آدمها منتظر خبر هستند.
*شما در جاهایی از فیلم، صدای رادیو گذاشتهاید و در جاهایی آدمهای جدید میآیند. از نمایندگان سازمانهای بین المللی گرفته تا مردم عادی. این به زندگی در آنجا ریتم دیگری داده است. یعنی شما در تمام طول فیلمبرداری فقط همین چند بار چنین صحنههایی داشتهاید؟
واقعاً همان چند باری بود که نشان داده شد، هیچ چیز دیگری وجود نداشت. دوربین من بیواسطه افسردگی و روزمرگی را نشان داده. امید آفرینی کار من نیست، در جایی که رخوت و مرگ در آنجا حکمرانی میکند.
*سکانس سر بریدن مرغ توسط پسر بچهها، بسیار خشن بود. واقعاً چرا چنین چیزی را در فیلم گنجاندید؟
تبعات جنگ وحشیتر از خود جنگ است. خاورمیانه باید تبعات این جنگ را تا ده پانزده سال دیگر بپردازد. پسربچهای که عمویش را جلویش کشتهاند و خانوادهاش را به اسارت گرفتهاند و خیلی چیزهای دیگر، برای او خشونت بسیار ساده شده است.
*یعنی میتوان نتیجه گرفت که پسربچه فیلم شما تبدیل به آدمی خشن در بزرگسالی خواهد شد؟ حالا در جبههای دیگر.
نه لزوما، اما تبدیل خواهد شد به کسی که میخواهد انتقام بگیرد. این از تبعات جنگ است. انسانهایی که الان هشت ساله هستند اما در آینده به دنبال انتقام خواهند بود. جنگ به او آموخته که مبارزه کند.
واقعاً همان چند باری بود که نشان داده شد، هیچ چیز دیگری وجود نداشت. دوربین من بیواسطه افسردگی و روزمرگی را نشان داده. امید آفرینی کار من نیست، در جایی که رخوت و مرگ در آنجا حکمرانی میکند.
*سکانس سر بریدن مرغ توسط پسر بچهها، بسیار خشن بود. واقعاً چرا چنین چیزی را در فیلم گنجاندید؟
تبعات جنگ وحشیتر از خود جنگ است. خاورمیانه باید تبعات این جنگ را تا ده پانزده سال دیگر بپردازد. پسربچهای که عمویش را جلویش کشتهاند و خانوادهاش را به اسارت گرفتهاند و خیلی چیزهای دیگر، برای او خشونت بسیار ساده شده است.
*یعنی میتوان نتیجه گرفت که پسربچه فیلم شما تبدیل به آدمی خشن در بزرگسالی خواهد شد؟ حالا در جبههای دیگر.
نه لزوما، اما تبدیل خواهد شد به کسی که میخواهد انتقام بگیرد. این از تبعات جنگ است. انسانهایی که الان هشت ساله هستند اما در آینده به دنبال انتقام خواهند بود. جنگ به او آموخته که مبارزه کند.
منبع : صبح نو