گروه جهاد و مقاومت مشرق - قاب عكس بزرگ روي طاقچه، آن نجابت دوستداشتني عابد و زاهد محله رستمآباد را به ياد ميآورد. مردي كه شناسنامه و اعتبار محله بود و حدود 2 ماه قبل پر كشيد و رفت اما در هر گوشه از خانه گرم و با صفاي فرزندانش نشانهاي پررنگ از حضور او ديده و احساس ميشود. كمي آن طرفتر و درست كنار كتابخانه بزرگی كه مملو از كتاب است يك قاب عكس ديگر كه حاج ناصر نوريان و فرزند شهيدش را نشان ميدهد جلب نظر ميكند. اينجا خانه تنها دختر حاج ناصر نوريان، كاسب قديمي و معتمد فقيد محله رستمآباد است؛ جايي كه به اتفاق فرزندان و رفقاي گرمابه و گلستان حاج ناصر نشستيم و كتاب زندگي با بركت بزرگمرد محله را آنقدر ورق زديم تا به فصل نهايي رسيديم. به بهانه درگذشت يكي از خوشنامترين اهالي محله رستمآباد با فرزندان و دوستان قديمي او همكلام شديم و افسوس خورديم كه چرا پيش از اين و در زمان حيات حاج ناصر مهمان خانه پرمهرش نشديم. پيرمرد نوراني محله رستمآباد كه به قول اهالي محله، زاهد شب بود و شير روز.
بقالي كوچكي معتبرتر از بانك
سبك زندگي و كاسبي حاج ناصر بيشتر شبيه قصههاست و بهعنوان يك الگوي تمام عيار مورد توجه اهالي رستمآباد بوده است. حاج علياصغر نوريان، پسر ارشد او درباره درستكاري و پاكدستي پدرش در كاسبي ميگويد: «لابهلاي حبوباتي كه پدرم بهصورت فلهاي از بازار ميخريد پراز سنگريزه بود. او در اوقات بيكاري سنگريزهها را از حبوبات جدا ميكرد و جنس خالص تحويل مردم ميداد. هنگام جنس فروختن هم معمولاً كفه ترازو را به نفع مشتري سنگين ميكرد. گاهي اوقات كه ميخواستيم كفه ترازوهاي قديمي را مساوي كنيم ميگفت كفه مشتري را سنگينتر كنيد. هيچ جنسي را با سود بيش از 10درصد عرضه نميكرد و به همين دليل تمام اجناس را ارزانتر از مغازههاي ديگر ميفروخت. پدرم به گراني ناگهاني كالاها اعتنايي نداشت و تمام اجناسش را بر اساس قيمتي كه خريده بود به مردم ميفروخت. هيچوقت به مشتري كه درخواست جنس نسيه ميكرد جواب رد نميداد. گاهي اوقات وقتي بعضي از مشتريان براي تسويه حساب مراجعه ميكردند، قيمت اجناس گران شده بود. با اين حساب مشتري هم جنس نسيه ميبرد هم چنددرصد سود ميكرد. عدهاي هم اصلاً براي تسويه حساب مراجعه نميكردند اما پدرم اصلاً دنبال دو دو تا چهارتا نبود و به همين دليل سرمايه اصلياش روز به روز تحليل رفت. پدرم هر بار كه كم ميآورد قطعهاي از زمينهاي پدري را ميفروخت تا بخشي از آن را صرف كارهاي خير و بخشي را براي حسينيه رستمآباد هزينه كند. او با خدا معامله ميكرد.» مغازه كوچك و قديمي حاج ناصر براي مستمندان محلي به مثابه يك مؤسسه خيريه و خانه اميد آنها بود. پسر ارشد حاج ناصر ادامه ميدهد: «شب عيد و در ماه مبارك رمضان، مردم بخشي از اجناس مورد نياز مثل گوشت، روغن، برنج، حبوبات و... را بهصورت امانت به پدرم ميدادند تا بين نيازمندان تقسيم كند. او به هيچ عنوان اجازه نميداد نيازمندان را شناسايي كنيم و اين كار را شخصاً بهطور كاملاً پنهاني انجام ميداد تا آبروي مردم حفظ شود. پدرم به شدت امين مردم بود. حتي كارگران قبل از اينكه چند روزي به شهرستان بروند و به خانوادهشان سر بزنند تمام پول و وسايل شخصيشان را نزد پدرم امانت ميگذاشتند و ميرفتند. پدرم امانتيها را داخل كيسه بزرگ ميگذاشت و اسم آن شخص را روي آن مينوشت تا هنگام تحويل دادن دچار اشتباه نشود. براي همه ما خيلي عجيب بود كه چرا كارگرها پولشان را در بانك نميگذراند. مغازه پدرم براي آنها از بانك هم مطمئنتر بود.»
يك عمر در راه عبادت و كار خير
حاج رضا نوريان، كسي كه بيش از نيم قرن با حاج ناصر نشست و برخاست داشته و شاهد عيني درستكاري او بوده، پردهاي ديگر از پاكدستي كاسب فقيد محله را روايت ميكند و ميگويد: «اوايل انقلاب كه اجناس كوپني بود، هر بار كه جنس ميآمد قيمتش نسبت به دفعه قبل تغيير ميكرد. قند و شكر جزو كالاهايي بود كه دائم قيمتش عوض ميشد. حاج ناصر هميشه در مغازهاش دو نوع قند و شكر داشت. يك نوع قند و شكرهايي كه از قبل مانده بود و با همان نرخ قبلي به مردم ميفروخت، يك نوع هم قند و شكرهاي جديد كه گرانتر شده بود. حاج ناصر ابتدا قند و شكرهاي قديمي را با همان قيمت قبل ميفروخت و خيالش كه راحت ميشد در گوني جديد را باز ميكرد.» حاج رضا نوريان ادامه ميدهد: «وقتي 10 سالم بود ميديدم كه چند پيرزن به مغازه حاج ناصر ميآمدند و ماهانه از او مقرري ميگرفتند. حاج ناصر مقداري پول از خيّران محله جمع ميكرد، مقداري هم از جيبش ميگذاشت و دست آخر به دست نيازمنداني ميرساند كه به او رجوع ميكردند. يادم هست كه وقتي شبعيد ميشد، عدهاي از اهالي محله پارچه تهيه ميكردند و به حاج ناصر ميدادند تا به نيازمنداني بدهد كه توان خريد لباس ندارند. شبعيد كه ميشد حاج ناصر علاوه بر حبوبات و كالاهاي مورد نياز مردم به فقرا پارچه هم ميداد و مغازه او بيش از 50 سال خانه اميد نيازمندان بود. خدابيامرز در تمام طول زندگي يا به مستمندان كمك ميكرد يا مشغول عبادت و خواندن قرآن و مفاتيح بود.»
نماز شب حاج ناصر ترك نشد
«در تمام سالهايي كه وارد خانواده حاج ناصر شدم تحت تأثير اشتياق و همت او در اداي فرائض ديني قرار داشتم. او علاوه بر اينكه نمازهاي واجب را اول وقت و در مسجد به جا ميآورد نماز نافله شب را هم به نحو احسن ميخواند.» دكتر حميدرضا آقابزرگ، داماد حاج ناصر درباره زهد و تقواي مثالزدني او صحبت ميكند و ميگويد: «برنامه حاج ناصر اين بود كه 2 ساعت قبل از اذان صبح بيدار ميشد. يك ساعت در خانه عبادت ميكرد و يك ساعت به هم باز كردن در مسجد و خواندن نمازجماعت صبح ميگذشت. اين سبك زندگي همت عالي ميخواهد اما حاج ناصر يك عمر اينگونه زندگي كرد و نمازجماعت و نافله شب را ترك نكرد. يكبار به شدت تب كرده بود و به او توصيه كرديم كه امروز به مسجد نرو، اما گفت به مسجد كه بروم حالم خوب ميشود. آن روزها كوچهها آسفالت نبود و تا مچ پا در گل فرو ميرفت اما حاج ناصر با هر مشقتي بود با آن تن تبدار خودش را به مسجد رساند.» داماد حاج ناصر ادامه ميدهد: «محله ما يك مسجد بسيار قديمي داشت كه قرار بود براي ساخت پل صدر تخريب شود و به همين دليل تقريباً متروكه بود. حاج ناصر به اتفاق يكي از دوستان قديمياش در سرماي زمستان كه وسيله گرمايشي هم نبود، در مسجد را باز ميكردند و بعد از اقامه نماز در را ميبستند و ميرفتند. خدا بيامرز ميگفت در خانه خدا نبايد بسته شود و چراغش بايد روشن بماند. روز تشييع پيكر حاج ناصر، جمعيت زیادی در محله رستمآباد جمع شده بود و زيارت عاشورا و نماز ميت را داخل حسينيه رستمآباد خوانديم و راه افتاديم. وقتي به بهشت زهرا(س) رسيديم متوجه شديم كه عدهاي از مردم قلهك، شميرانات، اختياريه و شهر ري زودتر به بهشت زهرا(س) رسيدهاند و وقت اذان ظهر، نمازجماعت باشكوهي را اقامه كردهاند. حاج ناصر به نماز اول وقت اعتقاد راسخي داشت و قسمت بود كه در روز خاكسپارياش اينگونه نمازجماعت توسط مردم و بهصورت خودجوش اقامه شود.»
روزي كه سارق را بخشيد
يكي از عادتهاي هميشگي حاج ناصر اين بود كه يك ساعت قبل از اذان صبح در مسجد را باز ميكرد و بعد از پخش كردن اذان راديو از بلندگو بهعنوان آخرين نفر از مسجد خارج ميشد. حبيب فقيهي، دوست و هممحلهاي 60 ساله حاج ناصر ميگويد: «او ميگفت در مسجد بايد به روي مردم باز باشد تا رهگذران هم بتوانند نماز اول وقت را به جا بياورند. خدابيامرز در طول شبانهروز 3 ساعت بيشتر نميخوابيد و بيشتر اوقات مشغول عبادت و راز و نياز با خدا بود. در مغازه را كه باز ميكرد، پشت دخل مينشست و ماهي يكبار قرآن ختم ميكرد. مشتري كه داخل مغازه ميشد، نشاني اجناس را ميداد و پول را ميگرفت. او تا آخرين روزهاي عمر اعتمادش به مردم را از دست نداد.» حاج ناصر به مال دنيا اعتنايي نداشت وگويي در عالم ديگري سير ميكرد. بياعتنايي به مال دنيا باعث شد تا مغازهاش بارها توسط افراد سودجو مورد سرقت قرار بگيرد. يكبار پليس فردي را به مغازهاش آورد و گفت اين شخص به دزدي از مغازه شما اقرار كرده و شما بايد براي سير مراحل اداري به اداره پليس بيایيد. حاج ناصر به پليس گفت اولاً من با چشمان خودم نديدهام كه او از مغازهام دزدي كرده باشد، دوما اگر هم چيزي برده حتماً نياز داشته و من از او شكايتي ندارم.»
كار ثوابي كه از پدربزرگ به نوه رسيد
در تاريخ پر فراز و نشيب مردم پايتخت كم نيستند كاسبان درستكار و پاكدستي مثل حاج ناصر نوريان كه رزق حلال و مردمداري جزو اصول اصلي كاسبيشان بود. تنها دختر حاج ناصر، درستكاري و مردمداري را يك ميراث خانوادگي ميداند و ميگويد: «پدر بزرگم كه در رستمآباد به نام داداش علي آقا او را ميشناختند، فرد رئوفي بود و قلب مهرباني داشت. در آن سالها افراد غريبهاي كه به تهران ميآمدند و جايي نداشتند اول به مسجد ميرفتند و شب به خانه پدربزرگم پناه ميبردند. صبح كه ميشد پدربزرگ مبلغي را بهعنوان توشه راه و هزينه سفر به آنها ميداد و با دعا و نيايش بدرقهشان ميكرد. اين سنت بعد از فوت پدربزرگ به پدرم رسيد و ادامه پيدا كرد.»
حاج ناصر در طول 75 سال كاسبي در محله رستمآباد، بيش از آنكه كاسب محله باشد حامي مستمندان محلي و مستضعفان بود و همواره بخشي از درآمدش را هم براي كمك به نيازمندان وقف ميكرد. دخترش ميگويد: «پدرم از 50 سال قبل هفتهاي 5 تا 10 تومان بابت كمك به نيازمندان كنار ميگذاشت و مسئوليت توزيع اين پول بين نيازمندان برعهده من بود. گاهي اوقات به حدي بده و بستانها زياد بود كه كم ميآوردم و با پول تو جيبي كه از پدرم ميگرفتم جاي آن را پر ميكردم. مستمندان محلي كه توان خريد مايحتاج زندگي را نداشتند به واسطه اعتمادي كه به پدرم داشتند، به مغازه ميآمدند و مبلغي بهعنوان كمك هزينه دريافت ميكردند. هنوز هم مسئوليت پرداخت مستمري به نيازمندان برعهده من است و بعد از فوت آقاجون شخصاً هزينه كمك به مستمندان را تقبل كردهام تا ثوابش برسد به روح پدرم. بعد از فوت آقاجون يك زن سالخورده به خانه ما مراجعه كرد و در حاليكه گريه ميكرد گفت حاج ناصر پشت و پناه ما بود و نميدانيم بعد از او چگونه زندگي كنيم. من هم دلدارياش دادم و گفتم هر ماه نزد من بيايد و مقررياش را دريافت كند. ميخواهم بعد از پدرم اين راه ادامه پيدا كند تا اميد نيازمندان نااميد نشود.»
خودش فرزند شهيدش را كفن كرد
پسر دوم حاج ناصر نوريان، يكي از جوانان نمونه محله رستمآباد بود كه سال 1364 در عمليات والفجر 8 در منطقه فاو به شهادت رسيد.
صبوري و خويشتنداري حاج ناصر، هنگام شنيدن خبر شهادت فرزندش هنوز هم نقل محافل است و اهالي محله خوب به ياد دارند كه حاج ناصر نوريان چگونه تسليم مشیت الهي شد و حتي يك قطره اشك براي شهادت فرزندش نريخت. حاج رضا نوريان روايت ميكند كه كسي نديد حاج ناصر براي شهادت محمود اشك بريزد اما وقتي مصيبت امام حسين(ع) را ميخواندند اشك از گونههايش سرازير ميشد.
اهالي محله رستمآباد يادشان نرفته كه حاج ناصر چگونه با دستان خودش، جگر گوشهاش را غسل داد و كفن كرد تا در آن سالهاي پر تب و تاب به مردم بهويژه خانواده شهدا روحيه بدهد. محمود نوريان، فرزند خلف حاج ناصر، سجاياي اخلاقي بينظيري داشت كه زبانزد بود.
او نام خودش را از محمود به عبدالله تغيير داد و ميگفت محمود يعني ستوده خدا اما من هنوز محمود نشدهام و بنده خدايي بيش نيستم.
تكيه كلامش كه هنوز با گذشت 30 سال از ذهن اهالي محله پاك نشده است، اين بود: «به داد خود برسيد كه وقت تنگ است.»
او فرمانده گردان تخريب و مهندسي رزمي بود و در كتاب روز سوم كه مجموعهاي از دست نوشتههاي شهيد محمود نوريان است اشاره شده كه او در گفتوگو با بسيجيان مرتب اين جمله را تكرار ميكرد. حاج رضا نوريان روايت ميكند كه وقتي شهيد محمود نوريان براي آخرين خداحافظي به مغازه پدرش رفت عدهاي از اهالي به او گفتند مدتهاست در جبههاي، حالا كمي استراحت كن. او در پاسخ به اهالي گفت: «به داد خود برسيم كه وقت تنگ است...»
يادبود اهالي محله براي حاج ناصر
حدود 2 ماه از درگذشت حاج ناصر نوريان سپري شده، اما آنقدر خاطره خوب از خودش به جا گذشته كه نامش تا سالها در گوشه ذهن اهالي رستمآباد بماند. او بعد از دست و پنجه نرم كردن با بيماري فراموشي سرانجام آبان امسال، در 88 سالگي دار فاني را وداع گفت و حالا اما ياد و تصوير چهره مهربان او از ياد اهالي نخواهد رفت. بعد از فوت حاج ناصر، اهالي به پاس قدرداني از خوبيهاي او متن بلند بالايي را تهيه كردند كه در مراسم ختم او قرائت شد. در بخشي از اين متن سراسر احساسي كه مهربانيهاي حاج ناصر نوريان را توصيف ميكند، آمده است: «پدر و مادر مرحوم حاج ناصر نوريان از باتقواترين افراد محله بودند. پدر ايشان، مرحوم داداش علي آقا يك پارچه نور بود. بهصورتش كه نگاه ميكردي نور ايمان در دلت روشن ميشد. حاج ناصر در سالهاي دور يار غار پدر در اقامه نماز و عبادت و قرآن بود و در كارهاي كشاورزي به او كمك ميكرد. شبهاي جمعه و دوشنبه جلسه قرائت قرآن در مسجد برقرار بود و پدر و پسر گردانندگان اصلي جلسه بودند. با فوت داداش علي آقا، مرحوم حاج ناصر اداره امور مسجد را بهدست گرفت. از عبادت خسته نميشد. زاهد شب بود و شير روز. شايد چند بار در ماه رمضان قرآن را ختم ميكرد. تمام دعاها را به مناسبتهاي مختلف ميخواند. ساعتها وقت صرف نوشتن قبوض نذورات و كمكهاي مردمي ميكرد. براي ايتام كمك جمع ميكرد... ايشان بين مردم مقام روحاني داشت و چهره نورانياش اهالي را به ياد خدا ميانداخت. مردم او را از صميم قلب دوست داشتند و احترام خاصي براي ايشان قائل بودند. جاي حاج ناصر در قلب اهالي بود...»
احمد بابايي، يكي از صميميترين دوستان حاج ناصر نوريان كه قلم به دست گرفت و متن زندگينامه او را نوشت، خاطراتي شنيدني از زاهد و عابد فقيد محله دارد. او درباره فعاليتهاي انقلابي حاج ناصر در دوران قبل از انقلاب ميگويد: «در زمان طاغوت حاج ناصر و روحانيون مبارز را براي سخنراني در حسينيه فرا ميخواند و روي اين مسئله بسيار دقيق بود. جوانان محله هم براي دعوت كردن از روحانيون مبارز بايد يكي از معتمدان محلي را به كلانتري ميبردند تا تعهد بدهد كه واعظ عليه رژيم سخنراني نكند. كسي جز حاج ناصر در اين راه پيشقدم نميشد و هميشه مشوق جوانان بود.» رفيق دوران جواني تا پيري حاج ناصر ادامه ميدهد: «وقتي هم سخنران دستگير ميشد حاج ناصر را به كلانتري احضار ميكردند اما چهره نوراني و باطن پاك و الهياش مانع هرگونه تعرضي ميشد. پاسبانهاي كلانتري شرم داشتند كه مأموريت خود را براي احضار حاج ناصر اجرا كنند و فقط به او پيغام ميدادند كه كلانتري با شما كار دارد.»
منبع: همشهری محله
کد خبر 528649
تاریخ انتشار: ۱۰ بهمن ۱۳۹۴ - ۱۵:۰۰
- ۱ نظر
- چاپ
قاب عكس بزرگ روي طاقچه، آن نجابت دوستداشتني عابد و زاهد محله رستمآباد را به ياد ميآورد. مردي كه شناسنامه و اعتبار محله بود و حدود ۲ ماه قبل پر كشيد و رفت اما در هر گوشه از خانه گرم و با صفاي فرزندانش نشانهاي پررنگ از حضور او ديده و احساس ميشود.