گروه جهاد و مقاومت مشرق: اطلاعات من درباره ی این موضوع (سلاح های شیمیایی و میکروبی) اندک بود؛ تا اینکه فرصت دیدار با یک خانم بیولوژیست لبنانی برایم فراهم شد. او به من برای آشنایی بیش تر به این نوع سلاح کمک کرد. این کار طی نشستی انجام گرفت که در کاخ تشکیل شده بود تا از دانشمندان بیگانه ای که به «قومیت عرب» خدمت کرده بودند، قدردانی شود. «قومیت عرب» شعاری است که رژیم متناسب با اهدافش آن را سر می دهد.
صدام تا آنجا که امکان داشته باشد، از حضور در این گونه جلسات اجتناب می کند و چون در این مراسم می بایست سخنرانی کوتاهی ایراد بشود و بعد از آن با برخی از حاضرین مصافحه شود، به من ابلاغ شد تا به جای صدام در مراسم حاضر شوم. تعداد افراد حاضر بیش از ۵۰۰ نفر بودند که از میان آن ها ۲۰ نفر زن بودند. همه در سالن کنفراس قصر حضور داشتند. این افراد، مهندس، پزشک، فیزیکدان، شیمیدان و متخصصان رشته های دیگر بودند.
مراسم آرامی بود. من و هاشم۱ و سه تن از افسران گارد ویژه ی جمهوری، از میان حاضرات خارج شدیم. در حال سلام و احوالپرسی با مهندسان ترک در نزدیک در خروجی بودم که صدای خانمی مرا متوقف کردک «ببخشید رئیس، ممکن است با شما صحبت کنم؟» برگشتم، صدام متعلق به خانمی زیبا بود که حدود ۳۰ سال سن داشت. از آنجا که در این گونه شرایط معمولاً چون صدام رفتار می کردم؛ با لبخند به سوی او رفتم و گفتم:«طبعاً عزیز من، امرتان چیست؟» گفت: «با عرض احترام به جناب عالی، بهتر است اینجا صحبت نکنیم. آیا امکان دارد جای دیگری برویم؟»
این که زنان خودشان را برای مسائل جنسی به صدام عرضه کنند تا شاید یکی از نزدیکان زندانی شان مورد عفو قرار گیرد، امری غیرعادی نبود. شرایط مان را در میان افراد حاضر ارزیابی کردم و گفتم: «من الان خیلی گرفتارم می توانید از دفترم وقت ملاقات با من بگیرید. من همیشه از ملاقات با اشخاصی که خودشان را وقف کرده اند، مسرور می شوم.»
با نگرانی گفت: «بیشتر از این نمی توانم منتظر بمانم.» نگاهی کردم تا موضع هاشم را درک کنم. او با تکان دادن کتف اش به من پاسخ داد؛ گویی که موافق است. من و هاشم و آن خانم سالن را ترک کردیم و از راهرویی گذشتیم و به طرف یک اتاق کوچک که در آن یک میز کوچک و چند صندلی بود، به راه افتادیم. محافظان نیز پشت سر ما آمدند و نزدیک در ایستادند.
آن خانم به محض اینکه نشست، با نگرانی به هاشم نگاه کرد و گفت:«جناب رئیس جمهور، واقعاً نیاز است به صورت خصوصی با شما صحبت کنم.» به او جواب دادم: «جای نگرانی وجود ندارد. هر چه شما بگویید، من آن را با دستیارم طبق معمول مورد بررسی قرار خواهم داد. به همین خاطر شما می توانید با آزادی کامل صحبت کنید.»
با تردید و نگرانی شروع به حرف زدن کرد: «نام من اناره احمدالبزاز است. من بیولوژیست هستم. لبنانی ام. حدود ۱۸ ماه است که در عراق در آزمایشگاه تحقیقاتی مجتمع سلمان پاک۲ کار می کنم. وظیفه ام کمک به تغییر و تحول در انواع ویروس ها است.» درنگ کرد. سپس بار دیگر با شک و تردید به هاشم نگاه کرد و گفت: «همان طور که حضرت عالی در جریان هستید، آزمایش ها موفقیت آمیز بود. در حال حاضر، ما با تأثیر آن بر روی بدن انسان در شرایط مختلف و شرایط جوی مختلف آشنا هستیم. من از مانی که در طرابلس۳ فارغ التحصیل شده ام، تأثیر عوامل خارجی بر دستگاه تنفس و وظایف بدن او را مورد آزمایش و مطالعه قرار داده ام. برای این کار همیشه از حیواناتی مانند موش، خوک و مرغان خانگی استفاده کرده ام؛ اما حالا از من می خواهند که آن را بر روی انسان آزمایش کنم.»
از او پرسیدم: «چه نوع آزمایش هایی؟» هاشم از جریان گفت و گو راضی نبود؛ از این رو مودبانه تلاش کرد مرا متوجه کند. او گفت: «جناب رئیس جمهور، لازم است سریعاً به دفتر مراجعه کنیم. با احترام کامل پیشنهاد می کنم این نشست برای وقت دیگری به تأخیر افتد.»
به تذکر هاشم اهمیتی ندادم و به او اشاره کردم ادامه بدهد. گفت: «در سال گذشته، در پی پیروزی ارتش در مهران، تعداد ۲۰ زن ایرانی به سلمان پاک آورده شدند…. آن ها در معرض ویروس قرار گرفتند تا تأثیر سموم یا کار دستگاه های محافظ مورد امتحان و آزمایش قرار گیرد. تعداد ۱۲ نفر از این زنان از دنیا رفتند، اما بقیه هم به میزان های متفاوتی بیمار هستند و من فکر نمی کنم آن ها زنده بمانند.»
به خودم فشار آوردم تا حالم دگرگون نشود. از او پرسیدم: «این کار چگونه انجام می شود؟» متحیر شد. پرسید: «مگر حضرت عالی اطلاع ندارید؟» به سرعت اشتباهم را جبران کردم و گفتم: «نه به طور دقیق. این مسائل به دانشمندان مربوط می شود. تنها نتایج آن ها برای من اهمیت دارد.» گفت: «امیدوارم مرا به خاطر جسارتم عفو بفرمایید؛ اما نیاز به تحقیق از جانب حضرت عالی وجود دارد. افراد در یک اتاق مخصوص می گذارند و آن گاه آن ها را در معرض گاز قرار می دهند. این کار از طریق سوراخ هایی که بر روی دیوار اتاق کار گذاشته شده، انجام می گیرد و به محض پایان یافتن آزمایش، اتاق منجمد می شود و محتویات آن ها حفظ می گردد و بعد از آن اتاق برای آزمایش دیگری آماده می شود.»
هیچ کس به جز افراد حکومتی نزدیک به صدام که من هم جزء آن ها بودم و فرماندهی ارتش، نمی دانست که صدام برای اولین بار و در سطحی محدود در سال ۱۹۸۲ از اسلحه ی شیمیایی علیه نیروهای ایرانی استفاده کرده است.
اناره به سخنانش ادامه داد. او گفت: «چنین آزمایش هایی، جزئی از برنامه ی پیشرفت سلاح های شیمایی و بیولوژیکی است.» از زمانی که این مواد در دهه ی ۱۹۷۰ به تسلیحات عراق افزوده شد، زندانیان شیعه و کردها، مورد آزمایش دانشمندان شیمی و بیولوژیست ها قرار می گرفتند، در حالی که اسرای جنگ با ایران این تعداد را تقویت کرد. او ادامه داد: «ما به خوبی از عکس العمل بدن انسان در مقابل به کارگیری ویروس آگاه هستیم و در صورتی که به کارگیری انسان به این منظور ادامه پیدا کند، اطلاعات ما بیشتر خواهد شد. به همین خاطر من اینجا هستم، جناب رئیس.»
او افزود: «اخیراً دستورهایی درباره ی آماده کردن ویروس برای استفاده جمعی از آن، دریافت کرده ام. برنامه این است که از آن در مقیاس زیادی علیه کردها در شمال عراق استفاده شود. لازم است ما اجازه ی چنین کاری را ندهیم؛ چرا که این کار دیوانگی است… زیرا ما نمی توانیم نحوه ی عمل را پس از آنکه آن را علیه اهداف به کار بردیم، تعیین کنیم. اگر ما به میزان زیادی گازها را رها کنیم، کنترل آن اگر غیرممکن نباشد، دشوار است.» به او گفتم: «بدون شک موضوع را پیگیری خواهیم کرد.»
۱-هاشم مربی و راهنمای این بدل صدام بود. بدل بدون اجازه ی او کاری انجام نمی داد.
۲- تأسیسات سلمان پاک در حدود ۱۵ مایلی (۲۴کیلومتری) بغدا و در یک شبه جزیره در ساحل شرقی رودخانه ی دجله، در نزدیکی شهری به همین نام (سلمان پاک) قرار دارد. مساحت عرصه ی این تأسیسات حدود ۲۰ کیلومتر مربع است. این تأسیسات مرکز کلیدی برنامه های سلاح های میکروبی و شیمیایی عراق بوده و تحقیقات پیچیده ای آن جا صورت می گرفت.
۳- پایتخت کشور لیبی.
میخاییل رمضان
—————–
درباره ی این خاطره:
خاطره ی «زنان مهران» از میان سی خاطره ی کوتاه که در این مجموعه سه جلدی می خوانیم، تنها خاطره ای است که راوی آن نظامی نیست. نامش «میخائیل رمضان» است. او معلم ساده ای بود که شباهت شگفت انگیزی به صدام داشت. دست سرنوشت پای او را به کاخ صدام باز می کند و او ۱۹ سال تمام در نقش صدام دنیا را فریب می دهد. میخائیل رمضان حتی یک بار با یاسر عرفات و حسنی مبارک که رئیس جمهور مصر بود ملاقات می کند و آن دو نمی فهمند که این صدام واقعی نیست و فقط یک بدل است.
عکس هر دو ملاقات در کتاب چاپ شده است. خاطره ی زنان مهران را از کتاب خاطرات میخائیل رمضان و از صفحه ی ۳۰۷ برداشته ام. او یک بار توسط نیروهای ما در جبهه ی جنگ عراق با ایران زخمی می شود. او در صفحه ی ۸۰ کتاب داستان زخمی شدنش را در جبهه های جنگ این طور می نویسد: «…رزمندگان وقتی مرا در کنار خودشان در جبهه دیدند، مات و مبهوت شدند. این خبر پخش شد که «رهبر بزرگ در جبهه است. رزمندگان با شور و احساسات به من درود می فرستادند. نتیجه ی این کار، دقیقاً همان چیزی بود که صدام می خواست. نیروها با ملاحظه ی حضور رئیس شان در میان خود، بسیار خوشحال بودند. من احساس شرمندگی می کردم؛ زیرا در آنجا به عنوان صدام بزدل ترسو که در بغداد جاخوش کرده بود، حضور داشتم؛ اما نیروها گمان میکردند که صدام در کنار آن ها در جبهه است. صبح روز دوم حضورم در جبهه، در خلال توقف موقت تبادل آتش، به همراه محمد الجنابی و افسران بلندپایه از چادرم بیرون آمدم. با ایکه از سنگرهای خط مقدم فاصله داشتیم، احساس کردم فلز بسیار داغی به ران چپم فرو رفت. به پایین نگاه کردم، دیدم خون از زیر شلوار نظامی ام بیرون می آید. فهمیدم که هدف گلوله قرار گرفته ام. روی زمین افتادم و مجروح شدم.
براساس اطلاعاتی که بعداً به دستم رسید، سه تن از ایرانی ها توانسته بودند خود را در پشت یک عارضه در فاصله ی دویست متری در جبهه مخفی کنند آن صیاد و همراهانش، زمانی که من و محمدالجنابی را که کاملاً در پشت سرم قرار داشت، دیدند، بدون شک فکر کردند که خداوند آن ها را برای انجام این مأموریت برگزیده است. بعد از گذشت چند ثانیه از تیراندازی به سوی ما، این سه ایرانی ناپدید شدند و بار دیگر، در پشت غبار رملی و نزدیک یک جیپ نظامی ایرانی دیده شدند. آن ها با این جیپ به سمت ایران به راه افتادند؛ اما خیلی فرصت نکردند فقط موفق شدند حدود صد متر حرکت کنند که صدای انفجاری شنیده شد. اتومبیل بر اثر برخورد با مین آتش گرفت و هیچ کدام از سرنشینان زنده نماندند تا این پیروزی را جشن بگیرند…»
میخائیل رمضان، کتاب خاطرات خود را با عنوان «شبیه صدام» در آمریکا وشته و با همین نام هم در ایران ترجمه شده است. او یک بار هم در کویت مجروح شد. آن روزها کویت در اشغال عراق بود. همین مجروح شدن باعث می شود او زمینه ی فرارش از عراق را با کمک یک پرستار زن آمریکایی به نام «صوفیا» که عراقی الاصل بود، فراهم کند و ساکن نیویورک شود و کتاب خاطراتش را بنویسد.
خاطره ی زنان مهران اتفاق غم انگیزی است. صدام از عراق یک پادگان بزرگ ساخت که در قسمت هایی از آن سلاح های شیمیایی و میکروبی تولید می کرد. شاید آنچه خانم اناره لبنانی به میخائیل رمضان گفته است بی نیاز از شرح و بحث باشد، اما قربانی شدن زنان مهران در آزمایشگاه های میکروبی صدام، صدایی است که در ایران و شنوندگان زیادی دارد وجدان های بیدار در جهان زیاد است که باهوش و دانایی خود، پی به ریشه ی این جنایت های خاموش و پنهان می برند. آن ها می دانند سهم انگلیس و آمریکا در این گونه جنایت ها چقدر زیاد است. روابط قدرت های بزرگ با ایران، همیشه غیردوستانه و حتی کینه توزانه بوده است. این درس بزرگی است که می توان فصل هایی از آن را در خاطرات دوران جنگ خواند و اندیشه کرد.
مأخذ: شبیه صدام؛ خاطرات میخاییل رمضان، ترجمه محمدنبی ابراهیمی، تهران سوره ی مهر(سازمان تبلیغات اسلامی، حوزه هنری، دفتر ادبیات و هنر مقاومت)1381
*سایت جامع آزادگان
با تردید و نگرانی شروع به حرف زدن کرد: «نام من اناره احمدالبزاز است. من بیولوژیست هستم. لبنانی ام. حدود ۱۸ ماه است که در عراق در آزمایشگاه تحقیقاتی مجتمع سلمان پاک۲ کار می کنم. وظیفه ام کمک به تغییر و تحول در انواع ویروس ها است.» درنگ کرد.