شهید تندگویان هم محل و دوست برادرم بود که دوران دانشجویی را با هم گذراندند و در آبادان نیز با هم بودند. زمانی که ایشان به اسارت درمی‌آید برادرم نیز در قسمت دیگر شهر بود. زمانی که جبرئیل به مادرم خبر اسارت محمدجواد تندگویان را داد، مادرم به گریه کرد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، مدتی پیش در فرهنگسرای مهر کتابی در خصوص زنان شهیده به نام "زندگی به سبک اطلسی‌ها" رونمایی شد. در این کتاب از سبک زندگی و رشادت های زنان شهیده سخن به میان آمد.

طی برگزاری مراسم بانویی کنارم نشست. هر بار که نام شهیدی به میان می‌آمد و یا فیلمی پخش می‌شد گریه می‌کرد و می‌گفت: "بمیرم برای قامت رشیدت که مظلومانه شهید شدی برادر." پس از اتمام مراسم علت حضورش در مراسم را پرسیدم. گفت: هرجا مراسم تجلیل از شهدا و یا تشییع شهید باشد می‌روم. امروز هم چون در این محل زندگی می‌کنم، در مسیر خانه تابلوی اجرای مراسم را خواندم و به داخل سالن آمدم.

مادرم برای اسارت شهید تندگویان گریه کرد/ در آجیل رزمندگان نامه می‌گذاشتیم

بانویی مهربان بود و در میان صحبت هایش لبخند بر لب داشت. گفت من از این قافله عقب ماندم. با شهیده "مریم فرهانیان" دوره آموزش نظامی و کمک های اولیه را دیدیم، او به منطقه جنگی رفت و شهید شد، اما من حسرت رفتن به جبهه در دلم ماند. زمانی که شرایط را به گونه ای دیدم که نمی توانم با خواهران و برادران بسیجی‌ام در مرزهای کشور دفاع کنم در پشت جبهه به فعالیت پرداختم. نام این بانوی بسیجی «فاطمه قره‌جرلو» بود.

در ادامه گفت‌و‌گوی خبرنگار ما با این بانوی بسیجی را می‌خوانید.

***

18 سال داشتم. با نخستین فرمان امام در سال 62 که فرمودند زنان نیز باید آموزش نظامی ببینند، در بسیج ثبت نام کردم. فعالیت‌های پشت جبهه را هم از همان زمان آغاز کردم.

دوست داشتم همچون رزمندگان و پرستاران خانم به مناطق عملیاتی بروم. از سال 62 به رزمایش می‌رفتم. همچنین آموزش‌های نظامی و پرستاری را گذراندم، ولی با مخالفت خانواده‌ام هرگز نتوانستم به آرزویم برسم. هر بار که برای رفتن اسم‌نویسی می‌کردم خانواده‌ام مانع می شدند و من از اعزام جا می‌ماندم. هنوز هم حسرت روزهای را می‌خورم که می‌توانستم در جبهه حضور داشته باشم.

از آن پس تصمیم گرفتم فعالیت‌های پشت جبهه‌ام گسترش دهم و در سطح شهر فعالیت‌های پشتیبانی، گروه سرود و ... را انجام می‌دادم. زمانی که خبر شهادت رزمنده‌ای را می‌شندیدم، با دوستانم برای تسکین دادن به خانواده شهید به منزلشان می‌رفتیم.

هر آنچه در پشت جبهه از دستم برمی‌آمد انجام می‌دادم؛ از دوختن لباس و ملافه تا بسته بندی موادغذایی. هنگامی که آجیل‌ بسته‌بندی می‌کردیم، برای رزمندگان شعارهای همچون "برادر شما در جبهه تنها نیستید ما پشت شما هستیم" را روی برگه‌ای نوشته و آن را داخل بسته‌ها قرار می‌دادیم.

قبل از آغاز هر عملیات تا صبح همچون رزمندگان بی‌خوابی می‌کشیدم. لباس می‌دوختم و برای سلامتی و پیروزی‌شان دعا می‌کردم.

نه تنها من، بلکه شاهد بودم که مردمی که توان مالی زیادی نداشتند نیز برای کمک به جبهه کمک می‌کردند. آن زمان کم‌ترین پولی را که داشتیم برای کمک به جبهه می‌دادیم.

برای بدرقه رزمندگان به مناطق عملیاتی خود را به جمعیت می‌رساندم. همه آنان را همچون برادرانم می‌دانستم که برای دفاع از کشور راهی جنگ حق علیه باطل می‌شوند. صحنه‌های معنوی در آن لحظات روی می‌داد که دیگر هرگز اتفاق نخواهد افتاد.

اکنون پس از حدود 30 سال باز هم به استقبالشان در تشییع می‌روم. این شهدا همان کسانی هستند که روزی برایشان لباس می‌دوختم و راهی جبهه می‌کردم. در لحظات تشییع به یاد مادران شهدا می‌افتم که اگر جوانانشان را اینگونه ببینند چه حالی پیدا می کنند.

** مادرم برای اسارت شهید تندگویان گریه می‌کرد

3 خواهر و 4 برادر هستیم. آن زمان برادر بزرگم در شرکت نفت کار می‌کرد و از آنجا نیز به جبهه اعزام می‌شد.

ماموریت جبرئیل در شرکت نفت مهار آتش مخزن‌هایی بود که توسط رژیم بعث بمباران می‌شد. شهید تندگویان هم محل و دوست برادرم بود که دوران دانشجویی را با هم گذراندند و در آبادان نیز با هم بودند. زمانی که ایشان به اسارت درمی‌آید برادرم نیز در قسمت دیگر شهر بود.

وقتی که جبرئیل به مادرم خبر اسارت محمدجواد تندگویان را داد، مادرم به حال مادر او گریه می کرد.

چندین ماه برادرم در اهواز و خرمشهر ماند. اولین باری که از خرمشهر به تهران آمد، آنجا را شهری زیبا توصیف می‌کرد که حالا در حال مخروب شدن، است.

جبرئیل هرگز برایمان از سوانحی که در شرکت نفت رخ می‌داد، تعریف نمی‌کرد و پس از پایان جنگ گفت که شاهد سانحه آتش زدن سینما رکس آبادان و بمباران مخازن نفت بوده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس