جلیل شیمیایی شده بود. تمام بدنش تاول زده و قابل شناسایی نبود. همسرم از روی دندانهایش که کمی جلو بود توانست شناسایی کند. با آن شرایط جسمی که داشت زیر لب زمزمه می‌کرد: من باید به جبهه برگردم. یک شب در بیمارستان بود و بعد هم شهید شد.

به گزارش گروه جهاد و مقاومت مشرق، در قطعه شهدای گلزار چیذر در حال قدم زدن و زیارت قبور شهدا بودم. هر کدام از شهدای مزار خاطرات ناگفته زیبایی دارند که اگر به سیره زندگی هر کدام مراجعه کنیم از آن‌ها عبرت و الگو می‌گیریم.

در مزار شهدا پیرزنی که گرد سفید روزگار بر روی مو و چهره‌اش نشسته را دیدم که در کنار مزاری نشسته و به عکس فرزندش خیره شده است، گوی از این دنیای خاکی پا فراتر گذاشته است. نزدیک‌تر رفتم به نام روی مزار چشم دوختم "شهید سید جلیل حسینی فرزند سید خلیل". به سمتش رفتم تا با این شهید بزرگوار بیشتر آشنا شوم.

مادر شهید گفت: جلیل فرزند ارشدم و کارمند دانشگاه تربیت معلم بود. او شخصیت مهربان و معقتدی داشت و در سن 13 سالگی عضو بسیج شد.

وی در حالی که به مزار پسرش نگاه می‌کرد از آخرین دیدارش گفت: آخرین بار که به مرخصی آمد 20 روز مرخصی داشت. خانه تمام اقوام برای خداحافظی رفت و گفت: "این آخرین باری است که مرا می‌بینید" حتی به همکاران و دوستانش در خوابگاه دانشگاه هم سرزده و یادگاری داده بود و می‌گفت من این بار که بروم شهید می‌شوم. اما به ما چیزی نمی‌گفت قوم‌وخویش‌ها به ما گفتند. برای هرکسی یک یادگاری برده بود. دو عکس بزرگ چاپ کرد و گفت "اینها روزی به درد می‌خورند."

مادرشهید حسینی با اشاره به اینکه فرزندش از شهادتش با خبر بود، گفت: در روستای فیروزی از توابع شیراز شهیدی را برای خاکسپاری به گلزار آورده بودند. ما در مراسم حضور داشتیم. جلیل در قبری که برای آن شهید کنده بودند، خوابید. گفت: «می‌‎خواهم ببینم راحته؟ چون من هم می‌خواهم چند روز دیگر شهید شوم» افرادی که آن زمان با ما بودند گفتند: چرا اینگونه می‌گویی؟ جلیل جواب داد: چهلم این شهید، هفتم من است. شما آماده باشید. همینطور هم شد. روز خاکسپاری فرزندم با چهلم آن شهید همزمان بود.

جلیل در سوم خرداد 67 در مریوان شیمیایی شد. به ما زنگ زدند که به بیمارستان مشهد برویم. همسر و فرزند دیگرم به بیمارستان امام رضا رفتند. جلیل شیمیایی شده بود. تمام بدنش تاول زده و قابل شناسایی نبود. همسرم از روی دندانهایش که کمی جلو بود توانست شناسایی کند. با آن شرایط جسمی که داشت زیر لب زمزمه می‌کرد: من باید به جبهه برگردم. یک شب در بیمارستان بود و بعد هم شهید شد.

بدنش شیمیایی و چهره‌اش غیر قابل تشخیص بود؛ اما می‌گفت باید به جبهه برگردم

با گذشت 27 سال از آن واقعه تلخ که فرزندش را از آغوش او و خانواده جدا کرده، هنوز داغ از دست دادن او تازه بود. گوی همین دیروز بود که جلیل را برای همیشه در آرامگاه گلزار شهدای چیذر سپرد.

منبع: دفاع پرس

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس