شهید خنکدار 12 گلوله آرپی‌جی به شهید گوران رساند، شهید گوران گلوله‌ها را در دستانش گرفت و بالای قله برد؛ شهید خنکدار با دیدن این همه رشادت و غیرت گفت: «تو دیگر رمضان گوران نیستی، تو تانک جمهوری اسلامی هستی!»

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، خاطرات تلخ و شیرین رزمندگان دفاع مقدس همواره بخشی از جذاب‌ترین چهره آن سال‌ها را برای مخاطبان به تصویر می‌کشد، خاطرات و روایاتی که هر کلمه به کلمه آن می‌تواند تورقی از تاریخ را از آن خود کند. در ادامه خاطراتی از چند رزمنده مازندرانی از نظرتان می‌گذرد.

* راز پیراهن ورزشی محمدرضا

علیرضا بلبلی می‌گوید: از بین 60 تابوتی که آورده بودند، تن 13 تابوت نوشته شده بود «شهید گمنام»، در آن تشییع جنازه، سه شهید قراخیل محمدرضا مولایی، حسین قربانی و درویش‌علی بابانیا که به مدت 10 سال پیکرشان در منطقه چیلات مانده بود، تشییع می‎شدند.

وقتی رفتم معراج شهدا، داشتند تابوت‌ها را به پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی مزین می‎کردند، به یاد شوخی‌های محمدرضا و حسین افتادم، وقتی تابوت درویش‌علی را دیدم، تواضع و فروتنی‌اش به یادم آمد.

همسر شهید محمدرضا مولایی هم آمده بود، وقتی تابوت را باز کرد که برای آخرین بار با شهید وداع کند، رو کرد به ما و گفت: «این محمدرضا نیست.» خشک‌مان زده، نفس‌ها در سینه به‌سختی بالا و پایین می‎رفت، چند تن از همراهان گفتند: «گرم‌کن، مال خودش است.» خانمش گفت: «من یقین دارم این پیکر متعلق به شهید نیست.»

با دستش به 13 تابوت شهدای گمنام اشاره کرد و گفت: «محمدرضا بین این شهیدان است.» بعد ادامه داد: «تا من این 13 تابوت را نبینم اجازه نمی‎دهم محمدرضا را تشییع کنید.» در نخستین تابوت را باز کردیم، دومین تابوت هم باز شد، حاج‌خانم سر تکان می‎داد، تابوت سوم هم باز شد، حاج‌خانم تایید نکرد، وقتی در چهارمین تابوت را باز کردیم، آه از نهادم پرید، همه مات و مبهوت شده بودیم، بلوز دستبافت پشمی‎رنگ که نشانه محمدرضا بود لبخند را بر چهره حاج‌خانم نشاند، برگشت و گفت: «دیدید، محمدرضا این جا بود.»

وقتی پیراهن ورزشی که تن آن نوشته شده بود «آبدانگسر قراخیل» را در تابوت یافتیم، دیگر یقین پیدا کردیم، این پیکر متعلق به محمدرضا است.

* فرد نفوذی


مسلم نوراللهی می‌گوید: من و شهید عبدالعلی خانگلی برای نخستین‌بار به کردستان رفته بودیم، ما را برده بودند به سروآباد، محور «ژلی‌ژه» ما 32 نفر بودیم، از جمع ما 16 نفر پیش‌مرگ کُرد بودند، متاسفانه یک کومله به جمع ما نفوذ کرد؛ به‌طوری که ما به او خیلی اعتماد کردیم، یک روز عبدالعلی خانگلی که دندان درد شدیدی او را بی‌تاب کرده بود، با پیشنهاد همین فرد نفوذی، به روستای زیر قله می‎رود تا پزشک روستا دندان او را مداوا کند، بین راه آن فرد نفوذی به او می‎گوید: «قبل از این که دندانت را بکشی از آب این چشمه بخور، چون شاید موقع برگشتن نتوانی.»

شهید خانگلی وقتی خم می‎شود از رودخانه آب بخورد، مورد حمله آن نفوذی قرار گرفته و با اصابت چند گلوله به بدنش به شهادت می‎رسد.

فرد نفوذی پیکر او را در گوشه‌ای دفن می‎کند، بعد از این که فرد نفوذی توسط بچه‌ها دستگیر شد نحوه به شهادت رساندن عبدالعلی را از او پرسیدیم.

* محمد در همان عملیات به شهادت رسید

محمدحسن گران می‌گوید: در عملیات رمضان که شهید محمد بلبلی به شهادت رسید، من هم حضور داشتم، یادم می‎آید عکس شهید صدوقی را در گردان توزیع کرده بودند، منافقین کوردل شهید صدوقی را به شهادت رسانده بودند، شهید بلبلی وقتی چشمش به عکس شهید صدوقی افتاد شروع کرد به گریه کردن، به او گفتم: «چته محمد؟ چرا اینقدر گریه می‎کنی؟» گفت: «پرورش یافتن یک عالم به این آسانی نیست، شهادت این‌ها، خودشان را به درجه اعلی می‎رساند ولی ما را از وجود بابرکت‌شان محروم می‎کند.» این‌ها یاوران صدیق امام هستند که منافقان آنها را نشانه گرفته‌اند، منافقان می‎خواهند امام را در این شرایط تنها بگذارند.

محمد در همان عملیات به شهادت رسید و پیکرش هنوز مفقود است.

* تو دیگر تانک جمهوری اسلامی هستی!

در عملیات والفجر هشت در سال 62، در منطقه دهلران شهید رمضان گوران کمک‌ آرپی‌جی شهید محمدرضا مولایی بود، برای انجام عملیات، گلوله‌های سهمیه خودش را به بالای قله برد اما متوجه شد که گلوله بیشتری مورد نیاز است، راه عبوری به بالای قله نیز بسیار باریک و دشوار بود به‌گونه‌ای که نمی‎توانستیم پاها را کنار هم بگذاریم و حرکت کنیم و می‌بایست پاها را پس و پیش می‎گذاشتیم و از آن عبور می‎کردیم.

شهید رمضان گوران از بالای قله به مکان مورد نظر برای گرفتن گلوله آرپی‌جی آمد، سردار شهید علی‌اصغر خنکدار به او گفت: «رمضان، کجا می‎خواهی بروی؟»

شهید گوران جواب داد: «می‎خواهم برای بچه‌ها گلوله ببرم.» شهید خنکدار پنج تا گلوله به او ‎داد. شهید گوران گفت: «آقای خنکدار کم است.»

شهید خنکدار سه گلوله دیگر به او داد؛ باز هم شهید گوران گفت: «آقای خنکدار کم است، بچه‌ها در بالای قله منتظر گلوله‌های بیشتری هستند.»

شهید خنکدار گفت: «آقای گوران! از بالای قله ممکن است، بیفتی!» شهید گوران گفت: «حواسم جمع است.» شهید خنکدار 12 گلوله آرپی‌جی به شهید گوران رساند، شهید گوران گلوله‌ها را در دستانش گرفت و بالای قله برد.

شهید خنکدار با دیدن این همه رشادت و غیرت گفت: «تو دیگر رمضان گوران نیستی، تو تانک جمهوری اسلامی هستی!»
منبع: فارس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • انتشار یافته: 1
  • در انتظار بررسی: 0
  • غیر قابل انتشار: 2
  • ۱۰:۴۹ - ۱۳۹۴/۰۷/۲۵
    0 0
    شهدا ما شرمنده ایم ... والبته بی عرضه ایم !

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس