پارک مملو از جمعیت است . کودکان در حال بازی کردن و پدر ومادرها در حال تماشای بازی فرزندان خود هستند . آن طرف تر مردی تنها غرق در تفکرات خود. گوشه دیگر پارک، بساط دست فروشان گسترده است . یکی اسباب بازی می فروشد دیگری بلال. در گوشه زمین بازی بچه ها ، پسر جوان لاغر و آفتاب سوخته ای در حال سوار کردن کودکان در ماشین برقی است . بچه های در صف ایستاده اند تا یک به یک سوار ماشین برقی شوند. روی سکوی کنار صف بچه ها کتابی باز است . از این پسر جوان سوال می کنم آیا این کتاب شماست؟ مکثی می کند و می گوید: بله ، کتاب درسی ام است . من دانشجو هستم.
دانشجویانی هستند که برای ادامه تحصیل و امرار معاش خود وخانواده به دنبال شغلهای نیمه وقت هستند تا بتوانند هم کار کنند و هم درس بخوانند . یکی از این دانشجویان مهرداد است. 20 سال دارد و در ترم دوم مقطع کارشناسی دانشگاه آزاد اسلامی تحصیل می کند و با اجاره دادن ماشین برقی به کودکان در پارک کسب درآمد می کند .
مهرداد فرزند دوم از یک خانواده چهار نفره است. برادرش یک سال از او بزرگتر است. پدرش معلولیت از ناحیه پا دارد و تحت نظر بهزیستی است و مادرش خانه دار است. برادرش مسافرکشی می کند تا به همراه مهرداد با هم خرج زندگی را درآورند.
مهرداد می گوید: پیش از اجاره ماشین به بچه ها کارگر ساختمان بودم. به خاطر کاهش ساخت و سازها، کم کم بیکار شدم. به پیشنهاد عمه ام به سراغ اجاره ماشین رفتم.
از او می پرسم عمه شما در این کار است ؟ می گوید: بله ، چند سال پیش او پسر خود را به پارک می برد و در آنجا پسر عمه ام بچه ای را که با ماشین برقی بازی می کرده است را می بیند و بی تابی می کند که سوار ماشین شود .عمه ام تصمیم می گیرد برای فرزند خود ماشین برقی تهیه کند . اما به علت مبلغ بالای ماشین برقی از خریدن نوی آن صرف نظر می کند بنابراین ماشین برقی دسته دوم با قیمت پایین تری می خرد و بعد از اینکه فرزندش بزرگتر می شود به پیشنهاد یکی از دوستانش که خود نیز این کار را انجام می داده است ( اجاره ماشین برقی در پارک ) تصمیم می گیرد با گرفتن مبلغ کم از خانواده کودکان، لذت رانندگی کردن را به آنها هدیه کند . بعد از بیکار شدنم او پیشنهاد داد ماشین دسته دومی تهیه کنم و در پارک با اجاره به کودکان کسب درآمد کنم.
از نحوه اجاره این ماشینها می پرسم می گوید: اگر دو کودک در ماشین بنشینند 1500 تومان و اگر یک کودک بنشیند 1000 تومان ، این قیمت برای یک دور اطراف زمین بازی بچه هاست. ماشین را با بادکنک تزئین کرده و ضبط صوت کوچکی پشت ماشین گذاشته تا هنگامی که بچه ها رانندگی می کنند برای آنها آهنگ پخش کند .
کودکی سوار ماشین شده و با راهنمایی مهرداد شروع به حرکت می کند .خوشحالی در چهره کودک نمایان است .
از یکی از همین کودکان که سوار ماشین شده می پرسم ماشین سواری دوست داری؟ می خندد و می گوید: « بله من ماشین سواری خیلی دوست دارم . بابام اجازه نمی دهد من با ماشینش رانندگی کنم چون میگه تو هنوز بزرگ نشدی . ولی من با این ماشین گاز می دم و خودم رانندگی می کنم . اگر بزرگ بشوم یک ماشین واقعی و بزرگ می خرم .»
مادر بزرگ نوه اش را آورده تا او را سوار ماشین اجاره ای کند. همین سوال از آن مادربزرگ مهربان می کنم. پاسخ می دهد: بله ، ما توان خرید ماشین برقی را نداریم و مواقعی که به پارک می آییم او را سوار ماشین می کنم تا خوشحال شود . آقا مهرداد خیلی مواظب بچه ها است .
دوباره به سراغ مهرداد می روم از او در مورد مشتریانش می پرسم. می گوید:
عمده بچه ها سنی حدود 2 تا 8 سال دارند البته سنین بزرگتر نیز که جثه ریزی
داشته باشند نیز اجازه سوارشدن دارند.
می پرسم برای ایمنی بچه های کوچک
چه کاری انجام می دهی ؟ می گوید: صندلی ماشین کمربند دارد. آن را می بندم و
کودکان پنج سال به بالا نیاز به کمربند ندارند .
در میانه صحبتمان، عذرخواهی می کند و کمربند کودک را سفت می بندد و به راه می افتد یک دور اطراف زمین بازی کودکان می زند و باز می گردد. ماشین که به جای اولش برمی گردد کودک را با احتیاط پیاده می کند .
• درآمدی روزانه ای بین 20 تا 100 هزار تومان
از او در مورد درآمدش می پرسم ؟ می گوید: درآمدم متغیر است از 20 تا 100 هزار تومان.
از ساعات کاری اش که سوال می کنم چنین می گوید: در هفته سه روز از صبح تا بعداز ظهر در دانشگاه هستم و ساعت 5 بعدازظهر به پارک می آیم و تا 12 شب در پارک می مانم .
مهرداد در مورد تخفیفهایش به مشتریان دائمی اش می گوید: یک نیم دور برای آنها مجانی است. و برای کودکانی که امکان پرداخت کرایه را ندارند این کار را رایگان انجام می دهم .
بچه ها درصف ایستاده و منتظر هستند تا نوبتشان شود . مهرداد هنگام سوار شدن کودکان با روی خوش به آنها کمک می کند و با حرکت ماشین خود نیز ماشین را کنترل و هدایت می کند و از لذت بردن بچه ها هنگام رانندگی، خوشحال است .
چگونگی شارژ کردن ماشین را اینطور تشریح می کند: هر روز سه باطری شارژ شده با خود می آورم که تا پایان کار استفاده می شود .
در مورد مزایای کارش می پرسم می گوید: در این کار، با هزینه کم و سرمایه اندک می توان کاسبی کرد. هر شب پول نقد ولو کم به دستت می آید .این ماشین ها مانند ماشین واقعی نه استهلاک دارند و نه بنزین و بیمه کردن می خواهند.
در مورد خورد و خوراکش می گوید: داخل پارک اگر بلال باشد می خورم و اگر نبود کیکی، چیزی می خورم .شب وقتی می رسم منزل آنقدر خسته ام که دیگر میل به خوردن ندارم و زود می خوابم.
می پرسم با درآمدی که در روز بدست آورده ای چه کار می کنی ؟ می گوید: مقداری از آن را به پدر و مادرم می دهم و مابقی را برای دانشگاه و خرج تحصیلم پس از انداز می کنم.
از دلهره ها و ترسهای کارش می گوید. از نگرانی برای عدم آسیب به بچه ها در هنگام بازی و برخورد مأموران شهرداری و نیز حمل و نقل ماشین.
ماشین برقی اش را با موتور جابجا می کند. می گوید: چون ماشین بزرگ است و داخل ماشین جا نمی شود .به همین خاطر روی موتور می بندم . البته به تنهایی نمی شود . باید کسی کمکم کند .
می پرسم آیا تا به حال به خاطر حمل ماشین با موتور جریمه شده ای ؟می گوید: نه چون کوچه پس کوچه ها را بلد هستم و از آنجا می روم تا به حال جریمه نشده ام .
• شهرداری به ما مجوز دهد
دیگر هوا تاریک شده است و برای جلب توجه کودکان چراغهای ماشین را روشن می کند .
با روشن شدن چراغ های ماشین ، جذابیت ماشین برای کودکان بیشتر می شود و آنها از خانواده های خود می خواهندکه حتماً سوار ماشین بشوند .
از دیگر مشکلات شغلش چنین می گوید: به علت همراهی بچه ها در هردور زدن و مواظب بودن آنها ،در پایان شب کمر درد دارم و جواز گرفتن برای این کار از شهرداری خیلی سخت است . اگر شهرداری به ما جواز می داد می توانستیم در پارک های بزرگتر کار کنیم ودر آمد بیشتری کسب کنیم . چند مرتبه به شهرداری مراجعه کرده ام اما امکان پذیر نبوده است .
می پرسم آیا این کار را به دیگران نیز پیشنهاد می کنید ؟می گوید: بله فقط به شرط اینکه اگر کسی قبلا ً در آن پارک مشغول به کار بوده و هنوز این کار را انجام می دهد به آن پارک نرود بلکه جای دیگر و پارک دیگری را انتخاب کند .
از او سوال می کنم دوست داری بعد از پایان دانشگاه و خدمت چه کاری انجام دهی ، پاسخ می دهد: اگر شغلی مرتبط با درسی که خوانده ام (عمران ) پیدا نکردم با یکی از دوستانم سرمایه ای تهیه کنیم ودر شهر بازی زمین بازی بزرگ با تعداد بیشتری ماشین برقی اجاره کنیم و این کار را در اندازه بزرگتر انجام دهیم .
ساعت نه شب است پارک در حال خلوت شدن است . می گوید فکر کنم با رفتن خانواده ها و بچه ها دیگر مشتری نداشته باشم. با این وضع باید به یک پارک دیگر بروم شاید آنجا خانواده هایی باشند وبتوانم تا ساعت 12 شب کار کنم و بعد به خانه بروم .
چراغهای ماشین را خاموش کرد و از مردی که در آن نزدیکی بود می خواهد تا برای گذاشتن ماشین بر روی موتورش کمکش کند. با همراهی آن مرد، ماشین را روی موتور می بندد و خداحافظی می کند و می رود.
من دور شدن او را به تماشا نشسته ام. او دور می شود و این سوال به ذهنم نزدیک می شود که اینگونه شغلها، راه به کجا خواهند برد. مهرداد تا کی توان ادامه این کار را دارد. چه آینده شغلی در انتظار او و مهردادهای بسیاری است که از فرط بیکاری به آب باریکه های کوچکی دل خوش کرده اند.