"مطمئن باشيد حرفهايتان در حد امکان دنبال ميشود." رهبر اين را ميگويد و افسرانش سر شوق ميآيند.
هر سال اين جلسه را دارد با دانشجويان؛ در ماه رمضان. جدا از جلسهاي که احتمالا در دانشگاهها برگزار ميشود. فقط کافي است به چهرهاش در طول جلسه نگاه کني تا بفهمي چقدر اين جلسه برايش مهم است. سه ساعت جلسه، ماه رمضان، قبل از افطار، لبخند يک لحظه از صورتش نميرود. به مسوولان برنامه تاکيد کرده کسي حرف خودش را سانسور نکند و گفته اصل جلسه براي حرف دانشجوها باشد. دو ساعت به حرفهاي دانشجويان گوش کرده و حالا با اصرار خود دانشجويان صحبتهايش را شروع ميکند:
"جلسات با دانشجويان از شيرينترين جلسات من است."
براي کسي که چندتا از جلسات اينچنيني رهبر را ديده باشد، جاي شک نميماند که تعارفي در کار نيست.
"جلسه امروز پرطراوت و حرفها عميق و فکرشده بود."
براي کسي که چندتا از جلسات اينچنيني رهبر را ديده باشد، جاي شک نميماند که تعارفي در کار نيست.
"مطمئن باشيد حرفهايتان در حد امکان دنبال ميشود." رهبر اين را ميگويد و افسرانش سر شوق ميآيند.
رهبر اهل تعارف نيست، حرفش را تکميل ميکند: "آن مقداري که مورد تاييد است."
رهبر اهل تعارف نيست، حرفش را تکميل ميکند: "غالبا هم هست."
"حرفهاي عميق و فکرشدهاي بود." لبخند پيروزي روي لب سخنرانان مينشيند.
"به خصوص آنجا که از طرف جماعت و تشکلي حرف زد." چندتايشان سر بالا ميگيرند و سينه سپر ميکنند.
"بهخصوص در آن بياناتي که از طرف يک تشکلي مطرح شد." پچپجها شروع ميشود. گمانهزنيها شروع ميشود. هر کس سعي ميکند ثابت کند خودش مصداق اين حرف بوده.
"شماها که جوانيد، بيشتر از کسى در سنين پيرىِ من..."
"شما که جوانيد، حالا حالاها به آن نميرسيد؛ به حدود سنى ما که رسيديد..."
"نزديکشدن به خدا در سنينِ کمتر از سنِ حالاى من. خيلى سخت خواهد شد..."
"کيفيت کارهاي شما با بنده، فرق دارد. خوب، شما جوانيد..."
چه تاکيدي دارد روي جواني!
دل را به خدا پيوند بزنيد. راهش معلوم است: ترک گناه، انجام واجبات، بهخصوص نماز و بهويژه در اول وقت و با حضور قلب، بعد هم مستحبات از انس با قرآن تا نافله و نماز شب.
اگر به بچههاي خودم هم ميخواستم بهترين سفارش را بکنم، همينها را ميگفتم.
"قدر بدانيد. پاکيزه است، نوراني است؛ دل شما جوانان.
گفتنش آسان است و عملش سخت، اما ناگزير است؛ ترک گناه.
تنهي يعني نهي ميکند. جلوي شما را نميگيرد، فقط از درون نهي ميکند؛ نماز."
رهبر اينها را بالاترين مطالبي ميداند که در اين جلسه ميخواسته بگويد.
"نه فقط ميتوانيد، بلکه بايد سوال کنيد از مسوولين. اما قضاوت نکنيد. معارضه نکنيد.
مسوولين هم بيايند در جمع دانشجويي و جواب بدهند. امروز بهترين قشرهاى کشور اينهايند؛ جوان، باسواد، داراى فهم و انگيزه."
حرف رهبر قوت قلبي است براي دانشجويان و زنگ هشداري براي مسوولين.
"هم اتحاد، هم خالصسازي." جواب رهبر به دانشجويي است که پرسيده حالا وقت کدام است. "اتحاد بر چه اساس؟ برمبناي اصول. با چه کسي؟ با کسي که اصول را قبول دارد. با چه کسي نه؟ کسي که بر مخالفت با اصول تصريح ميکند."
و توضيح ميدهد "براي خالصسازي بايد دايره خالصان را زياد کنيم، نه اين که ناخالصها را برانيم. خلوص با زور به دست نميآيد. از خودتان شروع کنيد. خود، خانواده، دوستان، تشکل."
معني جذب حداکثري و دفع حداقلي براي خيليها روشن ميشود.
"در خفا. به بعضي خواص. خُلصين." صداي خنده جمعيت بلند ميشود. "مطلقا چنين نيست." اشاره رهبر به آنهايي است که ميگويند رهبر در ظاهر چيزي ميگويد، يعني به خاطر جايگاهش. اما حرفهاي واقعياش را جاي ديگري ميزند. "اگر کسي چنين نسبتي دهد، گناه کبيره است." آب پاکي را ميريزد روي دست اين افراد.
"نام ايشان را بنويسيد. بگيريد." اينها را رهبر در مورد دانشجويي ميگويد که گفته بود: " مجلات علمي فارسيزبان نداريم. اقتصادمان دانشبنيان نيست. چهار سال پيش گفتيد پنجاه سال ديگر. سالي که بايد مرجع علمي دنيا باشيم. ميشود 1435. دانشمندان پنجاه ساله آن روز، الآن پنجسالهاند و محققين بيستسالهاش بيستوپنج سال ديگر به دنيا ميآيند. پس حواسمان بايد به آموزش کودکان هم باشد."
همهچيز را با حساب و کتاب ميگويد. براي همين وقتي ميگويد نقشه علمي مستقلي با دوستانش تهيه کرده، کسي شک نميکند. رهبر هم ميگويد: "نام ايشان را بنويسيد. بگيريد." خطابش به دفتر ارتباطات مردمي است. اميدوارم آبروي مسوولين تهيه نقشه علمي خيلي نرود.
"اين اشکال ما هم هست. به صدا و سيما گفتهام، به وزارت ارشاد گفتهام، به سازمان تبليغات گفتهام، به حوزه هنري گفتهام. بحث کردهام. استدلال آوردهام. بعضي کارهاي اجرايي را ناچار خودم انجام دادهام." جوابش به کسي است که گفت چرا محصول فرهنگي مناسب توليد نميشود. کلي ذوق کرده لابد که چه نکته مهمي گفته بوده. بقيه هم دارند از دست مسوولين حرص ميخورند. رهبر ادامه ميدهد: "اما اين کارها يکشبه نيست. زيرساخت ميخواهد."
"اين را خوب است شما هم بدانيد." رهبر اين جمله را درباره دورههايي ميگويد که زيرساختهاي اعتقادي و فرهنگي ايجاد که نشده، هيچ، خراب هم شده است. اما اين فقط مهم نيست، مهم اين است که رهبر، افسرانش را محرم حرفهاي ناگفتهاش ميکند.
"اينجا توى پرانتز نوشتهام اشکال وارد است". اين که اشکال وارد هست يا نيست به کنار، اين که بحث در مورد تبعيض است به کنار، رهبر دارد راحت با افسرانش حرف ميزند. هيچ تکلفي در کار نيست.
"حرکت کند بوده. بايد پيش برود. اما تصور نکنيد فراموش شده. من دنبال اين قضيه هستم." حرفهاي رهبر آبي است روي شعله غصههايي که از پارسال توي دل بچههاي کوي دانشگاه مانده. و البته روي دل خود رهبر.
"شما توي دايره قرمزيد. همان دايرهاي که توي نقشه دور نقاط مهم ميکشند. مشخصتان کردهاند. خيلي برنامهها براي شماست." دانشجويان نميدانند خوشحال باشند از مهمبودن يا بترسند از اين که دشمن دورشان خط قرمز کشيده، مشخصشان کرده و برايشان برنامه دارد. برنامههايي براي لغزاندن، منحرف کردن و بيخيال کردن نسبت به سرنوشت کشور.
"توي تلويزيون جايش نيست. جلسه تخصصي ميخواهد. ماجراي عکس مار و اسم مار را که يادتان هست؟ در جاي عمومي، غلبه با کسي است که عياري بلد است." شايد اين حرفها کار صدا و سيما را راحت کند، اما از امروز دانشجويان بايد کمربندشان را محکمتر ببندند.
"حالا دل شما خون" صداي انفجار خنده بلند ميشود. خود کسي هم که گفته بود دلمان از دست راست و چپ رئيسجمهور خون است ميزند زير خنده. "خدا نکند خون باشد." شوخي و احترام با هم. اخلاق را بايد عملي ياد داد.
"اينها جزء مسائل اصلي نيست." بعضيها تکبير نصفه نيمهاي ميفرستند. صداي "هيس" از جمعيت بلند ميشود. همه ميخواهند ببينند رهبر درباره تيتر يک اينروزهاي رسانهها چه ميگويد. "مسائل را اصلي و فرعي کنيد. مسائل درجه دو انرژي ما را نگيرد." اين که بازي رسانهها به هم خورده به کنار، اين که بعضيها ميفهمند نبايد مساله درجه دو توليد کنند يا نه به کنار، اما اينها حرفهايي است که بعد از اينهمه مدت، رهبر فقط اينجا ميگويد؛ در جمع دانشجوها.
"اوقاتتلخي هم با آنان کردهام." با مسوولان، به خاطر دعواهايشان که ميکشندش به رسانهها.
راستي پس چرا متوجه نميشوند؟
"خوب، شما هم نقدپذير باشيد. قبا هم نداريد که به گوشهاش بربخورد." صداي خنده فقط به خاطر شوخيهاي رهبر نيست، افسران خوشحالاند از اين رابطه صميمي با فرماندهشان.
هرچند نماينده گروههاي جهادي از دست سخنرانان قبلي به خاطر طولاني شدن حرفهايشان شاکي است ولي خوشحال است که رهبر با پيشنهادش موافقت کرده براي جلسهاي با ستاد اردوهاي جهادي. افطاري تمام شده و نشده، دنبال مسوولين است که زمان جلسه را قطعي کند.
"نه انشعاب پيدا کنيد، نه با همديگر برخورد. عامل جدايي، فقط مباني معرفتي است، نه سلايق.
در مسائلي که با سرنوشت کشور ارتباط دارد، هم تحليل داشته باشيد هم موضع. هر دو.
مباني معرفتي را تقويت کنيد. تا از تشکلها به دانشجويان سرازير شود.
با بدنه دانشجويي و اساتيد ارزشي ارتباط بگيريد."
اينها توصيههاي آخر جلسه رهبر است به گروههاي دانشجويي.
"حالا اجازه بديد. متشکرم." صداي خنده همه بلند ميشود. درست است که حرف مهمي بود، شايد هروقت ديگري هم بود، همه شعار ميدادند؛ اما نه چند دقيقه مانده به اذان و پايان جلسه. وقتي که همه ميخواهند بيشتر بهره ببرند. شعار "اي رهبر آزاده" توي دهانش ميخشکد. البته رهبر تشکر ميکند تا رعايت ادب را کرده باشند.
"روند پيشرفت، روند خوبي است. زيرساختهاي کارهاي بزرگ دارد فراهم ميشود.
روند عدالت هم. تفکر عدالتطلبي دارد همهگير ميشود.
منحني ما به طرف قوت است. البته ما قانع نيستيم. آرزو و همت بالاست."
اينها را رهبر چندروز پيش در جلسه کارگزاران نظام هم گفتهبود. اما لازم ديده اينجا هم بگويد.
همه نيمخيز ميشوند. والسلام را که ميگويد، شعارها شروع ميشود. صداي موذن هم بلند شده. رهبر ميايستد و از جيب قبايش ساعت جيبي بنددارش را درميآورد و نگاه ميکند و بعد به سمت سجاده ميرود و بچهها ديگر صبر نميکنند. حمله ميکنند به صفهاي اول. اما حيف که هر کس حجمي دارد و نميشود همه در يک صف بايستند.
نماز که تمام ميشود، رهبر ميرود پشت پانلها براي افطار. بعضيها ميدانند ماجرا چيست، ميدوند به سمت نيمه انتهاي حسينيه که فقط يک پانلش برداشته شده. تيم حفاظت حواسش بوده که اين جلسه با همه جلسات قبل فرق دارد و نميشود همه پانلها را برداشت. با اين همه، وقتي به پشت پانلها ميروم، ميبينم همهچيز به هم ريخته.
قرار بود سفره اول براي خانمها باشد. اما حمله آقايان اجازه ندادند. خانم سلطانخواه گير ميکند و نميتواند به طبقه بالا برود. دعوت ميشود پاي سفرهاي که رهبر نشسته. رهبر به مسوولين ميگويد که خانم دستگردي را هم صدا کنند. از خانمها فقط همين دونفر موفق ميشوند سر اين سفره باشند. بقيه يا رفتهاند طبقه بالا يا در نيمه ديگر سالن نشستهاند.
يکييکي بلند ميشوند. مثلا ميخواهند بروند طبقه بالا. مثلا براي افطار. اما به جلوي در که ميرسند، متوقف ميشوند و رويشان برميگردد به سمت سفرهها و ميگردند دنبال ميز کوچکي که بايد اول يکي از سفرهها باشد.
دير پشت پانلها رفتهام. خبري از افطار نيست. يک ليوان چاي کنار ديوار پيدا ميکنم و با ظرفي خرما که از سفره برداشتهام، ميخورم. رهبر که ميرود، برميگردم به جلوي حسينيه. اينجا وضعش بدتر است. دانشجوها مثل جاروبرقي با سفره برخورد کردهاند. روز بعد در جايي ميخوانم که در مورد اين برنامه نوشته: "هيچ کس احساس نمي کند که مهماني آمده! نبايد هم بکنند؛ بيت رهبري خانه ماست!"
زمان قرار را نيمساعت به من اشتباه گفتهاند. يکربع هم خودم دير کردهام. گوشي پشت سر هم زنگ ميخورد. تيم رسانهاي معطل مانده تا من برسم. توي گرما باسرعت خودم را ميرسانم. بچهها به خونم تشنهاند. خدا را شکر که رمضان است و بچهها روزه!
دانشجوها دستهدسته ايستادهاند. صحبتهايشان مشخص است. همه دنبال کارت ورودند. يکعده منتظرند که دوستانشان کارت را برسانند. يکعده هم آمدهاند به اميد خدا. احتمالا دارند فکر ميکنند اينجا هم دانشگاه است که بدون کارت وارد شوند. لابد دارند نقشهها را بررسي ميکنند؛ "يکي وارد شود، بعد کارت را بدهد به يک نفر که بيرون است. دهنفر برويم و نهتا کارت بدهيم. اوضاع را شلوغ کنيم که نفهمند بدون کارت رفتهايم." خودشان هم ميدانند نشدني است. اما جوان است و اميدش.
خيلي معطل نميشويم؛ در حد آبزدن به صورت و خنکشدن. ساعت 4:30 است که وارد حسينيه ميشويم. يکسوم حسينيه پر شده است. بخش خانمها جداست؛ يک سوم فضا.
چندساعت قبل از اذان مغرب و شروع برنامه.
اينهمه سال زود ميآمدم حسينيه، بلکه جلو بنشينم. قسمت نشد. حالا امسال که دعوت ميکنند جلوي حسينيه، خودم نه ميگويم. ميروم وسط جمعيت. جايي مينشينم که تسلط بيشتري داشته باشم و همه را با هم ببينم.
هيچکس تا حالا دانشجو به اين منظمي نديده. همه نشستهاند توي صف. کسي از جايش تکان نميخورد، که اگر بخورد ديگر خبري از جايش نيست؛ بايد برود آخر سالن. بگذريم از بعضي خانمها که اينجا هم ولکن نيستند. با اين که خبري از سفره و سبزي نيست، گرد نشستهاند و دارند اختلاط ميکنند.
هرچقدر اينجا آرام است، نيمه انتهايي حسينيه پر است از جنب و جوش. نيمهاي که با پانل جدا شده.
چند سماور بزرگ که از همين الآن زيرش روشن است. کلي طشت بزرگ. سبدهاي پر از قاشق و چنگال. به هر حال هزار تا ميهمان است. از همين الآن بايد مخلفات سفره را آماده کرد.
شدت گرما ارتباط مستقيم دارد با تعداد جمعيت و ارتباط معکوس با تعداد کولر. کولرها که انگار قرار نيست روشن شود. پس بهتر است خودمان را براي گرماي بيشتر آماده کنيم، چون جمعيت مرتب زياد ميشود.
دانشجوها دارند شعر مراسم را تمرين ميکنند. برگه شعر بين حاضرين پخش ميشود. کمکم شعر را ياد ميگيرند. صداي همخواني هم بلندتر شده. خانمها نميخوانند.
شعر ساده هم نميدهند که خواندنش راحت باشد. آدم را مجبور ميکند موقع همخواني، نگاهش به برگه باشد و حواسش به وزن شعر. پشت برگه را ميخوانم. حفظ کردن اين يکي راحتتر است: "لبيک يا خامنهاي." اما عمل کردنش نه.
صداي فرياد بلند ميشود. هر کس از يک طرف داد ميزند. اگر دانشگاه خودمان بود، مطمئن ميشدم دو گروه دانشجويي ريختهاند سر همديگر. اما همه آرام نشستهاند و داد ميزنند. علت؟ يک نفر از انتهاي سالن به سمت صفهاي جلويي ميرود تا کنار دوستش بنشيند. بقيه هم فرصتي پيدا کردهاند براي شيطنت.
دانشجو را هر کارش کني، آخرش دانشجوست.
چند نفر با لباس نظامي وارد ميشوند. احتمالا دانشجوي يکي از دانشگاههاي نظامي هستند. کار اينها سنگينتر است. هم افسر جنگ نرم اند و هم جنگ سخت.
يک حرف را چند بار بايد زد تا عمل شود؟ رهبر بارها از يکدست بودن ميهمانان چنين جمعهايي شکايت کرده. اما امسال هم همان آش است و همان کاسه. حداقل، تيپها که اينطور نشان ميدهد. حرفهاي حاضرين هم همين را تاييد ميکند: "نشسته بودم توي خونه. يک ساعت پيش بهم زنگ زدند گفتند زودباش بيا بيت. ديدار آقا."
ميپرسد مراسم کي شروع ميشود. لابد ديده در حال يادداشت کردنام، فکر کرده کارهاي هستم. ميگويم حدود پنج و نيم. پکر ميشود. ميگويم تازه با تو خوب حساب کردم، هر کس ديگري بود ميگفتم شش. ميرود توي فکر که يک ساعت و ربع ديگر بايد چهکار کند.
يکي در کنارم و ديگري جلوي من نشستهاند. کمي تلاش ميکنم تا بفهمم چرا حرفشان را نميفهمم. عربي صحبت ميکنند. اهل سوريهاند و دانشجوي دانشگاه علوم پزشکي ايران. با اين که فارسي را خوب حرف ميزنند، نه در همخواني شعر و نه در شعار دادن نميتوانند همپاي بقيه باشند.
دانشجوهايي که قرار است صحبت کنند، وارد ميشوند و جلوي سن مينشينند. اين چند دقيقه آخر را مشغول تمرين حرفهايشان هستند. سعي ميکنند خودشان را آرام نشان دهند، اما اضطراب در صورت و رفتارشان موج ميزند. احتمالا براي همين است که هرکسي يک عليالبدل دارد که اگر نتوانست صحبت کند، مراسم به هم نخورد.
ساعت 5 است. تازه نصف سالن پر شده. همه مشغول حرف زدن و ارائه تحليلهاي جامع در مورد مسائل روز دنيا هستند که صداي صلوات از صفهاي جلو بلند ميشود. همه ميايستند. کسي به ياد شعر نيست، شعارها خودجوش است. به اين يکي که ميرسند، ديوارهاي حسينيه هم ميلرزد: "اي رهبر آزاده! آمادهايم آماده"
همخواني شروع ميشود. باز هم از سمت خانمها صدايي درنميآيد. برميگردم و پشت سرم را نگاه ميکنم. آنها مشغول گريه کردن هستند.
"ميشويم عَمارت آقا." اين را بلند ميگويند. بخشي از شعر است و حرف دل حضار. هنوز يک سال از تعبير افسر جنگ نرم و عمار به عنوان نمادش نگذشته، اما از آن حرفهايي بوده که دانشجوها خوب گرفتهاند. بعيد است ولکنش هم باشند.
حالا همين افسران جنگ نرم، آمدهاند ديدار فرمانده کل قوا.
"ت ت ت ت". صداي تيراندازي نيست. همه دارند تاکيد ميکنند که حواسشان هست و اگر کسي حواسش نيست، حواسش را جمع کند.
شعر همخواني، اشتباه تايپ و در نتيجه اشتباه هم تمرين شده بود. چند دقيقه قبل از ورود رهبر، مداح بلند داد ميزند: "تو بند آخر، به جاي روزهدارم، بايد بگيد روزهدارت." شعر تازه معني پيدا کرده، اما فرصتي براي تمرين دوباره نيست. همخواني شعر، با اين تاکيد همگاني روي "ت" به هم ميريزد.
با زبان روزه و اين موقع روز، صدا به اين بلندي و رسايي هنري است براي خودش. "حجتالله جعفري" سنگ تمام ميگذارد در قرائت قرآن.
مجري از رهبر ميخواهد که شروعکننده مراسم باشند. رهبر خوشآمد ميگويد و ابراز خوشحالي از اين که اصطلاح افسر جنگ نرم بين دانشجويان جا افتاده. ميگويد از ته دل به آن اعتقاد دارد. چشم افسران برق ميزند از خوشحالي.
سالن هنوز پر نشده. چند روز پيش اين سالن پر از کارگزاران نظام بود. يعني دانشجويان از کارگزاران کمترند؟ دانشجوياني که قرار است پنجاه سال ديگر (که الآن 46 سالش مانده) ايران را مرجع علمي جهان کنند و فارسي را زبان علمي دنيا.
اولين نفر که حرفش تمام ميشود، اجازه ميگيرد برود پيش رهبر. همه روي پا نيمخيز ميشوند. صداي صلوات بلند ميشود وقتي دست رهبر را ميبوسد. انگار همه در احساس "محمد مهدي مقامفر" شريک شدهاند.
خيليها شاکياند. از اين که چرا نخبههاي علمي در اين جلسه آمدهاند. ميگويند آنها که خودشان جلسه جدا دارند. اين جلسه بايد مخصوص تشکلها باشد. اما "سيد علي روحاني" نشان ميدهد که دستکمي از نخبگان سياسي و فرهنگي ندارد، وقتي خطاب به دشمنان ميگويد: "اکنون دانشگاه ميدان جنگ ماست، اما کاري نکنيد که مانند پدارنمان لباس رزم بپوشيم." جمعيت نيمخيز ميشود. "که آن وقت نه از تاک نشان ماند و نه از تاکنشان." صداي تکبير بلند ميشود.
چند کلامي با رهبر حرف ميزند و صداي آفرين آفرين رهبر از ميکروفن پخش ميشود. ميخواهد برگردد که رهبر صدايش ميکند و چيزي ميگويد. احتمالا صحبت از نقشه علمياي است که گفت تدوين کردهاند. رهبر در بين سخنراني هم از او ميخواهد که نقشه را به دفتر ارتباطات مردمي بدهد تا پيگيري شود.
ديگر خبري از لرزش اوليه صدايش نيست. خيلي کوبنده حرف ميزند اين "رامين محمدي". به خصوص وقتي از برخورد با مفاسد اقتصادي ميگويد و جمعيت با تکبيري همراهياش ميکنند.
بخشهايي از نوشتههايش را که فرصت گفتن نبود، ميدهد دست رهبر و ميگويد مسوولين جرات نميکنند وارد دانشگاه شوند. رهبر جواب ميدهد: "بنويسيد، رسيدگي مي شود."
خوشحال پايين ميآيد و مينشيند در صف اول، درست روبروي جايگاه رهبر. لابد دارد به نامهاي که ميخواهد بنويسد فکر ميکند.
اولين خانم ميرود پشت سن. صداي صلوات خانمها بلند ميشود. بدون چادر است؛ با مانتو. نکاتي از وضعيت علمي کشور ميگويد، پيشنهاداتي ميدهد و تمام. مجري تشکر ميکند از "فرحناز فهيميپور" که وقت را رعايت کرده است.
به جنبش عدالتخواه، با آن همه سروصدا، نميخورد که دبيرش اينقدر با آرامش صحبت کند. اما دست همين "مسعود براتي" هم ميلرزد وقتي ميخواهد نوشتههايش را به رهبري بدهد. درست مثل قبليها. اين را از دور هم ميشود تشخيص داد، از لرزش کاغذها.
ساعت 6 است و حالا ديگر سالن پر شده. خيالم راحت ميشود که حداقل به اندازه کارگزاران نظام، دانشجوي نخبه داريم.
رهبر اسمش را ميپرسد و او خودش را دوباره معرفي ميکند: "ماجده محمدي". موقع معرفياش توسط مجري، رهبر مشغول صحبت با نفر قبلي بود؛ حواسش حتي به اسم افراد هم هست...
خودش از بقيه که احتمالا شايستگي بيشتري از او براي صحبت داشتهاند عذرخواهي ميکند. به اين ميگويند نخبه علمي- اخلاقي.
هوا گرمتر و گرمتر ميشود. هرکس به طريقي خودش را باد ميزند. حتي شده با کاغذهاي کوچک شعر همخواني. بهخصوص خانمها. همه برنامهها همين است. معلوم نيست اين حسينيه کولر ندارد يا کولرهايش درست کار نميکند؟! کمکم صداي خميازهها هم بلند ميشود.
خيلي از دانشجوها ناراحتاند از سخنرانياش. ميگويند انجمن اسلامي دانشگاه تهران از سردمداران آشوبهاي سال گذشته در دانشگاهها بوده است. حالا دبيرش براي بازسازي چهره انجمن. اما "محيالدين فاضليان" رهبري را سنگ صبور امت مينامد و چراغ فروزان ملت. شايد صحبتهايش به مذاق عدهاي تند باشد، ولي اين همان چيزي است که رهبر قبلا از مسوولين خواسته بود: "همه طيفها در جلسه باشند."
"فاطمه فياض" از سن بالا نميرود، از همان پايين، کمي با رهبر صحبت ميکند. چفيه رهبر را که ميگيرد، صداي صلوات بلند ميشود. خانمها سنگ تمام ميگذارند. برميگردد. لبخند موفقيتآميزي ميزند. فکر کنم چشمش به چشمان حسرتبار دانشجويان ميافتد که چند قدم آخر را ميدود. مبادا کسي چفيه را بگيرد.
هميشه فکر ميکرديم بايد زود آمد، امروز ميبينم که اگر دير برسي هم بد نيست. سالن پر شده و افراد جديد را به جلوي سالن هدايت ميکنند. از جمعيت هم ميخواهند که جمعتر بنشينند. با اين همه نخبه، بايد به فکر جلسه چند سال بعد کارگزاران نظام بود. فکر نميکنم اين حسينيه جواب بدهد.
"آقاي خامنهاي! سلام. مي خواهيم براي يک بار هم که شده همان گونه که ميخواهيد صدايتان کنيم. همان گونه که در نجواهاي شبانهمان حضورتان را تا ظهور طلب ميکنيم." رهبر با لبخندي جوابش را ميدهند. اما "محمد افکانه" که اين جملهها را از نامه هفت سال پيش انجمنهاي اسلامي برداشته، حواسش نيست که چند ثانيه قبل که رهبر مشغول صحبت با نفر قبلي بود، گفتهبود: "حضرت آقا! اجازه ميفرمائيد؟"
"چه کنيم که دلمان از دست چپ و راست رئيسجمهور خون است." رهبر لبخند ميزند. جمعيت با صداي بلند ميخندد. صداي "احسنت" از هرگوشه بلند ميشود. ديگر کسي خميازه نميکشد. افکانه با آرامش ادامه ميدهد. حتما حرفهاي بعدياش مهمتر است.
"رئيسجمهور بداند که مردم با کسي عقد اخوت نبستهاند و تا زماني پشتيبان شما هستند که در راه امام و رهبري باشيد." جمعيت تکبير ميفرستد. از همان تکبيرهاي 29 خرداد 88.
يک تکبير ديگر هم از حضار گرفت. وقتي که خطاب به برخي مسوولين گفت که دانشجو با تهديد و توهين دست از حقيقت برنميدارد: "چه خيال باطلي! ما تا آخر ايستادهايم"
خيليها را سر وجد آورد وقتي با رهبر تجديد ميثاق کرد: "مشتاق بذل جانيم؛ سر ما و فرمان شما"
خيليها را به اشتباه انداخت، وقتي چفيهاش را به رهبر داد تا تبرکش کند.
بر خلاف خيليها رفتار کرد، وقتي از رهبر اجازه خواست که به جاي دريافت هديه، انگشتري را به رهبر هديه کند.
اما احتمالا دل رهبر را وقتي خيلي شاد کرد که پلاک گردنش را به رهبر داد تا تبرکش کند. پلاکي که رويش حک شدهبود: "افسر جوان جنگ نرم." پلاکي که رهبر بوسيد.
از "امام خامنهاي" اجازه ميگيرد که "پسرخاله" شود، خودماني باشد و سخنانش را از روي متن نخواند. "سعيد ناطقي" گزارشي ميدهد از عملکرد ارگانش. وقتي علت را ميپرسم ميگويد بناداشت به جاي "غرزدن و بايد و نبايد کردن"، از آنچه کردهاند و خواهند کرد بگويد. جلسهي دانشجويي است ديگر.
کم نميآورد وقتي با "نچنچ" جمعيت مواجه ميشود. ميگويد ميداند همه خستهاند و اگر زودتر حرفش را تمام کند، رحمت ميفرستند بر روح خودش و پدر و مادر و جد و آبائش. "محمد رضا يزداني" از طرح ضيافت انديشه ميگويد و اين که نهاد رهبري در دانشگاهها مجبور شده سازمان ادارياش را با فضاي دانشجويي همآهنگ کند. ميگويد کسي با دروس معارف دانشگاه ديندار نميشود و بايد از الگوي اين طرح بهره برد.
جمعيت که صلوات دوم را نصفه نيمه ميفرستد براي ختم صحبتهايش، باز کم نميآورد و ميگويد: "صلوات بفرستيد"
حرفهايش را با درخواست تشکيل جلسه مخصوص فعالين فرهنگي پايان ميدهد. و با يک شعر، تقاضاي لحظه شيرين صحبت با رهبر را ميکند:
من از خرما به سلمان دادن اين قوم دانستم
که بعد از چندصد سال عاشقي، يک لحظه شيرين است
ساعت نزديک هفت است. کمکم خستگي خودش را نشان ميدهد. يکي جابجا ميشود. يکي پايش را دراز ميکند. و يکي مدل نشستناش را عوض ميکند. اين يکي هم آهي ميکشد و بلند با خودش حرف ميزند: "يعني آقا همه سوالا رو جواب ميده.".
ساعت هشت است و پايان برنامه. خيالش راحت ميشود که: "آقا همه سوالا رو جواب ميده."
سلام مناطق محروم را ميرساند. همانهايي که خيليها به گمشدنشان در صدا و سيما اعتراض ميکنند. "مجتبي کشوري" گروههاي جهادي را افسر جوان جهادگر مينامد. از 1000 گروه جهادي در 31 استان خبر ميدهد. احتمالا اهل کرج باشد که به اين سرعت استان البرز را جمع زده با ساير استانها. به اين هم راضي نيست. ميگويد اردوهاي جهادي بايد جهاني شود.
هنوز سخنرانان تمام نشدهاند که جمعيت با صلواتي خواهان پايان سخنرانيهاست. ساعت از 7 گذشته و چيزي به اذان نمانده. کسي دلش نميخواهد مثل ديدار هنرمندان، حرفهاي رهبر ناگفته بماند. مجري هم کمک ميکند.
اين صلوات بلند هيچ ربطي به خميازههاي چند دقيقه پيش ندارد. همه دو زانو مينشينند، کمرشان را صاف ميکنند و گردنشان را افراشته. بلکه چند سانتيمتري افزايش ارتفاع پيدا کنند. که يکي از عقب تذکر ميدهد: "آقا بشين"