کد خبر 472493
تاریخ انتشار: ۵ مهر ۱۳۹۴ - ۰۶:۵۰

تا به حال عاشق شده‌ايد؟ پاسخ اين سؤال هرچه باشد حال عاشق را تنها كسي مي‌فهمد كه خودش طعم عشق را چشيده باشد.

گروه جهاد و مقاومت مشرق - الباقي تا خودشان اين داغ را در سينه نداشته باشند، تفسيرهاي عقلاني ارائه مي‌دهند و نهايتاً خيلي منصف باشند، اذعان مي‌كنند كه در حال حاضر استطاعت درك حال يك عاشق را ندارند.

از ميان همه اين عشق‌ها اما «عشق به شهادت» بحث غريبي دارد؛ در يك نگاه، شوق به كشته شدن است. دريده شدن گوشت و پوست و ريخته شدن خوني كه لاجرم مسير شهادت را به سرخي آن آذين مي‌‌بخشد. معلوم هم نيست چرا يك انساني كه روكشي به نام پوست و گوشت با ميليون‌ها سلول عصبي بر سر و صورتش كشيده شده، اينطور اشتياق به درد كشيدن و سوختن دارد؟

مسلماً پاسخ اين سؤال ريشه در باورهاي ديني‌مان دارد و فرهنگي به نام فرهنگ عاشورايي كه در روضه‌ها و هيئات با خاطرات عجين شده است. اما اگر يقين كمترين چيزي باشد كه در ميان اهل زمين تقسيم شده، مسير شهادت چه جاذبه‌‌اي دارد كه اين همه عاشق دلسوخته را با يقين به قربانگاه‌شان مي‌كشاند؟

قرار نيست در اين يادداشت خيلي به عمق حس و حال شهادت شيرجه بزنيم! اين مطلب به زبان فارسي نوشته مي‌شود. زبان همان ملتي كه با شهادت غريبه نيست و خيلي‌هاي‌شان بهتر از امثال من با اين مقوله آشنا هستند. ولي بعضي از اتفاق‌هاست كه باعث مي‌شود با همه ادعايي كه به شناخت فرهنگ شهادت داريم در كار برخي از انسان‌ها بمانيم. مثالش آقاي
عين.ميم است كه نخواست نامش فاش شود و قرار هم نيست يكي از مدافعان حرم به راحتي معرفي شود. عين. ميم را در يك بعدازظهر دنج تابستاني در خانه‌اش ملاقات كردم. رزمنده قديمي كه چندين سال در جبهه‌هاي جنگ تحميلي جنگنده و حالا هم در دفاع از حرم حضرت زينب(ع) در سوريه مي‌جنگند.

از اين كهنه رزمنده كه چند سالي است بازنشسته شده و حتي يك تار موي سياه روي سر و صورتش ديده نمي‌شد، پرسيدم تو ديگر چرا بايد راهي شام شوي؟ شلمچه، دهلاويه، هويزه و فاو بست نبود كه حالا با پنجاه‌وخرده‌اي سن باز داوطلبانه رخت رزم به تن مي‌كني؟

استدلال آورد كه نقشه استكبار جهاني براي ضربه زدن به مقاومت اسلامي است و بحث غيرت بچه شيعه‌اي كه مي‌خواهد از حرم مقدساتش دفاع كند و اينكه اگر ما آنجا نجنگيم دير نيست همگي‌مان در مرزها به مصاف داعش برويم و. . . حرف‌هايي از اين دست. اما در ميان صحبت‌هايش معلوم شد چند سال پيش كه پژاك در شمال غرب شلوغ كرده بود، باز اين بازنشسته محاسن سفيد رخت رزم به تن كرده و به آنجا رفته بود. معلوم هم شد كه او در ميان كوه، دشت و دره به دنبال گمشده‌اي است كه تا پيدايش نكند دست بردار نيست. پس از كلي سؤال و جواب خبرنگاري از طرف من، نهايتاً رك و راست اصل مطلب را گفت...

ميزبان باصفايم پرسيد:«تا حالا عاشق شده‌ايد؟» بعد ادامه داد:«من يك بار در موقع جنگ تحميلي كه به ظاهر خطري از بيخ گوشم گذشت و كنارم دو تن از دوستانم شهيد شدند، همان شب خواب ديدم خمپاره‌اي كه دوستانم را تكه‌تكه كرد، من را هم با خود برد. در عالم رويا وقتي مي‌سوختم و ريز ريز مي‌شدم، چنان احساس لذتي تمام ملكول‌هاي وجودم را فرا گرفت كه نظيرش را به عمرم نديده بودم. از خواب كه بيدار شدم، هنوز مزه شهادت زير زبانم بود. بعد از آن خيلي عميق‌تر به آن فكر كردم و كمي بعد ديدم‌ اي دل غافل، عاشق شده‌ام!

بله، آقاي عين. ميم با وجود همسر و چند فرزند، در ميان خاك و خل جبهه‌هاي نبرد دوباره عاشق شده بود اما عاشق شهادت. دوستدار حس غريبي شده بود كه در آن است و عاشق كشف همان رازي كه به قول آويني دانستنش جز «خون» بهاي ديگري ندارد. آقاي عين. ميم هنوز هم به عشقش وفادار است و در اين مسير محبت اهل و عيال هم كاري از دستش برنمي‌آيد حب دنيا كه ديگر جاي خود دارد. اين رزمنده قديمي به گفته خودش مجنون مسيري شده كه انتهايش به معشوقي به نام خدا ختم مي‌شود.

آن كس كه تو را شناخت جان را چه كند فرزند و عيال و خان و مان را چه كند / ديوانه كني هر دو جهانش بخشي ديوانه تو هر دو جهان را چه كند
*روزنامه جوان

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

این مطالب را از دست ندهید....

فیلم برگزیده

برگزیده ورزشی

برگزیده عکس